آقای آبه! چطور به جنایتکار جنگی اعتماد میکنید؟
۷۴ سال از زمانی که ایالات متحده بمبهای اتمیاش را بر فراز هیروشیما و ناکازاکی فروریخت، میگذرد؛ بمبارانهایی که عملا جنگ جهانی دوم را تعیینتکلیف کرد و زمینه را برای پایان آن فراهم آورد.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، 74 سال از زمانی که ایالات متحده بمبهای اتمیاش را بر فراز هیروشیما و ناکازاکی فروریخت، میگذرد؛ بمبارانهایی که عملا جنگ جهانی دوم را تعیینتکلیف کرد و زمینه را برای پایان آن فراهم آورد. اقدام آمریکا با وجود گذشت بیش از هفت دهه همچنان یکی از مناقشهبرانگیزترین نقاط تاریخ جنگهای دنیا است، چراکه این اولین باری بود که سلاح هستهای مورد استفاده قرار میگرفت و هزاران نفر در چشم بههم زدنی نیست و نابود شدند. در نتیجه این حمله، ژاپن وادار به تسلیم شد و جنگ به پایان رسید؛ اتفاقی که 6 سال هیچ راهکار و قدرتی نتوانسته بود آن را رقم بزند. در حقیقت هیروشیما و ناکازاکی، قربانی خاتمه جنگی شدند که طول عمر 6 ساله آن شهرهای زیادی را ویران کرد و جان بیش از 50 میلیون انسان را در گوشه و کنار دنیا گرفت.
در اینباره اگرچه همواره دیدگاههای متفاوتی مطرح شده، اما با گذشت سالها درمورد قبح آن همچنان اتفاق نظر وجود دارد. برخی قائل به آن بوده و هستند که در آن مقطع، گزینههای دیگر همچنان روی میز بود و راههایی چون محاصره دریایی ژاپن، ادامه بمباران این کشور با بمبهای متعارف و حملات گسترده زمینی به این کشور را گزینههای بهتری میدیدند. نگاه دیگری هم در اینباره وجود دارد که اساسا قبل از وقوع این حملات مرگبار، ژاپن خود را برای تسلیم آماده کرده بود و بر این مبنا، ضرورتی برای وقوع این تراژدی نبود. هیات حاکمه آمریکا اما ضرورت خاتمه هرچه سریعتر جنگ جهانی بهمنظور نجات جان میلیونها نفر را توجیه قابلقبولی بر این اقدام ارتش ایالات متحده میدانستند و قائل به آن بودند که در آن مقطع، دیگر دیپلماسی لفظی نمیتوانست راه به جایی ببرد و گزینه نظامی راه چاره بود. بسیاری از ناظران، افزون بر انگیزه فوق، جلوگیری از پیشرفت بیشتر شوروی در جبهه شرق و غرب و ضرب شست نشان دادن آمریکا به دیگر کشورها را نیز در توضیح انگیزههای آمریکا برای این اقدام مطرح میکنند.
هرچه هست، قتلعام گسترده غیرنظامیان در هیچ جنگی و در هیچ زمانی نمیتواند ابزار قابلقبولی برای پایان جنگ باشد و این باوری است که لااقل در افکار عمومی جهانیان مورد اجماع است.
باوجود همه اما و اگرها قرائن تاریخی زیادی حکایت از آن دارد که ژاپن در تابستان 1945 قبل از حمله اتمی نیز شکست را پذیرفته بود. بر این اساس مقامات ژاپنی با این جمعبندی که ادامه جنگ بیفایده است، تلاش داشتند راهی برای پایان آن بیابند.
