لرستان| آوار زندگی در سیل کوهدشت؛ ویرانهای که نان ندارد+ تصاویر
سیل کوهدشت، مصیبتدیدگانی برجای گذاشته با خانههایی ریخته در آوار و دست زندگیهایی که نانآور است و به نان نمیرسد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از کوهدشت، خیابانهای شنی فاصلهی بین خانهها را با غبار پر کرده. زنان روستا یکبهیک در کوچهها پدیدار میشوند. تن به خاک و سنگ ساییده. رودروی هم نشستهاند در کوچههای خاکاندود. نگاهِ زن در چروک گونهها فرورفته و دستها شیارِ سالهای دربهدریست. تن به تنور گوشه حیاط بسته و ساجی که او را نانآور کردهاست.
بوی دود از همان ورودی در میپیچد و خاکستر است که روی مطبخ رها شده. دستهای کبری تا آرنج در خمیر رفته و آتش زیر ساج نانها را برشته میکند. هوای شهریور هنوز داغ است. کنار تنورماندن سختجانی چون او میخواهد.
با صدایی که از عمق درههای دل میآید لبهای گریخته و خشکیده را وا میکند برای شنیدهشدن آنچه که او را از پا درآورده:«نه زمین کشاورزیای دارم و نه سایه سری که زندگی ریخته را جمع کند. شوهرم ازکار افتاده و تن پیری را بسته به یک عصا. روزگارمان به بخورونمیر میگذرد. خانهای از خودمان نداریم. سقف زندگی ما یک اتاق بود در ساختمان پسرم. با او زندگی میکردیم. دل دادهبودیم به بخت نامراد که سیل آمد. آنچه که داشتیم و نداشتیم را با خود برد. روزگار بخت برگشتهمان بیشتر در خاک سیاه نشست. پسرم در خانه نبود. باد زوزه میکشید به ستون آه. سقف خانه را از جا کَند. آسمان پدیدار شد در میان آوار. آن پسرم پی خسارت سیل را نگرفت. او که خانهخراب شد آمدم خانه دیگر پسرم.»
نانآور خانه
باد خنک خسیسی از روزنه برگهای گوشه حیاط به داخل مطبخ میتابد. غم از چشم کبری روی زمین میریزد وقتی نام پسرش که حالا دیگر نیست را بر جانِ مرارت میآورد. دست به خمیراندود را آورده کنار لچک و آبِ چشمِ ریخته را جمع میکند از توی صورت.
هرچه بهمرور آن سال نزدیکتر میشود، آشوبِ چشم بیشتر. آواز آهی میشود میپیچد در ستبر سینهاش:«پسرم چهار سال پیش داماد شد. سه ماه بیشتر از دامادیاش نگذشتهبود. یک روز چونان روزهای سیاه با موتور بردارش از خانه بیرون زد. رفتهبود در منطقه زیرچیا. ماشینی به او میزند. تصادف کرد. رخت سیاه بر گیسوان عروس یتیمش نشست. ما ماندیم و وام ازدواجی که خرج کفنودفن رضا شد. عاشورای95 او را خاک کردیم. سه سال قسطهای ازدواجش که چَمر شد را با همین نانهای ساجی دادهام، یک سال دیگر باید دست بگَزم به نداری و در پای تنور قسطهای باقیمانده را پرداخت کنم.»
در انتظار آبادانی
جاده کوهدشت-زانوگه روستای مالمیر را دوشقه کرده. آب جوی ریخته در برخی کوچهها. راه باز کرده بهسمت زمینهای خالی روستا. زنان و کودکانی آمدهاند به پیشواز وقتی خبردار شدند خبرنگاری آمده به آبادیشان. تکیه دادهاند به دیوارهای آجری و غربت چسبیده به گلو.
برخی زنان دور دهان و صورت پیچاندهاند تا فقط ردی باریک از چشمها راهنماشان باشد برای دیدن. برخی دیگر کناره میگیرند از قاب دوربین. نظاره میکنند آنان را که زخمهای پوسیده روستا را باز کردهاند:«برخی از کوچههای ما آسفالت نیست. آبادی ما پنج کیلومتر با کوهدشت فاصله دارد، اما فقط یک مدرسه ابتدایی دارد تا کلاس ششم. بعد فرزندانمان میروند به شهر. دختران گاهی دیگر بیخیال کتاب و درس میشوند. مینشینند خانه. تنها آرزویشان میشود خیالِ توری سفید که آنان را خوشبخت کند.»
