گفتوگوی تسنیم با سردار فرجیانزاده؛ آموزش خطاطی در زندان با عکس رادیولوژی/خیانتهای منافقین علیه اسرا
سردار سعید فرجیانزاده آزاده دوران دفاع مقدس از جنایتهای منافقین علیه اسرا در زندانهای رژیم بعثی عراق میگوید.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا, سال 61 در عملیات شناسایی بههمراه 2 نفر از همرزمانش در کمین رژیم بعث عراق در محور قصر شیرین ــ خسروی اسیر میشود و تا سال 69 در زندان موصل در بند دژخیمان بعثی میماند. سرانجام یک سال پس از پذیرش قطعنامه 598 از جانب ایران, در سیام مرداد سال 69 بههمراه دیگر اسرا به میهن اسلامی بازمیگردد. سردار سعید فرجیانزاده از آزادگان دوران دفاع مقدس است که خاطرات زیادی از دوران اسارت در زندانهای عراق دارد, همین موضوع ما را بر آن داشت تا بهمناسبت 26 مرداد ماه سالروز بازگشت آزادگان به میهن, با وی به گفتوگو بنشینیم و شنونده خاطرات ناب دوران اسارتش شویم. بخش اول این گفتوگو را در اینجا بخوانید و بخش دوم این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
* ورود حجت الاسلام ابوترابی فرد در جمع اسرا موجب شد تا روحیه تازهای به اسرا داده شود. از اقداماتی که ایشان در طول حضورشان در زندان موصل داشتند، بفرمایید!
بعد از این حادثه در موصل 2 شرایط اسارت بسیار فرق کرد. عراقی ها هر روز به درون زندان می آمدند و اسرا را کتک می زدند و مدت خیلی کوتاهی اجازه میدادند هواخوری داشته باشیم که شرایط خیلی سختی بود. این روند تا 3 ماه ادامه داشت. بعد از این مدت، عملیات والفجر مقدماتی انجام شد و بعثیها تصمیم گرفتند، اسرای این عملیات را به جای ما به موصل 2 بیاورند و ما را به اردوگاهی که حاج آقا ابوترابی بود، منتقل کنند. پس از گذشت از آن کوچه معروف شکنجه به زندانی که حاج آقا ابوترابی بود، رفتیم. من قبلاً ایشان را از نزدیک ندیده بودم اما وصفشان را از اسرا شنیده و مشتاق دیدارشان بودم. وجود مرحوم ابوترابی واقعاً قوتی برای اسرا بود و خیلی از وجود ایشان در زندان خوشحال شدیم.
بگذارید در زمینه مدیریت حاج آقا ابوترابی نکته مهمی را عرض کنم .مدیریت در اسارت موضوع بسیار مهمی است که شما چگونه رزمندههای در بند دشمن را مدیریت کنی که علاوه بر آنکه دشمن از آنها سوء استفاده نکند، بلکه بر ایمان آنها افزوده شود. مدیریت افراد مختلفی که اسیر شده اند، موضوع مهم دیگری بود که مدیریت اسرا را سخت میکرد و مرحوم ابوترابی با آن دوراندیشی و تجربهای که داشتند این موضوعات را مدیریت کردند تا اسرا بر باورهایشان باقی بمانند و بعد از بازگشت به کشور، افراد مؤثری باشند. چون تجربه کشورهایی که در جنگ جهانی اول و دوم اسیر شده بودند و به کشورهایشان باز میگشتند نشان میدهد، اینها برای کشورهایشان مفید نبودند یا آدمهایی بودند که دارای مشکل روحی و روانی شدهاند و یا اعتقادی به ارزشهای خود ندارند اما با راهبرد و مدیریت شهید ابوترابیفرد و تقویت روحیه ایمان و اعتقاد اسرا به نحوی افزایش یافت که بعد از بازگشت اسرا، اینها نیروهایی مؤثر برای کشورشان شدند و طبق فرمایش رهبر انقلاب اسلامی ذخیرهای برای انقلاب شدند.
