نصیر ملکی‌جو: تئاتر میرنده است و نگاه من، نگاه ماندگار به اثر است

نصیر ملکی‌جو: تئاتر میرنده است و نگاه من، نگاه ماندگار به اثر است

کارگردان جوان نمایش‌های نان و سفیدبرفی از جهان فانتزی، علاقه‌اش به دنیای تجسمی و وارد کردن نقاشی به تئاتر و مانایی اثر هنری می‌گوید.

به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، این روزها خلاقیت در تئاتر بیش از آنکه از سوی پیشکسوتان و مشاهیر بازتاب یابد، در آثار نیروهای جوان تئاتری دیده می‌شود. گروهی که چندان تمایل به حرکت در مسیر بازار ندارند و در پی اشکال تازه‌ای از تئاتر هستند. نمونه جذابش نصیر ملکی‌جو، دانش‌آموخته یکی از موسسات مهم تاریخ هنر، باهاوس است که با انگاره‌های از جهان هنرهای تجسمی دست به خلق اثر هنری می‌زند. ملکی‌جو با تأثر از پیتر شومان و تئاتر نان و عروسک چندی پیش نمایش «نان» را روی صحنه برده بود و به نظر می‌رسد تا پایان امسال نمایش دیگری را نیز اجرا خواهد کرد.

آنچه می‌خوانید گفتگویی است برای دریافت ذهنیت این روزهای این کارگردان جوان.

***

ایدئال‌های امروزت چیست؟

"تو" باید به عنوان کننده کار از فضای تئوری خارج شوی و وارد فضای عملی شوی

ملکی‌جو: ما داریم در شرایطی کار می‌کینم که وقتی می‌خواهیم یک ایده‌آل داشته باشیم، آن ایده‌آل هیچوقت فراهم نمی‌شود. فراهم می‌شود؛ در صورتی که برای ما یک شأنی قائل باشند. برای هر کاری که انجام می‌شود. یعنی آن شأن باید این‌طوری باشد که بگویند 4 روز، 5 روز وقت دارید بیایید و با دکورتان تمرین کنید. حالا یکی دکور ندارد یکی دکور دارد، یکی دکورش ویژگی‌هایی دارد که ممکن است با ویژگی‌های دیگری تفاوت داشته باشد؛ اما بحث، بحث عملکرد است. یعنی "تو" باید به عنوان کننده کار از فضای تئوری خارج شوی و وارد فضای عملی شوی. همیشه یک تفاوتی است بین آن چیزی که آدم فکر می‌کند و چیزی که می‌خواهد انجامش بدهد. وقتی می‌خواهید وارد آن فضا شوید سالن‌ها امکانات ندارند. سه تا اجرا پشت سر هم را کنار یکدیگر می‌گذارند. نمی‌دانم شما "مسخ" را دیدید یا نه، من "مسخ" را در اجرای دیگری گذاشته بودم.

 کجا نمایش داشتید؟

ملکی‌جو: همین حافظ ، حالا کی داشت کنار من اجرا می‌رفت؟ آقای حسن وارسته اجرا می‌رفت و قطعاً نگاه من با آقای حسن وارسته زمین تا آسمان فرق می‌کند؛ اما چرا این اتفاق می‌افتد که من مجبورم با حسن وارسته که جهانش یک جهان دیگری است، در یک جهان قرار بگیرم. بعد در کنارش، من تاکنون در ایرانشهر اجرا رفتم در سالن ناظرزاده کرمانی، واضح است که نمایشی از این دست باید در سالن دیگری اجرا شود. وقتی که به من گفتند سالن ناظرزاده اجرا بروم، من نمایشی مخصوص همان سالن ناظرزاده در نظر گرفتم.

اگر در سمندریان به تو اجرا می‌دادند، می‌خواستی چیکار کنی؟

ملکی‌جو: یک کار دیگر. یک نمایشی بود به اسم "نوکر" که نوشته خودم بود و از جهان خودم خلق شده بود. دیگر گذاشتمش کنار؛ اما شاید می‌توانست نگاه جالبی داشته باشد با دیالوگ با همان فضایی که از من دیده‌اید.

 چرا "طناب" را انتخاب کردید؟ یک انتقادی که وجود دارد که هیچکاک فیمل را براساس ابزار سینمایی می‌سازد. فیلم یک سکانس پلان است که به آن سیالیتی می‌دهد. نمایش تو فاقد آن شیطنت‌های هیچکاک بود.

