۲۹ بهمن تبریز؛ چه کسی نخستین بار در ایران شعار «مرگ بر شاه» گفت؟
تبریز در طول تاریخ شاهد فراز و فرودهایی بوده؛ ولی این اتفاقات نتوانسته در برابر قدرت مردم تبریز، این شهر را به زانو درآورد. بلکه به الگویی برای مبارزه با استبداد داخلی و خارجی تبدیل شد و شهدایی را در طول تاریخ به این آب و خاک تقدیم کرده است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از تبریز، ایران اسلامی در طول تاریخ خود دستخوش اتفاقاتی سترگ بوده است که این اتفاقات مسیر کشور را هر کدام به سویی تغییر داد. در این تغییر و تحولات افرادی خاص و یا یک منطقه و شهر خاصی بودند که در جهت دهی اهداف انقلاب نفش بسزایی داشتند.
شهر تبریز در طول تاریخ شاهد فراز و فرودهایی بوده؛ ولی این اتفاقات نتوانسته در برابر قدرت مردم این شهر را به زانو درآورد. بلکه به الگویی برای مبارزه با استبداد داخلی و خارجی تبدیل شد و تبریز شهدایی را در طول تاریخ برای این آب و خاک تقدیم کرده است.
تبریز که همواره در تاریخ خود از مشروطه تا همین امروز در تمامی مبارزهها علیه استکبار پیشتاز و پیش قراول بوده است، اما در 29 بهمن سال 1356 مردم تبریز مهمترین جرقه پیروزی انقلاب اسلامی را روشن کردند.
تبریزیها با حرکتی خود جوش و انقلابی دست به تظاهراتی زدند که به یقین میتوان گفت اگر این اقدام صورت نمیگرفت، شاید انقلاب اسلامی ایران به تاخیر میافتاد. مردم تبریز در روز چهلم شهدای شهر قم با آغاز تظاهراتی کوبنده آغازگر خیزش عظیم مردمی برگزاری مراسمهای چهلم شهدا شهرها در سراسر کشور شدند و شعار مرگ بر شاه برای اولین بار از این تظاهرات به کل کشور منتقل شد.
تبریز|ناگفتههایی از قیام 29 بهمن تبریز/ماجرای آتش زدن سینماها و مشروبفروشیها
میخواهیم با مرور تاریخ و از زاویه دیگر به یوم الله 29 بهمن و نقش علما به ویژه آیتالله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی در جریانات انقلاب نگاهی داشته باشیم و یک بار دیگر صفحات تاریخ را از زبان یکی از شاهدان، ناظران و روحانیون مبارز تبریز که خودش هم فرزندش را در راه انقلاب تقدیم کرده است، ورق بزنیم.
حجتالاسلام سیداسماعیل موسوی اصل از نقش آیتالله قاضی در هدایت و فرماندهی مردم تبریز در بحبوحه روزهای اول انقلاب میگوید و همچنین از غیرت مردم تبریز که چطور آگاهانه و به موقع اقدام کردند، مواردی مطرح میکند. ادامه ماجرا را از زبان حجت الاسلام موسوی با هم بخوانیم:
حجت الاسلام موسوی: شهید آیت الله قاضی از شاگردان حضرت امام خمینی (ره) و نماینده ایشان در آذربایجان بود در بین مردم به خمینی آذربایجان معروف بود. بنده و تعدادی از دوستان از شاگردان آیتالله قاضی بودیم و شخصاً به مدت 12 سال در محضر شهید قاضی و در کلاسهای درس ایشان شرکت میکردم.
در جریان انقلاب، اعلامیهها و سخنرانیهای حضرت امام خمینی (ره) توسط آیتالله قاضی به دست فعالان و مبارزان میرسید و ما به دستور آقای قاضی اعلامیهها و سخنرانیهای امام(ره) را پخش میکردیم. مرحوم آقای قاضی یک شخص بزرگوار؛ نترس، شجاع بود. کاملاً مانند امام خمینی(ره) در مبارزه و مخالفت با رژیم پهلوی بود.
