بازنشر/ جنایت «الپاسو»؛ لیبرالیسم، بازتولید بَربَریسم
تیراندازی «الپاسو» دویست و پنجاهمین تیراندازی است که در سال جاری میلادی در آمریکا به وقوع میپیوندد. محققان جامعهشناسی فرهنگ مبتنی بر اصالت فرد(Individualism) را عامل اصلی شکلگیری فرهنگ خشونت در آمریکا میدانند.
به گزارش خبرنگار گروه بینالملل خبرگزاری تسنیم- تیراندازی در یک مرکز خرید در شهر مرزی «الپاسو» تگزاس که در جریان آن 20 نفر کشته و 26 نفر دیگر مجروح شدند دویست و پنجاهمین تیراندازی کور است که در سال جاری میلادی در آمریکا به وقوع میپیوندد.
وقوع این تیراندازی در 215امین روز سال به این معنی است که در هر روز بیش از یک تیراندازی کور (تیراندازیهایی که بیش از 4 نفر را هدف قرار میدهند) در آمریکا اتفاق افتاده؛ محصول این وضعیت کشته شدن 522 نفر و زخمی شدن 2040 نفر در این تیراندازیها بوده است.
نکته قابلتوجه دیگر درباره تیراندازی «الپاسو» این است که این اتفاق حائز ویژگیهایی است که آن را در ادامه تراژدیهای اخیر با انگیزههای نفرتمحورانه قرار میدهد. پلیس آمریکا بیانیهای از «پاتریک کروسیس»، ضارب 21 ساله و سفیدپوست حادثه الپاسو به دست آورده که نشان میدهد خشونت او از نفرتی نژادپرستانه سرچشمه گرفته است.
بیانیهای که گمان میرود کروسیس آن را نوشته باشد از «حمله اسپانیاییتبارها به تگزاس» گلایه و از جایگزینی جمعیت سفیدپوستان توسط «خارجیها» ابراز نگرانی کرده است. کروسیس همچنین درباره مهاجران نوشته است: «اگر بتوانیم از شر بعضی آدمها خلاص شویم بیشتر میتوانیم سبک زندگیمان را حفظ کنیم.»
این بیانیه که برای آن عنوان «حقیقت تلخ» انتخاب شده منبع الهام خودش را مستقیماً حمله نژادپرستانه چهارماه پیش به مسلمانها در دو مسجد نیوزلند معرفی کرده و مینویسد از اندیشههای محوری مطرحشده در مانیفست عامل آن حمله حمایت میکند. عامل حملات نیوزلند در آن مانیفست با عنوان «جایگزینی بزرگ» که ماه مارس قبل از حمله به مساجد مسلمانان منتشر شد به ترویج تفکرات «سفیدبرترانگاری» (Supremacist Theory) پرداخته و با الهام از نظرات «ریناود کامو»، نویسنده فرانسوی مدعی شده بود نخبگان سیاسی در اروپا در صدد آن هستند جمعیت سفیدپوستان اروپا را با مهاجرانی از غرب آسیا و شمال آفریقا جایگزین کنند.
بیانیه «حقیقت تلخ» با این جملات آغاز میشود: «من در کل، از ضارب شهر کریست چرچ (در نیوزلند) و مانیفست او حمایت میکنم. این حمله، پاسخی است به حمله اسپانیاییتبارها به تگزاس.»
ترامپ؛ علت یا معلول بربریسم؟
عامل دیگری که در انگیزههای کروسیس دخیل به نظر میرسد نظرات و ایدههای «دونالد ترامپ»، رئیسجمهور آمریکا است. او در صفحات خود در شبکههای اجتماعی از برنامههای ضدمهاجرتی ترامپ حمایت کرده و او را بابت در اولویت قرار دادن سفیدپوستها مورد تمجید قرار داده است.
یک هفته قبلتر از واقعه الپاسو هم یکی از طرفداران معتقد به برتری نژادی سفیدپوستها چند نفر را در ایالت کالیفرنیا به ضرب گلوله به قتل رساند.در واقع، نتایج تحقیقات علمی نشان میدهند بعد از روی کار آمدن ترامپ خشونتهای نژادپرستانه در آمریکا افزایش پیدا کردهاند.
به تازگی «مرکز مطالعه درباره جرائم ناشی از نفرت و افراطگرایی» در دانشگاه سنبرناردینو با انتشار یک تحقیق گزارش داده نرخ جرائم ناشی از خشونت در آمریکا از سال 2014 سیر صعودی داشته و در سال 2018 نسبت به بازه مشابه در سال قبلتر 9 درصد افزایش یافته است.
