شهید معمار؛ خدمت به سیلزدگان تا جهاد کنار حشدالشعبی عراق
"حاج حسین معماری" شهید مدافع حرم که از هیچ لحظهای برای حفظ اسلام و گسترش آن دریغ نکرد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اهواز، پدر شهید، عمو شهید، پسر شهید! چه داستان آشنایی. یکی رفت اما رفتنش دلیلی بر نرفتن دیگری نشد؛ حاج علی رفت، برادرانش و حسین ، این خانواده عجیب به آداب پاسداری از دین و ادب به ولایت آشنا هستند، خانواده معماری به شهدایش و به رشادت مردانش در دفاع از حریم دین و ولایت می بالد و مصداق این ادعا شهیدان حاج ناصر، حاج علی و حاج حسین معماری است.
موضوع این گزارش "حاج حسین " است، مردی بی ادعا و خاکی اما اهل دل و افلاکی، مدافع حریم آل الله، همان فردی که مزد مجاهدت هایش را به بهترین شکل هدیه گرفت و توسط شقیترین دشمنان دین مبین اسلام در حمله تروریستی پهپادهای اسرائیل به عراق مجروح و بر اثر شدت جراحات به فیض شهادت رسید.
در آستانه چهلمین روز عروج شهید مدافع حرم "حاج حسین معماری" پای صحبت خانواده و رفقای شهید نشستیم تا اندوختهای به قدر بضاعتمان از خوان پربرکت و نورانی زندگی این شهید به غنیمت برداریم.
روحیه جهادی میراث خانواده معماری
"احمد معماری" برادر شهید درباره وجه تسمیه خانواده معماری میگوید: معماریها به خانواده حاج محمود (جد بزرگ خانواده) معروف هستند. ایشان معمار بودند و در نهرها و کانالهایی که برای آبیاری حفر میکردند فعالیت داشتند. پسر بزرگش "حاج مهنا" بود که به پدر کمک میکرد و علاوه بر آن به امور کشاورزی در شادگان نیز مشغول بود؛ مهنا در جوانی در بازگشت از سفر حج در کشتی به رحمت خدا میرود و پیکرش را به دریا می اندازند ایشان در پاکی و عبودیت شهره و الگو بودند تا جایی که میگویند نیمه شبها از خواب برمیخواست و زیارت عاشورا میخواند و سپس تا طلوع خورشید مشغول قرائت قرآن بود؛ حاج مهنا یک فرزند داشت به نام "زعلان" که پدربزرگ ما بود؛ ایشان شاعر اهل بیت بودند ولی چون کسی نبود که اشعارش را جمع آوری کند آثارش دست دیگران است و بعضا به نام خودشان، آنها را میخوانند و سند میزنند.
گویا شجاعت و بی باکی در این خانواده ریشه در قدیم دارد چرا که حاج احمد در ادامه تعرف میکند: زمان جنگ مصر و اسرائیل پدربزرگم و برادرش اسامیشان را به عنوان داوطلب نوشته بودند و این نشان می دهد همیشه روحیه جهادی داشتند و این روحیه از پدربزرگمان به ما ارث رسیده است.
همچنین پدرم میگفت: پیامبر محافظی داشتند که همیشه دور پیامبر میگشتند وحواس جمع بودند و سرفرود نمی آوردند ؛ از پیامبر پرسیدند این کیست که مدام مراقب شما است؛ فرمودند: "هذا ضرغام" که در کلام عربی ضرغام به معنای شیر است.
پدرم همیشه میگفت: جد ما محافظ پیامبر بوده و ما هم راهش را ادامه خواهیم داد و اجداد ما قبیله بزرگی تحت نام ضرغام هستند که در یمن و عراق با نامهای دیگری معروف هستند.به دلیل مهاجرت های فراوان در بخش های مختلفی از ایران هم پراکنده شدند و در یک معنا پاسداران دین و ولایت بودند.
او ادامه میدهد: در دوران دفاع مقدس عمویم به همراه پدرم در جبهه حاضر بودند که یکی شهید شد و دو نفر دیگر جانبازشدند.پدرم 19 تیر سال 79 در مرز ایران و عراق در اروند شهید شدند.
