شوریدگی در ادبیات نیایشی
در بحث ادبیات نیایشی و هنرهای نیایشی هیچ گونه ستیزی با اندیشههای نو بشری نداریم، جز آنکه میگوییم هنر نیایشی را تنها هنرمندی می تواند به وجود بیاورد که درک بزرگی از نیایش گری و بندگی خداوند داشته باشد.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری، ادبیات نیایشی ـ گفت هجدهم
در ادبیات نیایشی سادهترین چیزی که ما درباره آن عدم توافق داریم، بین نگاه کلاسیک به هنر است و در حقیقت نوع پرورش آن است. در گذشته در قرن 18، همه معتقد بودند هنر یعنی فن و هرچیزی که به فن مربوط میشود به هنر هم مربوط میشود، به اصطلاح طبیعت درباره هنر است و هرچیزی که به طبیعتِ وحشی مربوط میشود به هنر هم مربوط میشود. هنر که شامل همه هنرهاست، یک مقوله آداب و تربیتی است. از همین جا دو بحث بوجود میآید که آیا آیین ها، بخش طبیعت هنرمنداند و در محیط اقلیمی و جغرافیای هنرمند اصلیت و اهلیت دارد، یا آن نگاهی است که به واسطه فنی که دارد و تاثیری که از طبیعت میگیرد؟ حالا این طبیعت، حاصل نگاه هنرمند به خداوند، به هستی و به تمام رویکردها چگونه نگاهیاست؟
در رساله ایون، افلاطون از شوریدگی الهی صحبت میکند و میگوید شاعر طبیعت را به تصرف خود در میآورد و در حقیقت از همینجاست که نویسنده مشهوری به نام لونگینوس، رسالهای در باب فاخر بودن هنر مینویسد، که هنر به ذات چیز فاخریست و اندیشههایی که توانایی طبیعی آنها از حد طبیعت و اعتقاد فردی به یک مهارت تبدیل میشود، در حقیقت وارد فضای غنی شده خودش میشود. این بحثی است که ما در جامعه خودمان در تولید آثار نیایشی و آیینی به شدت با آن درگیر هستیم و ادبیات نیایشی، هنر نیایشی و هر آنچه به خدا و سلطه او بر میگردد، یک نگاه دارد، نگاهی که فرد در جامعه دینی تربیت پیدا کرده است و آنچه را که به نمایش میگذارد در حقیقت از طبیعت پیرامونش و درک خود از هستی است و در واقع در آن بیش از فن، اعتقاد وجود دارد. این دو بحث فنی است که در هنر نیایشی وجود دارد.
لونگینوس احتمالا در قرن اول میلادی زندگی میکرده است و با سنتها و تفکرات رومی تماس بسیار جدی داشته است. خصوصیتی که او فاخر مینامد، مبتنی بر شاخصههای روحی نویسندگان به عنوان عظمت روح آنها بوده است، یعنی هرچه روح هنرمند را به عظمت بر میگرداند، او را از یک موهبت طبیعی دارد. یعنی در حقیقت قدرت تصور هنرمند را از هنرمند میگیرد و میگوید هنرمند تنها در صورتی که دارای روح بزرگی باشد میتواند اثر بزرگی خلق کند.
بعد از او رمانتیک ها می آیند که پنداشت اصالت را به اندیشه مدرن منتقل کردند. پنداشت اصالت یعنی هنر برای هنر است و هنر فاقد هر نوع نیایش گری است و هنر وسیلهای برای نمایش شعور هنرمند است و خودش را از اندیشههای نیایشی جدا میکند. حالا اگر دامنه این بحث را برگردانیم، میبینیم از عهد کلاسیک تا رمانتیزم و بعد از آن که وارد بحثهای رئالیستی میشویم، این ستیز به شدت وجود دارد و در جهان پست مدرن و در دوران مدرنیته هم ادامه مییابد. چرا به این سوال، جوابی ساده و روشن نمیدهیم؟ آیا ما به عظمت هنری فرد اعتقاد داریم یا به عظمت روحی؟ یعنی آیا به نیایشگری اعتقاد داریم و یا به فن؟
فن همان قدرتیست که هر هنرمندی می تواند به واسطه داشتن آن فن، رشد کند و هنرش را پالایش کند یا او را به ابتذال کشاند.
