خانه‌اى در میان حرف‌ها

خانه‌اى در میان حرف‌ها

تازه‌ترین اثر ندا هنگامی چیزی نیست که نفس‌ها را بند آورد. نمایشی که قرار است برچسب زنانه بر آن زده شود، صرفاً حرف زدن است و چند میزانسن. نمایشی که گویی بیشتر شبیه ایگلویی در قطب است: سرد و لخت.

باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم

سرد و لخت. این واژگانی است که می‌تواند تازه‌ترین اثر ندا هنگامی را توصیف کند. کارگردانی که هنوز نام «نیمروز اسکاتلند»اش در یاد تئاتردوستان باقی مانده است، در پاسخ به این سؤال که دوست داشته نمایشش را در کدام سالن تهران روی صحنه برد، بدون مکث از سمندریان نام برد و اکنون گروه نمایش تازه‌اش در سمندریان روی صحنه آمده‌اند تا نمایشی را عرضه کنند که بی‌شباهت به «نیمروز اسکاتلند» نیست. شیوه کارگردانی و فضاسازی‌ها،‌ نوعی اغراق در حرکات و میزانسن‌هایی که قرار است تصویرساز در ذهن مخاطب باشند. همان جهان مینیمال مملو از حذف‌ها و پوشاندن‌ها اما این بار جهان اثر از آن انتزاع مکبثی فاصله گرفته است. شخصیت‌ها ملموسند و بیان‌هایشان متعلق به ماست. قرار است همه چیز امروزی باشد. قرار است ذهنیت‌های هنگامی در سمندریان عینی شود تا مخاطبش آن را لمس کند.

«خانه‌اى در انتهاى خیابان بهار» عنوان نمایشی است که ندا هنگامی این روزها در سالن سمندریان ایرانشهر روی صحنه برده است. نمایش داستان پنج خواهر را روایت می‌کند که در آستانه اثاث‌کشی و ترک منزل پدری، کشمکش‌ها و کمبودهایشان آشکار می‌شود. با یکدیگر درگیر می‌شوند و خاطرات گذشته‌اشان را مرور می‌کنند. گاهی به رخ هم می‌کشند و در نهایت تا مرز متلاشی شدن رابطه خواهریشان پیش می‌روند. البته این نمایش نوشته وودی آلن یا فیلمنامه‌ای از برگمن نیست. خبری از آن فضاسازی مخصوص کارگردانان و نویسندگان نخبه در حوزه زنان نیست. چیزی شبیه «خولیتا»ی اخیر آلمودوار هم نیست. بلکه صرفاً دیالوگ‌هایی است از خلال گذشته و آینده که قرار است در زمان حال صرف شوند.

زمستان در راه است

نمایش سرد است و این سردی را هم می‌شود در دیالوگ‌ها یافت، به خصوص آنجا که به نقل از مادربزرگ از طبع سرد زنان سخن به میان ‌می‌آید. یعنی قرار است با دو طبع سودایی و بلغمی سروکار داشته باشیم. همه چیز بدون حرارتی پیش رود و مخاطب در این سرما منجمد شود. نمایش همچون سخن مادربزرگ، با زن‌هایش، زاده سردی زنانه است. پس خلوت است و مملو از فاصله تا حسابی سرما به پوست و استخوانتان رسوخ کند. در این فاصله میان منابع اکسیژن هم به قدری فاصله است که مخاطب دچار تنگی نفس می‌شود و آرزو می‌کند کاش این روایت‌ها بودند که نفسش را بند می‌آورد؛ ولی راه نفس گرفته شده از انجماد به این راحتی باز نمی‌شود. نیاز به گرمایی است که نمایش به او هبه نمی‌کند. حتی آن کبریت‌ها که کشیده می‌شود زورکی ندارند نمایش را گرم کنند.

