روایت توانیابی که پس از ترک آسایشگاه، نقاش شد/احسانینیا: تمام زندگی را با رویاهایم ساختهام
سمانه احسانینیا نقاش توانیابی است که با دهان نقاشی میکند. آثار او مملو از عشق، امید و شور زندگیست و معلولیت هرگز بهانهای برای ناامیدیاش نبوده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، 29 اسفند 83 بود که در یک سانحه رانندگی قطع نخاع شد. پس از این اتفاق، 6 سال از زندگی خود را در آسایشگاه معلولین گذراند و در همین حین بود که تصمیم گرفت نگاهش را به زندگی عوض کند. او در این باره میگوید: "دیدن فعالیتها و تلاشهای دوستان و همنوعانم این انگیزه را در من ایجاد کرد و شروع به درس خواندن کردم". وی در دانشگاه، در رشته علوم اجتماعی؛ گرایش پژوهشگری پذیرفته شد و در ادامه به دلیل علاقهاش به هنر و سابقه هنریای که پیش از معلولیت داشت، تصمیم گرفت یک رشته هنری را به صورت تخصصی دنبال کند. انتخاب او نقاشی بود.
سمانه احسانینیا هنرمند نقاشی است که معلولیت هرگز بهانهای برای ناامیدیاش نبوده است. به طوری که میتوان گفت آثار او بیش از آثار بسیاری از هنرمندان حوزه تجسمی، مملو از عشق، امید و شور زندگی است. آخرین نمایشگاه نقاشیهای او از 13 تا 18 مردادماه جاری در گالری مهرهنر برگزار شد.
گفتگوی خبرنگار تسنیم با این هنرمند نقاش را در ادامه میخوانید:
نقاشی را چگونه آغاز کردید؟
من از سال 87 نقاشی با دهان را شروع کردم. طی این سالها همواره نقاشی کردهام؛ به خصوص در هفت سال اخیر، در پی آشنایی با استاد تقیزاده، نقاشی را به شکل حرفهایتری پیش بردم. تاکنون نمایشگاههای متعددی را برگزار کردهام که از جمله آنها، 9 نمایشگاه گروهی و 7 نمایشگاه انفرادی است که نمایشگاه هفتم در گالری مهرهنر برگزار شد.
کمی درباره هفتمین نمایشگاه توضیح دهید.
نقاشیهای حاضر در هفتمین نمایشگاه انفرادی من، مشتمل بر 31 اثر در ابعاد مختلف بود که با تکنیک اکریلیک و آبرنگ خلق شدند. بیشتر این آثار، جدید بوده و طی یکی دو سال اخیر اجرا شدهاند. عمده آثار من در نمایشگاههای قبلیام به فروش رفتهاند؛ با این وجود، بخشی از آثار باقی مانده از نمایشگاههای پیشین در این نمایشگاه هم به نمایش درآمدند.
از تفاوتهای کار با آبرنگ و اکریلیک برایمان بگویید. به عنوان یک نقاش، در چه مواقعی تصمیم میگیرید برای خلق یک اثر از تکنیک اکریلیک استفاده کنید و چه زمان دست به آبرنگ میبرید؟
آبرنگ جزء تکنیکهای سخت نقاشی و در عین حال بسیار حسیتر از اکریلیک است. از آنجا که شروع کار نقاشیام با آبرنگ بود، آبرنگ را بیشتر دوست دارم و تعلق خاطر خاصی نسبت به آن دارم. با این وجود، چون تصمیم گرفتم بخشی از کارهایم را در ابعاد بزرگتر خلق کنم و در آنها از رنگهای شاد و شارپ بیشتری استفاده کنم، احساس کردم اکریلیک میتواند این دامنه را برایم ایجاد کند.
