مقتل| درد دل امیرالمومنین با پیکر بی جان فاطمه (س) / واکنش حسنین پس از شنیدن خبر شهادت مادر
اسماء میگوید حضرت فاطمه (س) لباس خود را روى خود کشید و به من فرمود: پس از چند لحظه مرا صدا بزن، اگر جواب تو را گفتم که هیچ وگرنه بدان که نزد پدر بزرگوارم رفتهام.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، على بن عیسى بن ابى الفتح اِربلى، از علماى قرن هفتم هجرى در کتاب معتبر خود با نام «کشف الغمة فی معرفة الائمة( ع)» که به شرح حال زندگانی پیامبر(ص) و سایر ائمه علیهمالسلام و نیز وصیتنامهها و جریان شهادت این بزرگواران میپردازد، نقل میکند: حضرت فاطمه زهرا (س) به هنگام رحلت به اسماء فرمود: در زمان فوت پدرم، جبرئیل کافور بهشتى آورد. پدرم آن را سه قسمت کرد: یک قسمت براى خودش، یک قسمت براى على و یک قسمت هم براى من. آنگاه به اسماء فرمود: باقیمانده حنوط پدرم را که در فلان موضع است بیاور و نزد سرم بگذار.
اسماء مىگوید: وقتى من امر آن بانو را اجرا کردم، لباس خود را روى خود کشید و به من فرمود: پس از چند لحظه مرا صدا بزن، اگر جواب تو را گفتم که هیچ وگرنه بدان که نزد پدر بزرگوارم رفتهام. اسماء بعد از چند لحظهاى آن بانوى مظلومه را صدا زد، اما جوابى نشنید. دوباره صدا زد: اى دختر محمّد مصطفى، اى دختر بهترین کسى که مادرش وى را حمل کرد، اى دختر بهترین کسى که بر روى سنگریزهها پا گذاشت، اى دختر آن کسى که مقامش به " قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى" رسید؛ اما جوابى نگرفت.
وقتى اسماء لباس آن حضرت را از روى بدنش برداشت، ناگاه دید از دنیا رفته است. اسماء بدن آن بانو را حرکت مىداد و مىگفت: اى فاطمه، زمانى که نزد پدر بزرگوارت رفتى سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت برسان. در همان حینى که اسماء این سخن را مىگفت، حسنین علیهما السلام از راه رسیدند و گفتند: اسماء، مادر ما در چنین ساعتى به خواب نمىرفت؟! گفت: مادر شما خواب نرفته بلکه از دنیا رفته است. امام حسن روى بدن مادر افتاد و پیکر مقدس او را حرکت مىداد و مىفرمود: مادر جان، قبل از اینکه روح از بدنم مفارقت کند با من حرف بزن؛ یَا أُمَّاهْ کَلِّمِینِی قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِی بَدَنِی.
آنگاه امام حسین آمد و پاهاى مبارک مادر را حرکت مىداد، مىبوسید و مىفرمود: مادر جان، من فرزند تو حسینم. قبل از اینکه هلاک شوم و بمیرم با من صحبت کن؛ یَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُکِ الْحُسَیْنُ کَلِّمِینِی قَبْلَ أَنْ یَتَصَدَّعَ قَلْبِی فَأَمُوت.
اسماء به ایشان گفت: اى فرزندان پیامبر، نزد پدرتان على بروید و آن حضرت را از فوت مادرتان آگاه کنید. حسنین علیهما السلام از خانه خارج و به سوى مسجد روانه شدند، هنگامى که نزدیک مسجد رسیدند، صدا به گریه بلند کردند. گروهى از صحابه به حضور ایشان آمدند و گفتند: براى چه گریانید؟! خدا چشم شما را نگریاند؛ شاید نظر شما به جاى جدتان رسول خدا افتاد و ازکثرت علاقهاى که به او دارید گریان شدید؟ فرمودند: نه، آیا نه چنین است که مادر ما از دنیا رحلت کرده است؟ حضرت امیر علیهالسلام پس از شنیدن این خبر جانگداز، به رو بر زمین افتاد و فرمود: اى دختر محمّد، من غم و اندوه خود را بعد از تو به که بگویم؟ من درد دلهاى خود را براى تو مىگفتم، اکنون براى چه کسى درد دل کنم؟بِمَنِ الْعَزَاءُ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ کُنْتُ بِکِ أَتَعَزَّى فَفِیمَ الْعَزَاءُ مِنْ بَعْدِک.
سپس به اسماء فرمود: فاطمه زهرا را غسل بده، حنوط کن، کفن بپوشان. موقعى که غسل و کفن آن بانوى بزرگ خاتمه یافت، نماز بر بدنش خواندند و شبانه او را در بقیع دفن کردند.
منابع:
* کشف الغمة فی معرفة الأئمة (ط - القدیمة)، ج1، ص 500
* عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال (مستدرک سیدة النساء إلى الإمام الجواد، ج11-قسم-2-فاطمةس، ص: 1086
انتهایپیام/