بازیگران نمایش تلاش‌هایی می‌کنند. می‌خواهند راحت بازی کنند. صمیمی به نظر آیند. می‌خواهند نشان دهند روی صحنه نمایش نیستند و این خود زندگی است؛ ولی حیاتی در این قطب سرد تئاتری وجود ندارد. چنین بازی نیز در نهایت غلوآمیز می‌آید و همه چیز در یک تنافض مدفون می‌شود. بازیگران راحت حرف می‌زنند و اصلاً حرفی نمی‌زنند. این زبانی است که نمایش پر از مکث ندا هنگامی ارائه می‌دهد. پشت این مکث‌ها نیز هیچ گره‌ای نیست. قرار نیست داستانی برایمان روایت شود، نه اوجی دارد و نه سقوطی. فقط قرار است خانه‌ای مملو از عبث را ببینیم که در آن کسی از خانه موروثی خلاصی نیست.

تئاتر ناچیزی

ندا هنگامی همانند نمایش «نیمروز اسکاتلند» دست به حذف آکسسوار و دکور زده است. نمایش را در چند شی که هر کدام حامل مفهومی استعاری هستند تعریف می‌کند. قرار است مخاطب در مواجهه با این اشیا به درکی از شخصیت‌ها دست یابد. کاسه و عروسک و کارتن و ... تکه پازلی از شخصیت‌پردازی و البته داستانی است که شاکله‌ای کلاسیک ندارد. این شیوه روایتی هم برآمده از همان مینیمالیسمی است که هنگامی دنبال می‌کند. قرار نیست در این نمایش تلفنی دیده شود. کافی است اطوارش را داشته باشی. قرار نیست وسایل حمام نشانمان دهد، کافی است نیت کنی. واژگان تصوری از اشیا را خلق می‌کنند. پس نهایتاً نمایش در محاصره واژگان قرار می‌گیرند . نتیجه آن است که گوش در این سرمای زمستانی خسته می‌شود. چشم‌های خمار می‌شود و دستگاه استعارساز از کار می‌افتد.

در چنین موقعیتی مخاطب از خود می‌پرسد بحران این داستان چیست. آیا اختلاف پنج خواهر بحران است؟ اگر چنین است این اختلاف بر سر چه چیزی است؟ گویا اختلاف بر سر خانه‌ای است که نامش زینت‌بخش نمایش است. سؤال سخت‌تر، خانه چیست؟ خانه موجودیتی روی صحنه ندارد. مکانی است که خود به شخصیت بدل نمی‌شود. این شخصیت‌ها هستند که می‌خواهند سایه‌ای از خانه خلق کنند. این آفرینش نیز در چارچوب واژگان شکل می‌گیرد نه کنش؛ اما باید گفت تئاتر محصول مشترک کنش و دیالوگ است و «خانه‌اى در انتهاى خیابان بهار» با کنش چندان دستگاه نشانه‌هایش را نمی‌آفریند. مثلاً دویدن یکی از خواهران - که تنها استفاده نمایش از فضای وسیع سمندریان است - قرار است نشانگر چه چیزی از خانه باشد؟ شاید حیاط؛ ولی این حیاط کجای نمایش قرار دارد. شاید قرار است رویای دخترک ناتوان را ببینیم؛ ولی این ناتوانی و این رویا کجا برجسته می‌شود که ذهن مخاطب معطوف به آن شود؟

نمایش «خانه‌اى در انتهاى خیابان بهار» توصیفگر است،‌صرفاً. نمایش نسبت به نشان دادن جهان خود خسیس است. گویی قرار است این زن‌ها همه چیز را از همه مخفی کنند. در اینجا هم شخصیت از اصل داستان عقب است و هم مخاطب. پس تلاش نمایش به سمتی می‌رود که چشم‌نواز باشد. پس به سوی میزانسن‌ها و مونولوگ‌ها می‌رود تا قصه نگوید. می‌خواهد به اجبار باورش کنیم. می‌خواهد کمی روانکاوانه باشد و طعمش زنانه؛ ولی در این هم خسیس است.