با آنکه طبق نتایج تحقیق دانشگاه سنبرناردینو چنین جرائمی از قبل از روی کار آمدن ترامپ سیر افزایشی داشتهاند، تحقیقات دیگر نقش تسهیلکننده و تسریعکننده ادبیات و سیاستهای ترامپ در شدت دادن به این سیر را مورد تأکید قرار دادهاند؛ از یک نگاه حتی میتوان گفت انتخاب ترامپ، خود تبلوری از گسترش گرایش به تمایلات نژادپرستانه در آمریکا به شمار میرود.
بنابراین برخی تحلیلها که ترامپ را علّت و بانی تجلّی بربریسم در آمریکا عنوان میکنند، در بهترین حالت جهل مرکب است. به نظر میرسد ترامپ، نه علّت، بلکه معلول بازگشت به بربریسم در آمریکاست. چرا که او دقیقاً با همین شعارهای نژادپرستانه که مهمترین تجلی آن در شعار اصلی انتخاباتی ترامپ یعنی «آمریکا اول»(American First) ظهور و بروز داشت با اقبال مردمی در آمریکا مواجه شد. لذا آنچنان که در گزارشهای پیشین تسنیم هم به آن اشاره شد، ترامپ صرفاً ویترین و صورتی است که بیشتر از گذشتگانش سیرت درونی آمریکا را نمایش میدهد. البته بر اساس رابطه دیالکتیک «نماد» و «ارزش»، طبیعی است که با روی کارآمدن چنین نمادی در چنان فضایی، آن فضای خشونتآمیز هم نسبت به قبل تقویت شود؛ اما ترامپ، این فضا را از عدم خلق نکرده، بلکه بر بستر آن رشد کرده و خود نیز به گسترشش کمک میکند.
تحقیق مرتبط دیگری که مارس 2019 منتشر شد، به طور مستقیمتر نقش ترامپ در تشدید تفرقههای نژادی در آمریکا اشاره کردهاند. دانشگاه «نورث تگزاس» ماه مارس سال جاری نتایج تحقیقی را منتشر کرد که نشان میداد مناطقی که در سال 2016 میزبان گردهماییهای تبلیغاتی ترامپ بودهاند با افزایش 226 درصدی مواجه بودهاند.
ترامپ در تبلیغات انتخاباتی و از زمان ورود به کاخ سفید از شهروندان بابت حمله به روزنامهنگاران حمایت کرده، حملات فیزیکی پلیس به مظنونان را مورد تمجید قرار داده و به مکزیکیها برچسب قاچاقچی و تجاوزگر زده است. سیاستها او عمدتاً علیه فقرا، مهاجران بدون سند و افراد متعلق به گروههای اقلیت نژادی بوده است.
آمریکا پرچمدار جرایم مسلحانه
تراژدی «الپاسو» را از یک منظر دیگر باید در چارچوب کلیتر روند رو به رشد تیراندازیهای مرگبار در آمریکا مورد تحلیل و بررسی قرار داد. آمارهای مختلفی که از نرخ تیراندازی در آمریکا منتشر شدهاند نشان میدهد این کشور از حیث تیراندازیهای کور کشوری بینظیر در دنیا قلمداد میشود.
آمارهایی که وبگاه علمی «لایو ساینس» آگوست سال 2016 منتشر کرد نشان میدهد در حالی که جمعیت آمریکا کمتر از 5 درصد از کل جمعیت دنیا را تشکیل میدهد، 31 درصد کل عاملان حمله در تیراندازیهای جمعی در این کشور زندگی میکنند.
نخستین دلیل در وقوع چنین تیراندازیهایی آزادی حمل سلاح است. طبق آمارهای روزنامه گاردین، شهروندان آمریکا 4.4 از شهروندان کل دنیا را تشکیل میدهند، اما مالکیت 42 درصد از کل سلاحهای غیرنظامی دنیا را در اختیار دارند.
آنچه همبستگی دو عامل حمل سلاح-تیراندازیهای مرگبار را تقویت میکند، آمارهای دیگری است که نشان میدهند در کشورهای دیگر با قوانین سختگیرانهتر برای حمل سلاح، آمارهای کشتارهای جمعی با سلاح کمتر است. به علاوه، آن دسته از ایالتهای آمریکا با قوانین سهلتر در این زمینه، آمارهای بدتری در زمینه کشتارهای مرتبط با سلاح دارند.
