از پستمدرنیسم تا سانتیمانتالیسم
«هویت پروانههای مرده» اثری است خوش ساخت با ایده هایی که باید از ذهن یک دانشجو برآید؛ لیکن در مقام مخاطب، با محصولی میان پست مدرنیسم و سانتی مانتالیسم مواجه خواهید شد.
باشگاه خبرنگاران تسنیم "پویا" - احسان زیورعالم
یک نمایش دانشجویی در یک سالن مشهور به پاتوق دانشجویی. نمایشی درباره فضایی نسبتاً دانشجویی در باب یک هنر کاملاً دانشجویی. همه چیز در پیرامون اثر با مفهوم دانشجو گره خورده است. حضور در جشنواره دانشجویی و استقبال اثر از جانب دانشجویان؛ اما چه چیزی نمایش احمد سلگی، کارگردان جوان تئاتر را در دانشجویی بودن برجسته میکند. برای رسیدن به پاسخ این اثر خوشساخت را میتوان در چند بند با مدخلهایی متفاوت تشریح کرد:
1- ریتم سریع: بدون شک مخاطب با دیدن « هویت پروانههای مرده» حس میکند سوار بر یک خودروی پر سرعت، در فضای سالن به چرخش درآمده است. فضایی برای تنفس وجود ندارد. بازیگران مدام جای خود را عوض میکنند و هر یک در دیگری حلول پیدا میکند. مخاطب گیج و منگ، مبهوت میشود که کی به کی است. البته این برای چند دقیقه نخست است. فرم نمایش به همان سرعت اجرا، مخاطب را آموزش میدهد.
ریتم تند نمایش کارکردی هیجانانگیز دارد. این هیجان بارها و بارها تشدید میشود؛ همانند صحنه کافیشاپ و دخترکی که مدام سفارشها را برمیشمرد. البته تنها این تندی در کلام نیست، در حرکات نیز بروز پیدا میکند، مثل کوبیدن صندلیهای فایبرگلاس در هم یا افتادنهای مکرر.
ریتم تند «هویت پروانههای مرده» به حفظ ساختار کمک میکند؛ یعنی اگر نمایش از نفس بیافتد، برای مخاطب تبدیلی به یک چیز نامفهوم میشود. سلگی برای رسیدن به این رابطه، بازی خوبی از بازیگرانش گرفته است و این حس خوب بودن را باید در تغییر مدام لحن، حرکت و ژست آنان جستجو کرد. به مثالها نقبی بزنیم و به جایی برویم که یکی از بازیگران دختر از نقش دختر کافهچی به زن لوند و سپس عاشق دلخسته اصطلاحاً شیفت – تغییر موضع – میدهد.
2- خرده روایت/کلان روایت: جایی در نمایش یکی از بازیگران، موقعیت زمانی نمایش را نقطه عطف روایت میخواند و تاکید میکند که پس از این عطف روایی، نمایش به پایان نزدیک میشود. این تعریف که پس از گذشت تقریباً دو سوم نمایش بیان میشود، شکل کلاسیکی از روایت دراماتیک است و تقریباً همان فرمی است که با اسامی چون فرایتاگ در تئاتر و سیدفیلد در سینما میشناسیم.
نکته قابل توجه آن است که در نمایش «هویت پروانههای مرده» این فرم روایی یک کلانروایت در نظر گرفته میشود. این کلانروایت برای آثار قصهگوی سه پردهای و پنج پردهای انتخاب میشود که طبق یک تعریف ساده داستان از نقطه A به B سپس C و در نهایت به D ختم میشود. سلگی سعی میکند این ساختار را بشکند. او از یک روایت منفرد استفاده میکند. حتی میتوانیم بگوییم که نمایش واجد پیرنگ اصلی هم نیست. در عوض نمایش مملو از خرده روایتهاست. از همین رو است که نمیشود یک خلاصه منسجم از نمایش بیان کرد.
یکی از مهمترین عوامل شکسته شدن کلانروایت جابهجایی شخصیتهاست. نمایش فاقد شخصیتهای ثابت است؛ این در حالی است که طبق تعریف و شرح بازیگران، نمایش داستان عشقی مثلثی است. این مثلث بر پایه چهار بازیگر شکل میگیرد و هیج قطعیتی در اینکه کدام بازیگر کدام نقش را به عهده دارد وجود ندارد.