دکتر گار آلپرویتز، مورخ و اقتصاددان سیاسی، در کتابی که 20 سال بعد با عنوان «دیپلماسی اتمی: هیروشیما و پوتسدام» درباره حمله اتمی آمریکا نوشت، تصریح کرده که حتی «در 12 و 13 جولای 1945، ایالات متحده تمامی راههای تماس را بسته بود که این امر نشان میداد امپراتور ژاپن تلاش داشت به جنگ پایان دهد و به این منظور حتی هیاتی را برای مذاکره به مسکو گسیل داشته بود. به علاوه افسران بلندپایه ارتش ایالات متحده نیز به این اجماع رسیده بودند که ژاپن عملا شکست را پذیرفته است. در نتیجه، این موضوع که رئیسجمهور ترومن از تلاشهای ژاپن برای اتمام جنگ قبل از حمله اتمی بیخبر بوده است، قابلقبول نیست.»
لذا از آنجا که آمریکاییها به واسطه موفقیتآمیز بودن آزمایشهای اتمیشان در بیابانهای نیومکزیکو نمیخواستند پای شوروی رقیب ابرقدرتشان در بلوک شرق به پرونده خاتمه جنگ باز شود، خود دست به کار شدند و ترجیح دادند ولو با هزینه مالی و جانی بیشتر، بدون همراهی رقیب دیرین، از عهده خاتمه جنگ برآیند، این در حالی بود که تا قبل از آزمایشهای اتمی مذکور، ایالات متحده قصد داشت هرطور که هست، پای شوروی را به جنگ باز کند تا از تلفات بیشتر مردم آمریکا جلوگیری به عمل آورد، اما این آزمایشات، ترومن را متقاعد کرد که بدون ورود شوروی هم میتواند قضیه را فیصله دهد.
همه اینها درنهایت منجر به آن شد که هری ترومن که کرسی ریاستجمهوری آمریکا را پس از مرگ روزولت به ارث برده بود، تنها چهار ماه بعد از تکیه بر این کرسی فرمان حمله اتمی به ژاپن را صادر کند؛ حملهای که در دو مرحله و با فاصله سه روز جان صدها هزار انسان را گرفت و هیروشیما و ناکازاکی را به مخروبه تبدیل کرد.
بمب اول که «پسر کوچک» نام داشت، روی هیروشیما انداخته شد و برای تاثیر تخریبی بیشتر، به نحوی تنظیم شد که 576 متر بالاتر از سطح زمین منفجر شود. برآوردهای صورتگرفته نشان میداد انرژی تولیدشده توسط این بمب برابر انرژی حاصل از 16 هزار تن تیانتی بود و فعل و انفعالات اتمی در مرکز آن باعث گرمایی حدود چندین میلیون درجه سانتیگراد شد؛ گرمایی که همه چیز را تا شعاع 5/1 کیلومتری مرکز اصابت بمب ذوب کرد و باعث شد مردمی که از دوردست شاهد این حادثه بودند، بگویند خورشید دیگری را در آسمان دیدهاند.
کمتر از 48 ساعت بعد از این حادثه شوروی هم رسما به ژاپن اعلان جنگ داد و به مواضع ارتش این کشور در منچوری حمله کرد. با این وصف آمریکا که تلاش داشت مهر پایان جنگ را به نام خود - و بدون مشارکت شوروی- ثبت کند، ترجیح داد با حملهای دیگر این بار به ناکازاکی، ژاپن را وادار به تسلیم کرده و جنگ را خاتمه دهد.
به این ترتیب سه روز بعد از حمله اتمی اول، بمب دیگری به نام «مرد چاق» روی شهر ناکازاکی انداخته شد و فردای همان روز نیز ژاپن به صورت غیرعلنی به متفقین خبر داد که آماده پذیرش تسلیم است؛ موضوعی که چند روز بعد امپراتور رسما آن را در رادیو اعلام کرد.