پدر آغازگر راه شهادت
"احمد معماری" در مورد نحوه شهادت پدرش میگوید: پدر تردد برون مرزی داشتند؛ یک سال قبل از سقوط صدام رابط عراق با بی سیم به پدرم پیام داده بود که برود آن طرف مرز ولی ایشان اطلاع نداشتند که او را اسیرکردهاند و طعمه قرار دادهاند و در واقع ایشان در تله بعثیها افتاد. وقتی وارد خاک عراق شد، جمعی از نیروهای عراقی را می بیند که منتظرش هستند؛ متوجه موضوع میشود و به سرعت برمیگردد و خود را به درون اروند میاندازد و عراقیها با قایق موتوری تعقیبش میکنند که از ناحیه کتف مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و به شهادت می رسد و دو روز بعد پیکرش را پیدا می کنند و برمی گردانند.
"حاج امیر معماری"، عموی حاج حسین نیز می گوید: از بدو انقلاب تا زمان جنگ خرمشهر بودیم؛ سال 59 که جنگ شروع شد از خرمشهر به شادگان رفتیم، حسین سال 1357 به دنیا آمد؛ می شود گفت من بزرگش کردم، سال 1367 حاج علی با خانواده از شادگان به اهواز آمدند.
حاج علی متولد 1340 بود و از 13 سالگی شروع به کار کرد. خیلی مرد بود وقتی حرف می زد سرحرفش میماند. شجاع بود و کم حرف و سنگین بود؛ حاج علی آدم زحمت کش، پرتلاش و خانواده دوست و وزنهای در خانواده بود و بعد از شهادتش اعتبار خانواده و شهر ما شد.
او جمله باید زیبا سفر کرد را معنا کرد، وقتی مقصد شهادت است نباید مسیر را به هر طریق طی کرد، رسیدن به این مقصد مقدس باید از مسیری زیبا و درست صورت بگیرد. شهید وقتی قصد شهادت میکند جاده مقابلش را هموار می کند و راه بیهوده نمیرود.
حسین به لحاظ فیزیکی و اخلاقی با حاج علی نزدیک بود و وقتی به اهواز آمد با بچه های مسجد قاطی شد و راه خوبی را پیش گرفت.
پیمودن ره صد ساله
عموی حاج حسین می افزاید: من سال 59 وارد سپاه شدم و با شهید چمران برای جنگ های نا منظم سوسنگرد رفتیم، وقتی برگشتم حاج علی مرا دید و از سپاه پرسید؛ چون شناخت کاملی از سپاه نداشت؛ من به حاج علی گفتم:" آدم های خوبی هستند نماز و دعا می خوانند" گفت:"واقعا؟ پس من هم می خواهم بیایم. گفتم :" بله، مرا قبول دارند اگر میخواهی معرف شما بشوم" حاج علی به قدری در سپاه رشد کرد که مرداد سال 60 فرمانده عملیات سپاه شادگان شد و من که قبلش در سپاه بودم نیروی ایشان شدم.
دوره رسمی سپاه رفتم و تقسیم شدیم قرارگاه رمضان به همراه شهید تقوی فر، شهید صدراله فنی، داغری، یوسف باوی ، سردار فروزنده حاج علی را در قرارگاه جذب کردیم که بازهم ایشان رشد کرد و شد مسئول اطلاعات و محور اطلاعات و کارش رفت و امد به عراق شد.
وقتی پسر پیش از پدر فوت کند ارثی به پسر نمی رسد، برادرم حاج علی قبل از پدرم فوت کرد و ارثی به خانواده اش نمیرسید اما ما اینکار را نکردیم و مثل بقیه باآنها تقسیم کردیم.حاجعلی گردن ما حق دارد نفسی که میکشیم اول مدیون خدا و ائمه ایم و بعد اسم و اعتباری که داریم از شهد ایمان است.