نوع عملکرد من در این سال‌ها مشخص بوده است

ملکی‌جو: آره، ولی همه نمایش یک لانگ شات بود. ما باید یک چیزی را در نظر بگیریم. هر کسی برای خودش یک جدول کلمات قائل است. یعنی بگوید من از اینجا شروع کردم و تمرکزم روی آدمی از جنس تو است که قرار است من را از یک ابتدایی یا یک میانه‌ای و انتهایی نظاره بکند. مثالی می‌زنم. کیارستمی یک کاری انجام داده بود به نام شیرین، اگر قرار بود ما کیارستمی را فقط با اثر "شیرین" بسنجیم، نظرم راجع به کیارستمی این بود که یک جور خاصی کار می کند که می‌توانستم راجع به کارش حرف بزنم. من مطمئنم این کار را در کنار کارهای دیگرش باید در یک طبقه‌بندی گذاشت. اول اینکه یک مقدار می‌خواهم به سمت فضای متنوع بروم. بعد داشتم فکر می‌کردم که برای کسانی که مرا می‌شناسند، نوع عملکرد من در این سالها مشخص بوده است. اگر بیایند و با طناب مواجه بشوند به اینکه من می‌توانم به سمت یک نمایش، یک فیلمی بروم و آن فیلم را به جهان خودم نزدیک بکنم و آن اتفاق واقعاً افتاد. یعنی از روز 5 به بعد، اجرایی داشتیم که ریتم کار خیلی هماهنگ بود و بده بستان‌هایی داشتیم که آن فضای ذهنی من، عملی بشود. من به خاطر دارم همان اجرای اولی که ما رفتیم، چون اولین روز بود که همه چیز کنار هم قرار می‌گرفت، خیلی از بچه‌هایی که در گروه بودند و می‌شناسیدشان به من می‌گفتند این رنگ آبی  را عوض کن. رنگ قهوه‌ای بگذار. من خیلی نسبت به آن چیزی که در ذهنم بود پافشاری داشتم و قانع کردن آن آدم‌ها در حقیقت سخت است. من این کار را کردم به دلیل اینکه احساس می‌کردم به یک مضمونی نگاه می‌کنم، مضمون ورود نقاشی به تئاتر است یعنی این اتفاق واقعاً افتاده بود و در یک سری از صحنه‌ها چیدمان  عجیب و یک دست رنگ‌ها وارد یک قاب نقاشی می‌شد.

ما بیشتر تو را به ساحت عروسک‌هایت می‌شناسیم.

ملکی‌جو: نه این‌طور نیست، من یک جهانی برای خودم دارم. حقیقتاً اولین کاری که از من اجرا شد، «حافظ میرآفتابی» نقاش و تصویرگر و اکنون ساکن آمریک، آمد و کار من را دید.  من اولین بار کلمه «تئاترویژآل» یا «تئاتر تصویری» را از حافظ شنیدم.

 اسمش چی بود؟

ملکی‌جو: «روش‌های درست برای درست دیدن و درست بلعیدن موقعیت‌ها».  یک کاری بود که روی وایت باکس اتفاق می‌افتاد و همانقدر اتفاقات خلاقانه در آن محقق می‌شد و اشاره به اتفاقات روز آن دوران داشاو قصه آن موتورسواری بود که پرت شده و فوت کرده بود و دخترهایی که در پارک شهر غرق شده بودند. خیلی نگاه تلخی داشت؛ اما به شدت فانتزی و کمیک و خلاقانه بود. این کار در جشواره دانشگاهی خیلی دیده شد و از روزی که ما داشتیم در اجرای ابتدایی ارائه می دادیم؛ خیلی مورد توجه قرار گرفت. من آن موقع نمی‌دانستم که چیکار می‌کنم. آن زمان نه اشیای بزرگ‌نمایی شده داشتم و نه چیزی شبیه به این؛ اما اگر همین را دقت بکنید در حرف‌های من ارتباط تصویری وجود دارد. من دارم می‌گویم وایت باکس، یک کم بعدش حسن معجونی دقیقاً یک کاری را انجام داد که وایت باکس بود.

 چه کاری؟

ملکی‌جو: فکر می‌کنم کار «رویای نیمه شب تابستان» بود که سجاد افشاریان و داریوش موفق بازی می‌کردند. با یک سری از بچه‌های در کارگاه حسن معجونی بودند. این نگاه، نگاه رنگ از همان ابتدا بوده است و من از انیمیشن استفاده کردم و بازیگرها می‌رفتند داخل انیمیشن و شبیه‌شان تبدیل می‌شد به انیمیشن، اتفاقی که اگر یادت باشد در کرگدن هم رخ  داد. انتهای کار بچه‌ها می‌رفتند داخل انیمیشن.