رهبر انقلاب آبانماه 92 در دیدار با 50 هزار فرمانده بسیجی ضمن بازخوانی این حادثه و توضیح خوی استکباری آمریکا یادآور شدند: «این بمبها تابستان 1945 منفجر شد، در حالی که چهار ماه قبل از آن یعنی در اول بهار 1945 هیتلر که رکن اصلی جنگ بود، خودکشی کرده بود. دو روز قبل از آن هم موسولینی، رئیسجمهور ایتالیا که رکن دوم جنگ بود، دستگیر شده و جنگ عملا خاتمه یافته بود؛ یعنی جنگ تمام شده بود. ژاپن هم از دو ماه پیش اعلام کرده بود آماده تسلیم است. جنگی وجود نداشت، ولی آمریکا بمبها را منفجر کرد، چراکه این سلاحها را ساخته بود و میخواست آنها را بالاخره در جایی آزمایش کند و این بمبها را بر سر مردم بیگناه ناکازاکی و هیروشیما آزمایش کرد.»
عمق وابستگی تا کجاست؟
شاید بهتر است این بخش با این مقدمه شروع شود که بعد از جنگ جهانی اگرچه ژاپن توانست موفقیتهای بزرگی در مسیر صنعتی شدن کسب کند، اما همزمان بلایای خانمانسوزی را که از تبعات مدرنیسم بود نیز پذیرفت و همزمان به علت سلطه بیچون و چرای ایالات متحده بر شئون مختلف این کشور، که بخش قابلتوجهی از آن ریشه در قانون اساسی تحمیلی آمریکا دارد، استقلال سیاسی، اقتصادی و جغرافیایی خود را نیز از دست داد. در این موارد، وقتی با مصادیق سخن گفته شود، فهم مسالهای چون «سلطه» سادهتر میشود. همه میدانند که ژاپنیها بدون اجازه ایالات متحده آب نمیخورند، اما شاید کمتر کسی بداند که عمق این ماجرا چقدر است و به چه میزان در این کشور جا افتاده است.
بعد از پایان جنگ جهانی دوم و در شرایطی که ژاپن از آمریکا شکست سختی خورده بود، تصمیم آمریکاییها بر این شد که اجازه ندهند ژاپنیها دارای نیروی نظامی باشند، از اینرو آمریکا از 1945 تا 1952 اشغال ژاپن را حفظ و اساسا ایده خود را تثبیت کرد. در قانون اساسی ژاپن که در سال 1947 تصویب شده و به نام قانون اساسی ضدجنگ نیز معروف است، هیچ اشارهای به وجود نیروی دفاعی نشده است. براساس بند 9 این قانون مردم ژاپن حق استفاده از قدرت نظامی برای حلوفصل مناقشات بینالمللی و همچنین حق استفاده از نیروهای زمینی، هوایی و آبی را ندارند و این به آن معناست که ژاپن در غیاب ارتش و نیروی نظامی باید امنیت خود را حفظ کند. در پاراگراف اول این ماده آمده است: «با آرزوی مخلصانه برای صلح بینالمللی مبتنیبر نظم و عدالت، مردم ژاپن برای همیشه جنگ را بهعنوان یک حق حاکمیتی کشور و تهدید و کاربرد زور را بهعنوان ابزار به راه انداختن مناقشات بینالمللی رد میکنند.» و ادامه میدهد: «با هدف تحقق هدف ذکرشده در پاراگراف قبل، نیروهای زمینی، هوایی و دریایی و همینطور سایر پتانسیلهای جنگی هرگز حفظ نخواهد شد. حق تخاصم کشور هیچگاه به رسمیت شناخته نخواهد شد.»
از طرفی سالهاست که آمریکاییها در ژاپن نیرو و پایگاه نظامی دارند؛ نیرویی که در ابتدا برای مهار این کشور و بعدها با توجیه تامین امنیت در ژاپن مستقر شدند. در سالهای اخیر تعداد نظامیان آمریکایی ساکن در ژاپن چیزی حدود 47 هزار نفر بوده که قریب به 50 درصد آنها در جزیرهای به نام اوکیناوا حضور دارند. حضور این تعداد نیروی آمریکایی در ژاپن که همواره بهعنوان یک نیروی فشار تلقی میشده، به جز تبعات سیاسی، معضلات اجتماعی از جمله درگیری، قتل و تجاوز را نیز به همراه داشته است. سالهاست که سربازان آمریکایی در این جزیره و در جریان وقایع مختلف به حقوق مردم تعدی میکنند و اساسا ژاپنیها نمیتوانند متوقفکننده این فرآیند باشند و از ادامه آن جلوگیری کنند.