این خانواده به برکت کثرت شهدایش سراسر نکته و سوژه است اما سوژه خاص این گزارش حاج حسین است؛ از حاج احمد میخواهیم که در مورد برادر بیشتر بگوید: سه برادر بودیم حسین فرزند اول خانواده بود، حاج حسین یک دختر 14 ساله و یک پسر11 ساله دارد و همسرش از سادات هستند که پدر و پدربزرگش "سید حمدان" و "سید دعیر" از مجاهدانی بودند که در عملیاتهای قرارگاه سری نصرت و عملیات های دیگردفاع مقدس فرماندهان را برای شناسایی مناطق عملیاتی یاری می کردند.
از نیروی زمینی تا سپاه قدس
برادر شهید معماری پیرامون نحوه ورود حسین به جریانات جنگ و دفاع از حرم میگوید: حسین از سال 85 پاسدار بود و با تلاش بسیار زیاد توانست خودش را از نیروی زمینی به سپاه قدس منتقل کند در سال 92 اولین اعزامش به سوریه بود.ولی در عراق تقریبا دوسال اخیر را کامل مستقر بود و برای سرکشی به خانواده به ایران می آمد.
حاج احمد که چهار سال از حاج حسین کوچکتر است در توصیف روحیات و ویژگی های برادر شهیدش بیان می کند: وقتی کسی مرزی را رد می کند یعنی شهادت را به جان خود خریده است، تمام نیروهای سپاه قدس و برون مرزی همین روحیه و شجاعت را دارند و اخلاص و ایمان را هم به آن بیفزایید چون شرط شجاعت، ایمان است. حسین از بچه های بسیجی و هیئتی پردل و جرات بود.
وی ادامه میدهد: بچه های حشدالشعبی و سرایای خراسانی از شجاعت و مهربانی اش تعریف میکردند. به منزل ما هم که آمدند و گفتند به قدری در آنجا مودت و برادری ایجاد میکرد که ما از عراق فقط آمده ایم تا ببینیم خانواده این شهید چه کسانی هستند. آنها حاج حمید تقوی فر را هم خورشیدی می بینند که غروب نمیکند و تندیسی به شکل خورشید در نزدیکی محل شهادتش درست کردهاند و عکسش را در میان آن قرار دادهاند.
مسجد کانون رشد و پرورش
"میثم حبیبی" از دوستان شهید حسین معماری نیز میگوید: پدر شهید(حاج علی) خیلی تاکید بر رفت و آمد بچه ها به مسجد داشت هر چند اغلب در ماموریت بود ولی پیگیر این موضوع بود و حاج حسین و حسن و احمد در برنامه های فرهنگی مسجد محله که مسجد رضوان بود حضور پررنگی داشتند.
وی ادامه میدهد: حسین در ایجاد یادمان و اولین دوره برگزاری نمایشگاه شهدای شلمچه فعالیت بسیار چشمگیری داشت و این قبل از پیوستن به سپاه و شهادت پدرش بود. خانواده ای مذهبی بودند و بسیاری از مسائل در این خانواده حل شده بود حتی بخشی از زندگیش را در حوزه علمیه گذراند و تحصیلات حوزوی هم داشت و در نهایت سپاه را انتخاب کرد. هیئت رهروان شهدای خوزستان را حاج حسین با شهید فاطمی اطهر راه اندازی کردند. تواضع و شوخ طبعی ایشان قابل ذکر است و پیگیری احوال دوستان ، مدام تماس می گرفت و جویای احوال رفقا می شد.
پیشقدم در اصلاح ذات البین
حبیبی ادامه می دهد: بعد از شهادت پدرش، بزرگ خانواده شد و برای میانجی گری و اصلاح ذات البین تلاش میکرد و این از خصوصیاتی بود که از پدر به ارث برده بود.
در اغلب مساجد اهواز حضور پیدا میکرد و بالغ بر 80 درصد مساجد اهواز را سرمی زد حتی اگر شده سالی یک مرتبه به همین دلیل خیلی ها او را می شناختند.
از دیگر خصوصیات ایشان این بود که در مورد مسائل کاریش صحبت نمی کرد و شاید هیچ کس اطلاع نداشت کارش چیست؛ تکبر و غرور هم نداشت و مسیری را انتخاب کرد که در شانش بود و الحمدلله عاقبت به خیر شد.
شهید تقوی فر و حاج حسین ، مراد و مرید
از همرزمانش با حاج حمید تقوی فر قرابت بسیاری داشت تا جایی که وصیت کرده بودند پیکرش را حسین به خاک بسپارد.