آزادی حمل سلاح، اما، با آنکه جزو عوامل مهم در وقوع تیراندازیهای مرگبار به شمار میرود، تنها عامل آن نیست. چنانکه «باراک اوباما»، رئیسجمهور سابق آمریکا بعد از تیراندازی مدرسه «سندیهوک» در سال 2013 (که در جریان آن یک جوان 20 ساله ابتدا مادرش و سپس 20 کودک یک دبستان را به گلوله بست) گفت، در بحث پیرامون ریشههای حوادثی از این دست نباید نقش فرهنگی که سلاح را شکوهمند و قاتل را قهرمان معرفی میکند از نظر انداخت.
آمریکا، بزرگترین تولیدکننده و صادرکننده سرگرمیهای خشونتبار در جهان به شمار میرود. محصولات فرهنگی آمریکا از فیلمهای هالیوود گرفته تا بازیهای ویدئویی این کشور تماشای قساوت یک انسان یا گروهی از انسانها علیه گروهی دیگر را تا سرحد ابزار سرگرمی انسانها، کاهش میدهند. تلاش برای تحریک هیجانات مخاطبان با نمایش آشکار خشونت به ابزار اصلی رسانههای گروهی برای تزریق نگرشهای خاص به مخاطبان، بدون دادن اجازه تفکر نقادانه به آنها تبدیل شده است.
لیبرالیسم، ریشهی بربریسم
دانشمندان علوم اجتماعی میگویند فرهنگ بیش از حد فردگرایانه(Individualism) آمریکا باعث شده شمار روزافزونی از مردم جامعه این کشور، خودشان را در گردابی از ناکامیهایی گرفتار ببینند که مسئولیت آنها در نهایت روی دوش کسی غیر از خود فرد آوار نمیشود.
چنانکه پایگاه تروتآوت مینویسد: «شمار بسیار زیادی از آمریکاییها امروزه با پذیرفتن منطق افراطی مسئولیت فردی، خودشان را مقصر بیکاری، آوارگی و انزوای خودشان میبینند و در نهایت، وضع فلاکتبار خودشان را نوعی شکست شخصی میبینند و بنابراین، آمادگی ابتلا به افسردگی وجودی و خشونت جمعی را دارند.»
در این زمینه نتایج پژوهش «آدام لانکفورد»، دانشمند علوم اجتماعی آمریکایی که در سال 2012 به مطالعه شرح حال 292 عامل تیراندازی با تلفات بالا پرداخته شایان توجه است. وی در تبیین نتایج یافتههای خود مینویسد: «در ایالات متحده آمریکا بسیاری از افراد با این فرض تربیت میشوند که به درجات بالای موفقیت خواهند رسید و 'رویای آمریکایی' را محقق خواهند کرد. در چنین جامعهای افرادی که در دستیابی به اهدافشان ناکام بمانند یا سابقه تعاملات منفی با همتایان، همکاران یا روسای خود داشته باشند فشار روانی بالایی را متحمل خواهند شد.»
وی اضافه کرد: «اگر به جمع این عوامل افسردگی، اسکیزوفرنی، پارانویا، خودشیفتگی را هم اضافه کنیم، میتوان درک کرد که چرا شمار افرادی که در آمریکا اقدام به تیراندازی با تلفات انبوه میکنند تا این حد بالا و غیرمتناسب [با کشورهای دیگر] است.»
او همچنین در مصاحبهای با سالون، در سال 2013 گفت: «ایدهای که بررسی کردهام این است که روی افراد نوعی فشار اجتماعی برای محقق کردن رویای آمریکایی وجود دارد، در شرایطی که ابزارهای تحقق این رویا فراهم نیست. موضوع مورد بحث من این نیست که فقر باعث میشود فرد اقدام به تیراندازی با تلفات انبوه کند، اما وقتی کششهای درونی فرد برای اینکه چیزی بیش از آنچه که هست، باشد معمولاً بین آرزوهای افراد و آنچه که آنها در عالم واقع به آن دست پیدا میکنند، شکاف بزرگی ایجاد میشود. این به ایجاد نوعی حس ناکامی منجر میشود که برخی آن را با خشونت تخلیه میکنند.»
وی اضافه کرده است که در کشورهای دیگر نیز ممکن است نسبت مشابهی از افراد با مشکلات یکسانی دست و پنجه نرم میکنند، اما افراد آن کشورها کمتر احتمال دارد که به هذیان عظمت شایع در میان مجرمان آمریکایی مبتلا باشند، ضمن اینکه آنها احتمالاً دشوارتر از یک فرد آمریکایی سلاح گیر خواهند آورد.