خانههای پراکنده در میان خارزارها رسیده به خانهای با دیوارهای آجری . قامت درشتی دارد، زن روستاست با دستهای زحمت و پوست گندمگون. چین دور چشمهایش نشان از آفتابسوختگی دارد. ایستاده به چارچوب در. از همان جا دست دراز میکند که زیرزمین خانهاش را نشان دهد با چشمان اضطراب:«زیرزمین خانهام محل درآمدم بود. بساطی پهن کردهبودم با آرایشگری. شوهرم سالهاست آواره تهران است تا نانی به کف خانه آورد. با همان مزد سالهای دور از خانهاش و قرض خانهمان را دستورویی کشیدیم. سیل 12فروردین که آمد زیرزمین خانهام را آب برد و هرآنچه که سرمایه کارم بود. حالا که شهریور است هنوز هم آب جا خوش کرده در میان زندگیام.»
غصههای روستا
ساعتی که گذشته از خانهاش زدهایم بیرون. دخترکانی گرم بازی هستند. جوی وسط آبادی راه باز کرده بهسمت دشت. مهین غرق میشود در غصههای روستا:«تنها برخی از کوچههای آبادی ما جدولکشی شده. مالمیر هنوز زهکشی نشده. در روز سیل چند بار به هلالاحمر و آتشنشانی زنگ زدهبودم از عُسرت. آتشنشانی آمد. خدا رویشان را بگیرد.
همان شب بحران کمک کردند کمی از حجم آب کم شود. بعد که دیگر فایده نداشت مجبور شدیم کفکش بخریم. از آن موقع تا حالا روزانه و هر 2 ساعت یک بار کار میکند، اما هنوز آب زیرزمین را خالی نکرده. اینجا حدود 20خانوار زندگی میکنند. بارشها گلولای است که تا زانو میآورد. تنها مدرسه ابتدایی اینجا هم گازکشی نیست. دانشآموزان میلرزند در سرمای کلاس مندرس. فرمانداری که رفتهایم میگویند باید 70درصد زمینها ساخته شود تا خدمات ارائه بدهیم.
مگر 20سال دیگر ساختوساز خانهها به این مقدار برسد. وقتی اینجا که نزدیک شهر بوده و این وضعیتش است چگونه دل میدهند بیایند سقفی بسازند وسط محرومیت. سیل که به خانه خودمان آمد خسارت سیل را گرفتهام، اما هنوز معیشت را نه. ماندهایم به نوبت. بلکه که آن وام بیاید و دستی به سروروی زندگیام بکشم. وسایلی بخرم تا کارم را شروع کنم. سرمایه کارم که در سیل از بین رفت حالا من ماندهام و آهی که در بساط نیست.»
رد پابرجای سیل
از خانهاش بیرون شدم. توی کوچه هنوز زنانی ماندهبودند به پای اینکه رد برجامانده از سیل را در خانههاشان نشان بدهند. به نوبت دستم را که میکشیدند بعد در حیاط و رد آب ریخته از سیل روی دیوارها نمایان میشد.
چشمهای سیاه یکی از آنان از پس پلک و گوشه چادر نمایان است. چادر سیاه را زیر چانه گرفته با انگشت:«ما نمیدانستیم که جبران خسارت میشود. پیاش را نگرفتیم. پیش خودمان میگفتیم مگر خسارت هم میدهند؟ حالا آثار سیل هم از بین رفته، اما همسایگان میدانند در کدام خانه سیل آمده؟ میشود برایمان کاری کنی؟»
غروبشده در آسمان شهریور. زنها دست جنباندند به نشانه خداحافظی. تمناهاشان میماند به کوچههای خاکی. خورشید زخمخورده در سرخیِ آسمان فرو میرود و چشمهای مالمیر در کاسهی صبر.
گزارش از فاطمه نیازی
انتهای پیام/ن