یوکیو هاتویاما، از سیاستمداران مشهور ژاپنی و رهبر حزب دموکرات این کشور در سال 2009، با وعده برچیدن پایگاه نظامی آمریکا در اوکیناوا در انتخابات پیروز و به نخستوزیری رسید. او در زمان نخستوزیری تلاش زیادی برای عمل به وعده خود کرد، اما خیلی زود فهمید فشار آمریکاییها و تسلط آنها بر ژاپن چه از مسیر مناسبات قانونی و چه غیرقانونی آنقدر زیاد است که اساسا امکان اجرایی شدن چنین وعدهای وجود ندارد و از اینرو تنها حدود یک سال توانست در مقام نخستوزیری فعالیت کند و در سال 2010 و بعد از آنکه نتوانست وعده خود را محقق سازد، از این مقام استعفا کرد. او صریحا درباره نسبت حکومت و سیاست در ژاپن با آمریکاییها میگوید: «دولت ژاپن در عرصه سیاست خارجی همواره یک نگاه خود را به مواضع آمریکا دوخته است. با انجام این کار دیپلماسی ژاپن استقلال خود را از دست داده و اتخاذ این موضع از سوی دولت توکیو به معنای بدبختی برای کشور است.»
البته در این بحث نمیتوان و نباید به این اتفاق و این اظهار نظر اکتفا کرد. چراکه اساسا در توافقات آمریکا و ژاپن و حتی در قرارداد سانفرانسیسکو تلاش شده به گونهای سیاست و مخصوصا سیاست خارجه در ژاپن تعریف شود که در عمل هیچ استقلال عملی وجود نداشته و مسیر نهایی دنبالهروی تمام و کمال از آمریکا باشد. شاید برای بررسی این نکته در این مجال اشاره به یک واقعه تاریخی مهم کافی باشد.
خیلیها میدانند که حضور آمریکاییها در ژاپن بهصورت عام بهخاطر نزدیکبودن به روسیه و بهویژه چین و تمرکز برای حضور در جزیره اوکیناوا بهخاطر حمایت از تایوان است. شاید خیلیها ندانند که ژاپنیها از جمله اولین کشورهایی بودند که در اتحاد با آمریکا به خاورمیانه وارد شدند و تلاش کردند نیروهای نظامی آمریکایی را پشتیبانی کنند. بسیاری این روزها از اعتدال ژاپنیها درخصوص درگیریها در غرب و جنوبغرب آسیا میگویند، اما با نگاهی ساده به اخبار و اطلاعات موجود چیزی جز همکاری ژاپن با جنگافروزی آمریکا دیده نمیشود. پس از وقایع 11 سپتامبر در آمریکا و تصمیم جرج بوش برای حمله به افغانستان، این ژاپنیها بودند که از آن سوی آسیا، کشتیهای خود را برای حمایت آمریکا به اقیانوس هند فرستادند و دو سال بعد نیز رسما در کنار آمریکاییها وارد عراق شدند. ژاپنیها در منطقه طی هشت سال یعنی از سال 2002 تا 2010، مشغول حمایت از ناوگان نظامی آمریکا بودند و در جریان آن تجدید سوخت کشتیهای جنگی بینالمللی که مشغول عملیات نظامی به رهبری آمریکا در افغانستان بودند را بهعهده داشتند.
