«جهان پهلوان تختی» واژهای که فرسوده نشد
از قهرمانیهایش زیاد نوشتهاند، از بویین زهرا و پهلوان بودنش، نگرفتن پای مصدوم حریف، از مردم داریاش و از همه مهمتر مرگش.
به گزارش خبرنگار ورزشی خبرگزاری تسنیم، هفدهم دی ماه سال ١٣٤٦، تهران، اتاق شماره ٢٣ هتل آتلانتیک.
پاسبانی، پیامی از مدیر هتل دریافت میکند که "قهرمان کشتی، آقای تختی ساعات زیادی است که از اتاقش خارج نشده و درِ اتاق از داخل قفل است" و از ماموران پلیس درخواست میکند که برای ورود به اتاق، خودشان را به هتل برسانند. خبرنگار کیهان در شماره 18 دی سال 46 مینویسد: «اولین چیزی که در اتاق جلب توجه میکرد جسد مرحوم تختی قهرمان معروف ایران بود که از پشت بر روی تخت افتاده بود. در کنار جسد، نامه و یک لیوان خودنمایی میکرد و در لیوان مختصری مایع بیرنگ دیده میشد...!».
چیزی که در آخرین برگ سررسید زندگی غلامرضا تختی نوشته شده، میخواهد اینگونه القا کند که او خودکشی کرده است: «تمام بدنم میسوزد، خودم باور نمیکنم که فردا زیر خاک هستم. چند قدمی مرگ هستم، خیلی وحشتناک است، چاره چیست؟ باید تصمیم گرفت. خدایا زودتر راحتم کن... آب حاضر کردم، دستم میلرزد، مادرم مریض است، پسرم کجاست؟...» اما خیلیها نمیخواهند باور کنند که او خودکشی کرده و مرگش را به رژیم وقت نسبت میدهند. دلیل هم مشخص است، آنها دل خوشی از حکومت ندارند و البته نسبت به همه چیز بدبین هستند. گرچه در این سالها خیلیها به این باور رسیدهاند که او خودش را از بین برده، اما همچنان خیلیها نظر دیگری دارند. آنها میگویند مگر میشود به کودک 4 ماهه فکر نکرد، به خانواده، به همه چیز.
او عادت به نوشتن داشت، با اینکه به خاطر فقر نتوانسته بود سالهای زیادی را در مدرسه بگذراند اما خوب هم مینوشت و خط زیبایی هم داشت. درست است که زندگی تختی او را تختی کرده، اما مرگ عجیبش در این واقعه نقش بسزایی داشته، خصوصا اینکه 37 سالگی، سن متداولی برای مُردن نبوده و نیست. هنوز نام تختی که میآید همه از مرگش میپرسند، از اینکه چه شد؟ چه کسی او را کشت؟ چرا باید خودکشی کرده باشد؟ مگر میشود مردی با آن عظمت که چون کوه روی تشک، سوار بر مبارزه و حریف بود و رقبایش را امان نمیداد، اینقدر مستاصل شده باشد که تصمیم به خودکشی بگیرد؟
و اینگونه یکی از رمزآلودترین مرگهای یک قرن اخیر ایران، در تاریخ به ثبت میرسد، به نامِ غلامرضا تختی، قهرمان پرآوازه کشتی جهان و المپیک؛ همان مردی که از ٤ حضور در المپیک تابستانی، یک طلا (١٩٥٦ ملبورن) و دو نقره (١٩٥٢ هلسینکی و 1960 رم) به دست آورده است.
این مرد از قبل با مدیر هتل دوستی داشته، از این رو مرد میانسال از اینکه قهرمانِ کشتی، هتل او را برای "مرگ" انتخاب کرده است، ناراحت است.
او و سازمان اطلاعاتی وقت (ساواک) در گزارششان مینویسند "خودکشی" اما مردمی که البته بعد از ناکامی غلامرضا تختی در مسابقات جهانی ١٩٦٦ تولیدو، به او بدوبیراه گفته بودند، باور ندارند او خودکشی کرده باشد.
آنها به دستگاه حکومتی بیاعتمادند، روشنفکران عصر البته نظریه دیگری دارند: «او را میراندن!» و تیترِ «دلِ شیر، خون شده بود» شاید از همه تیترها زیباتر وصف حال جهان پهلوان کرده بود.
دلایل متفاوتی هم برای این نظریه وجود دارد، از مشکلات خانوادگی گرفته تا بی پولی سالهای آخر و پختگی دهه چهارم زندگی به واسطه حضور در جلسات "جبهه ملی". او که تا پیش از این یک قهرمانِ دوست داشتنی بوده، حالا "وطن" و "ایدئولوژی" برایش بار معنایی پیدا میکند و وقتی "وطن" برایش پررنگ شود، حالا فقط کسب مدال و بخشش جوایز و بخشی از درآمدهایش به نیازمندان، نمیتواند همه آن چیزی باشد که به لحاظ روحی راضیاش میکند.
چه کشته شده و چه خودکشی کرده باشد، هرچند به قول جلال آل احمد «از آن جماعت، هیچکس حتی برای یک لحظه به احتمال خودکشی فکر نکرد، آخر جهان پهلوان باشی و در بودن خودت جبران کرده باشی، نبودنهای فردی و اجتماعی دیگران را و آن وقت خودکشی؟!» اما جنازه "مرد جوان" باید دفن میشد، نه آنجایی که دلش میخواسته، در احمدآباد؛ بلکه در مقبره خانواده شمشیری، که نام او برای نیم قرن عجین شود با ابن بابویه.
مردم شاید خیلیها را به عرش ببرند اما همان میزان که در بزرگ کردن آدمها عجله دارند، به کسری از ثانیه قهرمانی را از درجه محبوبیت و مقبولیت ساقط میکنند. به قول محمدرضا طالقانی رئیس اسبق فدراسیون کشتی «تاریخ و گذر زمان جای شاکی و متهم را تغییر میدهد و هیچ یک از ما نمیدانیم آیا برای کاری که امروز از سوی مردم تشویق شده و بر عرش میرویم، فردا روز، مجازات خواهیم شد؟»
تختی اما 51 سال بعد از واقعه (هفدهم دی ماه 1346)، همچنان تختی است، آن هم برای نسلی که او را ندیده و جز نامی و خاطرهای چیزی از او نشنیده. این نسل به راحتی چیزی را نمیپذیرد، اما تختی را پذیرفته، به عنوان یک نماد، نمادی از پهلوانی، مردی و جوانمردی.
هرچند واقعیت و توهم در مورد جهان پهلوان با هم به سختی درآمیخته و دیگر نمیدانی کدام خاطره واقعی است و کدام یک غیرواقعی، اما هر چه که هست او برای همیشه، تا ابد جهان پهلوان است، او معنای «پهلوانی» را هیچوقت فرسوده نکرد.
انتهای پیام/