 چه ویژگی داشت؟

ملکی‌جو: خیلی آرتیستی بود یعنی آن کسی که انیماتور بود خیلی آرتیستی این کار را کرده بود، بعد من از یکی از روایت‌های صوتی آقای کامران شیردل استفاده کرده بودم. تلفیق می‌شد با صدای فیلم شیردل و خیلی اتفاق نابی بود. بعدش من رسیدم به کار «در اکتبر» که خیلی نمایش قشنگی بود و نان اقتباسی از نمایش «در اکتبر» است. اسمش بود، «در اکتبر 1959 او آزاد شد و یکسال بعدش وارد آنجا شده بود به جرم شکستن یک شیشه و برداشتن یک نان»

 چقدر طولانی؟!

ملکی‌جو: بله یک کلاژ بود از رمان بینوایان. یک بخش را انتخاب کرده بودم و آن کار جایزه ویژه‌ای در جشواره دانشگاهی گرفت و خارج از ایران رفت. توی آن باز روایت تصویری داشتیم؛  ولی روایت تصویری از آن جنس نبود و باز آنجا زیباییشناسی رنگ بود. کف صحنه کاملاً آبی شده بود و از بادکنک‌های آبی استفاده شده بود. یک جایی گچ بود. تمام قاب تصویری بود. یک جایی بود که بحران قحطی نان بود و ما از یک چرخ گوشت استفاده کردیم و چرخه گوشت را پشت تماشاچی گذاشتیم و یک نفر آمد و پشتش را کرد به همان‌جایی که چرخ گوشت بود و تقریباً می‌شد موازی با جایی که باسن و مقعد آن آدم بود. ما داخلش خمیر نان گذاشته بودیم و بچه‌ها در قحطی نان با قاشق می‌آمدند آن دکمه را می‌زدند و انگار داشت مدفوع می‌کرد. نگاه وروتیستی داشت. روایت تلخی همراه داشت در حالی که تماشاچی قاه قاه می‌خندید؛ ولی با یک روایت بصری روبه‌رو بود. خوب این برمی‌گشت به اشیائ حاضر آماده مارسل دوشان. چشمه دوشان  یک توالت است که توسط دوشان امضا شده بود و استفاده از یک سری چیزهایی که خریده؛ ولی شده اثر هنری، پس آن روایت تصویری یا نگاه من در لانگ‌اوت  به این شکل نمود پیدا می‌کرد. مثلاً  بری بهشت از گچ خیلی استفاده می‌کردیم. دایره گچی قفقازی بود که نان داخلش قرار می‌گرفت و بعد دو نفر داخلش شروع می‌کردند به کشیدنش، یک جا که من خیلی دوست داشتم و خیلی درد داشت و آن فضای شعاری که  در کار نان هست بود.  یک حلقه آتش که در صحنه روشن می‌کردیم و جمله‌ای که من می‌گفتم این بود «او که نانش را به دست نیاورده است برای به دست آوردن آنچه که متعلق به اوست ناگزیر به رد شدن از مرحله دشوارتری است» و بعد جلو تماشاچی از حلقه آتش می‌پرید. همانکاری که شیر می‌کند. خوب اگر در تاریخچه هنری من  می‌بینی که در اینها همه نگاهی به نقاشی وجود دارد. در این نانی که داری می‌بینی به شکل واضح و در کار "مسخ" به شکل واضح‌تر و «سفیدبرفی و هفت کوتوله» هم. من این سه کار را یک تریلوژی می‌دانم؛ چون دقیقاً در همین سه اثر است که من از اشیاء بزرگ در قالبی استفاده کردم که ما در یک قاب می‌بینیم.

 تو در تئاتر شهر کولا را اجرا کردی...

ملکی‌جو: کوکاکولا ؛ که به اسم "کولا" ما مجبور شدیم تغییرش بدهیم. البته در این تریلوژی قرار نمی‌گیرد، این سه تا جزء آثار من بودند یعنی من برای هر کدامشان یک سال، یک سال و نیم وقت گذاشتم و نگاهم آن موقع نگاه اثر هنری بود تا اینکه من بخواهم تئاتر بسازم و تئاترم را رزومه تئاتری حساب کنم.

 تو در واقع نگاهت به سمت پرفورمنس یا هنرهای تجسمی هست؟

ملکی‌جو: البته پرفورمنس با هنرهای تجسمی خیلی فرق می‌کند.

به هر حال در ایران همه چیز در حال قاطی شدن است. کسانی که روی پرفورمنس کار می کنند خودشان را هنرمند تئاتری نمی‌دانند و از اهالی تجسمی معرفی می‌کنند.