مساله بعدی اما مربوط به اصل بمباران آمریکا در هیروشیماست. با اینکه موزه صلح هیروشیما سراسر نمادهای باقیمانده از بمباران اتمی است، اما دفتر یادبود این موزه مسئولیت همه اتفاقات را برعهده ژاپن میداند و بهگونهای فضا را توصیف میکند که گویا حق واقعی آمریکا بوده که عملیات اتمی انجام دهد و جان دهها هزار نفر را بگیرد. قبول این مسئولیت و ارائه این حق به آمریکا از این موزه صلح تا ادبیات مقامات ایالات متحده ادامه دارد؛ وقتی در سال 95 اوباما بهعنوان اولین رئیسجمهور آمریکا بعد از 71 سال به هیروشیما رفت، سر سوزنی از ژاپنیها عذرخواهی نکرد و این رفتار او بهقدری برای مردم این کشور سنگین بود که تا مدتها مورد نقد قرار گرفت. به این بخش از اظهارات اوباما دقت کنید؛ اظهاراتی که هیچگونه عذرخواهی نسبت به حملات اتمی در آنها نیست: «71 سال قبل در صبح روشن آفتابی، مرگ از آسمان فروافتاد و جهان تغییر کرد. برق نوری و دیواری از آتش شهر را نابود کرد و نشان داد بشر وسایلی دارد که میتواند خودش را نابود کند. چرا ما به این محل آمدهایم؟ به هیروشیما آمدهایم؟ ما به اینجا آمدیم تا درباره نیروی وحشتناکی که در گذشته نهچندان دور رها شد، بیندیشیم.»
مساله بعدی سیطره اطلاعاتی آمریکا بر ژاپنیهاست. مدارک و شواهد زیادی وجود دارد که سطوح جاسوسی آمریکا در ژاپن حتی به زندگی خصوص ژاپنیها هم میرسد. ادوارد اسنودن، عضو سابق آژانس امنیت ملی آمریکا که مدتهاست پروندههای زیادی را از اقدامات ایالات متحده در قبال دیگر کشورها منتشر میکند، وقتی که با ارتباط ویدئویی در جریان یک همایش بینالمللی در توکیو سخنرانی میکرد، از وقایع مهمی سخن گفت که بهسرعت تیتر رسانهها شد. اسنودن گفت: «هر شهروند ژاپنی میتواند هدف بالقوه فعالیتهای شنود و کسب اطلاعات سازمانهای اطلاعاتی آمریکا قرار گیرد. آمریکا اطلاعات گستردهای درمورد مردم ژاپن دارد که از طریق شنودها و جاسوسیهای گسترده بهصورت همیشگی افزایش میدهد و تکمیل میکند.»
اسنودن که پیش از این بهواسطه خدمت در آژانس امنیت ملی به مدت سه سال از 2009 تا 2011 در پایگاه هوایی یوکوتای آمریکا در حوالی توکیو، پایتخت ژاپن حضور داشته است در این سخنرانی از وظایف خود در دوران خدمتش در توکیو سخن میگوید و درمورد شنود مکالمات تلفنی و رصد اطلاعات رایانهای ابراز میکند: «جاسوسان آمریکایی اطلاعات زیادی از مردم ژاپن بهویژه باورهای آنان و اینکه چه کسی را دوست دارند و مواظب چه چیزهایی هستند، اطلاعات گسترده دارند و وظیفه من نیز بهعنوان مامور آژانس امنیت ملی آمریکا، ایجاد تصویری از زندگی هر فرد ژاپنی بود.»
البته این تنها باری نبود که اخباری دراینباره منتشر شد؛ چراکه تارنمای ویکیلیکس در سال 2016 با انتشار اسنادی فاش کرد آمریکا از شرکتها، کارمندان دولتی و مشاوران ارشد وزارتخانههای ژاپن جاسوسی میکرده است. در این اسناد آمده است: «آمریکا درباره بحثهای داخلی ژاپن، موضوعهایی مانند واردات کشاورزی، مناظرههای تجاری، مواضع ژاپن در مذاکرات سازمان تجارت جهانی در دوحه، طرحهای پیشرفت فنی، سیاست زیستمحیطی و در رشته انرژی هستهای دارای معلومات مفصلی است. آمریکا همچنین مکاتبات توکیو با سازمانهای بینالمللی ازجمله با آژانس بینالمللی انرژی را دریافت میکرد و مطابق با توافق Five Eyes اطلاعات جاسوسی دریافتی را به استرالیا، کانادا، انگلیس و زلاندنو میفرستاد.»
