رهبر انقلاب در جوانی کدام رمانها را مطالعه کردند؟
«خون دلی که لعل شد» روایتی است از سبک زندگی آیتالله خامنهای. بخشی از این کتاب به سبک مطالعه ایشان و آثاری که به آن علاقهمند بودند، اختصاص دارد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب 424صفحهای «خون دلی که لعل شد» بههمت محمّدعلی آذرشب گردآوری شده است. این کتاب ترجمه فارسی کتاب «إنّ مع الصّبر نصراً» زندگینامه رهبر معظّم انقلاب است که توسط انتشارات انقلاب اسلامی چاپ و روانه بازار نشر شد.
کتاب حاضر شامل بیان حکمتها، درسها و عبرتهایی است که بهفراخور بحثها بیان شده و هر کدام از آنها میتواند چراغ راهی برای آشنایی مخاطب کتاب بهویژه جوانان عزیز با فجایع رژیم منحوس پهلوی، و همچنین سختیها، مرارتها و رنجهای مبارزان و در مقابل، پایمردیها، مقاومتها، خلوص و ایمان انقلابیون باشد.
شاید بتوان گفت شاهبیت این کتاب و ترجیعبند آن، همان است که در نام کتاب، تبلور یافته است و آن، طعم شیرین پیروزی است که پس از مقاومت و صبر، چشیده میگردد، و همین میتواند یکی از دلایل انتشار این خاطرات در این زمان باشد.
انتشارات انقلاب اسلامی این اثر را برای اولینبار در سی و دومین دوره نمایشگاه کتاب تهران در دسترس علاقهمندان قرار داده است. بهگفته این انتشارات، «خون دلی که لعل شد» در روزهای گذشته پرمخاطبترین اثر در غرفه انتشارات انقلاب اسلامی بوده است. بخشهایی از این کتاب خواندنی که مربوط به عادات مطالعه معظمله است، بهمناسبت ایام برگزاری نمایشگاه کتاب، بازنشر میشود که بدین قرار است:
آموزش قرآن
قرآن را از دوران کودکی نزد مادر، و سپس از یکی از کسبه که قرائتش خوب بود و جلسات دورهای قرائت را در منازل مدیریت میکرد، آموختم. پدر، من و برادرم را به این مرد مؤمن که حاج رمضانعلی نام داشت، سپرد. او به ما احترام میگذاشت. با آنکه مردی 50ساله بود، پشت سر ما از در خارج میشد و ما را در دو طرف خود مینشانید. من نزد او قرآن میخواندم و او قرائت مرا تصحیح میکرد.
یک روز به ما گفت: "شما دیگر به مرحلهای رسیدهاید که من نمیتوانم به شما درس بدهم و بیشتر از این شما را جلو ببرم."، به ما توصیه کرد که پیش استاد او ــ مُلّا عبّاس ــ برویم که در سنّ هفتادسالگی در صحن حرم رضوی(ع) تدریس میکرد.
رفتیم و نزد آن مرد درس خواندیم. از ویژگیهای او این بود که به نسخه قرآن چاپ هند مقیّد بود و اعتقاد داشت که نسخه هندی با وجود دشواری رسم الخطّش، نسخهای صحیح است. همچنین از جمله خصلتهای او، تقیّد به سنّت سلام کردن، هم در آغاز دیدار و هم هنگام خداحافظی بود؛ در حالی که در ایران رسم شایع این است که تنها در آغاز دیدار سلام کنند و هنگام خداحافظی جملات فارسی دیگری بهکار ببرند.
نزد او کتاب تجوید را خواندیم که بهفارسی است و تألیف سیّد محمّد عرب زعفرانی. این سیّد محمّد، عرب و ساکن مشهد بود، که استاد مُقری ما ــ مُلّا عبّاس ــ هم شاگرد او بوده است.
****
علاقهمندیهای من
از شش سال تحصیل در حوزه مشهد خاطرات بسیاری دارم که یک مورد آن را ذکر میکنم و آن عبارت بود از شیفتگی شدید من به مطالعه کتابهای داستان و رمانهای مشهور جهانی و ایرانی. شاید من همه داستانهای «میشل زواگو» را که ده تا است، خواندهام. داستانهای «الکساندر دوما»ی پدر و پسر را هم خواندهام. همچنین تمامی یا بیشتر داستانهای ایرانی را نیز خواندهام. خواندن این داستانها و رمانها تأثیر محسوسی در ذهن و شیوه نگارش انسان دارد.
سال 1336 چند ماه به عراق سفر کردم؛ برخی کتابهایی را هم که به آنها خیلی علاقه داشتم، بههمراه خود بردم. بعد به کتابخانه شوشتریّه نجف اشرف رفتم که اتّفاقاً بسیاری از کتابهای عمویم ــ سیّد محمّد ــ در این کتابخانه هست و موقوفه آنجاست. در آنجا کتابهایی را استنساخ کردم. سپس بههمراه خانواده از طریق بصره به ایران بازگشتیم و از خرّمشهر با قطار به تهران آمدیم. در تهران کتابها را بههمراه چند شناسنامه گم کردم. همه جا را زیر و رو کردم و هر جایی را گشتم، به انبارهای راهآهن رفتم و مدّتها در آنجا جستوجو کردم؛ امّا نتیجهای نداشت. پریشان و اندوهگین و افسوسمند به مشهد بازگشتم. دو سال بعد نامهای از یک راننده تاکسی به دستم رسید که نوشته بود: "من بستهای را که در اتومبیلم جا مانده بود، پیدا کردم، آن را باز کردم، امّا هیچ نشانی از صاحبش در آن نیافتم؛ فقط چند کتاب و شناسنامه در آن بود. دیدم صاحب شناسنامه، معمّم است؛ لذا از فردی معمّم در تهران پرسوجو کردم و او نشانی مسجد مشهد را به من داد". به این ترتیب کتابها به من بازگشت!
انتهای پیام/*