* اسرا در زندان چه فعالیتهای فرهنگی و هنری داشتند؟
یکی از شاخصهای بارز مرحوم ابوترابی فرد این بود که بنا به علاقه اسرا از هنرهایشان استفاده میکرد تا آنها را به دیگر اسرا آموزش دهند. در همین زمینه کلاسهای مخفیانه قرآن، نهج البلاغه، ورزش های مثل تکواندو،زبان و ... با شرایط سختی برگزار میشد.
در واقع یک فضای هنری و علمی در داخل زندانها صورت گرفت. من یادم است که ما حتی خطاطی به اسرا آموزش میدادیم، بدین صورت که از عکس رادیولوژی که اسرا در زمان مراجعه به بیمارستان با خود میآوردند استفاده میکردیم، سپس گچ دیوار را میکندیم و یک لایهای روی این عکس ایجاد میکردیم و با استفاده از چوب درختهایی که داخل محوطه، توسط مربیهای خوشنویسی به علاقه مندان خطاطی آموزش میدادیم. مجدداً لایه گچ را صاف میکردیم و دوباره به شخص دیگری آموزش خط میدادیم. حتی من فراموش نمیکنم ما یک مقوا آورده بودیم و روی این مقوا را با یک پارچه سیاه پوشاندیم. آنرا به صابون آغشته کردیم و سپس با یک پلاستیک روی آن را پوشاندیم و مانند تخته جادویی الان روی آن مینوشتیم.
در زندان کلاسهای ریاضی و فیزیک برگزار می کردیم
از هر فرصتی استفاده میکردیم تا بتوانیم کار جدیدی را در بندها و اردوگاه ها انجام دهیم. یک زمان بود که بعثیها اقدام به تعمیرات داخلی اردوگاهها کردند. ما در کمین مینشستیم تا بتوانیم کیسه سیمان را سرقت کنیم و از کاغذ آن برای نوشتن و کارهای فرهنگی استفاده کنیم. فراموش نمی کنم در یکی از زندانها یک قرآن بیشتر نداشتیم و اسرا میخواستند قرآن تلاوت کنند، من این قرآن را به سی جزء تقسیم کردم و با عکس رادیولوژی برای آنها جلد درست کردم و آنها را دوختم و به سی جزء جداگانه تبدیل کردم. اسرای بند ما به ترتیب این سی جزء را قرائت میکردند یا مثلاً برگه کتابهایی که صلیب سرخ برایمان میآورد را تقسیم میکردیم تا نفرات بیشتری از آنها استفاده کنند. حتی ما کلاسهای ریاضی و فیزیک در زندانها برگزار می کردیم. من خودم توانستم نهج البلاغه و زبان عربی را که در زندان یاد گرفته بودم به دیگر اسرا آموزش می دادم.
* بعثیها از اسرای کم سن و سال چه استفاده ابزاری و عملیات روانی بر علیه جمهوری اسلامی ایران میکردند؟
بعثی ها عملیات روانی شدید و گستردهای بر علیه ایران داشتند. مثلاً از پناهنده هایی که وارد عراق می شدند بر علیه نظام اسلامی استفاده میکردند. همیشه اطلاعیههای نهضت آزادی که مخالف جنگ بود، تیتر اول روزنامه های عراق میشد. برادران قهرمان کم سن ما هم از جمله حربههای تبلیغاتی رژیم بعث بودند اما آنها با صلابت و شجاعت خود این نقشه دشمن را خنثی کردند که آزاده عزیز مهدی طحانیان و 23 نفر معروفی که کتاب خاطرات آنها منتشر شده بیانگر این موضوع است.