به دلیل فعالیتهای آقای قاضی ساواک او را به شهر بافق تبعید کرد، فقط یک نمونهای از شجاعت او بگوییم به نقل از خواهرزاده شهید قاضی که میگوید وقتی خواستند آقا را به شهر بافق تبعید کنند ما در اتاق انتظار منتظر نشسته بودیم که تیمسار مهرداد وارد شد.
تیمسار مهرداد رئیس وقت ساواک در آذربایجان شرقی، غربی و اردبیل بود. شخصی بود بسیار نانجیب و بددهن که وارد شد و با لحنی تمسخر آمیز شروع به توهین و ناسزاگویی کرد و روبه آقای قاضی گفت مگر نگفتم سرت به کار خودت باشد و سر جای خودت بشین؟ در همین لحظه آقای قاضی مانند شیر از سرجایش برخواست و با جرأت مثال زدنی چهارپایه را چنان به سینه تیمسار کوباند که مهردادِ به ظاهر تیمسار از اتاق فرار کرد.
این جرأت نشانه قدرت اسلام بود که یک روحانی با دست خالی در مقابل یک فرد به ظاهر قدرتمند بتواند قد علم کند. بعداز این ماجرا آقای قاضی در شهر بافق به مدت حدود 6 ماه آنجا و در منزل یکی از کارمندان فرمانداری شهر در تبعید بودند این ماجرا حوالی سالهای 55 و 56 بود.
خاطرهای از زبان آقای قاضی به یاد دارم که شهید قاضی نقل میکرد همین که از تبریز به شهر بافق رسیدیم تا از ماشین پیاده شدیم یک خانم آمد و خیلی گرم ما را تحویل گرفت که بعداً از او علت این خدمت را پرسیدم و گفتم مگر شما مرا میشناسید این چنین به من خدمت میکنید که گفت فلانی من در خواب حضرت زهرا سلام الله علیها را دیدم که گفت فردا از فرزندان من مهمانی برای شما میآید و از او مواظبت کن.
بعداز بازگشت آقای قاضی از تبعید در سال 56 بود رژیم پهلوی داشت به سمت سستی پیش میرفت. در روزهای تبعید امام خمینی(ره) به کویت بود که کشور کویت مانع ورود ایشان شد و امام(ره) به کشور عراق تبعید شدند و در این جریان آقای قاضی یک اعلامیه 6 مادهای تنظیم کردند و از ما خواستند به تمام علمای بزرگ آذربایجان شرقی و غربی و اردبیل برسانیم تا به امضاء برسد که بنده در این جریانات توسط ساواک دستگیر شدم.
ساواک برای اینکه بیشتر به من شکنجه روحی دهد من را با قاتلین هم سلول کرد، سلولی که فقط یک سوراخ برای آب و غذا بود و هیچ نوری به آنجا نمیرسید. آنجا شروع به قرآن خواندن کردم البته با صدای بلند که با اعتراض شدید نگهبانی روبرو شدم که گفتند «آخوند! نخوان» منم با صدای بیشتر خواندم و گفتم من آخوندم و قرآن خواندن را دوست میدارم.
از کوچکترین فرصتی برای منبر رفتن استفاده میکردم حتی بعداز انتقال به شهربانی از فرصت استفاده کرده و در بین زندانیان سخنرانی کردم که با اعتراض مسؤلان زندان مواجه شدم ولی به کار خود ادامه دادم.
بعد از آزادی از زندان، رژیم به روزهای از هم گسیختگی و سستی نزدیک شده بود و راهپیماییهای مردمی روزبه روز شدید و اعتراضات مردمی هم کوبندهتر میشد. تا اینکه در روز تاسوعا در سال 56 وقتی راهپیمایی به خیابان عباسی رسید (که آن زمان اسم آنجا خیابان فرح بود) که آقای قاضی به ما دستور دادند تابلو را بیاندازید و بنویسید «عباسی» چون روز تاسوعا بود و متعلق به حضرت عباس(ع) بود به این نام گذاشتند.
در تظاهرات خیابان «شهناز» هم که «شریعتی» امروز است، تظاهرات به سمت کنسولگری آمریکا کشیده شد و مردم با تکبیر و با فریاد لااله الاالله درهای کنسولگری را از جا کندند در این اتفاق تعدادی از مردم توسط یک پاسبان شهید شدند.
