محمود سالاری: غرب هراسان میکوشد "اسلام مولوی" را جایگزین "اسلام علوی" کند/ سینما باید قهرمانی را خلق کند که مردم به آن نیاز دارند
معاون اسبق دانشگاه صداوسیما با اشاره به اینکه مولوی با تمام ارزشهایش با سیاست کاری ندارد، گفت: غرب میکوشد "اسلام مولوی" را جایگزین "اسلام علوی" و در مقابل آن برجسته کند، اما اگر ما فیلمی درباره مولوی، سعدی و حافظ نسازیم آیا دیگران هم نمیسازند؟
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، تاریخ ایران اسلامی سرشار از مشاهیر بزرگ در آسمان علم، ادب، تاریخ و دین است. اما این آسمان پرفروغ در سینمای کشور ستارههای کمشماری دارد درحالی که سینمای غرب خصوصا هالیوود در زمینه ارائه الگوهای فرهنگی، تاریخی و علمی خود آثار متعددی چه در مدیوم سینما و چه تلویزیون دارد. رمانها و داستانهای فراوانی نیز وجود دارد که به خلق قهرمانهای خیالی اما مهم و اثرگذار در جامعه پرداخته است. قهرمانانی که در کمک به مردمان زمانه خود اثرشان کمرنگتر از قهرمانان واقعی نیست.
مشاهیر زبان و ادب فارسی نیز در میان چهرههای مهم تاریخ ایران کم نیستند و باید زندگی این نویسندگان بزرگ برای فرهنگسازی و آشنا کردن مردم دنیا با آنان در سینما و تلویزیون مورد توجه جدی مدیران فرهنگی کشور قرار بگیرد.
طی هفتههای قبل اخباری درباره ساخت فیلم سینمایی درباره زندگی مولوی منتشر شد که برخی واکنشها به آن سبب شد تا در صدر اخبار سینما قرار بگیرد. همزمان با آن اخبار دیگری درباره ساخت یک فیلم سینمایی دیگر درباره مولانا منتشر شد که حاکی از ساخت اثری بینالمللی درباره مولانا بود. از همین رو ضرورت بررسی شیوه «دراماتیزه کردن» زندگی مشاهیر ادب و فرهنگ فارسی از نظر سینمایی و موانع موجود بر سر راه آن و همینطور الگوسازی آن با توجه به نیازهای جامعه مورد توجه قرار گرفت.
در ادامه، مصاحبه با «محمود سالاری» مدیرکل اسبق دفتر مطالعات فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، استاد تحلیل رسانه، زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه و معاون اسبق دانشگاه صداوسیما را در این خصوص خواهید خواند.
مطالعه پیشینی لازمه اصلی ساخت فیلم زندگی مشاهیر
آقای سالاری، در زمینه ساخت آثاری با محوریت شخصیتهای ادبی و عرفانی مانند شعرا، قطعاً باید از شیوه و روال منسجمی برخوردار باشد؛ ساخت یکباره دو اثر درباره مولانا گواه آن است که یکباره به خودمان آمدیم و یادمان افتاده است که باید درباره برخی از شخصیتهای مهمی مانند او فیلم ساخت. واقعاً در سینما کار جدی و حسابی درباره بزرگان ادب و زبان فارسی کم داریم. آیا ساخت آثار سینمایی درباره آنها نباید از ریلگذاری در شیوه ساخت و تولید برخوردار باشد؟
ما یک معنی، مفهوم و مصداق داریم، باید بیاییم و این سه حوزه را با یکدیگر فاصلهگذاری کنیم و تفاوت قال شویم. در این حالت «مولوی» مصداق ما میشود. اما قبل از آن مفهوم وجود دارد که بحثهای مرتبط با هویت وتاریخ و... است؛ بعد از آن صحبت مصداق میشود. کاری که میخواهیم در سینما انجام بشود این است که مفاهیم و معانی مهم فرهنگ و تاریخمان را با زندگی مشاهیر فرهنگمان به جهان ارائه کنیم.