خودشیفتگی آمریکایی
«کریستوفر لش»، تاریخدان برجسته آمریکایی در کتاب پرفروش و تحسینشده «فرهنگ خودشیفتگی: زندگی آمریکا در عصر انتظارات رو به افول» فرهنگ جامعه آمریکا را به فردی تشبیه میکند که به «اختلال شخصیت خودشیفته» مبتلا است. او استدلال میکند که رفتارهای جامعه آمریکا را همانند فرد مبتلا به این اختلال، خشم فروخورده، هذیان عظمت و خود بزرگبینی و دستکاری دیگران در جهت امیال و آرزوهای شخصی هدایت میکند.
شواهد خودشیفتگی فرهنگی زمانی که «لش» در دهه 1980 کتاب معروفش را نوشت آشکار بود، اما اکنون، در گفتار سیاستمداران و تصمیمسازان آمریکا و در نظام آموزش رسمی این کشور تبلیغ هم میشود.
به عنوان مثال، «باراک اوباما»، رئیسجمهور سابق آمریکا در یک سخنرانی در سال 2013 درباره سوریه گفت: «آمریکا پلیس جهان است. اتفاقات وحشتناکی در دنیا رخ میدهند و این فراتر از توان ما است که هر نادرستی را درست کنیم. اما، وقتی که ما میتوانیم با اندکی تلاش و خطر جلوی کشته شدن کودکان با گازهای شیمیایی را بگیریم، بایستی دست به اقدام بزنیم. این چیزی است که ما را متفاوت میکند. این چیزی است که ما را استثنایی میکند.»
تبلیغ روح مصرفگرایی و ترویج این ایده که شهروندان تمایلات و نیازهای خودشان را مقدم بر نیازهای دیگران قرار دهند از جمله جنبههای مهم آموزشهای فرهنگی آمریکا است. مقدم شمردن احساسات، هوسها و نیازهای خود بر دیگران در افراطیترین حالت، میتواند به آدمکشی و قتل دیگران منجر شود، چرا که خودکشی جلوه افراطی افسردگی و قتل دیگران جلوه افراطی خودشیفتگی است.
سیاست خارجی آمریکا یکی از عرصههایی است که میتواند نشان دهد دستگاه ذهن شهروندان آمریکایی چگونه به سمت تکوین رفتاهای خودشیفته هدایت میشود.
این جملات «دیوید ماسکیوریتا»، نویسنده آمریکایی را میتوان اذعان به این نکته دانست که دستگاه سیاست خارجی آمریکا چه نقشی بر تزریق احساسهای خودبرتربینی به شهروندان آمریکا دارد؛ وی پس از حادثه سندیهوک مینویسد: «ما آمریکاییها چگونه میتوانیم فضیلت فداکاری را ستایش کنیم وقتی که فرهنگی را تحمل میکنیم و به آن کمک میکنیم که خودخواهی را تمجید میکند؟ چگونه میتوانیم بدون دانستن مرگی که دستگاه سیاست خارجی ما به بار میآورد، برای مردگان اشک بریزیم؟ چگونه میتوانیم اشک اوباما برای کودکان آمریکایی را جدی بگیریم وقتی که او مسئول برنامه حملههای پهپاد و جنگی است که به زندگی کودکان افغانستان و پاکستان پایان میدهد؟»
این نویسنده ادامه میدهد: «اگر ما توان اعتراف به معصومیتی که با دستهای خودمان از دست میرود را نداشته باشیم آیا در واقع برای مرگ کودکان غصه میخوریم یا درگیر نوعی از غصه خوردنیم که مورد تأیید رسانهها باشد؟ سوگی که مورد تأیید آمریکاییها باشد و تنها با خانوادههای آمریکاییها همدلی میکند، نشانه خودشیفتگی ملی است. ما علایق خودمان را جلوتر از علایق دیگران قرار میدهیم. و ما درباره صدها نفر از کودکانمان در داخل کشور که قربانی جنگهای تبهکاران خیابانی میشوند چه میتوانیم بگوییم؟»
این نویسنده ضمن تأکید بر اینکه محصول ترغیب و نهادینه کردن چنین نگرشی تربیت شهروندانی است که در داخل کشور خودشان هم خود را بر همسایگان، مردم شهرهای دیگر، ایالتهای دیگر و غیره و غیره ترجیح خواهد داد مینویسد: اینها پرسشهایی هستند که آمریکا باید برای حل معضل خشونتهای با اسلحه به آنها توجه کند.
انتهای پیام/