دیدار بانوان اصحاب بسیج رسانه خوزستان با همسر شهید نادر حمید
جمعی از بانوان رسانهای با همسر پاسدار شهید مدافع حرم نادر حمید دیدار کردند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اهواز، جمعی از بانوان رسانهای با همسر پاسدار شهید مدافع حرم نادر حمید دیدار کردند.
سعاد حامدی اهوازی در این دیدار ضمن ابراز خوشحالی از حضور بانوان رسانهای در دیدار با ایشان اظهار داشت: آغاز زندگی خیلی ساده شروع کردیم؛ روحیات معنوی شهید بسیار بالا بود و روحیهای سرشار از معرفت داشت همچنین در سن کم دست خیرش بیش از بیش بود و هنگام شنیدن توهینات بسیار صبور بودند.
وی با اشاره به اینکه دست کمک شهید نیز بسیار بلند بود، افزود: وی حتی در روزهایی که شاید از پیش برای تفریح بچهها قرار میگذاشتیم اما موردی پیش میآمد ابتدا به مردم کمک میکرد، این عمل او به منظور بیتوجهی به من و فرزندانم نبود بلکه با شرح واقعه من را آرام میکرد زیرا وی بسیار معتقد بود و کارهایی انجام میداد که بنده هنوز از آنها اطلاع ندارم.
همسر شهید حمید بیان کرد: با فرزندانمان به ویژه دخترم ارتباط خیلی زیادی باهم داشت و دخترم به شدت بابایی است حتی در دوران بارداری او همیشه آرزو داشت فرزندمان دختر باشد و بیش از حد ام البنین را دوست دارد.
وی با بیان اینکه بعد از اینکه جنسیت فرزند اولمان مشخص شد برای سوریه اسم نویسی کرد گفت: مثل اکنون جنگ در سوریه مطرح نبود و بعد از اینکه ام البنین به دوسال رسید همسرم نسبت به مظلومیت فرزندان شیعه و حرمین بسیار ناراحت میشد و آهنگ سفرش بیش از حد شد.
حامدی خاطر نشان کرد: من از شش سالگی طعم یتیمی را چشیده بودم و راضی نبودم فرزندانم نیز در کودکی یتیم شوند.
وی درباره اولین سفر شهید حمید به سوره توضیح داد: 13 شهریور 94به اسم ماموریت 4 روزه کرمانشاه به سوریه رفته بود اما برای اینکه من ناراحت نشوم حاضر نشد مقصد را اطلاع بدهد، همسرم 2 سال در لیست انتظار بود و ماموریت 4 روزه او به 20 روز طول کشید.
همسر شهید حمید ادامه داد: همسرم در همین 4 روز با توسل به حضرت زینب و وجههای که از خودش نشان داد، قبول کردند که او در سوریه بماند.
وی اظهار کرد: به مدت 4 روز اطلاعی از او نداشتم بعد از 4 روز تماس گرفت و گفت کار دارم اما 18 روز بعد از رفتن او دخترم خیلی زیاد بیتابی میکرد ولی بازهم همچنان حاضر نشد اطلاعی بدهد که نگرانی ما نیز بیشتر شد.
همسر شهید حمید با اشاره به اینکه روز 20 شهریور حدود ساعت یک نیم شب یکی ایفون خانه را زد گفت: دیدم شهید آمده بود و با گریه و خنده و گلایه با او صحبت کردند و ما از طریق مارک هدایای خریداری شده متوجه شدیم سوریه رفته بود اما وقتی به او گفتم قبول نمیکرد.
وی تصریح کرد: چند روز بعد چون نوبت رفتنش شروع شده بود و دیگر نمیشد نگوید، شهید با من آهنگ رفتن را آغاز کرد و با تعریف از سیره ائمه مرا راضی میکرد. همسرم تمام روح و عقلش سوریه شده بود و هرچه زمان میگذشت مظلومیت شیعه بیشتر میشد.
وی بیان کرد: شهید سه مرحله 2 ماهه به سوریه رفت و آمد که من نیز خیلی دوست داشتم با او بروم چون او مطلع شد برخی خانواده هایشان را میبردند، شهید من را با خودش برد 2 ماه اول در هتل مستقر بودیم اما بعد از 2 ماه خانهای در دمشق به ما دادند و سکونت کردیم و از نزدیک مظلومیت شیعه را میدیدم.
همسر شهید حمید اظهار داشت: من باردار بودم و نزدیک به دنیا آمدن محمدحسن فرزند دوممان بودیم که او حاضر نشد تا من به اهواز برگردم و فرزندم در سوریه در دمشق متولد شد، شهید گویا میدانست قرار است به دعوت خداوند لبیک بگوید و دوهفته بعد از تولد فرزندمان شهید شد.
وی تصریح کرد: پس از زایمان همسرم مادرش را پیشم آورد، غسل شهادت و قرائت قرآن کار روزانه همسرم شده بود. روز آخری که شهید به ماموریت رفت حال و هوای دلم سنگینتر میشد.
همسر شهید حمید افزود: با سردار او تماس گرفتم و از دلشورهام گفتم اما او از خوب بودن حالش گفت در صورتی که آن موقع سردار نوعی مقدم پشت درب اتاق عمل بودند چون تک تیراندازها او را مورد هدف قرار داده بودند.
وی تصریح کرد: سردار نوعیمقدم با همراهانش پیشم آمد و مرا به بیمارستان برد و دیدم شهید به علت مرگ مغزی به کما رفته بود که بعد از یک هفته در کما ماندن به شهادت رسید.
حامدی ادامه داد: آنقدر حضرت زینب را دوست داشت که نام برادر ایشان را بر روی پسرمان گذاشتند.
وی درباره شایعه کمکهای که به خانواده شهدای مدافع حرم میرسید تصریح کرد: هیچ چیزی به ما نرسیده و به ما ندادهاند اما من هیچ گلهای ندارم هرچند خیلیها توهین میکردند اما خدا شاهد است که شهید حمید بدون هیچ چیز رفت و ما ماندیم با همین عزت شهید که بهترین سرمایه برای من و فرزندانم است.
همسر شهید حمید گفت: شهید حتی دو ماه قبل از شهادت وصیت کرد که اعضای بدنم را بدون دریافت ریالی میبخشم پس چنین فردی چگونه میتواند برای دریافت پول اینکار را انجام دهد.
وی گفت: او قبل از شهادت به اهواز آمده بود اما من سوریه بودم و همان موقع به مدرس قرآنش گفته بود این رفتنم دیگر برگشتی ندارد فقط از شما خواهش دارم بعد از شهادتم مرا در علی ابن مهزیار اهوازی خاکم کنید اما نشد و او در ویس خاکسپاری شد.
انتهای پیام/ش