اما واقعیت این است که ما قبل از مرحله مصداق و در مرحله مفهومسازی گیر کردهایم. اگر مفاهیم و معانی را درست بدانیم و بفهمیم، بعد از آن باید برای این مفاهیم مهم و حیاتی مصداق درست کنیم. پس مصداقسازی مرحله بعد است. تازه بعد از این مرحله به تعبیر «هوسرل» باید بگوییم که سؤال ما چیست؟ دنبال چرایی مسئلهایم یا چگونگی آن؟
یعنی وقتی شما میپرسید که چرا چنین اتفاقی افتاد؟ در اینگونه سؤالات ما به عقب برمیگردیم و مطالعه پیشینی میکنیم. اما وقتی که میپرسیم که چگونه چنین اتفاقی باید بیافتد، آیندهنگری و آیندهپژوهی و نگاه به جلو مطرح میشود. ما هنوز تصمیمان در حوزه مصداقها مشخص نیست که چرایی را میخواهیم یا چگونگی را؟ بعد از این مرحله معلوم میشود که در این مصداقسازی، سعدی اولویت است یا حافظ و یا مولوی؟ حالا در هر حال یکی از مصادیق میشود مولوی، اکنون باید درباره این مصداق بهعنوان مورد خاص مطالعه کرد و گفت که این شخصیت که میخواهد مفهوم را تبیین کند، در کجای چیدمان فرهنگی ما قرار داد و میخواهد کدام بخش از پازل ما را پرکند؟
نقشه راهبردی در حوزه آثار نمایشی نداریم
باید اعتراف کرد که این مرحله اول اتفاق نیافتاده است. ما در تاریخ تلویزیون سریال «بوعلی» و «امیرکبیر» را داریم اما بعد از بازه بزرگ تاریخی و فاصله 20 ساله «ملاصدرا» را و بعد هم «غیاثالدین جمشید کاشانی» را ساختیم. زمانی که این آثار را نگاه میکنیم نمیفهمیم که کدامیک از بخشهای مفهومی را پرمیکنند که سراغ این مصادیق با این شیوه تاریخی رفتند؟
شما باید پازلی مفهومی داشته باشید و برای آن، این شخصیتها را بهصورت پرتره تاریخی در سریال و سینما بسازیم، ما این سیر را قطعاً در سینما و تلویزیون نمیبینیم. قاعدتاً اگر مثلاً «ابن سینا» را ساختیم باید بعد از آن سراغ چهره علمی دیگری میرفتیم که بخش مهمی از پروژه مشاهیر فلسفی و علمی ما که دربردارنده مسئله میراثداری ایران در زمینههای علمی و فکری در تاریخ جهان بوده است تکمیل شود، اما به سراغ «امیر کبیر» رفتیم که وجهه سیاسی او بر وجهه علمی و فرهنگیاش غلبه دارد، بعد از آن هم خط جدید را ادامه ندادیم. باز در تلویزیون اتفاقات خوبی افتاده است اما در سینما "هیچ."
پس ما در معنا و مفهومسازی هنوز ضعیفیم و در حوزههای نمایشی راهبرد تعیین نکردیم. مهندسی فرهنگی ما در این زمینه سخت است. بعد از آن هم باید بدانیم که چه سؤالی داریم؟ وقتی که چرا میگوییم جوابی و وقتی که چگونه میگوییم جواب دیگری داریم. امروز چگونه مهمتر از چرا است.