اگر در نیایشگری، ما به یک نظام اعتقاد داشته باشیم که بین فرضیه نظام اعتقادی فرد و الهی فرد و درک او رابطهای وجود دارد و هرقدر هنرمند در حوزه ادبیات الهی، صاحب بینش و دانش باشد خود به خود فن او هم بالا میرود، یعنی اگر وجوه هنری قرآن کریم را درک کند، قطعا تولیدات او هم نسبت به این فنی که از آن قصه یاد میگیرد، نه فقط فنی که اعتقادی نیز هست. بزرگترین مشکل ما با بعضی از این هنرها که قاب آیینی دارند همین است که درک هنری به آن سطح بالای خودش نمی رسد که تبدیل به فن بشود و این فن در حوزه اعتقادی قرار بگیرد.
نظرات لونگینوس بسیاری از به واقع پیش فرض های بسط یافته در قرن 18 و 19 را فراهم کرد. یعنی بسیاری از نویسندگان کاری و هنرمندان، بر اساس همین پیش فرض از بوطیقا به ریطوریقا رسیدند. ریطوریقا یعنی احکام مربوط به فنون کلام. فن کلام را در ریطوریقا طرح کردند که با بوطیقا متفاوت بوده و در حقیقت در آن نبوغ را شرط اصلی گذاشته اند و هر کسی دارای نبوغ باشد، میتواند هر اندیشه ای را به هنر تبدیل کند. اگر نبوغ را همان درک تربیت یافته بدانیم، پس در هنرهای نیایشی اگر ما تصمیم بگیریم که یک اثر نیایشی و به ذات اعتقادی را بیافرینیم، باید به آن تربیت نبوغ آمیز خود هم برسیم. فردی به نام پوپ پیدا میشود و میگوید من می خواهم این تربیت را اصلاح کنم. و او اشعار بوآلو را مطرح میکند که در حقیقت اعتقاد داشت قواعد هنری را نباید بدون استدلال قوی نادیده گرفت و نبوغ حقیقی میتواند اندیشههای فاخر را در پیوند با صحنهها و وجوه سترگ طبیعت و نه واقعیتهای کوچک و خصوصی ابراز کند و اعتقاد داشت که هنر برای گفتن چیزهای کوچک خلق نشده است و هنر برای اندیشههای بزرگ شکل گرفته است.
پس میبینیم که در جهان هستی و در همه جای دنیا این درک هنر نیایشی و درک هنر آیینی وجود دارد. هنر آیینی همان هنری است که به ذات در وجود هر هنرمند به جهت اقلیم ها و باورها وجود دارد اما هنر نیایشی بسط یافتن فن هنریست که همین اندیشه درون اقلیمی را به یک باور جهانی تبدیل میکند. پس ما تا اینجا در بحث ادبیات نیایشی و هنرهای نیایشی هیچ گونه ستیزی با اندیشههای نو بشری نداریم، جز آنکه میگوییم هنر نیایشی را تنها هنرمندی می تواند به وجود بیاورد که درک بزرگی از نیایش گری و بندگی خداوند داشته باشد.
اقتباس خلاقانه که در بحث قبل مطرح کردم، دقیقا در همینجا تعریف میشود که هرچقدر شما از منبع اقتباس فیض ببرید و آن فیض را به مستند بودن تبدیل کنید، امر تربیتی و امر تذهیبی آن را بالا بردهاید و در واقع هنر نیایشی به یک هنر درگیر و تذهیبگر تبدیل می شود. افلاطون و لنگینوس معتقد بودند که این شوریدگی شاعر، یک نوع خلسه الهام گونه شعری به وجود میآورد که ما در حقیقت از این قسمت به بعد با این باور خداحافظی میکنیم. در قرآن کریم هم حضرت رسول (ص) بارها و بارها اعلام میکنند که من یک شاعر شوریده نیستم، من یک پیام آور هستم و پیام خدا را برای دنیا آوردهام. این پیام و آن شوریدگی دو وجه متناقض با هم هستند یعنی محمد(ص) شاعر نیست، بلکه پیامبر امروز و فرداست، پیامبر عالم و ابدیت است و در ابدیت تنها چیزی ماندگار است که میان زمین و آسمان پل ایجاد کند و در این پل، آدمها از سطح لذت هنری و لذت شوریدگی به سطح بینش اعتقادی هم میرسند.
ادامه دارد...
انتهای پیام/