3- نمایشنامه علمی: گفتن این سخن که «هویت پروانههای مرده» اثر علمی است گزاف است؛ ولی تلاشی برای رسیدن به برخی المانهای آن شده است. با این حال گفتن این حرف که احمد سلگی با آگاهی قصد خلق نمایشنامهای علمی داشته نیز گزاف است.
«هویت پروانههای مرده» با چند مورد ریز به گونه نمایشهای علمی نزدیک شده است. بدون توضیح مفصلی درباره این گونه میتواند به خلاصه گفت، نمایشنامه علمی اثری است که فرم یا محتوای آن با مباحث علمی غیرعلوم انسانی ارتباط داشته باشد، همانند آثار تام استوپارد.
نمایش در چند جا و البته با تکرار، مفاهیم چون اثر پروانهای، تقسیم میتوز، بیماری سرطان و ... را شرح میدهد. این مفاهیم در ساختار نیز نمود دارد، من جمله اثر پروانهای. الگوی مادری که میتوان برای نمایش یافت نمایشنامه تحسین شده «زیرکی» است و البته تا حدودی «آرکادیا».
4- پستمدرنیسم: نمایش احمد سلگی به شدت وابسته به جهان پستمدرن است. شکستن کلان رویات برای رسیدن به خردهروایت – با خوانش لیوتاری – میتواند گام مهمی در رسیدن به رویه پستمدرنیسم باشد. در کنار این باید از عدم قطعیت موجود در اثر حرف زد که در وجوه شخصیتپردازی تعبیه شده است. ریتم تند نمایش نیز وابستگی خاصی به نگرش پستمدرنیسم دارد.
حتی ورود دادن مباحث علمی به اثر برآمده از پستمدرنیسم است. این را باید در شکل اجرا نیز قرار داد. مخاطب با یک اثر رئالیستی مواجه نیست. همه چز ساختگی پیشمیرود. آدمها فاقد هویت ثابت هستند. برای مثال نمیتوانید نقش بازیگری به یک بازیگر اطلاق دهید. استفاده از فاصلهگذاریهای مکرر در دل نمایش نیز به رویه پستمدرنیسمی ارتباط پیدا میکند.
تا اینجا اثر سلگی، اثری است پویا و جذاب که در آن رگههای فکر و اندیشه نیز یافت میشود. شما را به تامل میاندازد؛ اگر فرصتی برای تنفس بگذارد. به دنبال روشهای تازهای در اجراست و بازیگرانش توان معقولی برای ارائه آن قرار میدهند. با این حال پستمدرنیسم اثر تا جایی مخدوش است. نخست از همان جایی شروع کنیم که تعریف اثر است، شکستن کلان روایت.
اگرچه به نظر میرسد سلگی در «هویت پروانههای مرده» یک کلان روایت مرسوم را زیر سوال برده است؛ اما باز هم از آن پیروی میکند. برای روشن شدن این گونه فکر کنید که مخاطب در همان ابتدای نمایش میدانست بر سر شخصیتهای چه رخ داده است و حال به دنبال ادامه اثر مینشست، آیا به اثر خدشهای وارد میشود؟ بدون شک خیر؛ چرا که در شکل روایتی انتخاب شده برای اثر دیگر قصهگویی محلی از اعراب ندارد و این فرم اثر است که قصد خودنمایی دارد. دیگر قرار نیست داستان را از نقطه A به B بریم؛ همه چیز یک آشوب است. منطق این آشوب نیز منطبق با همان اثر پروانهای است.
سلگی برای روایت خود در نهایت نقطه D کلاسیکی انتخاب میکند و برای شکلگیری این نقطه D به سراغ داستانی سانتیمانتالیسیم میرود. به آثار پستمدرن مشهور رجوع کنیم و ببینیم آیا در میان آنان آثاری ملودرام مییابیم. ذهن نگارنده چیزی نمیجوید و متوجه آن است که اصولاً جهان پستمدرن به دنبال معماست تا داستان عاشقانهای که در سطح رخ میدهد یا همچون آثار مدرن غور در احوالات درونی یک شخصیت. شاید رسالت تئاتر پستمدرن رسیدن به ایدهآلهای برشت نباشد؛ ولی بدون شک گریه کردن مخاطب برای مرگ یک پسر سرطانی نیز هدف چنین نمایشی نیست. البته این یک عیب نیست؛ بلکه یک پیشنهاد برای بهترین دیدن اثر است.
انتهای پیام/