اگر نمای بیرونی ژاپن کنار گذاشته شود، یعنی از نمای صنعتیبودن و تکنولوژی برتر فراتر رفته و به سایه آنها نیز نگاه شود، مشخص خواهد شد ژاپن امروز تحت سلطه لیبرالیسم آمریکایی با چه مشکلات عمیقی مواجه است که شاید حاصلجمع جبری آن با پیشرفتهای تکنولوژیک حتی به صفر هم نرسد.
به بیان دقیقتر، کسب همه موفقیتها تنها یک روی سکه توسعه ژاپنیهاست که در افکارعمومی بازگو میشود. تبعات مدرنیزاسیون اما بدجور گریبان ژاپن توسعهیافته را گرفته و اتفاقاتی را در این کشور رقم زده که تا حد زیادی برای مردم و حتی بسیای از صاحبنظران مغفول مانده است.
یکی از مصداقهای این موضوع را باید آمار بالای خودکشی در این کشور دانست؛ مسالهای که حالا یکی از عوامل اصلی مرگومیر در ژاپن محسوب میشود. آمارها نشان میدهد از سال 1990 خودکشی در ژاپن رشد چشمگیری داشته و برای مثال در سال 2014 روزانه بهطور متوسط 70 نفر از مردم ژاپن بهواسطه بیکاری، فقدان امید به زندگی، افسردگی و... اقدام به خودکشی کردهاند؛ آماری که سالانه به بیش از 20 هزار نفر میرسد و دامنه آن به رنج سنی کودکان و دانشآموزان هم رسیده است.
در کنار خودکشی، پدیده «کاروشی» یکی دیگر از دلایل قابلتوجه مرگومیر در ژاپن است. «کاروشی» پدیده مرگ بر اثر کار زیاد است که استرس شدید، خواب کم و نوشیدن زیاد مشروبات الکلی و تغذیه ناسالم همهوهمه در آن سهم دارند.
میزان فشار کاری روی شهروندان در این کشور وقتی روشن میشود که بدانیم از سویی در قاطبه موارد برای اضافهکاری حقوقی پرداخت نمیشود و از دیگرسو هیچ محدودیت قانونیای درباره ساعت کاری وجود ندارد؛ موضوعی که زمینه استثمار نیروی انسانی بهنفع کارفرما را به بهترین نحو فراهم آورده، دست آنها را باز گذاشته است تا هر اندازه که تمایل داشته باشند از کارمندان خود کار بکشند.
ژاپن سالهاست که با معضل پیری جمعیت دست به گریبان است و در حال حاضر بهدلیل کاهش شدید نرخ زاد و ولد و افزایش طول عمر، با اختلاف زیادی پیرترین کشور بین کشورهای عضو «سازمان همکاری و توسعه اقتصادی» است. موضوعی که چشمانداز اقتصاد این کشور را با بحران مواجه کرده است. به عقیده کارشناسان، فقدان امید به زندگی و نداشتن نظری خوشبینانه به آینده بههمراه مشکلات اقتصادی و نابرابریهای اجتماعی از دلایل اصلی کاهش جمعیت در ژاپن است.
در کنار اینها متوسط قیمت مسکن در ژاپن، بسیار بالاتر از قدرت خرید طبقه متوسط بوده و این موضوع بحران جدیای را در این کشور رقم زده است؛ بحرانی که شهروندان را به سمت ساخت خانههای کپسولی و «بند انگشتی» سوق داده و این مدل از مسکن را به پدیدهای متعارف مبدل ساخته است. خانههایی با مساحت 6 تا هشت مترمربع که تعداد ساکنان آن بعضا به سه یا چهارنفر هم میرسد.
منبع : فرهیختگان
انتهای پیام/