از دید من پرفورمنس کمی شبیه به کارهای آگوستو بوآل هست

ملکی‌جو: خوش به حالشان ، من آلمان پرفورمنس کار کردم و اصلاً پرفورمنس خواندم. یک سری کارهای خیابانی آنجا برایم خیلی جذاب بود، یعنی جلوی یک سری از ساختمان‌ها با همان فضایی که در کارهایم است، یک آدمی با یک لباس قرمز، جوراب قرمز تن قرمز - ولی خوب حضور بصری دارد - بازی می‌کند. از دید من پرفورمنس کمی شبیه به کارهای آگوستو بوآل هست که من خیلی دوستشان دارم. در حوزه تئاتر شورایی بوآل اگر واقعاً فضایی باشد که من درگیرش شومو در برخی کارهای شورایی شرکت کردم. در بعضی از آنها حس کردم من در حال گارد گرفتن هستم. دوست نداشتم حرف بزنم و شرکت کنم و بعضی‌ها هم به قدری روان بود که من حرف می‌زدم و خودم را می‌دیدم که به عنوان یک تماشاچی حضور دارم.

 آثار تحریک‌کننده‌ای بودند؟

ملکی‌جو: بله محرک بودند. در همچین فضایی پرفورمنس دقیقاً تعریف پرفومنس است؛ ولی من به این مسأله در اجرا قائل نیستم و نگاهم به معماری وهنرهای تجسمی است. هنرهای تجسمی که قرار نیست تخریب شود. قرار هست به ذات بماند و فکر می‌کنم مسیر اشتباهی را هم آمدم. یعنی اگر بخواهی چیزی را بسازی و اجازه بدهی که بماند، باید مدیایی را انتخاب کنی که میرا نباشد. تئاتر میرنده است؛ ولی در هر صورت این اتفاق افتاده است. نگاه من نگاه ماندگار به اثر است اما نه نگاه تمام شده‌اش.

مسأله این است که در دوره‌ای هستیم که تئاتر می‌بینی و آن میرایی که ازش صحبت می‌کنی خیلی شدیدتر و داغ‌تر است. دکور را سریع جمع می‌کنند. اما اگر دکور وجود نداشته باشد نمایش می‌شود متن و بازیگر ...

در زمان اشتباه، در مکان اشتباه هستم

ملکی‌جو: من راجع به خودم این را می‌گویم که در زمان اشتباه، در مکان اشتباه هستم. یعنی می‌تونم راجع به خودم این را بگویم.

 تو باید یک وسواسی عروسک درست می‌کنی.

ملکی‌جو: شاید باورت نشود که این کار بازتولیدی اولاً ماسک‌ها را یک بار دیگر ساختیم. فقط لایه رویش را مجسمه‌ساز ساخته که یک میلیون و پانصد هزار تومن برای هر  کدام هزینه شده است.

 چرا انقدر وسواس داری که حتماً اینها باشد و این ماسک‌ها ساخته شود و کورکودیلی به آن عظیمی داشته باشی؟

ملکی‌جو:  اینکه فکر می‌کنم که این را تو باید جواب بدهی.

 برای تو لذتی دارد. این لذت وسواس چی است؟

کیفیت هنری هر کس در حقیقت خلاصه می‌شود در همین وسواسی که دارد

ملکی‌جو: فکر می‌کنم کیفیت هنری هر کس در حقیقت خلاصه می‌شود در همین وسواسی که دارد. من مثلاً علی حاتمی برام یک شخصیت به شدت تاثیرگذار است شاید نگاه ما به هم یک جاهایی برخورد نمی کند اما وقتی من می‌نشینم و یک کار از ایشان می‌بینم از ابتدا تا آخر آن کار دچار یک سری احساسات می‌شوم که می‌تونم آنها را در کار خودم ببینم یعنی می تونم می‌بینم چه زیباشناسی در کارش وجود  دارد در کنارش یک طنزی وجود دارد و چه ایرانی بودن درش هست خوب همه اینها محرک است برای من، خوب ما که از هوا که نیامده ایم یک سری از آمده ها بوده اند که ما را تغذیه کرده اند در تاریخ هنر، چه ایران و چه خارج از ایران، یک سری آدمها زمانی که ذهنیت من شکل می‌گرفته روی من تاثیر گذاشتند و مرا وارد یک جریان کرده اند. یک سری آدمها هستند که اصلاً وارد این جریان نشدند و خیلی خوش می گذرد بهشون چون خیلی راحت می‌توانند کارشان را تولید کنند و خیلی بیشتر از من تماشاچی دارند اما مسئله‌ای که برای من وجود داشته اینه که من مثل یک پل بسته شده‌ام مثل کامول؛ کامول یک جمله داره که می‌گه: " پل بسته شده نمی‌تونه به پل بودن خودش ادامه نده مگر اینکه ویران بشه" همه آدمها در یک سن تغذیه می‌شن و در یک سنی به یک باور می‌رسند که با قطعیت یک کاری را می‌کنند و این تغییر خیلی سنگین است.