از آنجا که رد شدیم در چهارراه شهناز با ارتش روبه رو شدیم و به محاصره افتادیم، آن لحظه همۀ تلاش مردم جهت حفظ جان آقای قاضی بود که به لطف خدا از معرکه سلامت خارج شد.تا اینکه روز عاشورا شد و آقای قاضی به ما گفتند از امروز بگویید «مرگ بر شاه» و از آن روز شعار مرگ بر شاه بین مردم مرسوم شد.
تظاهرات ادامه داشت تا اینکه رسید به 29 بهمن که قرار بود برای شهدای شهر قم در مسجد قزللی چهلم بگیریم. سرگرد حق شناس که رئیس کلانتری وقت بود با تعدادی از ماموران از مردم خواستند که متفرق بشوند که در همین لحظه یکی از ماموران به مسجد توهین کرد و گفت «در این طویله را ببندید» که یک جوان 22 ساله غیرتمند به نام «علی تجلی» از این توهین مانند آتشفشان شد و چنان با دوپا به مأمور زد که مأمور مانند اعلامیه به دیوار چسبید و این جوان را به شهادت رساندند. در واقع میتوان گفت که علی تجلی اولین شهید انقلاب محسوب می شود.
مردم جنازه شهید را برداشتند و در خیابانها راه افتادند که تظاهرات گستردهای شکل گرفت.به دستور شاه مردم سرکوب شدند و شهر تبریز آن روز با خون زن و مرد، دانشجویان و بازاریان رنگین شد و نهایت ساعت 5 عصر ارتش به شهر مسلّط شد.
بعد از 29 بهمن شاه یک شخصی بنام تیمسار شفقت را برای سروسامان دادن اوضاع به تبریز فرستاد. تیمسار بعد از ورود به تبریز خواست علمای بزرگ را جمع کند و از آنها برای بقای شاه امضا بگیرد که با مخالفت علمای بزرگ وقت مانند مرحوم آیت الله انگجی مواجه شد.
تیمسار شفقت اصرار زیادی برای ملاقات با شهید قاضی داشت ولی او اجازه این ملاقات را نمیداد ولی یک روز تیمسار بدون اجازه وارد منزل او شد و گفت آذربایجان را شوروی خواهد گرفت و غارت خواهد کرد ولی جواب او این بود هیچ غلطی نمیتواند بکند هیچ غلطی نمیتواند بکند شما شرتان را از سر ما کم کنید و از مملکت بروید بیرون.
آن ایام در مسجد مقبره آقای ناصری (یکی از خطیبان معروف تبریز) به منبر رفتند و از غیرت مردم تبریز گفتند و خطاب به مردم تبریز گفت مردم تبریز اگر شما در کربلا بودید امام حسین علیه السلام را تنها نمیگذاشتید، همان طور که امروز امام خمینی را تنها نگذاشتید.
اعتراضات و راهپیمایی هر روز شدت میگرفت، مردم از هر فرصتی برای پخش عکس امام(ره) استفاده میکردند حتی به ماشینهای دولتی عکس میچسباندند یا مثلاً ماموری را در آغوش میگرفتند و عکس امام(ره) را با چسب به پشت لباسهایشان میچسباندند که خودشان هم متوجه نبودند.
شعارهای اصلی مردم تبریز آن روزها این بود «مرگ بر این سلطنت پهلوی» یا «بیز بو شاهی ایستمیروخ والسلام» بود. در تمامی سخنرانیهایی که انجام میدادم شعارهای انقلابی سر میدادم و از امام میگفتم که برخی افراد به من میگفتند فلانی خیلی تند میروی به ضرر خودت تمام خواهد شد و من جوابم این بود اگر شاه بماند ما را اعدام خواهد کرد پس مفت نمی میریم و بنابراین میگویم و مردم را آگاه کنیم و اگر پیروز هم بشویم در مقابل پرودگار و مردم روسفید هستیم که حرفهایمان را زدیم.
امروز هم بعد از 41 سال که از پیروزی انقلاب اسلامی ایران میگذرد تنها یک راه داریم که به فرموده امام خمینی رحمه الله علیه اینکه پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیب نرسد.
گفتوگو از سیده مریم زعفرانچیلر
انتهای پیام/111-1/ز