* در زندان با چه مشکلات و کمبود غذایی دست و پنجه نرم میکردید؟
کلاً وضعیت غذایی اسرا خوب نبود. اولاً شام در ارتش عراق معنی نداشت. صبحانه به ما یک چای و مقداری نان و نصف یک لیوان آش میدادند و ظهر هم یک مقدار کمی برنج و خورش میدادند که از پوست بادمجان تهیه شده بود. ناهار را در یک ظرف ده نفری میریختند که با 5 قاشق تمام میشد.
در طول روز به هر اسیری یک قرص نان میدادند که به "سمون" معروف بود و کیفیت خوبی نداشت. به ما یک صابون هایی میدادند که وقتی به سرمان میزدیم، چربیهایش روی سرمان میماند. ما برای اینکه این چربی ها روی سرمان نماند مجبور می شدیم از پودر لباسشویی استفاده کنیم.
خیانتهای منافقین علیه اسرا
* از نقشی که منافقین در اردوگاهها علیه اسرا استفاده میکردند، بگویید!
از سال 64 و 65 که منافقین از پاریس به عراق آمدند و در واقع به عنوان ستون پنجم نقش خودشان را در جنگ ایفا کردند که آن بحث مفصل دارد اما آنها 2 جنایت بزرگ در حق اسرا کردند. یک جنایت بزرگ این بود که به بعثیها یاد دادند که اسرا را به صلیب سرخ معرفی نکنید چون وقتی که اسیر به صلیب سرخ معرفی میشد دارای شناسنامه میشد، عراق دیگر برای از بین بردن اسیر با محدودیت مواجه میشد و باید به صلیب سرخ پاسخ میداد اما وقتی که شما اسیر را به صلیب سرخ معرفی نکنی میتوانی هر بلایی سرش بیاوری و لذا اسرای عملیات کربلای 4 و 5 به صلیب سرخ معرفی نشدند و در داخل اردوگاهها تعداد زیادی از این اسرا به شهادت رسیدند بدون آنکه صلیب سرخ از شهادتشان مطلع شود و شدیدترین شکنجهها را با راهنماییهای منافقین بر این اسرا اعمال کردند.
جنایت دوم این بود که منافقین مرکز سانسور نامههای ارسالی اسرا به خانوادهها و بلعکس را به عهده گرفتند. آنها در این سانسورها همهی ارتباطاتی که ما قبلا میتوانستیم بگیریم و موضوعاتی را با رمز منتقل کنیم یا خانوادهها با رمز و کنایه به ما منتقل کنند را به خاطر تسلط بر این رموز متوجه میشدند و از بین میبردند.
از همه بدتر و خیانت بزرگتر این بود که در نامههای اسرا دست کاری میکردند. دست کاریشان به این شکل بود که مثلاً از قول همسر فرد در نامه مینوشتند که "با توجه به اینکه مدتی است شما نیامدی و دیگر معلوم نیست بیایی من ازدواج کردم!" طبیعی بود که یک فردی که همسرش در ایران بود، وقتی این خبر به او میرسید، تحت یک فشار روانی شدیدی قرار میگرفت ومشکلات بسیار زیادی برایش پیش میآمد. ما بعد از مدتی متوجه شدیم که این کار، کار منافقین است.
آنها خیلی سعی داشتند که در زندانها صحبت کنند و افراد را جذب خودشان کنند و در هیمن زمینه وعدههای خیلی زیادی هم به اسرا میدادند. مثلاً وعده میدادند که ما به شما خانه میدهیم، زمینهی ازدواجتان را فراهم میکنیم، اما با ایمان و اعتقادی که اسرا داشتند اصلا به وعدههای اینها را قبول نداشتند و منافقین نتوانستند موفق شوند.
صلب سرخ رسماً اعتراف کرد که شکنجههای جسمی اسرا در عراق، خلاف مقررات بینالمللی است
* از بازدیدهای صلیب سرخ از زندان و ظاهر سازیهای صدام برای نشان دادن وضعیت خوب اسرا بفرمایید!