یکی از خصوصیات جالب توجه آثار شما، استفاده از رنگهای شاد، پر انرژی و خلق فضاهای امیدبخش است. این ویژگی در آثار شما از کجا نشأت میگیرد؟
شاید برگرفته از این باشد که من از جایی در زندگیام دیگر دنبال این نبودم که از دنیای بیرون انرژی بگیرم و منتظر باشم که کسی بیاید و حال مرا خوب کند؛ بلکه تصمیم گرفتم خود منبع انرژی و عامل ایجاد حال خوبم باشم. برای این منظور، شروع به مطالعه کردم. فکر کردن و نوشتن را آغاز کردم. سرانجام، به نقطهای رسیدم که مرا به آشتی و صلح با خود رساند؛ یاد گرفتم خودم را بیشتر دوست داشته باشم، به احساساتم احترام بگذارم و کارهایی که دوست دارم را با لذت انجام دهم. این بزرگترین کمک برای من بود؛ چراکه به من آموخت برای رسیدن به آرامش، باید بخشنده باشم.
اگر بخواهید درباره پیام نقاشیهایتان جملهای را به مخاطبان بگویید، آن جمله چیست؟
جملهای هست که فکر میکنم خلاصه تمام حرفها باشد؛ آن این که صدای خنده خدا را میشنوی؟ بدان به آنچه فکر میکنی محال است، میخندد. از نظر من در دنیا هیچ امر محال و غیرممکنی وجود ندارد.
در این سالها به جز نقاشی فعالیتهای دیگری را هم دنبال کردید؟
بله، فعالیتهای من محدود به نقاشی نبود. پس از اینکه از آسایشگاه بیرون آمدم و تصمیم گرفتم مستقل زندگی کنم، در زمینههای دیگری نظیر گویندگی، نویسندگی، سخنرانی و امور خیریه نیز فعالیت کردم. اکنون عضو هیأت مدیره گروه تئاتر معلولین موسوم به بچههای باران هستم. همچنین حدود یک سال است که در کنار نقاشی، موسیقی را نیز آغاز کرده و با راهنمایی استاد رحیمینژاد، هارمونیکا(ساز دهنی) مینوازم. باورم بر این است که ما خود سازنده زندگیمان هستیم و با اتکا بر این باور، همواره سعی کردهام زندگیای زیبا، شاد و امیدوارانه را برای خود بسازم.
کلام پایانی؟
من تمام زندگیام را با رویاهایم ساختهام. روزی که شاید همه چیزم را از دست داده بودم، به خاطر اینکه حال خودم خوب شود، ترجیح دادم به جای فکر کردن به دردها، به چیزهایی فکر کنم که دوست دارم آنها را بسازم. شاید در آغاز، برای فرار از فشار درد و تنهایی بود اما بعدها به جایی رسید که فهمیدم رویاهای من خالق زندگی جدیدم شدهاند. رویاهایی که باورشان کرده بودم. فهمیدم وقتی رویایی در ذهن ما شکل میگیرد، وقتی تصویری در ذهنمان شکل میگیرد، اگر آن را باور و برایش تلاش کنیم، خداوند به تلاش ما برکت میدهد. بی شک رویای ذهن ما متعلق به ماست؛ چراکه اگر متعلق به ما نبود و توانایی انجامش را نداشتیم، در ذهنمان شکل نمیگرفت. من با این باور زندگیام را ساختم. شاید زمانی به دلیل ترسها و نگرانیهایم، با فشارهای زیادی روبهرو میشدم؛ از جمله همین معلولیتی که سالهاست در حال زندگی کردن با آن هستم. اما این معلولیت هرگز برای من محدودیتی ایجاد نکرد و مانعم نشد؛ بلکه به من کمک کرد بهتر و بیشتر به خود و زندگیام فکر کنم. شاید همه ما در زندگیمان با مصائب زیادی مواجه شویم. خیلی خوب است که صادقانه بنشینیم و با خودمان فکر کنیم که چرا این اتفاق برایمان افتاد و اکنون چطور میتوانیم با آن روبهرو شویم و به آن نگاه متفاوتی داشته باشیم. بی شک در این صورت رنگ زندگی برایمان تغییر خواهد کرد و میتوانیم زندگی شادتر، زیباتر و شیرینتری را تجربه کنیم. من رسالت خود را امیدبخشی به مردمم میدانم و آنها اگر دوست داشتند، میتوانند کارهای مرا دنبال و در ادامه این مسیر مرا همراهی کنند تا بتوانم آنچه را که خداوند به من سپرده، بهتر و شایستهتر به انجام برسانم.
انتهای پیام/