 و تا حالا این پلی که شکل گرفته در طول این مدت برایت متزلزل نشده؟ نشده به یک افق دیگری که این شکل از اجرا انقدر سخته و هزینه دارد حتی ممکن است یک عده‌ای بیایند و بگویند که نصیر اصلاً بیکاری که این کار را می‌کنی؟

ملکی‌جو: بله خیلی‌ها این را می‌گویند و خیلی‌ها اصلاً سمت من نمی‌آیند ؛ ولی سعی می‌کنم که شرایطم را تعدیل کنم، بدون اینکه به آن جوهر ذهنیم فشاری وارد شود. خیلی کار سنگینی است و من دارم تمام سعیم را می‌کنم. اینکه آدم بگوید  نصیرملکی جو،با آن تریلوژی  "نان" و "سفیدبرفی" و " مسخ" ، دیگر نمی‌تواند چنین کارهایی بسازد، چون مال دوره سنی متفاوتی بوده و نگاه آنارشی او نگاه آنارشی متفاوتی بوده است و آن دغدغه‌هایی که داشته، الان ندارد. خیلی‌ها از من می‌پرسند که آیا این کارها دوباره باز تولید می شود. من خوب چون نگاه بازتولید داشتم احساس می‌کنم که نان و سفید برفی کارهایی که باید دوباره بازتولید شود. به خاطر اینکه به تماشاچی نسل تازه‌اش بگوید که این کارها بوده و اجرا شده است.

 تو انگار یک مقاومتی داری که جزء تئاتر بدنه نشوی.

ملکی‌جو: اتفاقاً خیلی دوست دارم که این اتفاق رخ بدهد.

 یعنی می‌خواهی جزء تئاتر بدنه باشی؟

ملکی‌جو: آره خیلی.

 چون سراغ بازیگران شاخص نمی‌روی؟

ملکی‌جو: سراغش می‌روم اما سر کار من نمی‌آیند.

 چرا؟

ملکی‌جو:مثلاً برای کار "سفید برفی و هقت کوتوله" ما زمان طولانی صرف گپ زدن با آدم‌ها کردیم؛ حتی با امیرحسین رستمی حرف زدم. وقتی آدم نگاهش می‌کند یک فاز کمیکی در او می‌بیند. وقتی باهاش صحبت کردیم نتوانست همراهی کند. بازیگرها دنبال یک جور خلق شخصی هستند و وقتی وارد یک فضای گروهی اینچنین می‌شوند یک مقدار گارد می‌گیرند.

 یعنی نمایش‌های تو ستاره بودن بازیگر را مخشوش می‌کند؟

ملکی‌جو: بله، ما این ستاره ها را از آنها می‌گیریم. رامین ناصر نصیر و لیلی رشیدی و فلامک جنیدی با من کار  کردند و من در متن حقیقتاً داشتم از یک سری چهره استفاده می‌کردم. سعی داشتم چهره بودن اینها را در صحنه بگیرم .

 یعنی بازیگرانی هستند که دوست ندارند آن‌قدر هم ستاره باشند.

ملکی‌جو: البته آن دوره لیلی رشیدی  آره؛ ولی فلامک آن دوره خیلی رو بورس بود. فلامک، تاریخچه تئاتریش در ایرانشهر بود که با بهاره رهنما کار کرده بود. رامین سیار دشتی به کار من اضافه شد. آن موقع از کار تلویزیونی می‌آمد. داشت دیده می‌شد و رامین الان نبود. منصور هاشمی، محمد عاقبتی در سفید برفی به تئاتر من اضافه شدند.

 این اسامی که نام بردی همگی فانتزی‌بازهای خوبی در تئاتر ایران هستند.