صلیب سرخ علیرغم اینکه از اسرای ایرانی بازدید میکرد، ولی همیشه در مقایسه با ایران اعتراف میکردند که ایران از اسرای عراقی به خوبی میزبانی میکند و در عوض در عراق شرایط زندگی و معیشتی اسرا سخت است، این اعتراف خود صلیب سرخ بود و در یک هیئتی که به عنوان بررسی وضعیت اسرای عراقی در ایران و بالعکس آمدند، در گزارشی که به سازمان ملل دادند به این موضوع رسما اعتراف کردند که شکنجههای جسمی اسرا در عراق، خلاف مقررات بینالمللی است و شرایط اسرا بسیار سخت است.
در شکلات شعار مینوشتیم و بین زائران امام حسین(ع) پخش میکردیم
* سالهای آخری که به پایان جنگ میرسید، صدام یک عملیات روانی دیگری را شروع کرده بود مبنی بر اینکه اسرا را به زیارت عتبات عالیات میبرد. از این ماجرا بفرمایید و بگویید که این اتفاق برای خودتان هم افتاد؟
تا قبل از پذیرش قطعنامه، بعثیها برای استفاده تبلیغاتی اسرا را به زیارت میبردند. خیلی کم و صرفا به عنوان اینکه یک استفاده تبلیغاتی بکنند و البته یک تعداد کمی از اسرا شرکت میکردند، اما بعد از پذیرش قطعنامه صدام دستور داد که همه اسرا را باید به زیارت ببرید، در زندانی که ما بودیم آمدند این دستور صدام را اجرا کنند ما موافقت نکردیم، خیلی فشار آوردند که شما حتما باید کربلا بروید چون دستور از رئیس صدام است اما ما قبول نکردیم، آن نماینده فرماندهی زندان پرسید که "چرا نمیروید؟ شما که آنقدر در دوران اسارت برای امام حسین(ع) گریه کردید. حالا چرا نمیروید؟" ما به آنها گفتیم"شما میخواهید استفاده تبلیغاتی از ما بکنید!" آنها گفند که "ما استفادهی تبلیغاتی نمیکنیم، ما فقط میخواهیم که دستور رئیس جمهورمان را عمل کنیم" ما به آن افسر بعثی گفتیم که "شما به ما تعهد بدهید که این کار را نمیکنید"، افسر عراقی هم این تعهدنامه را امضا کرد که "شما را میبریم به زیارت امام حسین(ع) و استفاده تبلیغاتی نمیکنیم" حتی در آن تعهدش قبول کرد که عکس صدام را هم در اتوبوسهایی که ما را بردند نگذارند که این عکس را نزدند.
اما جالب این قضیه این است که اسرایی که برای زیارت امام حسین(ع) میرفتند ، در داخل شکلات یا خودکار شعارهای "مرگ بر صدام" و شعارهایی به نفع جمهوری اسلامی مینوشتند و اینها را از شیشه اتوبوسها بیرون پخش میکردند که بعثیها بعد از 4 مرحله اعزام ما به زیارت متوجه این موضوع شدند و در مرجله چهارم بود که آمدند و گفتند که "ما دیگر شما را زیارت نمیبریم!" جالب این بود که افسر عراقی آمد پیش ما و گفت "شما از ما تعهد میگیرید که تبلیغ نکنیم اما خودتان میروید تبلیغ میکنید؟"به همین دلیل تعدادی از سرا را مدت زیادی در سلولهای انفرادی اینها را نگه میداشتند.
* شما در این مدت اسارت سمتی داشتید؟
من در واقع مدت زیادی مسئول فرهنگی بودم، مسئول تهیه بخشی از اخبار برای زندان بودم، روز شمار هفتهی دفاع مقدس و روزشمار دههی فجر را با همکاری برادران تهیه میکردم.
