سایه قشقایی
اجرای دو نمایش «لولیتا» و «تئاتر بازی» در سالن سایه با حضور دشتی و پورآذری فضای پروژه قشقایی را زنده میکند، به خصوص آنکه فرم اجرایی دو نمایش به یکدیگر شباهت دارند.
باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم
اصغر دشتی و حمید پورآذری در ایام مدیریت پریسا مقتدی بر تئاتر شهر، طرح آرمانگرایانهای به نام پروژه قشقایی در تئاتر شهر با محوریت سالن قشقایی رقم میزنند که طی آن گروههای جوان در یک پروسه پانزده روزه، مشق گروهداری کنند. در این پروژه هر گروه با ارائه پروپزال اجرایی، فرصت اجرا در پانزده روز و برگزاری چند کارگاه و نشست و سمینار را پیدا میکرد که این موارد نیز میبایست در راستای اهداف نمایش میبود. به عبارتی، هر گروهی بر اساس نگرش هنری خود به مقوله اجرا، علاوه بر اجرایی کردن نگرش خود، نگاهی علمی - پژوهشی از آن را ارائه میداد.
نگارنده نیز به واسطه همراهی با گروه تئاتر واحه، تجربه پروژه قشقایی را داشته و آشنایی تقریبی نسبت به این رویه داشتم. با این حال، مدیریت بعدی تئاتر شهر اعتقادی به پروژه قشقایی نداشت و آن را ادامه نداد. شاید هزینهبر بودن پروژه مانع از اجرایی شدن فاز دومش شد؛ اما مهمترین مانع بدون شک آرمانگرایی بود که همواره در ذات تیم دشتی/پورآذری میبینیم.
خردادماه امسال در سالن سایه تئاتر شهر، دو گروه جوان و برآمده از دانشگاه همزمان دو نمایش «تئاتربازی» و «لولیتا» را روی صحنه میبرند. آنچه این دو اجرا را جذاب میکند حضور تیم دشتی/پورآذری در کنار این دو تیم جوان است. نمایش «تئاتربازی» به کارگردانی ایلناز شعبانی، دقیقاً همان تیم دخترانه همیشگی است که با اصغر دشتی در سالهای اخیر کار کردهاند. گروهی برآمده از دانشکده سینما و تئاتر و شناخته شده برای فارغالتحصیلان اوایل دهه نود. در مقابل تیم پورآذری نیز فعالان دانشجویی حوزه تئاترند که در ترکیبشان شخصیتهای شناخته شده تئاتر دانشگاهی چون کتایون سالکی و مهدی شاهدی دیده میشود.
در «تئاترباری» اثر ایلناز شعبانی و به قلم محمدرضا مرزوقیف چهار دختر جوان قرار است نمایشی را تمرین کنند. تمرینها بین چهار نمایش میچرخد: «کلفتها» اثر ژان ژنه، «ارکیدهها در مهتاب» اثر کارلوس فوئنتس و «سه زن بلند بالا» اثر ادوارد آلبی و «دعوت» غلامحسین ساعدی. آنان در پلاتوی تمرینی مدام از نمایشی به نمایش دیگر جهش میکنند تا در نهایت وارد برزخی شوند که برآمده از هر یک از این نمایشنامههاست.
«تئاتر بازی» یک تئاتر در تئاتر است،که در آن شخصیتهای واقعی در جهان واقعیتهای ملموس آرام آرام به دنیای پراستعاره شخصیتها پرتاب میشوند. هر یک از آنان با اتخاذ وجوه شخصیتی یکی از قهرمانان نمایشنامههای فوق، خود را همگام با سرنوشتی مشابه میبیند. این سرنوشتسازی نیز چندان بیارتباط به رویداد نخستین نیست. جایی که ایلناز شعبانی، پیش از آغاز ماجرای یک ساعته دخترها، بخشی از متن «دعوت» ساعدی را بازی میکند.
در نمایش «دعوت» به بستری برای نمایش شکلگیری رویدادها بدل میشود تا هر شخصیت بدل به شخصیتی دراماتیک شود. این بستر تا پایان ادامه پیدا میکند، جایی که شخصیت ملیکا – که قرار است نقش خانوم در کلفتها را بازی کند- در انتظار لباس سرخ است. این لباس در همان ابتدای کار توسط ایلناز بیان میشود و به نوعی به عنصری میشود که قرار است تا رسیدنش نمایش ادامه پیدا کند. لباس در انتهای نمایش به دست ملیکا میرسد؛ اما لباس درون جعبه، لباس سرخ نیست. لباسی مشکیفام است که در پایان بر قلابی آویزان میشود تا شاید تعلیق شکل گرفته در کل نمایش ما را به بیرون بدرقه کند.
این برابرسازی براساس ویژگیهای مشخصی است که مرزوقی برای هر شخصیت فراهم کرده است. برای مثال مهتاب مشکل درد در شکم دارد که اشاره به بارداری او دارد و یا ملیکا نگاه خیانتکارانه به شوهر دوستش دارد و همه اینها تجمیع میشود تا نمایش به پایان خود نزدیک شود. هر شخصیت دچار یک شخصیت دراماتیک میشود و نمایش هیچگاه شکل نمیگیرد؛ در حالی که ما یک نمایش تماشا کردهایم. رویهای که همواره برای اهالی تئاتر جذاب بوده است، اینکه در یک تئاتر، تئاتری دیگر نشان دهیم.