در سینمای ما مغز متفکر و مهندسی فرهنگی کجاست؟ نمیدانیم. درباره مصداقی مانند مولوی هم چند بحث وجود دارد. اول اینکه آیا اگر ما فیلمی درباره او نسازیم دیگران هم نمیسازند؟ اگر هم ساختند و مصادره کردند ما باید چهکار بکنیم؟ اگر سعدی را در کشور خارجی بسازند و بگویند متعلق به ما است چهکاری از دست ما ساخته است؟ این مسئلهای است که در حوزههای فرهنگی زیاد دیده شده است. مانند اینکه سازی را در یکی از کشورهای غربی گفتند مال ما است. خیلی از مردمان مغرب زمین این اقلام فرهنگی و هنری را ایرانی نمیشناسند. ما خودمان اینجا راحت نشستهایم و فکر میکنیم که آنجا هم مثل ما فکر میکنند اما دنیا خیلی از این مفاد را با تبلیغات صاحب شده است.
الان اگر چنین اتفاقی بیافتد رگ گردن ما بیرون میزند و ناراحت میشویم که چرا مثلا «ترکیه» دارد زندگی «مولوی» را میسازد. مگر کسی مزاحم بود؟ این نکتهای است. خودمان کاری نکنیم و دیگران هم نکنند؟ قطعات زیادی هست که متعلق به ایران است اما در موزه بریتانیا است، اگر در ایران اینها بود استفاده خوبی از آن میشد؟ قالی قبر شیخ صفی که در بریتاینا است اگر در ایران بود الان پوسیده نبود؟
پس نقد بر ما وارد است. اینکه چرا برای مولانا کار نکردیم روشن است؟ چون ترکیه هم از این نمد لحاف خودش را میدوزد؛ برای «خیام» نیز همین کار را کردند؛ ما هم نشستیم، دیدیم و نقد کردیم اما این فیلم پخش شد. استراتژی ما باید معین شود و بگوییم که کدام شخصیت باید دراماتیزه شود.
تخیل و تاریخ؛ دو عنصر دراماتیزه کردن زندگی مفاخر ادبیات فارسی
همانطور که برای دیگر مشاهیر ساختند و به بازارهای جهانی فرستادند، برای «ابن سینا» با بازی «بن کینگزلی» فیلم ساختند. حالا سؤال ما به طور مشخص این است که برای دراماتیزه کردن زندگی مشاهیر ادب و زبان فارسی چه باید کرد؟ آیا تمام زندگی مشاهیر ما مانند حافظ و سعدی جذاب است؟
درام کردن زندگی این شخصیتها کار اصلی و مهمی است که باید بشود. ببینید تمام زندگی مشاهیر ادبی و عرفانی ما دارای گرههای لازم برای درام کردن نیستند. اگر ندارید، باید کسی را داشته باشید که بتواند درام کند. اگر زندگی این بزرگان همانطوری که بوده است ساخته شود دیگر جذاب نیستند. مگر اینکه نویسندهای مانند «میرباقری» بالای سر کار باشد و آن را درام کند و گرههای جذاب بصری و نه روایی ایجاد کند. روایی تنها میشود رمان؛ «بینوایان» را که میخوانید، صحنههای رفتن کوزت برای آب آوردن سرشار از ترس و وحشت است. اگر بخواهید آن را به همین صورت در سینما تولید کنید که دختربچهای به جنگل میرود؛ جذاب نیست بلکه باید افکت داشته باشد. باید صدای جغد گذاشت و فضا را با دوربین و نور و... جذاب کرد. این صحنه خودش غنای دراماتیک ندارد اما در رمان جذاب است.
پس شاید این عاملی است که باعث شده تا هنرمندان و نویسندگان سراغ آن نرفتهاند چون گره لازم را ندارد و نمیشود از آن درام ساخت، برای همین در گوشهای خاک میخورد. آیا ورود تخیل منجر به تحریف آن نمیشود؟
اساساً سینما و تلویزیون باید تاریخ را به عنوان داستان بیان کند یا حرف خودش را بزند؟ من میگویم که جای تاریخ در سینما نیست. یعنی تاریخ خالص! اگر کسی دنبالش است باید برود در کتابخانه. چون رسالت سینما تاریخ نیست اما میتواند از آن وام بگیرد. چون وقتی اصرار دارد بر اینکه این فیلمی که من ساختم کاملا تاریخی است، طرف مقابل هم میسازد و میگوید مال من هم تاریح ناب است. ولی باید دانست که سینما جای قصهگویی است، اگر توانستی لایههایی بر این قصهگویی اضافه کنی چه بهتر، اما جای تاریخ، فیلم مستند است. سینما جای تخیلکردن و داستانگویی است؛ به شما هم حق میدهند که در فیلم تاریخی داستان تعریف کردی.
اگر بگوییم فیلمی که ساختم عین تاریخ است پس او هم میگوید این که من ساختم عین تاریخ است، مانند فیلم «300». مرحوم «علی حاتمی» میگفت من تاریخ نقل نمیکنم داستان تعریف و از تاریخ هم استفاده میکنم. آثار موفق در سینما آنهایی نیست که به تاریخ 100 درصد وفادار باشد، بلکه اصل در داستان و درام تخیل است.
زمین بازی را باید عوض کرد
آیا در این صورت کارگردانی مانند «زک اسنایدر» محل فراری پیدا نمیکند که بگوید من تخیلات خودم را داشتم و فیلم «300» را تطهیر کند؟
اتفاقاً اعتبار این اثر هم از بین میرود؛ زمانی که تاریخی است معتبر است اما زمانی که میگوید نظر من است بیاعتبار است و در این حالت زمین بازی بهکل عوض میشود. اصرار ما بر اینکه کار ما کاملاً تاریخی است اشتباه است. فردی که اهل تاریخ و دانای آن است نباید سینما را منبع خود قرار دهد. اگر زمین بازی ما این بشود که سینمای ما عین تاریخ را میسازد اشتباه است. اما در حالت دیگر هم ما و هم دیگران حرف خود را راحت میزنیم و اگر کسی عامدانه در حال دروغپراکنی و تشویش افکار عمومی و تهمت باشد مشخص میشود و راحتتر میتوان کار او را از اعتبار خارج کرد، هم اعتبار آنها پایین میآید و هم ما هم حرف خود را بهتر میزنیم.
«شخصی بد ما به خلق میگفت ما سینه ز غم نمیخراشیم
ما نیز نکوییاش بگوییم تا هر دو دروغ گفته باشیم»
ما اتفاقاً به آثار تاریخی که آنان بهتر از ما هم میسازند اعتبار میدهیم. مگر واقعا «مختار» که از هر نظر کار خوب و جریانسازی بود اثر موفقی نبود؟ طیف مخاطب، طول مدت اجرا و هم کیفیت، همهچیز عالی بود و نمره قبولی گرفت. کسی آمد بگوید که «کیان» واقعی است یا تخیلی؟ مگر از خود «مختار» چقدر اسناد تاریخی وجود داشت؟ هیچکس هم ادعایی در این زمینه نمیکند، برای همین میگویم که مطلق موافق نیستم که سینما بهطور کامل با تاریخ گره بخورد و 100 درصد تاریخی بشود. پس اگر این زمین بازی عوض بشود اعتبار «اسنایدر» هم زمین میخورد. اما قرار نیست که هر چیز خلافواقعی را هم بسازیم.
آقای سالاری! در این صورت ممکن است فیلم دچار تحریف تاریخی شود و بیراهه برود؛ در این صورت چه باید کرد؟
اینجا باید از میزان استفاده تاریخ و تخیل و مرز آن صحبت کرد. طبیعتاً هر امری برای خودش خطوطی دارد، وقتی درباره قومی فیلم میسازید خیلی مهم است که تاریخ بهطور کامل جایش را به تخیل ندهد زیرا میتواند منجر به ناراحتی و کدورت اقوام بشود. یا درباره تاریخ ساسانیان باید جغرافیای ایران را مدنظر داشته باشید. این خطوط باید باتوجه به خود اثر باشد. ما درباره حافظ چند اثر بیشتر نداریم، از زرینکوب کتاب «از کوچه رندان» را و چند کار مختصر دیگر هم داریم. حالا میخواهیم درباره او فیلم بسازیم، طبعاً وقتی چیزی وجود ندارد شما سعی میکنید که با کمی تخیل حافظی را که میخواهید بسازید.
زمانی بحث درباره تاریخ بهصورت دانشگاهی و زمانی بر سر الگو سازی است؛ در این حالت برای اینکه بدانیم الگوی ما باید در چه حالتی باشد، حق داریم ورود و درباره آن بحث بکنیم؟ تا جایی که بحث تاریخی به شخصیت شما آسیب وارد نکند که آن هم با کمک کارشناسان باید بررسی شود. اما اینکه باید تاریخ را 100 در صد بیان کنیم و لاغیر اشتباه است؛ سینما و تلویزیون صنعت تخیل و وسیله دراماتیک کردن است.
حاج قاسم سلیمانی بیدلیل قهرمان نشد
در حقیقت همانطور که فرمودید باتوجه به اینکه هدف دراماتیک کردن تاریخ الگوسازی است، در فرهنگسازی و تمدنسازی ما شعرا و ادبا چقدر میتوانند الگو و قهرمان باشند؟
این دقیقاًبه مفاهیمی مانند ایمان و اقتدار در جامعه و یا تمدنسازی برمیگردد. حالا سؤال میشود که برای این مفاهیم باید سراغ کدام شخصیتها برویم؟ کدام شخصیت در تاریخ میتواند نماد اقتدار باشد؟ پس اول باید مطالعه پیشینی داشت و بعد با توجه به مطالعات، شخصیت مهم و مناسب را پیدا کنیم. در امریکا و هالیوود میبینید که یکباره قهرمانان متکثری همه باهم در فیلمی جمع میشوند که در آن فیلم، مرد قهرمان خودش را، زن هم قهرمان خودش را و نوجوان هم الگوی خودش را دارد، حتی بچهها هم الگوی خودشان را دارند، مانند انیمیشن «شگفتانگیران» این یعنی ارائه الگوها برای طیفهای مختلف.
ببییند ما در دورهای به قهرمانی مانند «حاج قاسم سلیمانی»نیاز یافتیم؛ دشمنی نزدیک مرزهای ما شد که بسیار خونخوار بود. در این موقعیت مردم ما نیازمند قهرمانی شدند که دلگرمی آنها باشد و بتوانند به او اتکا کنند. اینجا همان نقطهای است که این شخصیت را که از قبل وجود داشت برجسته کرد. پس اوضاع جامعه و شرایط فرهنگی و اجتماعی و جامعهشناسی جامعه در این که چه فیلمی را با چه قهرمانی بسازیم مهم است. علت این که «فردوسی» شخصیتی مانند «رستم» را برجسته میکند این بود که مردم آن روزگار به قهرمانی نیاز داشتند که در مقابل پول و قدرت سر خم نکند.
فضای جامعه در قهرمان سازی افراد شرط است
در سیر تاریخ میبینیم که قهرمانها در مراحلی از طبقه خاصی از جامعه و در زمان دیگری از طبقه دیگریاند؛ مثلا زمانی از طبقه مردمند و زمانی از طبقه شاهان و فرماندههانند؛ مانند قهرمانان داستانهای «مکبث» «هملت» و «اتلو» که از طبقه قدرتمندند. جلوتر که میآییم میآید در طبقه فروتر تا زمانی که قهرمان ما دستفروشی به نام «ویلی لومان» میشود که در نمایشنامه «آرتور میلر» است. در دورانی که شرایط اقتصادی جامعه بسیار وخیم است مردم به قهرمانی نیاز دارند از جنس مردم عادی، بدون بازوی کلفت که بتواند بدون رشوه و طمع زندگی خود و خانواده را تأمین کند.