اصلیترین خبرها توسط رادیویی بود که توانسته بودیم از بعثیها سرقت کنیم
* طبیعتاً اطلاع از اخبار روز ایران در ایران کار سختی بود، ابتدا بفرمایید چگونه به اخبار دسترسی پیدا میکردید و خبر فوت امام(ره) در سال 68 را چگونه متوجه شدید؟
ما در واقع یکسری اخبار را به صورت نامههایی که بین خانوادهها رد و بدل میشد ویا از اسرای جدیدی که میآمدند و یا اسرایی که به بیمارستان میرفتند و اسرای جدید را ملاقات میکردند و همچنین از روزنامههایشان نکاتی را به دست میآوردیم اما اصلیترین خبرها توسط رادیویی بود که توانسته بودیم از بعثیها سرقت کنیم که نگه داشتن این رادیو بسیار سخت و دشوار بود، اگر این رادیو را از کسی میگرفند مطمئنا اعدامش میکردند و کل زندان هم ماهها شکنجه میدادند اما با لطف خدا و شرایط و شجاعتی که برادران داشتند، این رادیو را نگهداری میکردند. ما همیشه از این رادیو نمیتوانستیم استفاده کنیم و بنا به شرایط مساعد و سالهای مختلف از آن استفاده میکردیم، یکسالی هم کلاً نتوانستیم از آن استفاده کنیم و مجبور شدیم دفنش کنیم. آنقدر شرایط برایمان سخت شده بود که عراقی دیگر همه جا میگشتند.
اما بحث ارتحال جانسوز حضرت امام(ره) تلخترین خاطرهای بود که ما در دوران اسارت داشتیم. البته چندین بار بعثیها به ما خبر وفات امام(ره) را میدادند اما ما باور نمیکردیم، بعثیها در خرداد سال 68 آمدند و گفتند که امام(ره) فوت کرده اما ما قبول نمیکردیم تا اینکه مجبور شدیم رادیو را از زیر خاک بیرون بکشیم و بعد متوجه این واقعه غمانگیز شدیم.
من یادم نمیرود که وقتی خبر ارتحال امام(ره) توسط رادیوی جمهوری اسلامی تایید شد به تعداد اندکی از برادران گفتیم که چنین اتفاقی افتاده است،تا زمانی که عصر نشده و داخل زندان نرفتیم به کسی گفته نشود تا بعد که داخل زندان رفتیم و درها را بستند، کمکم این حادثه را برای برادران خواهیم گفتیم که یکی از برادران ما نتوانست خودش را نگه دارد و بعد از نماز ظهر و عصر به یکباره شروع کرد گریه کردن که دیگر برادران زندان از او پرسیدند "چرا گریه میکنی؟"، رزمندگان یک مقدار بو برده بودند که یک اتفاقی افتاده ولی دیگر ما سعی کردیم بچهها را هدایت کنیم که شما اگر عکسالعمل از خودتان نشان دهید، بعثیها متوجه میشوند که شما یک خبر جدیدی از یک جایی به دست آوردید و میفهمند که ما رادیو داریم.
در هر حال وقتی که خبر رحلت حضرت امام(ره) رسماً اعلام کردیم، بیش از 3 روز اصلا غذا نمیخوردیم، یعنی واقعا خیلی سخت بود چون اسرا تمام امیدشان این بود که این همه شکنجه دیدند، با دیدار امام(ره) آن خستگی از بدنشان خارج شود اما به هر حال این حادثهی جانسوز واقعاً برایمان طاقت فرسا بود و امیدشان ناامید شد، اسرا تا 10روز حوصله حرف زدن نداشتند. این مصیبت آنقدر سنگین بود که نمیدانستند چه بگویند، خیلی شرایط سختی بود، اما خب یک حادثه شیرینی هم در کنار این حادثه تلخ بود و آن معرفی رهبر فرزانهی انقلاب اسلامی به عنوان رهبر عزیز کشورمان بود که این اسرا را تسلی داد.