ده سال از زندگی هنریم من را با سخت کوشی به یک فرم خاصی از تئاتر اختصاص دادم

ملکی‌جو: خوب این به خاطر اینکه ما توانستیم. یکبار از نورالدین حیدری ماهر پرسیدم فلانی و فلانی را پیشنهاد می‌دهی گفت نه؛ ولی لیلی رشیدی می‌آید و به نظرم رشیدی به کارت خیلی می‌نشیند که آمد و نشست. به قول خودت همه می‌توانند تشخیص بدهند که چه کسانی می‌توانند در این نقش‌ها باشند؛ اما من به روز شدم. شاید به خاطر سفری که رفتیم و قبل از اینکه آن سفر را بروم ارضایی شدم. من ده سال از زندگی هنریم من را با سخت کوشی به یک فرم خاصی از تئاتر اختصاص دادم. اول ابداع کردم و بعد برای نگه‌ داشتنش تلاش کردم؛ ولی بعدش شروع کردم به تغییر یک سری فضاها در ذهنم. من در کارهای اولیه‌ام دیالوگ داشتم و اتفاقاً نویسنده خوب و توانایی در نوشتن بودم؛ اما سعی کردم نوشتن را کنار بگذارم و اجرا را در اولویت بگذارم. نه کارگردان بودن؛ بلکه تولید اثر در هم پیچیده‌ای داشته باشم. در آن طراحی و متن همه یک مولفه است تا به تماشاچی نشان بدهد این کار طراحی آدمی است. دارد با همه منشوری که در ذهنش است کاری را انجام می‌دهد.

شخصیت شوآفی نداشتم؛ اما این منیت را در خودم می‌دیدم که برای خودم یک گل بودنی قائل شوم

الان که دارم روی آن فکر می‌کنم، اولاً زیادی پیش‌روی کردم. یک مقدار انزوا می‌آورد و من اتفاقاً برای چی می‌گویم به بدنه نزدیکم. فکر می‌کنم یک آدمی مثل ناصر حسینی مهر هیچ تمایلی به بدنه ندارد و خیلی دوست دارد خودش را بکشد کنار. اتفاقاً من خیلی دوست دارم که «طناب» نقطه عطفی برای این ماجرا باشد. الان یک کاری داریم به اسم "بهرام" که قرار است "بهرام افشاری" و "پانته‌آ بهرام" در آن بازی کنند که نگاه قصه‌گویی و خیلی دیالوگ‌گویی دارد و من خیلی خوشحالم بابت آن اجرا، حس آدمی دارم که رفته عشق‌وحالش را کرده و حالا می‌خواهد سروسامان بگیرد. یعنی راحت شدم دیگر.  خودم را در شرایطی غنی کردم. من همیشه مثالی می‌زنم که یک گل خاصی یک جایی می‌روید این دیگر به آن گل مربوط نیست. این به کسی که خواهان آن گل است مربوط می‌شود که برود آن گل را پیدا و کشف کند. شخصیت شوآفی نداشتم؛ اما این منیت را در خودم می‌دیدم که برای خودم یک گل بودنی قائل شوم. می‌گفتم که اگر آن آثار در یک برهه و زمانی ساخته شد و نگاه خاصی رویش وجود داشت، می‌توانست بهتر دیده شود. برای اینکه بتوانم آن فضا را به نوعی نگه دارم و برای تثبیتش یک فکری بکنم.

 چیزی که برای من جذاب است جنس کار تو هست که باید در جایی مثل تئاتر شهر اجرا شود و نمی‌شود.

ملکی‌جو: نمی‌دهند به خدا، خیلی عجیب است. از خودشان بپرسید. امسال به من کار در کارگاه نمایش دادند که من تایید نکردم.  من سه دوره قشقایی اجرا رفتم؛ ولی دوره طولانی و درستی نبود. می‌شود گفت تنها اجرای من که اجرای درستی و طولانی من سفید برفی بود.

 اجرای نمایش سفیدبرفی و هفت کوتوله خیلی دیده شد.

ملکی‌جو:  بله درست است؛  اما خوب سخت هست. ببین دست زیاد هست. آدم‌ها توقعاتی دارند. آنها که مدیرند سیاست‌های خاصی دارند و در حقیقت باید به همه چیز و بقای خودشان فکر بکنند. مثل جنگ می‌ماند.

 به نظر من در نمایشی مثل " نان" در این وانفسای اجتماعی که وجود دارد؛ جای اجرایش در تئاترشهر است و نباید در حافظ اجرا می‌رفت. مثل همین وضعیتی هست که در نان تعریف می‌کنی. این گره خوردن نان و پول. چقدر ضرب المثل با نان در فارسی داریم که در همه جا برابر است با پول و در نمایش تو این همانی وجود دارد.

ملکی‌جو: خیلی در "نان" حرف بود. من خودم منتقد خودم هستم و خودم را نگاه می‌کنم وخوب و بد خودم را می‌گویم. برایم جالب است مثلا 4، 5 روز اول که نمی‌دانم و انگار فرم اجرایی کمی زمان می‌برد تا به نتیجه برسد. 4، 5 روز اول داریم چیزهای جزئی که تماشاچی در جریان نیست را عوض و بدل می‌کنیم. مثلاً روز اول که ناصر بهرامی آمد پرده ما جعبه‌ای که ساخته بودیم از جنس برزنت نبود، پارچه‌ای بود که خیلی روش هزینه شده بود؛ اما همه چیز پشتش مشخص بود و کار خیلی شلخته اجرا می‌شد. خوب آن را باید عوض می‌کردیم، میل پرده آن بالا نمی‌ایستاد آن را باید عوض می‌کردیم، پرده کج بود. بچه ها با اشیا هماهنگ نبودند و ...