حالا در شرایط فرهنگی کنونی ما چه کسی باید قهرمان شود؟ این نیازمند همان مطالعه پیشینی است که قبل از اینکه بدانیم چهکسی باید الگو قرار بگیرد، جامعهشناسی داشته باشیم و بدانیم که جامعه چطور است؟ همانطور که گفتم اگر «ویلی لومان» آرتور میلر قهرمان میشود برای این است که در روزگار بد اقتصادی آمریکا قهرمان کسی است که بتواند زندگی خانوادهاش را تأمین کند. شرایط است که اقتضا میکند شما چه قهرمانی را انتخاب کنید؟
اگر تختی قهرمان شد علت داشت؛ تختی در زمانی بود که ما مدالآورهای دیگری هم داشتیم اما شرایط اجتماعی و فرهنگی زمانه باعث شد که او چهره شود. ما اگر قهرمان را بدون مطالعات عَلَم کنید و از تاریخ بیرون بیاوریم، آن را سوزاندهایم چون مردم به این قهرمان نیاز ندارند. حوزه فرهنگی ما تهدیداتش چیست و به چه چیزی نیاز دارند؟ این مطالعه فرهنگی و اجتماعی نیاز دارد؛ چرا در دهه اخیر چهره مولوی تا این حد در اروپا و آمریکا محبوبیت پیدا کرد؟
عطش معنویت
بله عطش معنویت هم بود اما نکته مهمتر از آن هم بود که مغفول واقع شده است.
گسترش اسلامگرایی در اروپا و آمریکا انقدر زیاد بود که برخی از جریانات فرهنگی غرب را هشیار کرد. دیدند که اگر اسلام علوی، حسینی و شیعی تبلیغ شود حتماً برای آنان تهدید تلقی میشود. گفتند حالا که نمیتوانیم جلوی اسلامگرایی را بگیریم، بهتر است کدام اسلام عرضه شود؟ الگویی را باید ارائه کنیم که آرام و غیرسیاسی باشد و فردگرایی بیدردسر داشته باشد. این شد که به برجستهسازی مولوی و چاپ مثنوی با تیراژ بالا پرداختند. البته این را به جد میگویم که این حرف نافی ارزشهای مولوی نیست. این پروپاگاندایی که برای مولوی کردند به این دلیل بود. اگر قرار است شیعه علوی در اروپا ترویج شود، بهتر است که اسلامی با قرائت مولوی عرضه شود.
ما نباید گول این را بخوریم که عجب چقدر مولوی طرفدار پیدا کرد. مثال تاریخی دیگری میزنم؛ در زمان اهل بیت (ع) اَمویان و عباسیان برای اینکه مردم دنبال معنویت بودند و به این مسئله نیاز داشتند، گفتند بهتر است از کسی این معنویت را بگیرند که ما معرفی میکنیم؛ برای همین «حسن بصری» را معرفی کردند. و از اینجا شد که صوفیگری را رواج دادند. صوفیگری در حقیقت شد معنویتی که کاری به سیاست و حکومت ندارد. در حالی که این اسلام با اسلام اهل بیت که اگر در یک دستش مانند پیامبر مرهم است در دست دیگرش تیغ جراحی است، فرق دارد، همان حدیثی که حضرت علی درباره ایشان فرمودند. عرفان امامخمینی (ره) نیز همین بود، اگر در یک دستش کتاب ملاصدرا بود در دست دیگرش شمشیر مبارزه با آمریکا و استکبار بود.
اما جریان فرهنگی آنها گفت جریان اسلامی را میخواهد که به حکومت و سیاست کاری ندارد، میگوید آدم خوبی باش اما به اجتماع و سیاست کاری نداشته باش. شما در اشعار و حکایتهای مولوی نمیبینید که کسی با پادشاه و سیاست کاری داشته باشد، باز هم میگویم که این مطالبی که گفتم نافی ارزشهای مولوی نیست، اما علت برجسته سازی مولوی این است که افکار به سمتی که مطلوب آنان است هدایت شود.
ادامه دارد...
انتهای پیام/