حرافی‌های بی‌فایده

ندا هنگامی کارگردان قابلی است؛ اما نویسنده تأثیرگذاری نیست. شاید برای همین باشد به سراغ چرمشیری رفته است که متونش صلابت گذشته را ندارد و شاخک‌های مخاطب را نمی‌تواند به سمت متن جلب کند. نمایش مرکب است از چند مونولوگ و چند دیالوگ. دیالوگ‌ها همگی میان دو نفر است. به هیچ عنوان به یک جدال چند نفره مبدل نمی‌شود. فرض می‌گیریم که این یک فرم ادبی است که نویسنده اتخاذ کرده است؛ اما در این دستگاه استعاری‌ساز سخت‌فهم، جدال دو نفره و تغییر موضع به تک‌نفری چه بار مفهومی دارد؟ استعاره از چیست؟ قرار است از هم‌پاشی یک خانواده را نشان دهد؟ قرار است روابط در هم ریخته را نمایش دهد؟ سؤال مهم این است که اگر میان پنج خواهر چیز مشترکی جز خانه باقی نمانده است، چگونه دو نفر می‌توانند به مکالمه‌ای گنگ بپردازند و نفر سومی را در این جدال دخیل نبینند؟

نتیجه کار نیز خستگی است. دیالوگ‌ها به گونه‌ای نیست که چشم مخاطب روی صحنه متمرکز شود. چشم مدام رها می‌شود و این رهایی موتیف‌ها را بی‌معنا می‌کند. مثل بوی گازی است که گلاله از آن سخن می‌گوید. واژگان فرّار در نمایش پیش می‌روند.

فرم نمایشنامه به نحوی است که می‌خواهد از بدنه قصه کنده شود و ما را وارد جهان معنا کند. می‌خواند هویت شخصیت‌ها را در بن‌مایه خانه روایت کند. می‌خواهد نشان دهد چرا مقیم این خانه در آن به سکون رسیده است.  ولی اینها عینی نمی‌شود. دری برای بیرون رفتن وجود ندارد که ما تصوری از بیرون داشته باشیم. همه چیز درون است. نیاز به یک دستگاه نشانه‌شناسی دوتایی است تا تضادها درک شود؛ ولی در این روایت جایی برای متضادها تعبیه نشده است. حتی خواهرها هم متضاد نیستند. آنان همگی اسیر یک خانه و خاطراتش هستند. همگی در بند دفترچه خاطرات مادر خود هستند و کسی در این میان با دیگری متفاوت نیست.

خانه به مثابه رحم

برخی از منظر روانشناسی بر این باورند که خانه استعاره‌ای از رحم است. مأمنی است برای پناه آوردن. فروید درباره رحم و بازگشت به رحم سخن‌ها گفته است و البته بیشترش فضایی مردانه دارد؛ اما رابطه رحم‌ و خانه در آثار ادبی و هنری، به ویژه در جهان مدرن موتیفی تکراری است. در «لیلا» ساخته داریوش مهرجویی، لیلا هراسان از جهان بیرون مأمن خود را خانه می‌داند. او به نوعی به رحمی بازمی‌گردد که او خود نمادش است. حال در «خانه‌اى در انتهاى خیابان بهار» زنانی را می‌بینیم که در جستجوی رحمی هستند که در آن به سر می‌برند.

«خانه‌اى در انتهاى خیابان بهار» در واقع مأمنی زنانه است که در مسیر از دست دادنش وابستگانش پرخاش می‌کنند. آنان قرار است رحم خود را از دست دهند که معنایی دوگانه دارد. علاوه بر سرپناه، از دست رفتن رحم به معنی اختگی زنانه است. ممکن است زنانگی خود را از دست دهند و این در مقابله با خاطرات مادری است که زن از دنیا رفته است. در این فضا آیا می‌توان از مخاطبان چنین خوانشی را متوقع بود؟ جواب بسیار سخت است؛ چرا که بخش مهمی از این درک به شناخت مخاطب از ندا هنگامی بازمی‌گردد. او باید بداند که هنگامی نشانگان را بر چه اساسی می‌چیند. مثلاً آن جیب‌های گل و گشاد روی لباس‌ها، حتی کاسه فلزی، کارتی که سرش باز است. اینها همه انگارهایی از آن رحمی است که عینیت نمی‌یابد؛ چون خانه عینی نمی‌شود. خانه شخصیت نمی‌شود و این محصول نمایشنامه‌ای ابتر است.

========================

عکس از مهدی آشنا

انتهای پیام/

 

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران