نامه مهم مسعود رضایی: پاسخی برای آقای کروبی
مسعود رضایی پژوهشگر شاخص تاریخ معاصر در پاسخ به نامه چندی پیش مهدی کروبی، نامهای خطاب به او منتشر کرده و به موارد مطروحه در نامه او پاسخ و مباحث تاریخی مهمی را در آن مطرح کرده است.
به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، متن کامل نامه مسعود رضایی به مهدی کروبی در ذیل منتشر میشود:
جناب آقای کروبی
با سلام و احترام. اخیرا نامهای به تاریخ 9/11/1396 با امضای جنابعالی برای مقام معظم رهبری ارسال گردیده است که در آن به طرح مسائل و موضوعات مختلفی پرداختهاید. از نظر بنده این کار شما، همچون اقدام برخی دیگر در خارج کشور در زمینه انتشار بخشهایی از جلسه مجلس خبرگان در 14 خرداد 1368، این حسن را دارد که زمینه را برای بیان و آشکار شدن برخی حقایق تاریخی فراهم میسازد. لذا از این بابت خداوند را شاکرم.
شما طلیعه سخن خود را با اشاره به انتخابات ریاست جمهوری در سال 84 و 88 آغاز کردهاید و از گلایه و اعتراض خود نسبت به دخالتهای انجام گرفته در روند انتخابات به نفع یک «کاندیدای خاص» سخن گفتهاید. این موضوع، اتفاقاً برای شروع بحث بسیار مناسب است و بنده هم قصد داشتم تا سخن خود را از همین نقطه شروع کنم اما دیدم در واقع آغاز سخن جنابعالی را باید از آنجا بدانم که با اشاره به فعالیتهای انقلابیتان از سال 42، خود را در گرویدن به خط امام، مقدم بر آیتالله خامنهای دانستهاید. لذا انتخابات ریاست جمهوری در سال 84 و 88 را به عنوان موضوع پایانی بحث در نظر گرفتم و با اجازه شما سخن خود را از همین نقطه آغاز میکنم.
فرمودهاید: «اگر خاطرتان باشد در فروردین سال 1340 پس از درگذشت مرجع مطلق شیعه آیتاللهالعظمی بروجردی من در کنار تعدادی دیگری از شاگردان امام مقلد و مروج او بودیم. در آن زمان شما مقلد آیتالله حکیم بودید و بعدها به زمره مقلدان امام در آمدید و به گفته مرحوم آیتالله منتظری در موارد احتیاطات به ایشان رجوع میکردید.»
البته من چون به مقتضای سنی خویش از نزدیک در جریان آنچه شما میفرمایید نبودهام و همچنین در مکتوبات و سندهای تاریخی نیز چیزی در این باره ندیدهام، نمیتوانم قضاوتی درباره این گفته شما داشته باشم. اما این نحو بیان مطلب توسط جنابعالی، در همین ابتدای نامه، راه و روش شما را در طرح ادعاهایتان بخوبی مشخص میسازد. گفت: قبول نداری متر کن! بالاخره این هم برای خود نوعی روش بحث است! بله، حالا هم هر کس قبول ندارد متر کند!
اما به فرض آنچه شما میگویید صددرصد هم درست باشد. میخواهید چه نتیجهای از آن بگیرید؟ آیا میخواهید بگویید چون زودتر از آیتالله خامنهای به صف هواداران و مقلدان امام پیوستهاید، پس در هر حال و شرایطی، بر ایشان مقدم هستید؟
برای پی بردن به میزان منطقی بودن این نحو استدلال و استنتاج، به یک واقعه تاریخی اشاره میکنم. در 29 بهمن 1367، جنابعالی به همراه آقایان سیدحمید روحانی و مهدی امام جمارانی، نامهای گلایهمندانه و بلکه عتابآلود به آیتالله منتظری – که در آن موقع هنوز رسماً قائم مقام رهبری بود – نوشتید و در آن انتقادات تند و تیزی را نسبت به اظهارات، عملکردها و رفتارهای ایشان بیان کردید که البته کاملا درست و بحق بود.
حال اگر آیتالله منتظری در پاسخ به شما این طور میگفت که بنده قبل از این که شما لباس روحانیت را به تن کنید، شاگرد امام و محشور با ایشان بودم و بعدها هم چطور و چگونه به زندان افتادهام و با چه کسانی همبند بودهام و کذا و کذا و سپس نتیجه میگرفت که پس شما حق ندارید به من انتقاد کنید یا مرا خارج از خط امام و انقلاب بدانید و همیشه باید مرا همان منتظری سالهای قبل از انقلاب یا اوایل انقلاب بدانید، اولا شما این استدلال را چگونه ارزیابی میکردید و ثانیا پاسخ شما به ایشان چه بود؟
بنده حرف دیگری در این زمینه ندارم.
در نامه خود نوشتهاید: «حضور شما در جایگاه رهبری همراه شد با حذف بخش مهمی از نیروهای انقلاب.» اجازه دهید ببینیم این سخن شما تا چه حد بهره از حقیقت دارد.
آیتالله خامنهای پس از رهبری در نیمه خرداد 1368، انتصابات متعددی را با توجه به مسئولیت خود داشتند. ازجمله مهمترین آنها، انتصاب اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام بود که نقش بسیار مهم بازوی مشورتی رهبری را در تدوین سیاستهای کلان کشور برعهده داشت. البته شما بهتر از بنده میدانید که اعضای مجمع تشخیص به دو دسته حقوقی و حقیقی تقسیم میشدند که رهبری فقط حق انتصاب اعضای حقیقی مجمع را داشتند و شخصیتهای حقوقی، خود بخود به عضویت این مجمع درمیآمدند. اعضای منتخب از سوی آیتالله خامنهای برای عضویت در مجمع طبق حکم مورخه 12/7/68 ایشان بدین قرار است: «حضرات آیات و حجج اسلام آقای مهدویکنی، آقای حاج شیخ یوسف صانعی، آقای حاج سیداحمد خمینی، آقای حاج سیدمحمد موسوی خوئینیها، آقای حاج شیخ محمدعلی موحدی کرمانی، آقای حاج شیخ حسن صانعی، آقای حاج شیخ محمدرضا توسلی، آقای حاج شیخ عبدالله نوری و جناب آقای میرحسین موسوی»
لابد بزرگوارانی که در این حکم نام آنها به چشم میخورد معرف حضور هستند و نیازی به توضیح اضافه نیست. همچنین مستحضرید که در روز پانزدهم دی ماه 68 نیز دو حکم از سوی آیتالله خامنهای صادر شد. یکی برای انتصاب آقای موسوی خوئینیها به «مشاورت سیاسی» رهبری و دیگری برای آقای ناطق نوری به عنوان مسئول بازرسی دفتر رهبری. حتما این نکته را هم میدانید که آقای موسوی خوئینیها بعد از انتصاب به این مسئولیت دفتری را در اختیار گرفتند و جمعی از همفکران خود را برای حضور در این دفتر فراخواندند که مدتها نیز دایر بود.
جنابعالی هم که در مسئولیت ریاست بنیاد شهید باقی ماندید تا زمانی که خودتان دیگر مایل به ادامه مسئولیت نبودید و استعفا دادید. همچنین این نکته را هم حتما میدانید که آیتالله خامنهای قصد داشتند حکم ریاست بنیاد مستضعفان را برای آقای مهندس موسوی صادر کنند که آقای مهندس از آنجا که این حکم مدتدار بود (سه ساله) آن را نپذیرفتند.
ائمه جمعه منصوب حضرت امام نیز فارغ از خط و خطوط سیاسی آنها، همگی توسط آیتالله خامنهای تأیید و تثبیت شدند. ریاست دفتر رهبری نیز علیرغم برخی گمانهزنیها و حتی برخی انتظارات از سوی بعضیها، به حجتالاسلام والمسلمین محمدی گلپایگانی سپرده شد که همگان در عدم تعلق ایشان به این یا آن جناح سیاسی متفقالقول بودند.
و باز بهترین کسی که میتواند شهادت دهد خود شمایید که آیتالله خامنهای بعد از رهبری ابتدا با مجمع روحانیون مبارز ملاقات کردند و بعد با جامعه روحانیت مبارز. تقاضای من این است که شما خود بفرمایید در آن دیدار چه گفتید و چه شنیدید؟
همچنین مکانی نیز از سوی دفتر رهبری در اختیار مجمع روحانیون مبارز برای برگزاری جلسات آن قرار گرفت و البته کمک هزینه مختصر و مستمری نیز به صورت مساوی به مجمع و جامعه داده شد که باز شما بهتر از من از این موضوع مطلعید.
حال با توجه به این مستندات و بدیهیات تاریخی که بخوبی رویکرد آیتالله خامنهای را در ابتدای رهبری به اشخاص و جناحهای سیاسی نشان میدهد، لطفا بفرمایید منظورتان از این که گفتهاید حضور آیتالله خامنهای همراه شد با حذف بخش مهمی از نیروهای انقلاب، چیست؟
موضوع دیگری که مطرح کردهاید، تغییر و تحولی است که در آستانه برگزاری دومین دوره انتخابات مجلس خبرگان رهبری، در آییننامه داخلی این مجلس به وجود آمد و طبق آن نظارت استصوابی شورای نگهبان بر انتخابات مجلس خبرگان به تصویب رسید. اینک به بررسی این مسأله میپردازیم.
نخستین نکتهای که در این زمینه باید به آن توجه کنیم این است که طبق قانون، کلیه قوانین و آییننامههای مرتبط با مجلس خبرگان صرفا توسط خود اعضای این مجلس تدوین و یا اصلاح میگردد.
نکته دیگر این که بازنگری در آییننامه داخلی مجلس خبرگان توسط اعضای اولین دوره این مجلس که در سال 62 آغاز به کار کرد، صورت گرفت. یعنی همان شخصیتهایی که توسط مراجع و علمای قم برای حضور در انتخابات این مجلس مورد تأیید واقع شده بودند.
براساس آنچه گفته شد، نتیجه میگیریم تغییر در آییننامه مجلس خبرگان کاری کاملا قانونی بود که توسط اعضایی که در زمان حیات حضرت امام انتخاب شده بودند، صورت گرفت. اسامی تعدادی از اعضای دوره اول مجلس خبرگان را یادآور میشوم: حضرات آیات عبدالکریم موسوی اردبیلی، علی مشکینی، اکبر هاشمی رفسنجانی، ابراهیم امینی، یوسف صانعی، محمد مؤمن، حسن طاهری خرمآبادی، محمد موسوی خوئینیها، احمد آذری قمی، کاظم نورمفیدی، علی احمدی میانجی، عبدالله جوادی آملی، صادق خلخالی، جلالالدین طاهری اصفهانی، غلامحسین جمی، محمد هاشمیان، ابوالفضل موسوی تبریزی، عباس ایزدی، محیالدین انواری، محمد فاضل لنکرانی، محمد محمدی گیلانی، تقی مروارید، مهدی روحانی، محمد عبایی خراسانی، محمدعلی موسوی جزایری و دهها عالم و مجتهد دینی دیگر.
جنابعالی گفتهاید: «در حقیقت خبرگانی که وظیفه آن بر طبق قانون اساسی نصب، عزل و نظارت بر شخص رهبر و نهادهای زیر نظر اوست را به بیت شما آوردند و این رکن رکین قانون اساسی را در عمل به زیر مجموعه دفتر تبدیل کردند.»
آقای کروبی! ملاحظه میفرمایید که چه اشخاصی را از دم تیغ تهمت و توهین خود گذراندهاید. آیا بهتر نیست به جای این گونه تهمتزنی به چنین شخصیتهایی که قطعا از پس پاسخگویی آن در دنیا و آخرت برنمیآیید، کمی دست از حب نفس و جاه بردارید و به نحو منطقیتری در پی یافتن علت این کار برآیید. وقتی حدود 80 عالم دینی که جنابعالی تک تک آنها را میشناسید، چنین تصمیمی را اتخاذ میکنند، لابد اشکالات و ایراداتی را در رویه قبلی دیدهاند و حتما دلایل منطقی و مهمی برای سپردن این مسئولیت به شورای نگهبان داشتهاند. من از شما سؤال میکنم آیا حضور در محل مجلس شورای اسلامی و یا در حسینیه امام خمینی، تفاوتی در تصمیمگیری چنین شخصیتهایی، میگذارد؟ آیا اگر این شخصیتها مثلا در مجلس بودند چنین طرحی را تصویب نمیکردند و چون در حسینیه حضور یافتند، آن را تصویب کردند؟! میبینید چه منطق سستی را برای توجیه یک مسأله برگزیدهاید؟ و میبینید با این منطق سست چگونه این شخصیتها را مورد توهین و تهمت قرار دادهاید!
پس از این، به موضوع حذف برخی شخصیتها توسط شورای نگهبان در دورههای بعدی مجلس خبرگان پرداختهاید و ادعاهایی را مطرح ساختهاید. البته جا داشت که در همین جا به این مدعای شما میپرداختم اما از آنجا که شما در زمینه «نظارت استصوابی» باز هم سخن گفتهاید، اجازه میخواهم در جای دیگری به صورت یکجا به این مطلب برگردم.
شما در ادامه، به «پرده دوم» حذف نیروهای انقلاب در سال 71 اشاره کردهاید. البته در مورد پرده اول، همانطور که مستنداً به عرض رسید، ادعای جنابعالی بهرهای از حقیقت نداشت. حال ببینیم تکلیفمان با پرده دوم به کجا میانجامد.
مدعای شما در این پرده آن است که «در سال 1371 تهاجم سازمانیافتهای علیه مجلس ساماندهی شد و در همین راستا جنابعالی در نماز جمعه آن زمان نیروهای خدوم و صادق مجلس را فتنهگر خواندید و از مردم خواستید به فتنهگرها رأی ندهند. در آن انتخابات اشخاصی که نباید دخالت میکردند در امر انتخابات دخالت کردند و برای اولینبار نظارت استصوابی توسط شورای نگهبان بدون هیچگونه لفظ یا عبارت قانونی و تنها به اتکای حمایت صریح شما اعمال و اجرا شد و تعداد 41 نماینده مجلس در کنار خیل دیگر نامزدها به ساتور شورای نگهبان حذف شدند. دبیر وقت شورای نگهبان پس از این قلع و قمع در مصاحبهای رأی دادن به جریانی که شما آن را فتنهگر خوانده بودید در زمره تیر زدن به خیمه اباعبدالله الحسین (ع) دانست. در آن زمان صدا و سیما و منصوبان شما آنچنان بر این جریان تاختند و عرصه را تنگ کردند که لیست مجمع و نیروهای خط امام یکپارچه حذف شدند.»
ابتدا ببینیم سخنان رهبری که شما به آن اشاره دارید چه بود. آیتالله خامنهای در تاریخ 1371/7/1 یعنی هنگامی که بیش از دو سال از آغاز به کار دولت آقای اکبر هاشمی رفسنجانی میگذشت و در آستانه برگزاری انتخابات چهارمین دوره مجلس شورای اسلامی قرار داشتیم، با اشاره به وظیفه سنگین دولت در آن شرایط حساس بعد از جنگ و تلاش شبانه روزی آنها برای جبران خرابیها و عقبماندگیهای دوران جنگ، ابتدا به طرح این سؤال پرداختند: «حال اگر نمایندهاى انتخاب کردیم با این هدف که در مجلس قوانین لازم را به تصویب برساند تا مسئولین کشور و دولت منتخب مردم بتوانند کار خودشان را انجام بدهند، اما برخلاف هدف و نظر ما، از تریبون مجلس براى فحش دادن به دولت و کارشکنى علیه آن استفاده کرد، به نظر شما چگونه نمایندهاى است؟ آیا مردم چنین نمایندهاى خواستند و میخواهند؟! آیا روح امام این را میخواست؟!»
ایشان سپس اظهار داشتند: «بنده بسیارى از فتنهگریها را در این مجلس دیدم و به مردم نگفتم؛ چون نخواستم خاطر عزیز مردممان را آزرده کنم. گفتم، این دوران، میگذرد و تمام میشود و میرود. مردم چگونه حاضرند به کسانى که فتنهگرى کردند و حقایق را در نظر آنها باژگونه جلوه دادند، رأى بدهند که دوباره وارد مجلس شوند؟! البته تعداد فتنهگرها، معدود بود. اکثریت قاطع نمایندگان مجلس، از هرجاى کشور که بودند چه از تهران و چه از شهرهاى دیگر مردمانى شریف، دلسوز و علاقهمند بودند. من میخواهم این مطلب را به عنوان یک «معیار» به شما مردم عرض کنم: کسانى که چوب لاى چرخ مسئولین کشور میگذارند، در حرف زدن تقوا را رعایت نمیکنند، پایبندى ندارند و براى اینکه چهار نفر به آنها علاقهمند و طرفدارشان شوند، هرچه به دهانشان مىآید مىگویند، شایسته آمدن به مجلس نیستند. این، همان مطلبى است که من در یک سخنرانى دیگر، از آن به «فتنهگرها» تعبیر کردم. باید فتنهگرها شناسایى شوند و مردم به آنها رأى ندهند.»
به نظر شما رهبری که اشراف کامل بر امور کشور و مسئولیتهای سنگین دولت و نیز عمق و پهنای توطئههای دشمنان برای ناکام گذاردن دولت در بهبود اوضاع و احوال کشور دارد، آیا حق و بلکه تکلیف و مسئولیت دارد در جهت بهبود اوضاع و شرایط برای پیشرفت امور کشور نظر خود را به صورت یک «رهنمود کلی» برای جامعه بیان کند یا خیر؟ و آیا این کار برخلاف خط و رویه حضرت امام بود یا دقیقا منطبق بر آن؟
قبل از این که به این سؤال پاسخ گویید، از آنجا که شما بسیار تلاش دارید تا خود را پیرو خط امام و روهرو راستین آن بزرگمرد نشان دهید و حتی در ابتدای نامه خود نیز به نوعی مدعی فضل تقدم در گرویدن به امام خمینی شدهاید، به یک مورد تاریخی اشاره میکنم.
میدانید که در سال 65، تنی چند از مقامات آمریکایی بدون هماهنگی قبلی و مجوز قانونی، برای انجام برخی مذاکرات و معاملات به ایران آمدند که این واقعه در تاریخ سیاسی بعد از انقلاب به ماجرای مکفارلین معروف شد. پس از آن، هشت تن از نمایندگان مجلس شورای اسلامی با طرح سؤالی از آقای دکتر ولایتی وزیر امور خارجه، خواستار ارائه توضیحاتی در این باره شدند. در پی آن، حضرت امام طی سخنانی در روز 29 آبان 65 در جمع خانوادههای شهدا که جنابعالی هم به عنوان سرپرست بنیاد شهید حضور داشتید، سخنانی را خطاب به آن «افراد مشخص» بیان فرمودند که اتفاقا خیلی به مذاق جناح چپ مجلس به زعامت حضرتعالی خوش آمد و تا مدتها و بلکه تاکنون، شیرینی آن در ذائقهتان باقی مانده است و هرچند گاه، به مناسبتی از آن یاد میکنید.
سخنان امام چنین بود: «من نمیخواهم در این روز مبارک اسباب افسردگی اشخاص بشوم، لکن میخواهم عرض کنم چرا این قدر ما عقب افتاده هستیم؟ چرا ما باید به واسطه اغراض نفسانیه این قدر خودمان را ببازیم؟ چرا باید وقتی که دنیا به تزلزل درآمده است برای این بیاعتنایی ایران به کاخ سفید و سیاه، چرا ما باید توجیه کنیم مسائل آنها را؟ چرا ما باید این قدر غربزده باشیم یا شیطانزده؟ من هیچ توقع نداشتم از بعض این اشخاص، ولو بعضیشان در نظر من پوچاند، لکن از بعضی از این اشخاص که سابقه دارند هیچ توقع نداشتم که در این زمان که باید فریاد بزنند سر آمریکا، فریاد میزنند سر مسئولین ما! چه شده است؟ شماها چهتان است؟ چه کردید شماها؟ شماها چرا باید تحت تأثیر تبلیغات خارجی واقع بشوید یا تحت تأثیرات نفسانیت خودتان؟ در یک همچون مسئله مهمی که باید همه شما دست به هم بدهید و ثابت کنید به دنیا که ما وحدت داریم، وحدت ما اینطور شده است و در روزی که هفته وحدت است چرا شماها میخواهید تفرقه ایجاد کنید؟ چرا میخواهید بین سران کشور تفرقه ایجاد کنید؟ چرا میخواهید دو دستگی ایجاد کنید؟ چه شده است شما را؟ کجا دارید میروید؟ این تذهبون؟»
آقای کروبی، شما بهتر از بنده میدانید که پس از این سخنان، وضعیت آن نمایندگان به چه صورتی درآمد علیالخصوص که جنابعالی و دوستانتان در هر چه تندتر شدن فضا علیه آنان، نقشآفرینی چشمگیری داشتید. حال لطفا مقایسه کنید میان «رهنمود کلی» آیتالله خامنهای به مردم و سخنان عتابآلود حضرت امام خطاب به تعداد مشخصی از نمایندگان. وجدانا بفرمایید، اگر حضرت امام در سالهای بین 68 تا 71 در قید حیات بودند و آن گونه اظهارات و اقدامات برخی از نمایندگان مجلس را در مقابل دولت میدیدند، با توجه به سابقهای که ذکر شد، با این نمایندگان چگونه برخوردی داشتند؟
و اما آنچه شما به عنوان «تهاجم سازمان یافته» یاد کردهاید، اگرچه خواستهاید آن را بر سخنرانی رهبری بار کنید، اما واقع امر، داستان دیگری است. اتفاقا این داستان بسیار هم شنیدنی و جذاب و خاطرهانگیز است. چرا مردم ما و بخصوص جوانان را از شنیدن آن محروم کردهاید؟ البته شما با استفاده از فن شریف «هواشناسی سیاسی» تلاش کردهاید تا این ماجرای جالب را در شرایط و فضای سیاسی امروز، کاملا مکتوم نگه دارید ولی مگر میشود حقایق تاریخی را بسته به جهت وزش باد، مخفی کرد!
آن داستان جالب این است که پس از ریاست جمهوری آقای اکبر هاشمی رفسنجانی، مجمع روحانیون مبارز و جناح چپ به زعامت حضرتعالی، تضاد اصلی خود را با «شیخ اکبر» قرار دادید و شمشیر را از رو برای ایشان بستید. اصلا فلسفه تأسیس روزنامه سلام و برخی نشریات همسوی دیگر برای این بود که توپخانه قدرتمندی برای آتشباری روی شخص آقای هاشمی رفسنجانی و دولت و سیاستهای ایشان داشته باشید. الحق والانصاف حجم آتشی هم که روی ایشان میریختید، سنگین و طاقتفرسا بود. از طرفی مجلس سوم هم که در اختیار جناح چپ قرار داشت، از تمام توان قانونی و سیاسی و تبلیغاتی خود برای هجمه به دولت آقای هاشمی رفسنجانی بهره میبرد و این همه در حالی بود که در شرایط حساس بعد از جنگ، لزوم همیاری و همکاری و وحدت ملی برای جبران خرابیهای جنگ و ایستادگی در برابر دشمنان، اظهرمنالشمس بود.
بله، من نباید از جاده انصاف خارج شوم و این نکته را باید بگویم که ایشان هم در مقابله با جناح شما، کم نگذاشت، علیالخصوص که سکان صدا و سیما هم در دست برادرشان قرار داشت و در پاسخ به آتشباری رسانههای شما، دست به آتشباری متقابل زده بود. پر واضح است که جناح راست هم در این هنگامه، پشتیبان صددرصدی آقای هاشمی رفسنجانی بود و تمامی امکانات خود را برای حمایت از ایشان و حمله به جناح چپ به کار گرفته بود.
به این ترتیب، جنگ شدید سیاسی و تبلیغاتی میان شما و آنها، فضای سیاسی کشور را بکلی تحت تأثیر خود قرار داده بود. این که ریشهها و دلایل این جنگ جناحی چه بود، اگر مایل بودید خودتان درباره آن توضیح دهید یا اگر بفرمایید بنده هم حاضرم انجام وظیفه کنم، اما واقعیت این ماجرا، چیزی نیست که قابل کتمان باشد. به قول معروف: دزد حاضر و بز حاضر. کافی است متن سخنرانیها، بیانیهها و اطلاعیههای طرفین و مطبوعات آن دوره و برنامههای صدا و سیما در آن هنگام را مرور کنیم تا واقعیت مثل خورشید در آسمان آبی خودش را به همگان نشان دهد.
اصلا چرا راه دور برویم و زحمت بیخود بر خود تحمیل کنیم. اجازه دهید نگاهی به نامه مورخه 28 اردیبهشت 84 جنابعالی به آقای هاشمی رفسنجانی بیاندازیم که یک دنیا حرف دارد و «شاهد» مدعای بنده در این بحث است. حتما فراموش نکردهاید که مدتی بعد از کاندیداتوری جنابعالی در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 ، آقای هاشمی رفسنجانی اعلام کرد به دلیل فقدان «کاندیدای توانمند و مقبول»، تصمیم به حضور در این انتخابات گرفته است. از آنجا که این سخن را توهینی به خود محسوب کردید، پاسخی مکتوب و سرگشاده خدمت ایشان ارسال کردید که بنده بخشهایی از آن را در اینجا ذکر میکنم و خوانندگان گرامی میتوانند خود به متن کامل آن مراجعه فرمایند.
در آن نامه نوشته بودید: «من معتقدم بلندترین گام در زمینه حذف و طرد نیروها دقیقا در زمانی برداشته شد که شورای نگهبان در آستانه انتخابات مجلس چهارم، تعداد زیادی از اصلیترین نیروهای انقلاب و خدمتگزاران مردم را به بهانههای واهی رد صلاحیت کرد. آیا جنابعالی به خاطر ندارید که تعداد زیادی از این نیروها به استناد گزارشات غیرواقعی وزارت اطلاعات تحت مدیریت شما رد صلاحیت شدند؟ آیا در جریان هستید که بر اساس اخبار موجود، جرم اصلی همسر شهید رجایی که منجر به رد صلاحیت او شد، ادعای اهانت به جنابعالی و خانواده محترمتان بود؟ البته قبل از آن و بخصوص از نخستین روزهای انتخاب شما به عنوان رئیس جمهور نیز مقدمات حذف و طرد نیروها ایجاد شده بود که اینجانب در اکثر آن موارد شخصا موضوع را به شما منتقل و خواستار همکاری شما برای جلوگیری از آنها شدم.»
شما در جای دیگری از این نامه نیز خاطرنشان ساختهاید: «آیا اقدامات تخریبی صدا و سیمای تحت مدیریت اخوی مکرم جنابعالی، برادر عزیز مهندس محمد هاشمی علیه یکی از جناحهای سیاسی در جریان انتخابات بیسابقه مجلس چهارم، هیچ سهمی در حذف و طرد نیروها نداشت؟»
در بخشهای پایانی نامه خود نیز این گونه به آقای هاشمی رفسنجانی طعنه زدید که «جنابعالی پس از برگزاری انتخابات بیسابقه مجلس چهارم که نخستین تجربه حذف گسترده نیروهای انقلاب تحت عنوان غیرقانونی نظارت استصوابی بود، با لبخندی رضایتآمیز روند برگزاری آن انتخابات را «بسیار بسیار خوب» دانستید.»
ملاحظه میفرمایید که آنچه بنده عرض کردم با استناد به نامه خود شما در سال 84، عین واقعیت است. هرچند آنچه تا اینجا گفته شد، هنوز هم تمام واقعیت نیست و یک بخش جذاب دیگر به نقش وزارت کشور و هیأتهای اجرایی آن در رد صلاحیتها در این دوره از انتخابات مجلس برمیگردد که جنابعالی بکلی از آن صرفنظر کردهاید. به این ترتیب معلوم میشود چرا تاریخ را به صورت کامل تعریف نمیکنید چون میدانید اگر تمام حقیقت را بگویید، دیگر نمیتوانید نتایج خودخواسته و تحریف شده از آن بگیرید. این طور نیست؟
در آن ماجرا، رهبری از باب عمل به وظیفه خطیر خود برای جلوگیری از تنشهای رو به تزاید میان دو جناح سیاسی و نیز با عنایت به تکلیف و مسئولیت سنگین دولت که مورد تهاجم سیاسی و تبلیغاتی و رسانهای جناح مقابل قرار گرفته بود، از مردم درخواست کردند تا از رأی دادن به «تعداد معدودی» از کسانی که ثابت کردهاند با استفاده از قدرت و موقعیت خود در مجلس، به کارشکنی در برابر دولت اقدام کرده و خواهند کرد، امتناع کنند. لذا آنچه در ادامه این ماجرا اتفاق افتاد عمدتا به دعواهای سیاسی دامنهدار جناحی و قبیلگی برمیگشت که شما نگفتید و بنده از باب یادآوری عرض کردم.
تا در این موضوع هستیم، این نکته را هم عرض کنم که لحن احساساتی و آتشین شما در این نامه به گونهای است که ممکن است برخی خوانندگان بخصوص نیروهای جوانتر چنین برداشت کنند که در انتخابات مجلس چهارم، کل کاندیداهای جناح شما حذف شد و جناح دیگر بدون رقیب، در این انتخابات حضور داشت.
بویژه این جمله شما که «لیست مجمع و نیروهای خط امام یکپارچه حذف شدند» به نحوی زیرکانه نوشته شده است که القا کننده حذف لیست از سوی شورای نگهبان است و نه مردم. برای ایضاح مطلب و جلوگیری از هرگونه شبهه جا دارد متذکر شوم که علیرغم عدم احراز صلاحیت برخی داوطلبان منتسب به جناح چپ (اصلاحطلبان امروزی)، لیست کامل و پر و پیمانی از سوی مجمع روحانیون مبارز برای حضور در انتخابات تدارک دیده شد. از آنجا که ممکن است بعضیها اسامی کاندیداهای مجمع روحانیون را فراموش کرده باشند، فهرست این کاندیداها در تهران را یادآور میشوم: مهدی کروبی، سیدمحمد خوئینیها، محمدرضا توسلی، سیدعلیاکبر محتشمیپور، سیدعبدالواحد موسوی لاری، عیسی ولایی، محمد صدوقی، فخرالدین حجازی، سیدمحمود دعایی، مرتضی الویری، سعید تسلیمی، حسین مظفرینژاد، سیدمحمد صدر، علیاکبر ابوترابی، سعید حجاریان، محمدحسن رحیمیان، عباس دوزدوزانی، مرتضی کتیرایی، ابوالقاسم سرحدیزاده، محمد سلامتی، نجفقلی حبیبی، شمسالدین وهابی، محسن رهامی، محمد اصغری، گوهرالشریعه دستغیب، فاطمه کروبی، مرضیه حدیدهچی(دباغ)، سهیلا جلودارزاده، محسن یحیوی، علیرضا محجوب.
ملاحظه میفرمایید که چه لیست پر و پیمانی را تدارک دیده بودید! یعنی تمامی شخصیتهای اصلی و معروف و باسابقه جناح چپ در این لیست حاضرند و در انتخابات هم حضور داشتند و تبلیغات کردند ولی مردم به هیچیک از آنها (به غیر از سه کاندیدای مشترک با جامعه روحانیت یعنی آقایان دعایی، ابوترابی و یحیوی) رأی ندادند. بنابراین روضهای که جنابعالی برای وضعیت جناح چپ و مجمع روحانیون در انتخابات مجلس چهارم میخوانید و سعی دارید به سبک برخی مداحان آن را حسابی احساسات برانگیز سازید و از مردم اشک بگیرید، آنقدرها هم سوزناک نیست.
فکر میکنم همین جا موقعیت مناسبی است که وارد بحث شیرین «نظارت استصوابی» شویم چراکه جنابعالی، هم در موضوع انتخابات مجلس چهارم و هم در انتخابات مجلس خبرگان درباره این موضوع، سنگ تمام گذاشتهاید.
از نظر اینجانب، نظارت استصوابی را از دو زاویه باید مورد بررسی قرار داد: اول، اصل نظارت استصوابی و دوم، نحوه اجرای آن.
در مورد اصل نظارت استصوابی عارضم که وقتی میگوییم «نظارت»، استصوابی بودن جزو ذات آن است. بر این اساس، به اعتقاد بنده اصلا اضافه کردن لفظ «نظارت استصوابی» به ماده 3 قانون انتخابات در سال 71، کار عبث و بیهودهای بوده است زیرا معلوم است که نظارت باید منتج به عمل و نتیجهای باشد در غیر این صورت یعنی هیچ و پوچ! یعنی کشک!
ببینید؛ ممکن است بگوییم حداکثر حاصل و نتیجه عملی نظارت یک کارمند ساده بر یک امر باید این باشد که مشاهدات خود را به مدیر بالاتر گزارش کند. بنابراین حتی در اینجا نیز بالاخره با یک نظارت منتهی به عمل مواجهیم هرچند آن عمل صرف یک گزارش ساده به مقام مافوق باشد. همین سلسله مراتب را ادامه دهید و تصور کنید هر یک از این ناظران مراتب را به مقام بالاتر خود گزارش میدهند تا میرسد به گزارشی که تقدیم رئیس جمهور به عنوان عالیترین مقام اجرایی میشود. به نظر شما رئیس جمهور در این حال چکار باید بکند؟ فقط بگوید بسیار خوب! اگر قرار بر این باشد، پس اصلا چرا اینقدر نیرو و وقت و سرمایه صرف این کار شد؟ همان اول هم که بگوید بسیار خوب، نتیجهاش با گفتن بسیار خوب در آخر کار یکی است. بنابراین نظارت، عقلا و منطقا باید منتهی به یک نتیجه عملی شود. رئیس جمهور به عنوان رأس زنجیره اجرایی، باید دست به یک اقدام در قبال نتیجه یک نظارت بزند وگرنه همه آنچه انجام شده، بیهوده بوده است.
آن گونه که از کلام جنابعالی میفهمم، شما هم مخالفتی با نظارت شورای نگهبان به عنوان عالیترین نهاد نظارتی بر انتخابات مجلس شورای اسلامی ندارید منتهی میفرمایید استصوابی نباشد. خب چرا تعارف میکنید، یکباره بگویید اصلا نظارت نداشته باشد وگرنه پرواضح است نظارتی که فقط نظارت باشد و منتهی به یک عمل نشود، بود و نبودش یکسان است. وجداناً پاسخ دهید: در فرض جنابعالی، فرق میان شورای نگهبان یا هر نهاد ناظر دیگر با یک تکه چوب خشک چیست؟
بنابراین به شما پیشنهاد میکنم اگر هم مایلید در مورد نظارت شورای نگهبان بر انتخابات صحبت کنید، برای این که وجه منطقی و عقلانی داشته باشد، روی استصوابی بودن یا نبودن آن بحث نکنید، روی اصل نظارت بحث کنید. مثلا بفرمایید اصلا نظارت شورای نگهبان بر انتخابات لازم نیست. بالاخره این موضوع، وجهی برای بحث روی آن دارد اما استصوابی بودن یا نبودن نظارت خیر.
نکته دوم در مورد نظارت استصوابی، نحوه اجرای آن توسط شورای نگهبان است. از نظر من نحوه عملکرد شورای نگهبان در این زمینه قابل نقد و انتقاد است. به اعتقاد بنده شورای نگهبان باید با سعه صدر بیشتری در این زمینه برخورد میکرد و ضمن آن که زمینه حضور افراد بیشتری را در انتخابات فراهم میآورد، بهانه کمتری نیز به دست امثال جنابعالی برای سردادن شعارهای سیاسی خود میداد. البته من بخوبی میتوانم تصور کنم که شما در همان حال که شعار سیاسی میدهید و مظلومنمایی میکنید، «بشکن در جیب هم میزنید» چراکه بخوبی واقفید برخی عملکردهای شورای نگهبان، چقدر برای شما امتیاز آور است. ایکاش اعضای شورای نگهبان هم به اندازه شما نسبت به این حقیقت آگاه بودند.
حالا که بحث به اینجا رسید، اجازه دهید، نکته دیگری را هم در این زمینه بگویم. میگویند کسی نزد بقالی رفت و پرسید: ربع انار دارید؟ گفت داریم اما نه به این غلظت! این که بنده عرض کردم عملکرد شورای نگهبان در چارچوب نظارت استصوابی قابل نقد است و کذا و کذا، سر حرف خود محکم ایستادهام؛ اما نه به این غلظت که جنابعالی و دوستانتان میفرمایید.
در مورد انتخابات مجلس چهارم، نکاتی را عرض کردم که نشان داد عدم توفیق جناح چپ برای کسب اکثریت در این مجلس، بیش از همه ناشی از عدم اقبال مردم نسبت به آنان در آن سال بوده است. کما این که همین اتفاق برای جناح راست یا اصولگرایان در انتخابات مجلس سوم افتاده بود و در مجلس ششم نیز تکرار شد.
مجلس ششم گفتم و یادم آمد از نامه 127 نفر از نمایندگان اصلاحطلب این مجلس به مقام معظم رهبری به تاریخ 28 اردیبهشت 82. قصد ورود به متن این نامه را ندارم چراکه همان موقع توضیحات مفصلی را درباره این نامه نوشتم و منتشر کردم. در اینجا فقط قصد اشاره به نکتهای در این نامه را دارم که گویای خیلی از مسائل است. این نمایندگان در نامه خود خاطرنشان ساخته بودند: «انتخابات آزاد و جلوگیری از نقض قانون اساسی دو مبنای محوری هر حکومت مردمسالار است... البته پس از انتخابات آزاد و تضمین حقوق منتخبین ملت بخصوص رئیس جمهور و در اجرای قانون اساسی باید موانع مصنوعی بر سر راه فعالیت قانونی و آزاد آنها را نیز برطرف کرد.»
ملاحظه میفرمایید در این نامه چگونه بر لزوم برگزاری «انتخابات آزاد» در کشور تأکید شده است؟! آخر شما را به خدا ما این دردمان را به کجا بگوییم: در سال 76 آقای خاتمی در یک انتخابات آزاد به ریاست جمهوری رسید. در سال 77 طی یک انتخابات آزاد، اصلاحطلبان تمامی کرسیهای شورای شهر تهران و بسیاری از شهرهای دیگر را تصاحب کردند. در سال 79 اصلاحطلبان و سوپر اصلاحطلبان در یک انتخابات آزاد، اکثریت قریب به اتفاق کرسیهای مجلس ششم را از آن خود ساختند. حالا دوباره نامه نوشتهاند که بله، لزوم برگزاری انتخابات آزاد و کذا و کذا. این است که میگویم جنابعالی و دوستانتان عادت کردهاید وقتی میخواهید بگویید رب انار، میفرمایید ربعععععععععع عنار!
آقای کروبی، این که نحوه عملکرد شورای نگهبان در احراز صلاحیتها قابل نقد و انتقاد است، قبول. اما انصاف هم خوب چیزی است. جنابعالی بفرمایید از همان مجلس چهارم که از آن یاد کردهاید تا همین مجلس دهم، کدامیک از دورههای مجلس به لحاظ خط و خطوط سیاسی و فکری مثل هم بوده است؟ آیا مجلس پنجم مثل مجلس چهارم بود؟ آیا این دو دوره مثل مجلس ششم بودند؟ آیا مجلس هفتم و هشتم مثل هم بودند؟ و آیا مجالس نهم و دهم شبیه دورههای قبل از خود هستند؟ اگر شورای نگهبان آن گونه که شما میفرمایید، عمل میکرد طبیعتا ما نمیبایست شاهد این همه جابجایی نمایندگان و تفاوت در وزن جناحهای سیاسی در دورههای متعدد مجلس باشیم بلکه تمامی آنها باید کمابیش یکسان بودند. در مجلس خبرگان هم همینطور. آیا دوره پنجم مجلس خبرگان که انتخاباتی بسیار پرشور را نیز پشت سر گذارد، مشابه دوره قبل از آن است؟ پس این همه تهمت و افترا به نظام برای چیست؟
راستش من هرچه فکر میکنم به نظرم میرسد این مشکل تهمت زنی شما و دوستانتان به نظام، تنها یک راهحل دارد و بس! آن هم این است که شماها همیشه و در هر انتخاباتی به عنوان برنده معرفی شوید. به همین سادگی! یعنی تجربه سی چهل سال گذشته نشان داده است که وقتی شما برندهاید، نه تقلبی صورت گرفته، نه مهندسی انتخاباتی شده، نه دیکتاتوری هست، نه دستی در صندوقهای رأی برده شده، نه خدشهای به جمهوریت نظام وارد شده و خلاصه «همه چی آرومه». اما خدا نکند ببازید: واویلا!!! هزار تهمت و توهین و انگ و ننگ و نفرین را بر نظام آوار میکنید که چرا ما باختهایم! آخر این چه اخلاق سیاسی و انتخاباتی است که شماها دارید؟!
به هر حال، من قاطعانه به مسئولان محترم عرض میکنم صلاح نظام در آن است که آقای کروبی و دوستان و همفکرانشان همیشه و در هر انتخاباتی اسمشان به عنوان برنده اعلام شود تا گزندی به نظام نرسد. حالا مردم اگر با زبان خوش به آنها رأی دادند که هیچ، اگر هم ندادند، نظام کاری به رأی مردم نداشته باشد و نتیجه را به نفع اینها اعلام کند و شر را بخواباند. باور کنید این بهترین کار است!
آقای کروبی، موضوع دیگری که به آن پرداختهاید، دخالت سپاه و بسیج در امور اقتصادی و سیاسی است. ابتدا به اقتصاد بپردازیم. به طور کلی حوزه اقتصاد را باید به دو بخش تقسیم کرد: نخست، طرحهای ملی و دیگری طرحهای کوچک.
همانگونه که میدانیم سپاه پاسداران انبوهی از نیروهای متخصص و امکانات و ابزارهای مهندسی و فنی را در اختیار دارد که البته همواره نیز باید آنها را در اختیار داشته باشد تا به هنگام ضرورت بتواند فیالفور در امور مهندسی جنگ به کار گیرد. از طرفی بدیهی است که این حجم از سرمایه ملی را نمیتوان در زمان صلح، عاطل و باطل گذارد. پس منطقی و عاقلانه این است که به نحوی از آنها بهره گرفته شود. مسلما جای بهرهگیری از این نیروها در اجرای «طرحهای بزرگ ملی» است.
اولا به خاطر استفاده بهینه از این سرمایه ملی و ثانیا به این دلیل که اصلا در کشور ما بخش خصوصی هنوز آنقدر قدرتمند نشده است که قادر به انجام چنین پروژههایی باشد. بنابراین اگر نخواسته باشیم از توان مهندسی سپاه در این زمینه بهره بگیریم، یا باید دولت رأسا وارد این پروژهها شود که باری بر بار سنگین روی دوش آن افزوده میگردد و یا باید اجرای این طرحها را به شرکتها و کمپانیهای بزرگ خارجی بسپاریم که هزینههای گزافی را بر دوش ملت ایران بار خواهد کرد. طبعا با یک حساب سرانگشتی ساده میتوان نتیجه گرفت که باید از توان علمی و فنی سپاه در امور طرحهای ملی بهره گرفت.
اتفاقا به کارگیری این استعدادهای علمی و فنی، نه تنها صرفه اقتصادی هنگفتی برای کشور دارد بلکه در صحنه عمل و اجرا، به یقین شاهد رشد و شکوفایی آنها نیز خواهیم بود که دستاوردی به مراتب گرانقدرتر برای ملت ایران محسوب میشود. حال بگذریم از عکسهای یادگاری مسئولان دولتهای مختلف با طرحها و پروژههای بزرگ ساخته شده توسط قرارگاه خاتمالانبیاء که آن هم برای خود داستانی دارد.
بله، کار آنجا اشکال پیدا میکند که توان مهندسی سپاه وارد طرحهای کوچکتر و فروملی شود و عرصه را بر بخش خصوصی در این زمینهها تنگ سازد. این قطعا کاری اشتباه و مضر است و با توجه به برخی شنیدهها نمیتوانم بگویم چنین اشتباهی رخ نداده است. البته این که حجم این اشتباه چقدر است، بنده اطلاع چندانی ندارم و مسئولان اقتصادی باید در این زمینه اظهار نظر نمایند. اما به هرحال خروج بخش مهندسی سپاه از این عرصه، کاری ضروری است. این همان است که طبق برخی اخبار منتشره، رهبری نیز همواره بر آن تأکید داشتهاند و اخیراً نیز دستورات اکیدی را برای اجرای هر چه سریعتر آن، صادر کردهاند. کما این که جنابعالی بخوبی آگاهید که در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی، رهبری با قاطعیت از پاکسازی وزارت اطلاعات از فعالیتهای اقتصادی غیرمرتبط حمایت کردند و شاهد حل این معضل بودیم.
شما اشارهای به «اسکلههای غیرقانونی» نیز دارید که بنده نفیا و اثباتا نمیتوانم در این زمینه مطلبی بگویم چون اطلاع قابل وثوقی در این باره ندارم. لذا فقط میتوانم یک جمله شرطیه در این باره بگویم: اگر آنچه در این زمینه میگویید، مثل اغلب ادعاهای شما عاری از حقیقت نباشد، کار بسیار ناشایست و مضری بوده است و چنانچه همچنان نیز ادامه داشته باشد، باید بسرعت از فعالیت آنها جلوگیری به عمل آید.
بعد از اقتصاد به موضوع دیگری که مطرح کردهاید یعنی دخالت سپاه در سیاست بپردازیم. فرمودهاید: «بیانات و وصیتنامه صریح امام ورود سپاه و نیروهای مسلح را به عرصه سیاست از اساس منع نموده است.» از آنجا که شما در اینجا هم استناد به قول و سیره حضرت امام کردهاید، بنده هم بر همین مبنا بحث خود را ادامه میدهم تا مبنای مشترکی در بحث با یکدیگر داشته باشیم و زودتر به نتیجه برسیم.
اولین نکته این است که منظور از دخالت در امور سیاسی چیست؟ آیا مثلا برگزاری کلاسهای مرتبط با امور سیاسی که تحت عنوان «بصیرت افزایی» در نیروهای مسلح برگزار میشود هم جزو ممنوعیات است؟ نمیتوانید بگویید بله چون از همان ابتدای انقلاب، واحد «عقیدتی سیاسی» در ارتش تشکیل و شروع به کار کرد که حضرت امام ریاست آن را منصوب میکردند. همچنین در سپاه نیز «دفتر سیاسی» فعالیت داشت که مسئول آن نیز از سوی حضرت امام منصوب میشد.
شما بهتر از بنده میدانید که مسئولیت و مأموریت «سیاسی عقیدتی» در ارتش و «دفتر سیاسی» در سپاه چه بود. بنده فقط به یک مورد اشاره میکنم. حتما به خاطر دارید که دفتر سیاسی سپاه در طول سالهای حیات حضرت امام اقدام به انتشار نشریه «رویداد و تحلیل» میکرد و فراموش نکردهاید که این نشریه چه نفوذ و تأثیری در میان اهل سیاست داشت. آیا حضرت امام با انتشار این نشریه توسط سپاه مخالفت کردند؟ آیا حضرت امام به دفتر سیاسی امر کردند که از برگزاری هرگونه کلاس توجیهی در مورد مسائل سیاسی خودداری کند؟
از طرفی، بنده واقعهای را عرض میکنم، لطفا نظر خود را درباره آن بیان فرمایید. همانگونه که میدانید آیتالله خامنهای در دومین دوره ریاست جمهوری، قصد انتخاب نخستوزیر دیگری غیر از آقای میرحسین موسوی را داشتند که داستان آن معروف است و نیازی به توضیح اضافه در این باره نیست. اما در این میان یک اتفاق افتاد که تمام مسائل را دگرگون ساخت.
آقای محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران نزد امام خمینی رفتند و نظر خود را درباره لزوم ابقای آقای مهندس موسوی در نخستوزیری خدمت امام بیان کردند و آنگونه که مشهور است، این نظر نقش اساسی در تأکید حکمگونه حضرت امام بر ابقای مهندس موسوی داشت و البته آیتالله خامنهای نیز به این دیدگاه حضرت امام گردن نهادند. من در اینجا کاری به درست و غلط بودن نظر آقای محسن رضایی و حتی میزان تأثیرگذاری این نظر بر رأی امام ندارم. فقط میخواهم از شما که در هر سطر و جملهای، چندبار خود را به عنوان پیرو راستین خط امام معرفی میکنید، سؤال کنم آیا این عملکرد فرمانده وقت سپاه پاسداران، دخالت در امور سیاسی بود یا نه؟ آنوقت بفرمایید نحوه برخورد حضرت امام با این نوع عملکرد آقای رضایی که منتهای دخالت در امور سیاسی محسوب میشود، چه بود؟
پس اگر مبنای سخن شما و ما، «خط امام» است باید با توجه به واقعیات تاریخی به بحث در این باره بپردازیم.
البته از آنچه بیان شد هرگز قصد توجیه و تأیید دخالت نیروهای نظامی اعم از ارتش و سپاه را در امور سیاسی ندارم. قصد بنده تأکید بر این نکته است که باید آن بخش از «امور سیاسی» را که به عنوان منطقه «مطلقاً ممنوع» برای نیروهای مسلح میدانیم، دقیقا تعریف شود تا هر کسی با استناد به هر فعالیت و عملکردی نتواند مدعی تخلف مسئولان و پرسنل نیروهای مسلح از اصل لزوم عدم دخالت نظامیان در امور سیاسی شود.
آقای کروبی، اجازه دهید در اینجا به موضوعی که شما در بخش انتهایی نامه خود مطرح کردهاید یعنی پاسخگویی رهبری، بپردازیم. نوشتهاید: «پاسخگویی وظیفه همه مقامات نظام است و جنابعالی که کارکرد نهادها و سازمانهایی مانند سپاه، بسیج، شورای نگهبان، نهادهای انقلابی، ائمه جمعه، صداو سیما و .. را مطابق نگرش و سیاستهای مورد نظرتان تغییر دادهاید باید بیش از دیگران به این مهم توجه کنید. آیا این نوع دخالتها در امور جاری کشور با چارچوب تئوری ولایت فقیه مورد نظر امام و یا با آنچه مد نظر تدوین کنندگان قانون اساسی بوده است، همخوانی دارد؟»
اولین نکتهای که در این موضوع جلب توجه میکند تأکید شما بر لزوم پایبندی آیتالله خامنهای به «تئوری ولایت فقیه مورد نظر امام» است. بنده با توجه به این تأکید، لازم میدانم محتوای نامه حضرت امام به آیتالله خامنهای در دی ماه 66 در مورد «ولایت مطلقه فقیه» را به شما یادآوری کنم. امام در این نامه، حکومت را به معنای ولایت مطلقه واگذار شده از جانب خدا به نبیاکرم(ص) میخوانند که اهم احکام الهی است و بر جمیع احکام شرعیه الهیه تقدم دارد و البته در پایان این نامه نیز متذکر میشوند «و بالاتر از آن هم مسائلی است که مزاحمت نمیکنم».
اگرچه حضرت امام از سال 1348 مباحث و بیانات گستردهای را راجع به «ولایت فقیه» داشتهاند که تمامی آنها موجود و در دسترس هستند اما توجه به محتوای همین نامه کافی است تا عمق و گستره ولایت فقیه از دیدگاه ایشان معلوم و مشخص شود و البته شما با این مفاهیم و تعابیر به هیچ وجه بیگانه نیستید. حتما به خاطر دارید بعد از انتشار این نامه، چقدر شما و دوستان و همفکرانتان پیرامون آن سخن گفتید و به توضیح و تشریح دیدگاه حضرت امام پرداختید.
البته من برای احتراز از اطاله کلام در این موضوع، خود را مستغنی از اشاره به دیدگاهها و نظرات جنابعالی و دیگر همفکرانتان در جناح چپ دهه شصت درباره حوزه اختیارات و مسئولیتهای ولایت فقیه میدانم. خوشبختانه با توجه به این که تا حدودی از عصر حجر فاصله گرفتهایم و در دوران کاغذ و قلم و ثبت و ضبط به سر میبریم، تمامی این دیدگاهها محفوظ است و مراجعه به آنها بسیار سهل و آسان.
من در این مقال در پی توضیح و تبیین معنا و مفهوم «ولایت فقیه» نیستم. غرض بنده از ذکر موارد فوق فقط یک تذکر تاریخی به شما بود برای خاطرنشان ساختن این نکته مهم که جنابعالی نمیتوانید و حق ندارید از دو جا نان سیاسی بخورید!
معنای واضحتر عرض بنده این است که شما در همان حال که خود را وفادار به حضرت امام و «خط امامی» معرفی میکنید، به نفی اندیشه و دیدگاه ایشان در مورد ولایت فقیه مبادرت میورزید. یعنی هم میخواهید نزد نیروهای ارزشی جامعه نان خط امامی بودن را بخورید و هم نزد نیروهای دگراندیش، نان مواضع انتقادی نسبت به ولایت فقیه را. اگر خط امامی هستید، پس به تئوری ولایت فقیه ایشان احترام بگذارید و چنانچه دیگر تئوری ولایت فقیه امام را قبول ندارید، به صراحت اعلام کنید و این قدر خود را به امام منتسب نکنید.
آقای کروبی، مشفقانه عرض میکنم: کاری نکنید همه به این یقین برسند که مواضع جنابعالی در زمان حیات حضرت امام مصداق «نان به نرخ روز خوردن» بوده است! از طرفی در اصل 57 قانون اساسی که خود شما هم در سال 68 در شورای بازنگری قانون اساسی در تدوین آن سهیم و دخیل بودید، آمده است: «قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضائیه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت بر طبق اصول آینده این قانون اعمال میگردند. این قوا مستقل از یکدیگرند.»
حتما شما هم قبول دارید که منظور از «زیر نظر» در این اصل، نظارتِ بلااثر نیست که اگر چنین باشد، کل این اصل بلااثر و عبث است.
اینها را عرض کردم که بگویم: هم به لحاظ اندیشههای حضرت امام و هم به لحاظ قانون اساسی، رهبری نه تنها حق نظارت مؤثر بر امور جاری در کشور و هدایت آنها را دارد بلکه اساسا در این زمینه «مسئول» است.
اما و صد اما، شما و بنده بخوبی میدانیم که علیرغم این حق قانونی، دخالت آیتالله خامنهای در امور اجرایی کشور واقعا به صورت «حداقلی» بوده است. یعنی رهبری تنها در مواقع و موارد «ضرورت تام» و یا به درخواست رئیس جمهور وقت و برای گرهگشایی از مشکل و مسألهای که به طرق عادی و متعارف قابل حل نبوده است، وارد برخی امور اجرایی شدهاند. ضمن آن که نباید فراموش کرد دأب رهبری در طول دوران مسئولیت خویش، حمایت کامل از رؤسای جمهوری و دولتهای وقت بوده است به این دلیل که بار سنگین اداره امور کشور را برعهده داشتهاند و میبایست با قوت در این مسیر به پیش بروند. این موضوع واضحتر از آن است که نیازی به توضیح بیشتر درباره آن باشد.
اینک بپردازیم به این درخواست جنابعالی: «مصرانه از شما میخواهم زمینه اصلاحی را فراهم کنید که تمامی ارکان کشور در مقابل مردم و نهادهای قانونی به طور عملی پاسخگو باشند و در عمل، قانون حاکم باشد و نه حاکمیت فرد یا گروهی خاص.»
این سخن فینفسه درست است اما باید دید اراده شما از بیان آن، تا چه حد منطبق با حق و واقعیت است. همانگونه که میدانید اصل 111 قانون اساسی، مجلس خبرگان را مسئول احراز شرایط رهبری در یک فرد و نیز استمرار این شرایط در رهبری دانسته است. بنابراین بدیهی است خبرگان برای انجام این مسئولیت خود، باید به نحو مقتضی بر رهبری نظارت داشته باشد و طبعا رهبری نیز در قبال مجلس خبرگان، پاسخگو باشد.
این موضوعی است که از سالها پیش در دستور کار خبرگان قرار داشته و به همین منظور با تشکیل کمیسیونی تحت عنوان «کمیسیون تحقیق» به این امر مشغول است. برای اطلاع بیشتر از این قضیه جنابعالی میتوانید به فصلنامه «حکومت اسلامی» شماره 41 که توسط دبیرخانه مجلس خبرگان منتشر میشود، مراجعه فرمایید. در این شماره، برخی از اعضای خبرگان مانند آقایان هاشمی رفسنجانی، جنتی، مقتدایی، مجتهد شبستری و دیگران در مورد این قضیه و سیر آن در زمان حضرت امام و آیتالله خامنهای به تفصیل توضیحاتی ارائه کردهاند.
البته این نکته هم برای شما به عنوان یک مدعی «خط امام» باید جالب باشد که به گفته برخی از این بزرگواران، در دوران حیات حضرت امام با توجه به شأن و جایگاه ایشان هیأت تحقیق عملا فعالیتی نداشته است. لذا اگر بخواهیم به شیوه همان دوران که بسیار مورد تأکید جنابعالی است عمل شود، در دوران آیتالله خامنهای نیز این هیأت میبایست فعالیتی را انجام نمیداد. اما با توجه به اظهارات اعضای خبرگان، این هیأت و کمیسیون در این دوران فعال بوده است. البته راجع به نحوه انجام کار طبعا بحثها و تبادل نظرهایی وجود داشته است تا ضمن این که مجلس خبرگان به وظیفه نظارتی خود در حد مسئولیت قانونی خویش عمل کند، اخلال و اختلالی نیز در امور مربوط به رهبری رخ ندهد. اما به هر تقدیر، این کار در طول زمان ساز و کار مناسب خویش را یافته است و همچنان ادامه دارد.
از باب نمونه نظر جنابعالی را به اظهارات برخی از اعضای خبرگان در این باره جلب میکنم. آیتالله جنتی در این باره این گونه گفتهاند: «البته ما در زمان حضرت امام اصلاً به خود اجازه ندادیم که وارد قضیه شویم، چون شأن ایشان اجلّ از این بود که بخواهیم با ایشان در این خصوصیات صحبت کنیم و هیچ تردیدى در صفات و ویژگى هاى لازم در ایشان نبود و احتیاجى به تحقیق نبود.
بنابراین در آن زمان قضیه را پیگیرى نکردیم. ولى پس از رحلت حضرت امام (قدس سره) مسأله دوباره مطرح شد که چه کنیم؟ هر گاه مجلس خبرگان جلسه تشکیل میداد، از هیأت تحقیق سؤال میشد که شما چه اقدامى انجام دادهاید؟ راجع به این قضیه بحث کردیم. نظر عده زیادى از اعضاى خبرگان بر این بود که باید هیأت تحقیق در نهادهاى زیر نظر مقام معظم رهبرى تحقیق و بررسى کند که آیا درست اداره میشود یا نه؟ در صورت مثبت بودن مدیریت به قوه خود باقى است، در غیر آن صورت تذکر بدهند یا سؤال کنند که چرا این گونه است؟ نظر اکثریت بر این بود.»
به گفته ایشان این موضوع با آیتالله خامنهای نیز در میان گذارده میشود و بعد از بحث و بررسی راجع به حوزههای مورد تحقیق و نحوه انجام کار، «نتیجه این شد که مقام معظم رهبرى فرمودند: اگر بنا بر بررسى و سؤال و اقدامى است، با دفتر من در ارتباط باشید و از دفتر سؤال کنید، ببینید من درباره این تشکیلات چه کردهام. درباره مراکزى که زیر نظر من است، چگونه عمل کردهام. از اقدامات من سؤال کنید، آنها به شما پاسخ مى دهند، چون من به آنها دستور میدهم که شما هر سؤالى داشتید، اطلاعات را در اختیار شما قرار دهند. آن وقت اگر دیدید کارهایى که انجام دادهام به یکى از شرایط لازم در رهبرى خدشه وارد مى کند، جاى این است که اقدام بکنید، در غیر آن صورت، ربطى به رهبرى ندارد.» (مجله حکومت اسلامی، پائیز 1385، شماره 41، ص 55 تا 57)
آیتالله مرتضی مقتدایی نیز در این باره اظهار داشته است: «مجلس خبرگان براى انجام این وظیفه کمیسیونى متشکل از 15عضو تشکیل داده که حداقل هر ماه یک مرتبه جلسه دارند تا بر اعمال، رفتار و اقدامات رهبرى اشراف کامل داشته باشند. خود مقام معظم رهبرى هم از این امر استقبال کردند و فرمودند در محدوده کار قانونیتان هر چه میخواهید سؤال کنید. به دفترشان هم اعلام کردند که آقایان هر چه خواستند در اختیارشان گذاشته شود و تا کنون دو جلد از مطالبى که مربوط به اقدامات رهبرى است و از صدا و سیما هم پخش نشده براى کمیسیون فرستاده شده است. به هر حال کمیسیون کار خود را با دقت انجام میدهد و مخبر آن هم نتایج بررسیها و تحقیقاتى را که انجام شده در اجلاسیههای مجلس خبرگان به اطلاع دیگر اعضا میرساند. هر چند مواردى وجود دارد که چون اعلام آنها از نظر مسائل امنیتى به صلاح نیست مخفى میمانند و به مقتضایشان اقدام میشود. در نتیجه اکنون میتوانیم به طور قاطع بگوییم که بحمدالله رهبرى با کمال قدرت و اقتدار وظیفه خودشان را انجام میدهند. (حکومت اسلامی، پائیز 1385، شماره 41، ص 74)
حسن ختام این بخش از بحث ما هم، اظهارات آقای هاشمی رفسنجانی است که علاوه بر تأیید انجام نظارت بر رهبری توسط مجلس خبرگان، «استصوابی بودن» آن را هم مورد تأکید قرار میدهند: «خبرگان اگر اطلاع نداشته باشند نمیتوانند قضاوت کنند چون کسى که از اختیارات وسیعى برخوردار است و در امور دخالت دارد و امر و نهى مى کند، باید در عمل با آن شرایطى که گفته شد منطبق باشد، طبعاً خبرگان باید کارى را که مقدماتش واجب است انجام دهند. لذا «نظارت استصوابى» اگر یک جا معنا داشته باشد همین جا است، که اگر خبرگان مطلع شدند، رهبرى این شرایط را ندارد، میتوانند اقدام کنند.» (مجله حکومت اسلامی، تابستان 1385، شماره 40، ص 38 و 39)
آنچه بیان شد اشارهای بود به نظارتهای قانونی بر رهبری که در حال انجام است. البته بنده از جنابعالی که خود را دائرمدار جهان خلقت و مافیها میدانید، انتظار ندارم گوش شنوایی برای این مطالب داشته باشید چرا که نشان دادهاید انتخاباتی را که در آن شکست بخورید همراه با تقلب میدانید، مجلسی را که در آن حضور نداشته باشید فرمایشی میدانید و ریاست جمهوری را که بر آن تکیه نزده باشید ناکارآمد میدانید.
اما مهمتر از این گونه نظارتهای قانونی، نظارت عمومی و مردمی بر رهبری است که به صورت مستمر وجود داشته و دارد. مردم در طول سه دهه گذشته دیدهاند کشور ما از چه بحرانهای صعب و سنگینی عبور کرده که هر یک از آنها برای ویرانی یک کشور و ویلانی یک ملت کافی است؛ از جنگ و دعواهای قبیلگی و جناحی داخلی بگیر تا بحرانهای منطقهای و بینالمللی. آیا برای شما که خود در متن قضایا بودهاید لازم است فهرستی بلندبالا از این بحرانها را ارائه دهم؟ همان یک فتنهای که در سال 88 بر پا شد، در صورتی که بدرستی و با درایت مدیریت نمیشد، کافی بود تا دودمان ملتی را بر باد دهد!
امروز علیرغم همه آن مسائل و مصائب و بحرانها و بحرانآفرینیهای داخلی و خارجی، نظام جمهوری اسلامی و کشور ایران، در کمال اقتدار داخلی و منطقهای و بینالمللی قرار دارند. نشانه آن هم عصبانیت بیش از حد دشمنان ما است که هر چه میزنند به در بسته میخورند و به تعبیر قرآن کریم، از آن همه صرف سرمایه و انرژی برای نابودی اسلام و ایران، جز حسرت بر دلشان نمیماند. بیان بیشتر در این زمینه، فقط توضیح واضحات خواهد بود.
اجازه دهید از همین جا مستقیما وارد موضوع انتخابات ریاست جمهوری در سال 84 و 88 شویم که در واقع مهمترین بخش نامه جنابعالی را تشکیل میدهد و صدالبته که نقش بسیار مهمی در شکل دادن به گفتار و رفتار سیاسی شما داشته است.
ابتدا انتخابات سال 84. شما در ابتدای نامه خود نوشتهاید: «همانطور که میدانید پس از انتخابات ریاست جمهوری 84 نامهای به حضرتعالی تقدیم کردم که پس از آن شما از طریق برادر محترم جناب آقای وحید خواسته بودید ملاقاتی با شما داشته باشم. در آن روز ضمن بیان گلایه و اعتراضی که نسبت به دخالتهای انجام گرفته در روند انتخابات به نفع کاندیدای خاص داشتم اما در نهایت سکوت اختیار کردم.»
همچنین در ادامه نیز خاطرنشان ساختهاید: «در انتخابات ریاست جمهوری 84 سپاه و بسیج به محوریت فرزند شما آقا سیدمجتبی به نفع یکی از نامزدها ورود کردند و در نتیجه تخلف و تقلب آنان در سه استان اصفهان، تهران و قم فرد مورد نظر با حرکت کودتاگونه شورای نگهبان، با آنکه اینجانب در 11 استان کشور اول بودم به مرحله دوم فرستاده شد.»
از مجموع این دو جمله بوضوح میتوان دریافت به ادعای شما در انتخابات سال 84، «آقا سیدمجتبی» محور یک «حرکت کودتاگونه» به نفع یک «کاندیدای خاص» قرار گرفت که بر اثر آن به جای این که شما به مرحله دوم انتخابات بروید، آن «فرد مورد نظر» به مرحله دوم رفت و با آقای هاشمی رفسنجانی به رقابت پرداخت.
بنده قبل از بیان هر مطلب دیگری، اسامی کاندیداهای حاضر در مرحله اول انتخابات ریاست جمهوری در سال 84 را در اینجا ذکر میکنم. اول جنابعالی و بعد آقایان: هاشمی رفسنجانی، علی لاریجانی، محمدباقر قالیباف، محمود احمدینژاد، مصطفی معین، محسن مهرعلیزاده.
آقای کروبی! جنابعالی در نامه خود نام «آقا سیدمجتبی» را به صراحت ذکر کردهاید و نشان دادهاید که هیچ ترس و ابایی از بیان نام اشخاص ندارید. سؤال من این است که با این شجاعت و صراحت لهجه، چرا نام آن «کاندیدای خاص» و «فرد مورد نظر» را ذکر نکردهاید؟! یعنی اگر به هر دلیلی قرار بر تحفظ و نگفتن اسم اشخاص بود، طبعا میبایست نام «آقا سیدمجتبی» را ذکر نمیکردید ولی وقتی شما تا ته خط رفتهاید، دیگر چه جای پردهپوشی در مورد نام یک «کاندیدای خاص» بود؟! واقعا چرا نگفتید؟ این سؤالی است که حتما در ذهن خوانندگان نامه شما هم نقش بسته و در پی یافتن پاسخ آن هستند. اتفاقا این پاسخ، بسیار مهم و تعیین کننده است: هم شما میدانید و هم من، که اگر نام آن «کاندیدای خاص» مشخص شود، همه ادعاها و گفتههای شما در مورد حرکت کودتاگونه در انتخابات سال 84، هوا میرود.
آقای کروبی! آن «کاندیدای خاص» و «فلان شخص» که شایعاتی در آن هنگام راجع به حمایت «آقا سیدمجتبی» از وی در برخی محافل سیاسی پیچید – و بنده در اینجا کاری به راست و دروغ آن ندارم – آقای قالیباف بود، نه آقای احمدینژاد. اما شما از این کاندیدا نام نبردید برای این که آقای قالیباف نتوانست در آن انتخابات به موفقیتی دست یابد! اگر ایشان به دور دوم انتخابات راه یافته بود ولو این که حتی در آن دور از آقای هاشمی هم شکست میخورد، حرف شما بالاخره جایی برای بحث و تأمل داشت، اما آخر شما را به خدا این چه حرکت کودتاگونهای است که نماینده آن، در ردیف چهارم و با اختلاف حدود یک میلیون رأی، بعد از جنابعالی قرار میگیرد؟!
با توجه به این واقعیت، شما دو راه منطقی بیشتر در پیش رو ندارید: یا باید از ادعای خود مبنی بر وجود یک حرکت کودتاگونه آن هم با محوریت فردی مانند «آقا سیدمجتبی» صرفنظر کنید چون اگر چنین بود طبعا آقای قالیباف میبایست به عنوان پیروز آن انتخابات درمیآمد، یا اگر همچنان بر حرکت کودتاگونه اصرار دارید باید اذعان کنید نظام انتخاباتی در ایران به قدری مستحکم و نفوذناپذیر است که حتی اگر کسی مانند فرزند رهبری هم قصد به کرسی نشاندن کاندیدای مورد نظر خود را با یک حرکت کودتاگونه داشته باشد، قادر به انجام آن نخواهد بود و شکست سختی را متحمل خواهد شد!
نکته دیگری که در همین زمینه باید به آن اشاره کنم این است که انتخابات ریاست جمهوری در سال 84 توسط دولت آقای خاتمی برگزار شد و آقای موسوی لاری نیز مسئولیت وزارت کشور را برعهده داشت. این بزرگواران از دوستان و همفکران و همراهان قدیمی شما بودند و در پاسخ به ادعای شما مبنی بر مخدوش بودن نتایج اعلام شده، با قاطعیت بر صحت و سلامت انتخابات تأکید ورزیدند و حتی آن را سالمترین انتخابات تا آن موقع اعلام کردند. البته جالب اینجاست که شما هر کس را که نظری مخالف شما در این زمینه دارد ولو آقای خاتمی یا دیگر دوستانتان باشد، از دم تیغ تهمت و توهین خود گذراندهاید؛ آنجا که میفرمایید: «البته این امر در سایه انحصارطلبی و بیتجربگی افراد پرنفوذی درون جریان اصلاحات و همچنین ضعف وزارت کشور در صیانت از آرای مردم تحقق پیدا کرد.»
در عین حال، اشاره شما به «سایه انحصارطلبی و بیتجربگی افراد پرنفوذ درون جریان اصلاحات» که آن را عاملی مهم در عدم پیروزی خود در انتخابات سال 84 دانستهاید نیز بسیار جالب است و جای پرداختن دارد. قاعدتا شما به پشت صحنه آنچه گفتهاید واقفید اما بنده لازم میدانم نکتهای را در جهت روشن ساختن این جمله برای دیگران و بخصوص جوانانی که ممکن است از این پشت صحنه اطلاع کافی نداشته باشند، عرض کنم.
جنابعالی از زمان تشکیل مجمع روحانیون مبارز در اواخر سال 66، عضو و دبیرکل آن بودید. یعنی در سال 83 که کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری شدید، حدود 16 سال از دبیرکلی شما بر این تشکل میگذشت. طبعا انتظار جدی شما از مجمع روحانیون این بود که بعد از اعلام کاندیداتوری در انتخابات ریاست جمهوری، جنابعالی را به عنوان کاندیدای رسمی خود معرفی کند. من نمیدانم در جلسات مجمع چه حرفهایی بین شما و اعضای محترم آن رد و بدل شده است اما به هر تقدیر اعضای مجمع روحانیون، با توجه به شناختی که از خصوصیات و میزان توانمندی شما داشتند، از معرفی دبیرکل خود به عنوان کاندیدای رسمی در این انتخابات خودداری کردند.
این مسأله بکلی خلاف انتظار و تمایل شما بود و موجبات ناراحتی شدید جنابعالی را فراهم آورد و البته شکست در انتخابات نیز تلخی این موضوع را در ذائقه شما دوچندان کرد طوری که بعد از انتخابات، از مجمع جدا شدید و حزب اعتماد ملی را راهاندازی کردید. به نظر میرسد وقتی از «سایه انحصارطلبی و بیتجربگی افراد پرنفوذ درون جریان اصلاحات» سخن میگویید، هنوز هم آن تلخی و ناراحتی با همان شدت ذائقهتان را میآزارد.
اما گذشته از این، نباید از یک نکته مهم دیگر در این قضیه غفلت کرد و آن برداشت و رهیافت جامعه از این موضوع بود. یعنی وقتی یک تشکل پرسابقه و تأثیرگذار از کاندیداتوری دبیرکل خود حمایت نمیکند، معلوم است که این مسأله چه تأثیری بر افکار عمومی میگذارد. آن وقت شما داد و فریاد برآوردهاید که من یک ساعت خوابیدم و بیدار شدم، دیدم کنفیکون شده است!
خواستم بحث درباره انتخابات 84 را تمام کنم و به موضوع انتخابات 88 بپردازم اما حیفم آمد که به جمله دیگری از شما درباره آن انتخابات اشاره نکنم. فرمودهاید: «آیا کارکرد ولایت فقیه در نظام جمهوری اسلامی این است که روزی برای شکاف میان اصلاحطلبان دو نامزد این جریان را با حکم حکومتی به عرصه انتخابات ریاست جمهوری برگرداند (1384) و ...»
شما مختارید هر تحلیلی را که مایلید در مورد تأیید صلاحیت آقایان معین و مهرعلیزاده توسط شورای نگهبان با حکم حکومتی آیتالله خامنهای، داشته باشید. ولی واقعیت این است که در آن زمان، بخش گستردهای از طیف چپ و اصلاحطلبان که شما را فرد مناسبی برای ریاست جمهوری نمیدانستند، درخواست داشتند تا آقای دکتر معین به عنوان کاندیدای اصلی آنها، در جمع کاندیداهای ریاست جمهوری حضور داشته باشد و این درخواست مورد پذیرش رهبری قرار گرفت.
در جریان انتخابات هم ملاحظه کردید که جمع قابل توجهی از اعضای مجمع روحانیون از ایشان حمایت کردند و در نهایت نیز آقای دکتر معین حدود 4 میلیون رأی – یعنی یک میلیون کمتر از جنابعالی - کسب کرد. این مقدار رأی بخوبی حاکی از وسعت حمایتها در طیف اصلاحطلبان از ایشان بود بویژه این که دکتر معین توانسته بود این مقدار رأی را بدون دادن وعدههای مالی کسب کند. بنابراین ملاحظه میفرمایید که اقدام رهبری در تأیید صلاحیت آقای دکتر معین در واقع اجابت یک درخواست عمومی در طیف اصلاحطلبان بود. حال اگر شما از حمایت مجمع از آقای دکتر معین به جای حمایت از کاندیداتوری خودتان، ناراحتید، لطفا این مسائل درون گروهی را بین خودتان حل و فصل کنید و به بیرون تسری ندهید.
اما فارغ از این مسأله، در این جمله شما یک نکته بسیار مهم وجود دارد. بسیاری از عقلای اصلاحطلب علت پیروزی آقای احمدینژاد را در دور اول انتخابات سال 84 ، تکثر کاندیداهای منتسب به این جناح میدانند و نه تقلب. اتفاقا همین تجربه باعث شد تا آنها بتوانند در سالهای 92 و 96 با تمرکز بر یک کاندیدا، به پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری دست یابند و این در حالی بود که در هر دو دوره، اصولگرایان دقیقا مرتکب همان اشتباه اصلاحطلبان در سال 1384 شدند و نتیجه آن را هم دیدند و البته فریاد واتقلبا هم سر ندادند.
جنابعالی بلافاصله بعد از انتخابات سال 84 به سراغ «جریان کودتای انتخاباتی» در سال 88 رفتهاید و برای اثبات این مدعا، منتهای تلاش را به عمل آوردهاید تا به تصور خود منطقیترین و بهترین دلایل و مستندات خود را ارائه دهید. لذا بعید میدانم غیر از آنچه در اینجا گفتهاید، سند و دلیل دیگری برای ارائه داشته باشید. بنابراین اجازه میخواهم گام به گام در این مرحله نیز همراه شما باشم و به نقد و بررسی آنچه گفتهاید بپردازم تا عیار استنادات و استدلالات جنابعالی معلوم و مشخص شود.
جنابعالی در این نامه، هم از «شوک تقلب» یاد کردهاید و هم از «مهندسی انتخابات». همانگونه که در پاسخ به نامه شما به آقای روحانی در سال گذشته (چندکلام با مهدی کروبی) نیز متذکر شدم، آنچه شما در اولین واکنشهای خود نسبت به نتایج اعلام شده انتخابات ریاست جمهوری سال 88 بر آن تأکید داشتید، همان «شوک تقلب» بود که معنایی واضح و روشن دارد: تقلب یعنی دست بردن در آرای ریخته شده در صندوقهای رأی و کم و زیاد خواندن آنها به نفع این یا آن کاندیدا.
بنابراین وقتی بحث از تقلب است، ما موضوع مشخص و واضحی برای بحث روی آن داریم و اثبات درستی یا نادرستی این ادعا هم روشهای معمول و متعارفی در تمام کشورهای دنیا دارد. یعنی بسادگی میتوان به سراغ تعدادی از صندوقها رفت – مثلا ده درصد از آنها به انتخاب کاندیدای شاکی – و آنها را بازشماری کرد و به بررسی اسناد مرتبط با آنها در مراحل شمارش اولیه و نهایی پرداخت.
شما در اولین بیانیه خود بعد از اعلام نتایج آرا در روز 23 خرداد 88 این گونه اعلام کردید: «نتایج اعلام شده برای انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری چنان مضحک و شگفت است که در بیان و بیانیه نمیآید و باید فکر دیگری کرد. این شیوه رأیگیری و شمارش آرا یادآور شمارش آرای مرحوم مدرس است که حتی از شمارش رأیی که آن مرحوم به خویش داده بود دریغ کردند» و در دومین بیانیه خود در روز 24 خرداد 88 نیز مجددا با رد و نفی «نتیجه اعلام شده انتخابات» و تقبیح «بیرون آوردن آقای محمود احمدینژاد از صندوقهای رأی» و اطمینان دادن به هواداران خود مبنی بر «صیانت از آرای شما»، بر همان ادعای تقلب در شمارش آرا تأکید کردید.
آقای کروبی، آیا اگر کاندیدایی نسبت به «تقلب» در شمارش آرا، اعتراض دارد اولین خواسته او باید ابطال انتخابات باشد؟ یا مراجعه به نهادهای قانونی برای بازشماری درصدی از صندوقهای رأی برای اثبات این ادعا؟ بله، اگر در بازشماری آرا، این مدعا ثابت شد و یا حتی اگر کاندیدای معترض بعد از ورود به مراحل قانونی و طی کردن بخشی از مسیر احساس کرد در روند بازشماری اشکال و ایرادی وجود دارد، آنگاه میتواند درخواستهای دیگری را مطرح سازد. اما مشکل این بود که شما از همان ابتدا، خودتان رأی به وقوع تقلب در انتخابات دادید و بلافاصله هم خودتان حکم به ابطال انتخابات کردید.
آیا این است رفتار مدنی و قانونی و منطقی؟ پس قانون انتخابات برای چیست؟ مگر شما از مفاد این قانون مطلع نبودید؟ مگر راههای اعتراض و شکایت در آن مشخص و معلوم نبود؟ حداقل چند قدم در مسیر قانون گام برمیداشتید تا بعد بتوانید ادعا کنید که مسیر قانونی را رفتهاید و به نتیجه نرسیدهاید.
جالب این که اخیرا آقای دکتر علی آقامحمدی در برنامه تلویزیونی «دستخط» بصراحت اعلام کرد ایشان و تعدادی دیگر از فعالان سیاسی پس از ملاقات با طرفهای مختلف در انتخابات و شنیدن درخواستهای آقای مهندس موسوی به عنوان مدعی اصلی، طرحی را برای بازشماری کل آرای مأخوذه و تطبیق تمامی ته برگهای رأی با مشخصات شناسنامهای رأیدهندگان که مدت زمانی قریب به چهار ماه به طول میانجامید را ارائه دادند که رهبری نیز به منظور روشن شدن مسائل، با اجرای آن موافقت کردند اما علیرغم این همه، طرف مدعی از تن دادن به این راهحل جامع و کامل نیز طفره رفت.
واقعا دیگر چه کاری میبایست برای بررسی کارشناسانه و قانونی ادعای شما انجام میشد که نشد؟ اما دریغ از یک قدم از سوی شما در مسیر قانون و منطق!
حال فرض کنیم خواسته شما برای ابطال انتخابات مورد پذیرش قرار میگرفت، واقعا بعد از آن چه وضعیتی در کشور به وجود میآمد؟ طبیعا میبایست دوباره انتخابات برگزار میشد. معلوم است که شما باز هم از «تقلب» سخن میگفتید و خواستار ابطال انتخابات میشدید و از آنجا که یک بار توانسته بودید قانون را زیر پا بگذارید و انتخابات را باطل کنید این بار با قدرت و امیدواری بیشتری مبادرت به این کار میکردید و خلاصه این بازی را همینطور تکرار میکردید. یعنی یا من رئیس جمهورم یا انتخابات بیانتخابات!
به فرض که مردم ما بالاخره از این وضعیت خسته میشدند و برای نجات کشور و خودشان، به شما رأی میدادند. در این صورت، وقتی امکان ابطال بیوجه و غیرقانونی و زورکی انتخابات برای یک کاندیدا وجود داشته باشد، چرا برای کاندیدای دیگر نباشد؟ طبیعی است که این بار نوبت رقیب شما بود تا با تأکید بر ابطال انتخابات، همان راه را در پیش گیرد.
مجموع این دو وضعیت، معنا و نتیجهای جز خاتمه انتخابات و جمهوریت در کشور و ورود به صحنه وحشتناک و ویرانگر جنگ داخلی نداشت اما سپاس بیکران خداوندی را که این خطر عظیم را از سر ملت ما با درایت و شجاعت رهبری آن مرتفع گردانید: رسیده بود بلایی ولی به خیر گذشت!
اینک بپردازیم به دلایل جنابعالی برای اثبات تقلب در انتخابات تا ببینیم شما با چه منطق و استدلالی، کشور را به سمت جنگ داخلی کشاندید. اصل استدلال شما که در این نامه بیان کردهاید این است که چون در انتخابات سال 84 بیش از 5 میلیون رأی آوردهاید بنابراین میبایست در انتخابات سال 88 هم نه تنها همان 5 میلیون رأی بلکه «بیست درصد» هم بیشتر از آن به نام شما خوانده میشد، حال آن که «آمار مضحک 300 هزار رأی» برای شما در این انتخابات ثبت گردید. نمونهای هم برای نشان دادن اوج منطقی و مستدل بودن این سخن خود ارائه دادهاید که جا دارد آن هم در اینجا ذکر شود: «برای نمونه بد نیست یادآور شوم که در سال 84 تنها در استان خودم لرستان از مجموع 800 هزار رأی واریز شده به صندوق ها بیش از 440 هزار رأی داشتم و در سال 88 در همین استان از مجموع 955 هزار رأی واریز شده به صندوقها سهمیه مرا 44 هزار رأی در نظر گرفتند.»
من واقعا متأسفم که جنابعالی فرق میان «جامعه» و «فریزر» را نمیدانید! اگر ما محیط جامعه را همانند فضای درون یک فریزر به صورت منجمد و بدون تغییر و تحول در نظر بگیریم، بیتردید آنچه شما در اینجا گفتهاید، درست است. اما اگر محیط جامعه را یک محیط سیال و متحول بدانیم که تحت تأثیر علل و عوامل مختلف، در حال تغییر و تحول است، آنگاه حکمی که شما در این سخن خود کردهاید، به قدری سست و بیمبنا است که نگو و نپرس!
واقعا اگر همه کسانی که از ابتدای انقلاب تاکنون در انتخابات مجلس یا ریاست جمهوری و نیز شوراهای شهر و روستا شرکت کردهاند، بر مبنای منطق شما بخواهند سخن بگویند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ به عنوان نمونه کسی که در اولین دور انتخابات مجلس از شهری، توانسته رأی بیاورد، بر این مبنا باید تا امروز که دوره دوازدهم مجلس را در پیش روی خود داریم، در مقام نمایندگی باقی میماند.
هرگاه هم رأی نمیآورد ادعای تقلب را بر سر علم میکرد؛ به این دلیل واضح و مبرهن که من دور قبل این تعداد رأی آوردهام و چرا الان تعداد آرایی که به نام من خوانده شده، کمتر از آن موقع است! ضمنا هر کسی هم که در یک دوره رأی نمیآورد، بر مبنای منطق شما دیگر تا ابد هم نمیبایست رأی بیاورد. به عنوان نمونه جنابعالی در دوره سوم مجلس، با رأی بالا وارد مجلس شدید. در دوره چهارم رأی نیاوردید، پس بر مبنای این منطق شما تقلب شده است. مجددا در دوره ششم رأی آوردید. این بار مخالفان شما میتوانند بگویند پس تقلب شده است. ملاحظه میفرمایید با غفلت و یا تغافل از یک اصل بسیار ساده و بدیهی، چه منطق سستی را برای خود برگزیدهاید.
آقای کروبی! «جامعه» با «فریزر» متفاوت است. محیط اجتماعی و افکار عمومی تحت تأثیر عوامل متعدد و متنوع، دچار تغییر و تحول میشود. گاهی یک اتفاق، یک خبر، یا حتی یک جمله میلیونها رأی را این طرف و آن طرف میکند و به همین خاطر هم بعضی کاندیداهای ریاست جمهوری در دیگر کشورها و اخیرا نیز در ایران، مشاوران مخصوصی را برای تدوین این گونه جملات طلایی به خدمت میگیرند. لذا قرار نیست اگر فرد یا جناحی در یک مقطع زمانی، آرای تعدادی از مردم را به خود جلب کرد، در مقطع زمانی دیگر هم همان تعداد آرا را به خود جلب کند.
در این صورت، یک بار انتخابات برای همیشه کافی بود. در کشورهای دیگر هم همین کم و زیاد شدن آرا در مقاطع مختلف زمانی وجود داشته و دارد. در آمریکا، یک حزب برای همیشه نتوانسته است قدرت را در دست داشته باشد. گاهی دموکراتها و گاهی جمهوریخواهان در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شدهاند. هیچکدام هم هیچگاه به ذهنشان خطور نکرده است که هنگام باخت از چنین منطقی استفاده کنند و بگویند چطور در دوره قبل مردم با فلان تعداد رأی ما را برگزیدند و این بار نه! پس تقلب شده است!
شما اوضاع و احوال انتخابات 88 را با شرایط انتخابات 84 یکسان و بلکه بیشتر از قبل به نفع «خود» تلقی کردهاید، و بالعکس به هیچ وجه چنین حقی را برای رقیب خود قائل نیستید. جالب این که حکمی کلی هم صادر میکنید: «میدانید که رؤسای جمهور معمولا در دور دوم با ریزش رأی مواجه میگردند. این ریزش البته طبیعی است» اما خوشمزه اینجاست که چون میبینید این منطق موجب زیر سؤال رفتن دومین دور انتخابات آقایان خاتمی و روحانی هم میشود، بلافاصله تبصرهای به آن میزنید تا به خیال خودتان همه چیز را روبراه کرده باشید: «الا در زمانهایی که بخش خاموش جامعه آنهم به دلایل متعدد ازجمله نگرانی از سرنوشت کشور با رویکرد سلبی در انتخابات شرکت میکنند مانند آنچه در دور دوم آقای خاتمی در سال 1380 اتفاق افتاد و یا آنچه در سال 1396 رقم خورد.» خلاصه این که وقتی تنها به قاضی میروید، با خیال راحت خودتان میبرید و خودتان میدوزید و خودتان میگویید و خودتان هم میخندید!
اگر قرار باشد با این گونه تحلیل و تفسیرهای شخصی و جناحی از اوضاع و احوال، سرنوشت انتخابات مختلف تعیین شود، ما اصلا نباید بازندهای در انتخابات داشته باشیم و همه پیروزند! فقط یک مشکل کوچک باقی میماند: با این همه پیروز چه کار کنیم؟!
آقای کروبی! شرایط و وضعیت انتخابات سال 88 بنا به عوامل مختلف، بکلی متفاوت با سال 84 بود. من اصلا در اینجا با مجموعه اقدامات دولت نهم در طول 4 سال فعالیت خود و تأثیراتی که بر افکار عمومی جامعه بر جای گذارده بود، کاری ندارم. البته شما برای توجیه ادعای خود، تمامی این فعالیتها و تأثیرات آن بر افکار عمومی را منفی ارزیابی میکنید اما واقعیت جز این است. به هر حال بنده در اینجا این عامل را کنار میگذارم و فقط به یک عامل دیگر اشاره میکنم و آن ورود آقای مهندس موسوی به عرصه انتخابات و شکلگیری دوقطبی حاد میان ایشان و آقای احمدینژاد است. با ورود ایشان به صحنه انتخابات، جنابعالی اصلا محو شدید!
قصد جسارت ندارم اما میزان محو شدگی شما به حدی بود که حتی نزدیکترین افراد و مؤتلفین جنابعالی هم دیگر شما را نمیدیدند. سرکار خانم زهرا رهنورد، گفتگوی معروف و مشهوری با بیبیسی دارد که طی آن برای بیان مهمترین دلیل وقوع تقلب در انتخابات خاطرنشان میسازد از آنجا که خود اهل لرستان و طبعا آقای موسوی هم «داماد لرستان» محسوب میشود، پس چگونه است که مردم لرستان داماد خود را رها کردهاند و به فرد دیگری رأی دادهاند!
فارغ از این که اصل این تحلیل کاملا غلط و مبتنی بر افکار و رویههای دوران قجری است، اما یک نکته در آن بشدت جلب توجه میکند: خانم رهنورد اصلا جنابعالی را که «فرزند لرستان» بودید و قاعدتا بر «داماد لرستان» ارجحیت داشتید، به حساب نیاورد!
البته جنابعالی هم در این نامه تلافی کردهاید. یعنی وقتی میگویید آرای من در انتخابات سال 84 در استان لرستان حدود 50 درصد آرای مأخوذه بوده است و لذا در این دوره هم میبایست حداقل همان 50 درصد از آرای مأخوذه باشد، یعنی اصلا مهندس موسوی را به حساب نیاوردهاید!
آقای کروبی ایکاش جنابعالی با توجه به شرایط حاکم بر انتخابات 88 و پذیرش این واقعیت مسلم که علیرغم وجود اسمتان در لیست کاندیداها، عملا از گردونه رقابت محو شدید، دستکم زیر علم آقای موسوی سینه میزدید و در مورد میزان آرای ایشان یقه چاک میدادید. در آن حالت، بالاخره وجهی برای توجه به حرف شما وجود داشت. اما وقتی این گونه برای آرای چندین و چند میلیونی! خود در این انتخابات داد و فریاد به راه میاندازید، به دیگران حق دهید که جنابعالی را دچار توهم بدانند.
ریشه این توهم البته به حداقل چهار سال قبل از آن برمیگشت. هنگامی که شما در سال 84 خود را بهترین و محبوبترین کاندیدای ریاست جمهوری تصور میکردید حتی نزدیکترین دوستان و همفکران و همراهان شما در مجمع روحانیون مبارز هم شما را برای تصدی این مسئولیت مناسب تشخیص ندادند و لذا از معرفی جنابعالی به عنوان کاندیدای رسمی این تشکل خودداری ورزیدند. همین مسأله کافی بود تا تلنگری بر ذهنیات متوهمانه شما باشد اما متأسفانه این طور نشد و شما به جای بیرون آمدن از دنیای خیالی خود و مشاهده واقعیات، به متهم کردن نظام مبادرت کردید تا بتوانید چند صباح دیگری را با این رؤیاهای شیرین سر کنید.
در ادامه هم، این توهمات دست از سر شما بر نداشت و بخصوص وقتی تصمیم به راهاندازی حزب اعتماد ملی گرفتید خود را در مقام دبیرکل حزبی فراگیر با چند میلیون عضو دیدید که راه تکیه زدن شما بر کرسی ریاست جمهوری را کاملا هموار میساخت.
حتما فراموش نکردهاید که در نامه خود به رهبری به تاریخ 29 خرداد 1384، یعنی بلافاصله بعد از رأی نیاوردن در دور اول انتخابات ریاست جمهوری، این طور نوشته بودید: «تصمیم به تشکیل حزبی فراگیر و غیرحکومتی گرفتهام. خوشبختانه سفرهای چهار ماه اخیر، اینجانب را با میلیونها ایرانی متدین، خالص و دلسوز آشنا کرد که دغدغه اصلی آنها حفظ اصول و در عین حال رفع مشکلات فراوان جامعه است و اکنون مطمئن هستم اکثر آنها آمادگی دارند در تشکیل حزبی فراگیر با اینجانب همکاری نمایند.»
راستی اگر شما این تعداد هوادار و سینهچاک داشتید، چطور مجمع روحانیون مبارز شما را رها کرد و به سمت دیگری رفت؟ یا این مجمع بکلی از اوضاع و احوال سیاسی کشور بیاطلاع بود یا جنابعالی دچار توهم شده بودید که البته بنده احتمال دوم را صادق میدانم. برای اثبات این ادعا به خودم و شما و دیگران سؤال میکنم: مگر نه این که با اطمینان مدعی شدهاید میلیونها ایرانی متدین، خالص و دلسوز آمادگی دارند در تشکیل حزبی فراگیر با شما همکاری کنند، بسیار خوب، شما حزب اعتماد ملی را تشکیل دادید و چهار سال هم فعالیت کردید.
بنده اسامی میلیونها نفر عضو این حزب را نمیخواهم، اسامی یک میلیون نفر را هم نمیخواهم، اسامی صد هزار نفر را هم نمیخواهم، اسامی ده هزار نفر را هم نمیخواهم. لطف کنید بفرمایید اسامی پنج هزار نفر عضو این حزب که ثبت نام شده و کارت عضویت دریافت کردهاند را منتشر کنند. البته مراقب باشید اسامی مانند «ترانه موسوی» مورد ادعای جنابعالی نباشد که نه نام پدر دارد و نه مادر و نه شماره شناسنامه و نه شماره ملی و نه آدرس منزل!
ملاحظه میفرمایید با چه کوهی از توهم و با چه حدی از خودشیفتگی وارد انتخابات 88 شدید و چه آتش فتنهای را برافروختید!
همین روحیات هم باعث شد تا جنابعالی جمع معترضین به نتیجه انتخابات را در این نامه خود به عنوان «بخش زیادی از مردم» اعلام کنید: «در خرداد 88 بخش زیادی از مردم نسبت به نتایج اعلام شده آراء و مهندسی ناشیانه انتخابات معترض بودند و اعتراضشان را مسالمتآمیز اعلام کردند.» پرواضح است که اشاره شما به راهپیمایی روز 25 خرداد 88 است. در این روز جمع قابل توجهی از کسانی که در تهران به آقای موسوی رأی داده بودند، با توجه به اظهارات تحریک آمیز ایشان مبنی بر وقوع تقلب در شمارش آرا در جو و فضای ملتهب آن هنگام، با نیت دفاع از حق قانونی و رأی خویش، اقدام به برپایی تظاهراتی مسالمتآمیز کردند و مسیر خیابان انقلاب تا میدان آزادی را پیمودند.
این که بنده و جنابعالی در حال حاضر روی تعداد حاضر در این تظاهرات با یکدیگر چانه بزنیم، مشکلی را حل نمیکند و راه به جایی نمیبرد. اما این واقعیت را هم نمیتوان نادیده گرفت که کل شرکت کنندگان در انتخابات 88 حدود 40 میلیون نفر در سراسر کشور بودند. هنگامی که شما از «بخش زیادی از مردم» سخن میگویید یعنی حداقل میبایست بالاتر از 20 میلیون نفر در سراسر کشور دست به تظاهرات زده باشند حال آن که میدانید این گونه نیست. در خوشبینانهترین و افراطیترین برآوردها، حدود یک میلیون نفر در تظاهرات روز 25 خرداد شرکت داشتند که من فیالمجلس آن را به دو برابر افزایش میدهم و فرض را بر حضور دو میلیون نفر در آن تظاهرات میگذاریم. این یعنی حدود 5 درصد از کل شرکت کنندگان در آن انتخابات. این درصدی است که در روزهای بعدی هرگز تکرار نشد و سیر سریع نزولی داشت. علت آن هم معلوم است.
مردمی که در تظاهرات مسالمتآمیز روز 25 خرداد شرکت کرده بودند، در پایان آن مشاهده کردند که کسانی با اهداف مشخص به یک پایگاه بسیج حمله کردند و این تظاهرات را به خشونت کشاندند. همین واقعه و برخی وقایع مشابه دیگر در روزهای آتی و نیز نحوه موضعگیریهای شما که بسرعت ادعای خود را از «تقلب» به عنوان یک موضوع مشخص با راه بررسی مشخص، به «مهندسی انتخابات» به عنوان یک ادعای مبهم و فاقد راه بررسی مشخص تغییر دادید، همگی باعث آن ریزش شدید شد و به تدریج جز عدهای اندک با اهداف آشوبگری، در خیابانها باقی نماندند. بنابراین ملاحظه میفرمایید که کلا در عالم خیالات وتوهمات سیر میفرمایید.
لازم به تذکر است که آنچه در اینجا بیان شد، صرفا از باب روشن ساختن میزان اتقان جمله شما مبنی بر حضور بخش زیادی از مردم در تظاهرات مسالمتآمیز بود وگرنه معلوم است که عدم حضور آن تعداد از مردم در تظاهرات بعدی، به معنای حل مسأله و شائبه ذهنی تمامی آنان نبود و اتفاقا به همین خاطر هم تمامی راههای بررسی و اثبات صحت و سقم ادعای شما و آقای موسوی در مورد وقوع تقلب در انتخابات، پیش روی شما قرار گرفت ولی لجوجانه از آن بهره نگرفتید، به این دلیل واضح که میدانستید قادر به اثبات چنین ادعایی از طرق قانونی و منطقی نخواهید بود.
جالب این که در نامه حاضر جنابعالی هم حداقل سه جمله وجود دارد که حاکی از سلامت انتخابات در ایران و عدم امکان وقوع تقلب در آن است. یک مورد آن را پیشتر در قضیه مربوط «آقا سیدمجتبی» عرض کردم و اینک نوبت آن است که به دو مورد دیگر اشاره کنم و دامنه بحث را برچینم.
شما در جایی از نامه خود پس از طرح برخی ادعاها، نوشتهاید: «دقت کردهاید که این دست رفتارها چگونه واکنش مردم را در انتخاباتها برانگیخته است؟ بهطوری که حاضرند در انتخاباتهایی که شورای نگهبان نامزدهای اصلی را فلهای رد میکند و حق انتخاب مردم به شدت محدود است و امکان رقابت جدی وجود ندارد، ساعتها در صف رأی بمانند تا چهرههای نزدیک به شما را حذف کنند.»
خواهش میکنم این جمله را یک بار دیگر با دقت بخوانید. آیا معنای این جمله چیزی جز آن است که میزان سلامت انتخابات و صیانت از آرای مردم در کشور ما به حدی بالا است که مردم قادرند با حضور در انتخابات حتی چهرههای به ادعای جنابعالی نزدیک به رهبری را حذف کنند.
و اما طلاییترین جمله شما را که مهر تأییدی هزار درصدی بر صحت انتخابات در ایران میزند، در اینجا میآورم: «وقتی نامزد مورد نظرتان با نظارت و دخالت کامل حامیانش در شورای نگهبان با اختلافی فاحش شکست میخورد، از برخورد جدی مسئولان با تخلف سخن میگویید.»
خدای من! مردم گوش کنید ببینید آقای کروبی میگوید یک نامزد در انتخابات سال 96 مورد نظر رهبری بوده است. شورای نگهبان هم با تمام قدرتی که در انتخابات دارد، کاملا حامی او بوده است، اما این کاندیدا با اختلاف فاحش از کاندیدای دیگر شکست میخورد و نتیجه انتخابات هم به همین نحو اعلام میشود!
آقای کروبی! شما را به خدا به من بگویید در کجای دنیا، انتخاباتی با این حد از سلامت و امانتداری نسبت به آرای ریخته شده به صندوقها برگزار میشود؟
آیا اعترافی صریحتر و شفافتر از این به دروغگویی و فتنهگری شما در سال 88 میتوان یافت؟ شما در آن سال دست رد به سینه تمامی طرحهای اجرایی قانونی و حتی فراقانونی برای بررسی ادعای تقلب در انتخابات زدید، برای این که مثل امروز مطمئن بودید خیانتی در آرای ریخته شده به صندوقها صورت نگرفته است. شما به چشم خود دیده بودید که در سال 76 علیرغم آن شعار طراحی شده که «بنویسید خاتمی، میخوانند ناطق نوری»، کوچکترین دستی در آرای مردم برده نشد و همانی خوانده شد که روی برگههای رأی نوشته شده بود. بنابراین در سال 88 هم مثل روز برایتان روشن بود که بازشماری آرا، نتیجهای جز اثبات دروغگویی شما را در پی نخواهد داشت. پس به جای راه قانونی، مسیر فتنهگری را در پیش گرفتید و شد آنچه شد.
آقای کروبی! شما با فتنهگری، جشن ملی ما را عزا کردید، دشمنان در حال عقبنشینی ما را تهییج و تشجیع کردید، زمینههای در حال رشد سرمایهگذاری خارجی در کشور را از بین بردید، گروههای ضدانقلاب در حال مرگ را جانی دوباره بخشیدید، مردم را دو شقه کردید، شک و شائبه در دلها افکندید و هزینهها و خساراتی را بر ایران و ایرانیان بار کردید بیحد و حصر!
آقای کروبی! من به عنوان یکی از آحاد ملت ایران، شما را با توجه به این اتهامات بزرگ و سنگین به اشد مجازات یعنی اخراج از حصار امن حصر و خاتمه برخورداری از این رانت سیاسی بزرگ، و پاسخگویی به انبوهی از سؤالات در پیشگاه افکار عمومی محکوم میکنم. باشد که خداوند در آخرت و مردم در این دنیا در مورد ما و شما قضاوت کنند.
انتهای پیام/