سبقت سینمای سیاسی از سینمای اجتماعی
آثار متعلق به سینمای اجتماعی جشنواره سیوهفتم به دلیل نداشتن تصویر دقیق از مردم ضعیفتر از سالهای قبل هستند.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، فیلمهای امسال جشنواره فیلم فجر تحقیرآمیزترین نگاه را در طول تاریخ سینمای ایران به مردم شهرستانهای ایران و مناطق جنوبشهر داشتهاند. معنای فیلمی مثل «جمشیدیه» که نام یکی از مناطق شمال شهر تهران روی آن گذاشته شده، در یک جمله این میشود که «چرا شما جنوبشهریها فحاش هستید و ما شمالشهریها را مجبور میکنید با کشتنتان به دردسر بیفتیم».
حتی اگر قله رویاهایمان را بتراشیم و نقطه ایدهآل را تا آنجا که میتوانیم پایین بیاوریم، باز هم نمیشود از کلیت وضعی که سینمای ایران در این روز و روزگار دارد راضی بود. اصلیترین علت بحرانی شدن وضع سینمای ایران، مماس نبودن فیلمسازانش با آن چیزی است که در متن و بطن جامعه میگذرد. فیلمها اصلا قصه ندارند چه اینکه روی هر ماجرایی نمیشود اسم قصه گذاشت، قصه اساسا چیزی است که تمام میشود. در هیچ جای دنیا چنین وضعی وجود ندارد که از میان حدود 100 فیلم سینمایی که سالانه در یک کشور تولید میشوند، نهایتا 10درصد آنها پایان باز یا مبهم نداشته باشند. این به آن دلیل است که فیلمسازان ما «دغدغه» و «مساله» ندارند و روی همین حساب، نقطه بهخصوصی هم وجود ندارد که بخواهند به آن برسند. در فیلمهای ما حق به حقدار نمیرسد چراکه مساله حق و ناحق برای سازندگانشان مطرح نیست. فیلمهای ما جوهره سینمایی ندارند چون فیلمسازان ما با توده اجتماع رویای مشترک ندارند و سینمایی که بلد نباشد رویا بسازد، اساسا سینما نیست. بازی بازیگران نهایتا این است که خودشان باشند و این برخلاف آنچه عدهای سعی در جا انداختنش دارند، اصلا هنر نیست. اهل فن میدانند که بخش قابل توجهی از صحنههای واقعنما در سینمای مستند، حتی در مستندهای خودمان، در حقیقت بازی گرفتن کارگردان از یک نابازیگر است که حالا به جای واقعیتی ثبتشده در محضر دوربین، جا زده میشوند. این یعنی اگر یک بازیگر خودش باشد اصلا هنری نکرده و مستندهای آماتوری با نابازیگران نامدعی هم میتوانند به چنین نقطهای برسند. فیلمساز خودش است، قصه فیلمش دلنوشته اوست و بازیگران هم که متناسب با فضای ذهنی و دلی فیلمساز انتخاب شده و کار میکنند، خودشان هستند. اینها خودشان هستند در حالی که بین آنها با جامعه هیچ نسبت و تماسی برقرار نیست و طبیعتا خروجی این سینمای بیدرد و منفعل هم چیزی از آب در نخواهد آمد که چنگی به دل بزند.
چند مورد بهخصوص هست که در عمده فیلمهای جشنواره سیوهفتم میشود تکرار آنها را دید و به یکسری نتیجهگیریهای کلی رسید. این موارد به خوبی نشان میدهند که سینمای ایران در دایره محدود ارزشهای یک طیف فکری و طبقه اجتماعی بهخصوص منحصر شده و با عموم جامعه ارتباطی ندارد. برای اثبات فاصله بعیدی که میان سینمای ایران با عموم مردم جامعه به وجود آمده، میشود به صحبتهای فیلمسازان یا بعضی از دیگر عوامل این فیلمها هم رجوع کرد اما توجه به خود فیلمها و فاکتورهای تکرار شوندهای که میانشان هست، بدون نیاز به اظهارات یا همان اعترافات ناخواسته عوامل فیلمها هم میتواند این مساله را قابل درک کند.
خانواده
فیلمهای امسال جشنواره فیلم فجر اکثرا با دوز بالا ضدمرد هستند. تصویر کلی و عمومی سینمای ایران از مردها تبدیل شده به موجوداتی آویزان که از لحاظ اقتصادی فشل و بازیگوش هستند و زنهای زحمتکش و مدبر آنها سعی میکنند اگر بازیگوشی مردها اجازه بدهد، زندگیشان را برای آنها اداره کنند. «بنفشه آفریقایی»، «قصر شیرین»، «طلا»، «روزهای نارنجی» و... تعدادی از این دست آثار هستند. به علاوه، خانواده چنان تصویری در این سال سینمایی ایران پیدا کرده که میشود آن را در مرحله فروپاشیدگی کامل رصد کرد. هرگاه در فیلمی یک زن و مرد متاهل وجود دارند، با نزدیک شدن یکی از این دو نفر به مرد یا زنی دیگر، مخاطب باید بلرزد که احتمالا لغزش و خیانتی در کار خواهد بود. «سال دوم دانشکده من»، «تیغ و ترمه»، «روزهای نارنجی»، «مردی بدون سایه» و... تعدادی از این نوع فیلمها هستند. این وضعیت برآمده از ذهنیت فیلمسازانی است که گمان میکنند مردم جامعه هیچ مشکلی ندارند الا در درون خانهشان و چالشهای بیرون از خانه با وضعیت اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را از چشمانداز افراد طبیعی جامعه ندیدهاند. به عبارتی به آدمها هیچکس ظلم و خیانتی نکرده، الا شریک زندگی آنها.