اما «تئاتر بازی» درگیر درهمپیچیدگی نمایشنامههایی است که به نوعی ایجاد سردرگمی برای مخاطب میکند، به خصوص آنکه مخاطب آگاهی از ماجرای نمایشنامههای مطرح نداشته باشد. فقدان آگاهی ظرافت کار نویسنده اثر را ضایع میکند؛ چرا که نمایش به شدت وابسته به کلیت داستانی هر نمایشنامه است. برخلاف نمایشنامههای پستمدرن که به شکل ظریفی بخشی از اثر را عاریه میگیرد و آن را در میان داستان خود نهان میکند، متن و اجرای «تئاتربازی» وابستگی ماهوی به آثار اشاره شده دارد. برای مثال عدم درک ماجرای لباس سرخ، هیچ معنایی برای استعاره لباس سیاه آویزان فراهم نمیکند.
در آن سوی ماجرا، نمایش «لولیتا» به کارگردانی بهنام احمدی و به قلم فرشاد جعفری است که همانند اثر شعبانی به نوعی وابسته به متون مشهور گذشته خود است. لولیتا داستان سه شخصیت سرگردان بر یک قایق است که با گریز از یک بیابان خود را در میانه جزیرهای با یک سکنه مییابند. لولیتا زنی است بدون پلک و دارای نیروهایی عجیب که بر جزیره حکمرانی میکند. او برای خلاصی سه شخصیت از دیدن کابوس، از آنان میخواهد که پلکهای خود را بردارند. شخصیتها با دیدن کابوسهایی متفاوت این مهم را میپذیرند و این پذیرش آغازی است برای شکلگیری حکمرانی تولیتاریستی لولیتا بر آنان تا جایی که با اختلاف انداختن میان آنان خود را قدرتمند میسازد. لولیتا اما خود درگیر دیدن کابوسی میشود که او را در هم میشکند.
نمایش «لولیتا» عنوان و وجوه شخصیت مرکزی خود را وامدار رمان ناباکوف است و میتوان وجوه مشترکی بین شخصیت ناباکوف و نمایش نیز یافت؛ اگرچه در نهایت شخصیت خلق شده چیز دیگری است. همانطور که شیوه ورود شخصیتها یادآور شمایل دراماتیک نمایشنامه «بر پهنه دریا» اثر مروژک است و حتی جهان اثر ما را به شدت به یاد «در انتظار گودو»ی بکت میاندازد. گویی سه شخصیت عاصی ولادیمیر و استراگون هستند که اکنون در محضر پوزو حاضر شدهاند و اسیر گفتار او میشوند.
لولیتا برخلاف تئاتربازی انتزاعی است. اگر در تئاتربازی یک جهان واقعی آرام آرام جهانی سوررئال را لمس میکند، در لولیتا همه چیز سوررئال است. یک جهان مملو از کابوسهای آدمهای بیپلک. هر شخصیت مدام کابوس میبیند و به واسطه کابوسها دچار آشفتگی زبانی است. شما نمیتوانید از خلال دیالوگها به یک خط داستانی یا یک ردوبدل طولانی کلام پی ببرید. واژگان در خدمت نوعی هذیانگویی است که این هذیانگویی در فرم اجرایی نیز نمود پیدا میکند. برای مثال میتوان به شکل رأیگیری میان افراد نمایش اشاره کرد که در طولانیمدت به یک فرم معنایی بدل میشود.
اما همین فرم است که لولیتا را به تئاتر بازی نزدیک میکند. جایی در «تئاتر بازی» فاطمه به دیگران میگوید برای ایفای نقشهای سولانژ و کلر «کلفتها» نیاز نیست چنین روش بازی را پیش گرفت، روشی که بسیار شبیه به روش لولیتاست. بازیگران «تئاتر بازی» پاسخی برای این حرف فاطمه ندارند؛ ولی رویه خود را در اجرای نقشها به همان شیوه سبکگرایانه ادامه میدهند و این مهمترین نقطه مشترک میان دو نمایش است - در کنار پیچیدگی در نوشتاری که ممکن است مخاطب را گمراه کند.
گویی در سایه پروژه قشقایی به نوعی بر یک پروژه با دو نمایش افکنده شده است. شکلی از اجرا که برپایه استایل و سبک است. بازیها در چنین روشی اغراق شده است و از واقعگرایی مرسوم تئاتر ایران فاصله دارد. در اثر وجوه روانشناسانه در درجه آخر قرار میگیرد و آنچه اهمیت پیدا میکند فرم روایی در کنار موقعیت دراماتیکی است که جهان اثر را از کلیت جهان بیرونی خود متمایز میکند. این یک پروژه است با اهداف خاص؛ با اینکه نمیتوان صحت و سقم آگاهانه بودنش را اثبات کرد.
انتهای پیام/