  تو به نوعی در حال نزدیک شدن نمایش‌های سیرک هستی.

ملکی‌جو: بودم و حتی از یک سری آدم‌ها که توی سیرک هم بودن کمک گرفتم.

 من خیلی بهش اعتقاد دارم. در این کار مثل این بود که همه چیز پویا و کمیک است ...

تئاتر من  باید یک فلسفه‌ای داشته باشد

ملکی‌جو: اما سیرک یک تهی‌بودگی دارد و آدم‌هایی که در سیرک کار می‌کنند از معنا دورند. من حس می‌کنم و امیدوارم درست باشد. تئاتر من  باید یک فلسفه‌ای داشته باشد. یعنی اگر کسی از حلقه آتش می‌پرد معنای مهم دارد؛ نه اینکه شخصی از حلقه می‌پرد. اگر ما داریم از اشیاء حاضر و آماده مثل چرخ‌گوشت استفاده می‌کنیم باید یک فلسفه‌ای داشته باشد. مثلاً در همان کار ما گاهی اوقات از یک لیف و صابونی استفاده می‌کردیم و من می‌گفتم گاهی اوقات نان لیز است و نمی توان آن را به دست آورد. یکی صابون خیس می‌کرد و می‌افتاد و همه می‌رفتند دنبالش و آن را پیدا نمی‌کردند.  این یک صابون ساده است؛ اما چطور می‌خواهد تبدیل به یک معنا بشود. این مهمترین کاری است که من در طول این سال‌ها کرده‌ام. مثلاً در کار "طناب" برای من معنای سیاسی داشت. سیاسی فراتر از یک فرد، بلکه یک اندیشه و حقیقت خفه شده بود‌.

 برخلاف قصه هیچکاک خیلی روی نیچه تمرکز نکردی و ماجرای از داستانی بودنش برات مهم‌تر بود.

نیچه برای الان نیست و الان نه تو می‌توانی نیچه بخوانی

ملکی‌جو: بله به خاطر اینکه نیچه برای الان نیست و الان نه تو می‌توانی نیچه بخوانی نه من می‌تونم بخوانم. نه من حال سیبیل نیچه‌ای دارم نه تو، الان اگر دورش بود هر دو سبیلش را داشتیم.

 بله ولی تو این را تحلیلش کردی به شکلی که خودت می پسندی؟

ملکی‌جو: بله، مارک روتکو که نگاه غالب من در آن کار بود ، نمی‌دانم نقاشی های روتکو را دیدی یا نه ولی من دیوانه‌اش هستم.

 چرا قرمز لوگان را کار نمی‌کنی؟

ملکی‌جو: روتکو را به خاطر یک سری حساسیت‌های شخصی که خودش دارد دوست داشتم و البته اگر دقت می‌کردی در کار " طناب" ما یک سری بوم داشتم. البته برای اینکه ارزان تمام شود ما از بوم استفاده کردیم. عین همان کاری که روتکو کرده بود.

 من یادم نیست که روتکو تابلوی ترکیبی از زرد و آبی داشته باشد. بیشترین رنگی که دارد قرمزو قهوه‌ای و سبزهست.

ملکی‌جو: نه، همه این رنگ ها بوده.من یک نگاه عمیق‌تری نسبت به کاری که روتکو می‌کند دارم. بیشتر رنگی که در بوم هموار شده برای اینکه این آدم فیگور را بلعیده و به یک آگاهی از نقاشی انتزاعی نزدیک شده و رسیده است. برام خیلی جالب بود. من اکسپرسونیسم انتزاعی جکسون پولاک را نمی‌پسندم و برایم هیچ وقت جذاب نبود و تنها یک سری از هنرمندان هستند که برای آدم همیشه جذاب هستند و آدم از آنان تغذیه می‌کند.  این تغذیه خود رنگ نبود؛ بلکه نگاه آدم‌ها بود به رنگ.