حسین همیشه و حتی یک وقت هایی با بغض در مورد شهید تقوی صحبت می کرد و میگفت : "این آدم به قدری بزرگ است که درکش نکردم" حالت پدر و پسری و رفاقتی شدیدی با هم داشتند. رابطه اش با شهید تقوی به حدی پیوسته بود که وقتی مجروح شد گفت مرا کنار شهید تقوی یا پدرم دفن کنید. سرکشی به جانبازها و بچه های مجاهد داوطلب را وظیفه خود می دانست و هر وقت می توانست به سراغشان می رفت. رفیقی داشت که 84 ماه جبهه داشت و کل زندگیش در جنگ بود و بدون اینکه کسی از وجودش خبر داشته باشد از دنیا رفت و هنوز هم هستند افراد گمنامی که حسین به آنها سرکشی میکرد.
حضور فعال در سیل خوزستان
وی میگوید: در گروههای جهادی داوطلبانه شرکت میکرد علی رغم اینکه محل کار و زندگیش تهران بود در جریان سیل اخیر حضور فعال داشت و دو هفته عید نوروز که برای دیدار خانواده و عیددیدنی آمده بود کاملا درگیر سیل بود.
حاج احمد می گوید: پدرم در 39 سالگی شهید شد و حسین هرسال برای ایشان سالگرد میگرفت و با یک سخنرانی ساده مراسم را برگزار می کرد. یکی از دوستانش میگفت در سالگرد اخیر همیشه این جمله را تکرار میکرد که پدرم 39 سال عمر کرد و من چهل سال و یک هفته این جمله را تکرار میکرد ، چند روزی با هم ارتباط نداشتیم تا اینکه متوجه شدم ایشان شهید شده اند.
در محل کارش باغچه کوچکی درست کرده بود و از حیوانات اهلی که در آن نزدیکی ها زندگی می کردند در آنجا جمع کرده بود؛ یک روز ماشینی خانه خرگوش ها را خراب کرده بود؛ چون حسین زیر زمین برایشان با لوله و خاک لانه زیرزمینی درست کرده بود خیلی ناراحت شده بود و با آنها دعوا کرده بود که چرا حواسشان را بیشتر جمع نمی کنند.
دغدغه مندی و مطالبه گری شهید
میثم حبیبی اشاره ای به ظلم ستیزی شهید معماری می کند و ادامه می دهد: حسین فردی بسیار دغدغه مند بود؛ در مورد ظلم هایی که یک سری افراد با سوءاستفاده از پست و مقامشان می کردند به شدت معترض می شد. زمینی متعلق به ایشان بود و مشکلی برایش پیش امده بود و پیگیر آن بود و در کنار آن موارد دیگر از همین دست را هم پیگیری میکرد به او گفتم:" حسین این موضوعات ربطی به موضوع زمین تو ندارد" که پاسخ داد: "من دارم ظلمی که در مورد مردم یک محله توسط یک فرد انجام می شود را پیگیری میکنم و انقلاب نکردیم که به مردم ظلم بکنند ما آمدیم تا حق مظلوم را بگیریم و اجازه ندهیم کسی از جایگاهش استفاده بکند"
رهبری خط قرمز خانواده معماری
حاج احمد معماری در مورد بحث ولایت مداری در خانواده معماری تاکید می کند: پدرم خانواده را جمع میکرد و به همه میگفت:" من پیرو خط رهبرم و راه اسلام و شهادت راه من است کسی اگر کوچکترین مشکلی با رهبر دارد بیاید بگوید من کاری با او ندارم و اسمش را از شناسنامه ام پاک میکنم." اگر متوجه میشدیم رفقا هم با این مبانی مشکل دارند با آنها قطع رابطه می کردیم و حسین هم حتی برای دفاع از رهبری درگیری فیزیکی را به جان می خرید. رهبری خط قرمز خانواده معماری است مصداقش شهدای خانواده معماری عمو و پدر و برادرم هستند.
