ماجرای رویای صادقه مادر شهید ابوطالبی و شناسایی هویت او/"شکرخدا یوسف گمشده ما هم آمد"
خبرگزاری تسنیم: بتول محمدی مادر شهید تازه شناسایی شده کهف الشهدا مجید ابوطالبی گفت: در خواب مجید را دیدم که به من گفت: "مادر من خیلی وقت است که آمدهام. چند سال است که آمدهام. اما هیچ کس دنبالم نیامد."
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شهید مجید ابوطالبی یکی از شهدای مدفون در کهفالشهدای ولنجک تهران پس از گذشت بیش از 31 سال از شهادتش شناسایی شد. شهید مجید ابوطالبی متولد 1334 است و در سال 1361 در عملیات مسلم بن عقیل در منطقه عملیاتی سومار به شهادت رسیده است.پیکر مطهر این شهید در ایام فاطمیه سال 1386 به همراه چند شهید دیگر با هماهنگی بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس در خیابان ولنجک تهران مدفون شده بود.
شناسایی این شهید گمنام حکایت غریبی دارد. قریب یک ماه پیش با توجه به رؤیایی که مادر شهید میبیند، پس از نمونهگیری و آزمایش خون و مطابقت آن با نمونه DNA ذخیره شده از استخوانهای شهید، پیکر شهید مجید ابوطالبی شناسایی میشود. فرید ابوطالبی بردار کوچک شهید نیز در سال 1367 در تک عملیاتی دشمن در منطقه شلمچه به شهادت رسیده بود.
بتول محمدی مادر شهید تازه شناسایی شده از شهدای گمنام کهف الشهدا، شهید مجید ابوطالبی در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم از خصوصیات اخلاقی شهید چنین: "بچه با محبت و با دیانتی بود. خیلی مومن بود. اولین کسی که در محل ما و در خیابان ما سر پشت بام رفت و الله اکبر را در زمان انقلاب سر داد، او بود. مردم سعی میکردند او را بترسانند و میگفتند میرویم تو را لو میدهیم. اما او میگفت من از هیچ چیز نمیترسم و این کارها را برای خدا میکنم. به همه هم توصیه میکرد که فقط برای رضای خدا کار کنید. برای همه کارش برنامه ریزی داشت. و بچه منظم و مرتب و دوست داشتنی بود. برای کتاب خواندن، دعا خواندن و نماز خواندنش هم برنامه ریزی دقیق داشت. همه او را دوست داشتند. اخلاق خوب و حسنهای داشت. هر چه بگویم نمیتوانم خوبی های او را توصیف کنم. ازدواج هم نکرده بود."
برادرش وصیت کرد او را در قبر مجید به خاک بسپاریم
مادر شهیدان فرید و مجید ابوطالبی از مزار فرزندانش گفته و ادامه میدهد: "وقتی خبر شهادت مجید آمد اما جنازهاش نیامد، برایش یک قبر خالی به عنوان یادبود گرفتیم. اما برادر کوچکترش فرید که بعد از او در جبهه شهید شد وصیت کرده بود اگر شهید شدم مرا در مزار مجید به خاک بسپارید. به همین دلیل ما هم طبق وصیت عمل کرده و او را در همانجا دفن کردیم. اما بعد از آن دوباره یک صورت قبری در کنار مزار برادرش ساختیم. الان یادبود مجید و مزار برادرش و پسرخاله شهیدشان هر سه در کنار هم در قطعه 26 قرار دارد."
بتول محمدی که خودش یکی از مادرانی بود که هشت سال جنگ تحمیلی را با مقاومت مادرانه و کمک به جبههها سپری کرده است از موافقتش با به جبهه رفتن پسرانش میگوید: "وقتی مجید به جبهه رفت زمانی نبود که من به عنوان مادر بخواهم با رجبهه رفتنش مخالفتی بکنم یا برای رفتنش اجازهای بدهم. وقت جنگیدن بود و خود من هم در پشت جبهه فعالیتهایی برای رزمندگان داشتم. و ما هم دنبال رسیدگی به جبههها بودیم. هیچ گاه جلوی فرزندانمان را نمیگرفتیم که به جبهه نروید و نجنگید. اما بالاخره دلتنگشان میشدیم. مادر دلتنگ میشود. نمیشود که مادری در دوری از فرزندش دلتنگی نکند. مادر حتی سر سوزنی ناراحتی فرزندش را نمیتواند ببیند ولی باید تحمل میکردیم. هم برای رفتن مجید و هم برای برادرش فرید نیز این دلتنگی را فقط تحمل میکردیم."
در خواب به من گفت:مادر! من چند سال است که آمدهام
مادر این شهید تازه شناسایی شده از دلتنگیهایش برای فرزند و چشم انتظاری برای یافتن خبری از او میگوید و ادامه میدهد: "بعد از شهادتش هر موقع دلتنگ مجیدم میشدم بر سر مزار شهدای گمنام میرفتم. وقتی خبر شهادتش امد اما جنازهاش نیامد با زیارت شهدای گمنام او را یاد میکردم قرآن خوانده و به خدا متوسل میشدم. به خدا توکل میکردم. خدا خودش آرامش و صبر میداد و کمک میکرد. خوشحالم که او را پیدا کردم. از چشم انتظاری بیرون امدم. سالها منتظر خبری از آمدن پیکرش بودم.وقتی از بیرون به خانه میامدم اگرهر وقت دو نفر غریبه دم در خانه بودند پیش خودم میگفتم حتما از مجید خبری آوردهاند. بالاخره خودش به خوابم آمد و به این انتظار پایان داد."
مادر شهید ابوطالبی با بغض از رویای صادقه خود بعد از 31 سال بی خبری از پیکر فرزند شهیدش میگوید و آن خواب را اینگونه روایت میکند: در خواب مجید را دیدم که به من گفت: "مامان جان من آمدم." گفتم: "مجید تویی؟تو کجایی؟" گفت: "مادر من خیلی وقت است که آمدهام. چند سال است که آمدهام. اما هیچ کس دنبالم نیامد. یک اتاق گرفتهام و تنها زندگی میکنم." من مجید و اتاقش را میدیدم اما مانعی بین ما بود که نمیتوانستم او را در آغوش بگیرم یا وارد اتاقش بشوم. میگفت: "مادر هیچ کس دنبالم نیامده است."
شکرخدا یوسف گمشده ما هم آمد
وقتی از خواب بلند شدم پیش پدرش رفتم و گفتم مثل اینکه مجید با ما قهر کرده و خوابم را گفتم. پدرش گفت: نه؛ مجید آمده باید بروم پیدایش کنم. وظیفهام اینست که بروم پیدایش کنم. من هم آنقدر زنگ زدم و دنبالش را گرفتم تا بتوانم نشانهای از او پیدا کنم. حتی بعد از چند روز پیگیری استخاره کردم که اصلا موضوع پیگیری این خواب را رها کنم و با این وسیله با خدا مشورت کردم اما استخاره بد آمد و با کمک و لطفی که خدا کرد توانستم توسط آزمایشDNA پسرم را پیدا کنم. خدا را شکر میکنم. وقتی رفتم و مزار او را در کهف الشهدای ولنجک دیدم، متوجه شدم به همان صورتی است که در خواب دیدهام. و در همان اتاق خوابیده. شکر خدا بالاخره یوسف گمشده ما هم آمد."
انتهای پیام/