امیری اسفندقه: "میرشکاک" پنجرهای باز بوده، هست و خواهد بود
یوسفعلی میرشکاک مهمان ویژه بیست و ششمین محفل شعر «قرار» است؛ مرتضی امیریاسفندقه به همین بهانه یادداشتی نوشته است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، بیست و ششمین جلسه از محفل شاعرانه «قرار» میزبان یوسفعلی میرشکاک است.
مرتضی امیریاسفندقه از شاعران کشورمان در یادداشتی پیرامون این هنرمند آورده است:
هو
قلندر درویش آقا یوسفعلی میرشکاک، پنجره ای باز بوده و هست و خواهد بود. به روی حال و هوش و حماسه و عشق و جنونی جذاب و جانی، فارغ از هر چه همه چه محاسبات و معاملات معمول که بی هنران و هنرمندان گرهگیر آنند.
او در باب و باره هر چه سخن گفته نخست آنرا خوانده و بل خورده پس آنگاه نقل و نقدی در کار و کردار آن کرده است و در هر واوی که خوانده و کوشیده و جوشیده و معنی آن بی هیچ مجامله و مداهنه و با پرهیز از یعنی آن تمام دانسته است و همه چه خوانده، شعر پارسی، حکایات، داستانها و فیلمها و نماهنگها از هر کجای ادبیات مطرح ایران و جهان دیروز و امروزش که اگر با او سخن بگویی نامها و نشانه های آنرا به رخت می کشد بی هیچ ذاعیه و دعوی و تعرفه و تعارفی مهره های پنهانِ فیلمها ی روز وشب عالم هنر راشخصیتها و ... داستانها را دیده نه فقط شنیده است.
به هیچ پست و مقامی وابسته ودلبسته نبوده و نیست. در دلش برای رفاقت با هر که هر چه از همه جا باز است الا سومیها که جای دومیها را گرفته اند و دومیها که خود را اول می دانند و اولیها که اصلا در جایگاه و پایگاه اولی نیستند.
خوش به جای خویشتن بود این نشسته خسروی
تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن
او علاوه بر سرایش شعر ، رمان هم نوشته و فیلمنامه هم و ساعتها خوش نویسی کار میکند و سه تار و دو تار هم در آغوش میگیرد و هیهای هوی هم از حنجره زخمی او تراواست.
در خالیگاه و خفنگاه او چندین و چند تابلوی بزرگ نقاشی هم یافته میآید. او که همواره خاطرش از پریشانی جمع است همه این عوالم را به حال و مقام خود، رها کردهاست.
اینها همه که گفته آمده، جوانی اوست. آن روزگارانی که هنوز هیچ موی سفیدی بر سر روی نداشتهاست.و اینک این دم این زمان که او نه پیر ماه و سال که سفید روی و موی عشق است. حکایت و روایت او از لونی دیگر است آرد بیخته و غربال در آویخته نه!
خشت از خرند در افتد؟ نه! زبان در کام؟ نه! نه! نه!
ذوالفقار علی در نیام.
ستیز و صلح او ستیزی بی نفاق و بی نقاب نه به بوی نشان و القاب مست بود:
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کاتش در آن توان زد
او را اگر چه سالی یکبار هم نمیبینم الا ناگهان و بی خبر در کجا و ناکجا و بی در کجا اما دوستش داشتهام و دارم با همه هول و هراسی که دوستی با او و دوست داشتن او در دل و جان ایجاد کردهاست و میکند که آن منصور منتظر غیرمنتظره است.
با درود و دعا
مرتضی امیری اسفندقه
انتهای پیام/