حاج علی معماری در وصیت نامه اش نوشته :" باید تا آخرین نفس مطیع ایشان باشید و در این برهه وظیفه شما سنگین تر است. وصیتی به بسیجیان و سپاهیان جان برکف دارم وآن اینکه ولی امر مسلمین را تنها نگذارید و تا آخرین نفس پیرو ایشان باشید وصیت من این است که پیرو اسلام و قرآن و خط ولایت فقیه و مقام معظم رهبری باشید وآن را سرلوحه زندگی خود قرار دهید.
در مقابل اشتباه مسئولین می ایستاد
حاج امیر معماری( عموی حاج حسین) می گوید: وقتی با مسئولی مواجه می شد که روشش اشتباه است به او تذکر میداد و تا اصلاح روش طرف مقابلش ایستادگی می کرد. خیلی تودار بود و خیلی از مسائل را نمی گفت تا جایی که هم لیسانس نظامی داشت هم لیسانس جغرافیای نظامی و من نمی دانستم.با اینکه 14 سال از من کوچکتر بود ولی برای کارهایم با حسین مشورت می کردم چون عقل کاملی داشت و مرا از برخی امور منع می کرد و همان روحیه و منشی که حاج علی در طایفه داشت حسین در پیش گرفت و ادامه داد.
وی ادامه میهد: ما خانوادگی با علاقه به جبهه می رفتیم چون ما معتقدیم انقلاب کرده ایم تا ظلم را برداریم، باورتان نمی شود ناصر و حاج علی جبهه بودند و ما نمی دانستیم کدام جبهه اند. یادمه در عملیات خرمشهر وقتی حاج علی مرا در خط مقدم دید با تعجب گفت:" تو اینجا چه کار میکنی؟" یعنی همزمان همه برادرها در جبهه بودند و اینطور نبود که بگوییم یکی رفت پس تکلیف تمام است و دیگری نرود. اگر نرویم به خون شهدا و ولایت و رهبری پشت پا زده ایم. راه شهادت راه مشخصی است که نباید قطع شود.
پشت پا زدن به دنیا
حاج امیر تاکید می کند: اگر قرار باشد مسائل دنیوی را در نظر بگیریم باید راه آخرت را رها کنیم. اگر قرار است از مبانی اعتقادی خود دفاع کنیم باید از دنیا بگذریم؛ چه بسا که هیچ وجه مادی جای خالی او را بر ای فرزندان و خانواده اش پر نمی کند. اما حسین پای اعتقادش ایستاد، حسین محبوبیت بسیار خاصی در خانواده داشت و همیشه در خدمت خانواده بود.برادرها خیلی با هم رابطه خوبی دارند و حسین سرآمد و به اصطلاح گل سرسبدشان بود.اما با همه این اوصاف زیر بار ظلم نمی رفت حتی به دلیل درگیری با برخی افراد که به نام دین سر دین را برباد می دهند مجبور به تغییر محل کارش شد یعنی تا این حد تحمل نمی کرد و از اهواز به تهران رفت. حسین نماز شب خوان و بسیار معتقد بود همیشه پیش از همه آماده نماز میشد و شروع به شوخی با بچه ها میکرد.با تجملات بیگانه و عاشق کار جهادی بود و به جد پیگیر مشکلات مردم، برایش وزارتخانه و اداره کل و سازمان هم فرقی نمی کرد.
بر بال ملائک تا عرش
عموی حسین می گوید: قبل از اعزام به عراق در سوریه مجروح شد و از کتفش ترکش هم درآوردند ولی به جز من و خانواده اش کسی خبر نداشت. دو سال اخیر کلا در عراق مستقر بود که اوایل مرداد ماه ، جمعه شبی پایگاهشان در منطقعه آمرلی مورد حمله پهپادهای اسرائیل قرار می گیرد و دو نفر از نیروهای ایرانی حاضر در آنجا به شدت مجروح میشوند که پس از انتقال به ایران 15 روز در بیمارستان بستری بود و بر اثر شدت جراحات در نهایت به فیض شهادت رسید. در مورد وصیت نامه شهید هم چیزی دستمان نرسیده چون عنوان کردند به دلیل شدت انفجار در محل علاوه بر پیکرش تمامی وسایل و متعلقات نیز از بین رفته است.
گزارش از فاطمه زورمند
انتهای پیام/ن