نگاه به شهرستانها و مناطق جنوبشهر
فیلمهای امسال جشنواره فیلم فجر تحقیرآمیزترین نگاه را در طول تاریخ سینمای ایران به مردم شهرستانهای ایران و مناطق جنوبشهر داشتهاند. معنای فیلمی مثل «جمشیدیه» که نام یکی از مناطق شمال شهر تهران روی آن گذاشته شده، در یک جمله این میشود که «چرا شما جنوبشهریها فحاش هستید و ما شمالشهریها را مجبور میکنید با کشتنتان به دردسر بیفتیم» و فیلم دیگری به اسم «درخونگاه» که نام یکی از مناطق جنوبشهر تهران را روی خودش گذاشته، تصویری نادان، شیاد و مفتخور از مردم طبقه فرودست نشان میدهد چنانکه میشود نتیجه گرفت آنها اگر در وضعیت بدی هستند، نهایت استحقاقشان همین بوده است. «روزهای نارنجی» عملا میتواند هر مخاطب نامطلعی را از مردم شمال کشور و مناطق مازندران و گلستان متنفر کند و «قصر شیرین» ناخن کشیدن سینمای ایران بر چهره یک مرد ایلیاتی است که رفتار سنتی پدرش از او یک هیولا ساخته است. در «سال دوم دانشکده من» یک دختر فقیر به دوست بامعرفت و پولدارش ناجوانمردانهترین خیانت را میکند و در «طلا»، پسر فقیر، بدترین رکب را به معشوقه ثروتمندی که تمام تلاش صادقانهاش را برای نجات او انجام داده میزند. «مردی بدون سایه» همچنین نسبتی را میان زن ثروتمند و وفادار و فداکار با مرد فقیری که حتی بهرغم زیستن در این شرایط هم نتوانسته روشنفکر شود و هنوز شکاک و بددل است، برقرار میکند. موارد توهین به آدمهای شهرستانی یا جنوبشهری در فیلمهای جشنواره سیوهفتم به قدری زیاد هستند که این دوره از فستیوال فجر را میشود از این جهت، بدون مبالغه در تاریخ سینمای جهان بیسابقه دانست.
دغدغهها و نوستالژیها
یکی از نقاطی که میشود تفاوت نگاه و دغدغه، میان فیلمسازان سینمای ایران و عموم مردم را دید، دغدغهها و نوستالژیهای فیلمسازان است که در آثارشان نمود پیدا میکند. «مسخرهباز» و «ناگهان درخت» که تمهای سیاسی ترسو و کادوپیچ شدهای دارند، کلکسیونی از این نوستالژیها هستند. «ناگهان درخت» پر است از منولوگ شعرها و جملات قصاری که فیلمساز دوست داشته یا ترانههایی که به آنها علاقهمند بوده و کتابهایی که به خواندنشان افتخار میکرده است. در صحنهای از «ناگهان درخت» که شخصیت اصلی فیلم بنا به دلیلی مضحک به اتاق بازجویی رفته، بیهیچ دلیلی نوحه «بزن برسینه و برسر/ به حال آل پیغمبر» پخش میشود و پیمان معادی به بازجو میگوید میخواسته از ایران برود، چون این فضا را دوست نداشته. سپس نوارهای کاستی که همراه او بوده توسط بازجو در ضبط صوت گذاشته میشوند و صدای خواننده زن، خوانندهای آمریکایی و... پخش میشود. این صحنه از فیلم علنا میگوید که کارگردان آن از فرهنگ عمومی جامعه ایران متنفر است. «مسخرهباز» هم در موتیفهای کمیک و ابزورد مرتبط با شستوشوی سر افراد در آرایشگاه، به آلودگی مغزهای تمام افراد جامعه اشاره میکند و دانش(با بازی صابر ابر) درون یک کمد میرود که محل معاشقه نیابتی او با نوستالژیهای نمادین کارگردان است. این نوستالژی، تصویر زیبایی است که بهرغم ایرانی بودنش، نماد تمام هنرپیشههای زن و جوان اول سینمای آمریکاست.
بیرون از فضای نمادین فیلمهایی مثل «مسخرهباز» و «ناگهان درخت»، فیلمهای دیگر سینمای ایران در فجر سیوهفتم پر هستند از اتومبیلهای لوکس قدیمی که هزینه چند ماه نگهداری از بعضیشان برابر با قیمت کامل یک اتومبیل متعلق به افراد طبقه متوسط است. جالب اینجاست که راکب یا صاحب اکثر این اتومبیلها زن هستند. «معکوس»، «سمفونی نهم»، «تیغ و ترمه»، «قصر شیرین»، «جمشیدیه» و... تعدادی از این فیلمها هستند. نوستالژیبازی با ماشینهای لوکس قدیمی، حتی در شرایطی که چنین چیزی با شرایط جانبی قصه جور در نمیآمده، لااقل به اتومبیلی مثل نیسان پاترول رسیده است. رفتن سراغ چنین نوستالژیهایی عمدتا در شرایطی غیر از شکمسیری و بیدغدغهگی نمیتواند برای افراد رخ بدهد و ضمیر ناخودآگاه مخاطبی که دغدغهاش را در این فیلمها ندیده، طبیعتا با آنها ارتباط حسی و عاطفی هم پیدا نخواهد کرد.
منبع:فرهیختگان
انتهای پیام/