وقتی که خبر انتخاب رهبر عزیزمان توسط مجلس خبرگان اعلام شد، بخش عمدهای از آن غم اندوه را واقعاً التیام داد و خب بعد هم که برادرها موفق شدند آمدند به دیدار حضرت آقا. در واقع دیدار ایشان این خلاء بزرگ را جبران کرد و این هم خاطرهی شیرینی بود که در کنار آن حادثهی بسیار تلخ اتفاق افتاد.
تا قبل از پذیرش قطعنامه اصلاً امیدی به آزادی نداشتیم
* از روز آزادی بگویید! زمزمههای آزادی از کجا شروع شد؟ شما چه زمانی آزاد شدید و چه احساسی داشتید؟
من سیام مرداد آزاد شدم ولی اولین گروه از اسرا بیست و ششم مرداد آمدند، ما گروه چهارم یا پنجمی بودم که وارد ایران شدم، واقعاً بحث آزادی اسرا یک معجره بود، ما تا قبل از پذیرش قطعنامه اصلاً امیدی به آزادی نداشتیم یعنی میگفتیم اگر ایران از چنین قدرتی برخوردار شود که بیاید عراق را هم بگیرد، بعثیها در آخرین لحظه ما را رگبار میبندند و همه را میکشند یا زندان را بمباران میکنند.
بعد از پذیرش قطعنامه هم صدام 2 سال آزادی اسرا را به عقب انداخت، در حالی که جزو بند دوم یا سوم قطعنامه بود که باید اسرا آزاد شوند ولی عراق به بهانههای مختلف آزادی اسرا را به عقب انداخته بود و ما اصلا نمیدانستیم که سرنوشتمان چه خواهد شد. خیلی ابهام داشتیم که سرنوشت ما چه خواهد شد اما دعای خیر مردم و در واقع آن معجزهای که عرض کردم اتفاق افتاد و با حماقتی که صدام در حمله به کویت کرد و مشکلاتی که برایش پیش آمد، شرایط آزادی ما فراهم شد.
من آن روز مشغول شستن لباسم بودم که رادیو عراق اعلام کرد که صدام دستور داده اسرا باید آزاد شوند! باور کردنی نبود، من به لباس شستنم ادامه دادم و بعد خود بعثیها آمدند ما را جمع کردند و گفتند که "دیگر آزاد هستید، از فردا برایتان لباس میآوریم و آزادتان میکنیم" بعد هم صلیب سرخ آمد و به ما کارت جدید تحویل داد و ما وارد مرز خسروی شدیم و آنجا برادران عزیز، سپاه آمدند و ما را تحویل گرفتند و آمدیم داخل خاک ایران، آنجا در واقع همهی عزیزانی که وارد خاک ایران شدند به سجده افتادند و خاک کشورشان را بوسیدند و خدا را شکر کردند که بعد از این همه سختیها و مشقات بالاخره آزاد شدند.
* در آخر اگر نکتهای است، میشنویم.
پیامی که آزادگان به مردم ما دادند یک چیز بیشتر نیست و آن هم این است که در سایهی مقاومت است که ما به پیروزی میرسیم، اسرای ما در ناامیدی تمام و در سختترین شرایط مقاومت و ایستادگی کردند و عزتمندانه وارد کشور شدند، امروز هم ما از آزادگان این درس را میگیریم که اگر مقاومت و ایستادگی کنیم مشکلات و سختیها را پشت سر خواهیم گذاشت و پیروز خواهیم شد، خداوند هم این وعده را داده که اگر شما استقامت کنید حتماً پیروز میشوید. امیدواریم که مردم عزیزمان در مقابل سختیها و مشکلاتی که هم امروز جامعهی ما با آن روبرو است ایستادگی، مقاومت و صبر انقلابی داشته باشد و این دوران میگذرد و پیروزیهای بزرگ نصیب این ملت خواهد شد.
------------------------------
گفتوگو: علیرضا خوببخت
------------------------------
انتهای پیام/