 به نظرت چرا تئاتر امروزی ایران از فانتزی تهی است؟ در صورتی که جهان به این فانتزی علاقه نشان می‌دهد. در ایران انگار یک گاردی به فانتزی دارند که خیلی خوب نیست و اکثر کارهای که من دارم می‌بینم اشکال رئالیستی و شبه رئالیستی است.افتادیم در این دام، چرا تخیل که اصل هنر است در تئاتر ایران چنین گمنام است؟

ملکی‌جو: پر واضح است. به خاطر این که ازش حمایت مالی نمی‌شود و اگر حمایت مالی می‌شد خیلی اصولی‌تر ساخته می‌شد. از "تادوش کانتور" که من به شدت به او تمایل دارم، یک موزه بزرگ وجود دارد و هر روز اطلاعات جدیدی در سایتش به‌روزرسانی می‌شود.این سایت محصولاتی برای فروش دارد. روزی که با کانتور آشنا شدم شناخته شده نبود. امروز در ایران شناخته شده است. پس حتماً در همه جای دنیا به شکل وسیعی کانتور اتفاق افتاده است. خوب ما اینجا همچین برنامه‌ای نداریم. در حقیقت بیشتر به فکر این هستیم که تئاتر شهر یک موقع خدایی نکرده خراب نشود؛ در صورتی که چه امکانات و پارکینگ به آن قشنگی می‌توانست بدان اضافه شود. در همچین شرایط اگر امکانات مالی وجود داشت و اگر آدم ها یک مقدار ظرفیت‌هایشان را می شناختند - چون من ظرفیت‌هایم را می‌شناسم و برایشان نمی‌جنگم - وضع متفاوت می‌شد.

من از دوران دانشجویی می‌دانستم چه تمیلاتی و توانایی دارم. آقای حسینپور که از همکلاسیان  مرضیه برومند بود می‌گویند مرضیه برومند مشخص بود از اول کیست و چه کاره‌ا ست. من که از اول نباید بیایم جار بزنیم که خودمان را در چشم دیگران بکنیم. متاسفانه انگار جامعه ما یاد گرفته که با تحکم و داد و بیداد کارش را پیش برد. مثل کاری که در مترو می‌افتد و شوآف نمایشی خودت را به زور به چشم مخاطبت بکنی. الان چندتا کار در همان تئاتر شهر انجام می‌شود که اصلاً قابل رویت کردن نیستند؟ حیف آن کمک هزینه که برایش گذاشه می‌شود؛ ولی آن اتفاق می‌افتد و این برمی‌گردد به آن دلسوزی.  چیز پیچیده‌ای است. اتفاقی یک هنرمند باید تمام تلاشش را بکند که آسیب نبیند. به خصوص اگر کسی که از جنس کاری من است.

ما جان‌سختیم، هنرمند خاورمیانه هستیم

من این را اضافه کنم در این باره که خدایی نکرده نمی‌خواهم اینطور خوانده شود که منِ هنرمند بشینم و بگویم بیایید مجیز من را بگویید. اصلاً اینطوری نیست، یعنی در شخصیت من هنرمند نیست؛ ولی آدم باید انگیزه‌ای بگیرد و انگیزه‌ای بدهد، ولی در کنارش، ما جان‌سختیم. هنرمند خاورمیانه هستیم و تویی که روزنامه نگارش هستی هم جان‌سختی را قطعاً داری. اگر نداشتی الان اینجا نبودی. من هم همینطور؛ ولی آدم باید کار خودش را هم بکند. یک جاهایی با یک سری شرایط کنار بیاد و یک سری شرایط را خودش برای خودش تهیه کند. اینکه یک چیز دیگه هم هست در عالم هنر، آدم‌هایی که در یک فضایی قرار می‌گیرند که عینشان کم است، کم است دیگر و این هم جزئی از طبیعت ماجراست.

 من چند سال دارم کار می‌کنم؛ اما کارهایم در چه زمانی اجرا شده است؟  من کاری را انجام دادم و به خاطر شرایطم رفتم و برگشتم و آن کار باید تصفیه می‌شد. اما آنقدر حواشی داشته که من مجبور شدم بعد از دو، سه ماه تازه به حواشی کار بپردازم. حالا به اتفاق تازه‌تری می‌رسیدم و پول جمع می‌کردم و می‌دانی که خیلی از این کارها با هزینه شخصی خودم ساخته شدند. این  بازه نبودن، پس من کمتر شناخته شدم. ولی من الان هستم. یعنی با وجود این فواصلی که در کارم بوده. الان همچنان می‌گویند "سفید برفی و هفت کوتوله"؛ حتی اگر ندیده باشند هم می‌گویند "سفیدبرفی و هفت کوتوله". این نشان می‌دهد که آدم راهش را برود و ناامید نشود و فقط برود.

 یعنی می خوای "سفید برفی" را دوباره اجرا برید؟

ملکی‌جو "سفید برفی" و "نان" را فکر می‌کنم اگر شرایط مهیا باشد و بتوانم مجدداً اجرا کنم؛ اما به وقتش.

انتهای پیام/

:

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
triboon
گوشتیران
مدیران