کارآفرینان اصفهان| بانوی کارآفرینی که از تنور، نان خانواده بیرون میآورد
مهربانی از کلامش پیدا بود، مرا یاد عطر نانهای مادربزرگ میانداخت؛ او هم پختن نان را خوب میدانست؛ طعمش را حتی حالا پس از سالها؛ به یاد دارم.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، زنی را دیدم که درست شبیه مادربزرگ خیلی از ما است؛ زنی که در سن کم ازدواج کرد؛ زود بچهدار شد و برای ادامه زندگی کارهایی کرد که هرگز در تصور ما و کودکانمان نمیگنجد؛ او خود کودک بود اما دستان کوچکش خیلی زود با تنور داغ آشنا شد، برای سفرهشان نان میپخت، برای سیراب شدنشان فرسنگها پیاده میرفت و آب تهیه میکرد، برای تهیه لباسشان ملحفههای کهنه پتوها را برش میداد و میدوخت؛ او هرکاری کرد تا چراغ خانهشان روشن باشد.
همسرش در زمینهای یکی از آشنایان کار میکرد، اما از زمانی که با نسا ازدواج کرده بود بیمار بود، درست نمیداند بیماریاش چه بود چرا که آن زمان پزشک روستا آنجا حضور نداشت و وقتی که آمد همسرش را به خاک سپرده بودند، خودش میگوید به گمانم سکته کرده بود.
نسا و چهار فرزندش پنج سال پس از مرگ پدرشان به شهر آمدند، در یکی از شهرهای اصفهان ساکن شدند، نسا میگوید خیلی از اقوام ما در این شهر ساکن بودند برای همین ما هم به اینجا آمدیم تا تنها نباشیم، اما وقتی آمدیم فهمیدیم خیلی تنها هستیم و باید گلیممان را خودمان از آب بیرون بکشیم.
نسا یکی از زنانی است که برای چند زن جوان که مانند خودش سرپرست خانواده هستند شغل ایجاد کرده است، او در حال حاضر مدیریت آشپزخانهای را به عهده دارد که سالها برایش تلاش کرد. آشپزخانهای که انواع غذاها، خوراکها و نان را تهیه کرده و در اختیار مشتری قرار میدهد.
اما رسیدن به این مرحله برای نسا کار راحتی نبود، از او خواستم برایمان از ابتدا بگوید، از وقتی که به شهر آمدند، مشکلات و سختیهایشان، فرزندانش و عاقبت کار.
روایتی زیبا از مادربزرگی که رنج و گنج را در کنار هم دارد
نسا که مرا یاد عطر نانهای خوشمزه و خوشبوی مادربزرگم میانداخت، گفت: در این زمان کم نمیتوانم همه چیز را بگویم، اما خلاصه میگویم تا درسی باشد برای همه زنانی که مانند من نان آور خانواده هستند. در سن کم ازدواج کردم، صاحب چهار فرزند شدم، همسرم کشاورز بود و زمانی که فرزند کوچکم یک ساله بود از دنیا رفت، ما در آن زمان در روستا بودیم، پنج سالی زندگیمان را با چندین گوسفند و مرغ و خروس گذراندیم، درآمد خاصی نداشتیم، من شیر گوسفندها را به ماست، کشک و قارا تبدیل میکردم و میفروختم تا بتوانم زندگی را تامین کنم، بعد از پنج سال تصمیم گرفتم به شهر برویم، شهری که خیلی از فامیلهایمان آنجا بودند، گفتم شهر غریب نرویم، اما خاصیت زندگی در شهر همین است، با روستا خیلی فرق دارد؛ اوایل برایمان سخت بود اما کم کم عادت کردیم.
وی افزود: خرج زندگی در شهر زیاد بود، سه تا از بچههای من مدرسه میرفتند و من چارهای نداشتم جز اینکه کار کنم؛ بازهم شیر، ماست، کشک و قارا و این جور چیزها را میفروختم و درآمدی نصیبم میشد. برادرانم آن زمان خیلی مرا سرزنش میکردند اما وقتی به آنها میگفتم اگر اعتراض دارید هزینه زندگی خودم و بچههایم را بدهید دیگر چیزی نمیگفتند چون خودشان هم آهی نداشتند که با ناله سودا کنند.
وقتی بوی نان تازه در شهر میپیچد؛ خدا هوای آدمها را دارد
این بانوی کارآفرین گفت: روزی که در حال فروش کشک و قارا به یکی از مشتریهای ثابتم بودم به او سه بسته نان محلی هم دادم، پول آنها را نگرفتم چون مشتری خوبی بود. دفعه بعد که آمد آنقدر از طعم نانها تعریف کرد که خوشحال شدم، پیشنهاد داد نان بپزم و نان هم بفروشم، اما من مشتری برای نانها سراغ نداشتم چون در آن شهر کوچک تقریبا همه نان میپختند.
وی ادامه داد: مشتریام که زن بسیار خوبی بود گفت هفتهای یک بار برای دیدن پدر و مادرش به شهر ما میآید میتواند نزد من بیاید و نانها را بگیرد و برای آنها که میخواهند ببرد و پولش را برای من بیاورد. او در این زمینه با من خیلی همکاری کرد. زندگیمان میگذشت، مشتریهایی که از شهرهای دیگر میآمدند از کارم و طعم و مزه آنها و حتی نظافت و پاکیزگیاش راضی بودند برای همین از کس دیگری خرید نمیکردند.
وی بیان کرد: دخترانم هم به من کمک میکردند، آنها هم درس میخواندند و هم کار میکردند، ما سختی زیادی تحمل کردیم، اما هرگز اجازه ندادم بچههایم درس را رها کنند، حالا آنها همه تحصیلکرده هستند و برای خودشان زندگی مستقل دارند. من همیشه خدا را شکر میکنم، او همیشه هوای ما را دارد.
این بانوی کارآفرین گفت: دخترانم ازدواج کردند، پسرم درس میخواند؛ اوضاع مالی مردم کمی بهتر شده بود، زنان زیادی شاغل بوده و به کارما نیاز پیدا کرده بودند، حالا نانهای بستهبندی من در شهر خودمان هم طرفدار زیادی داشت.
وی افزود: این را هم بگویم که گاو و گوسفندهایی که داشتم فروختم چون نگهداری از آنها کار بسیار سخت و طاقت فرسایی بود و من هم که رو به پیری بودم از پسش برنمیآمدم. پس از فروش آنها به کار پختن نان و تهیه غذا روی آوردم. در کنار ترشی و انواع لواشک را هم تهیه میکردم، هرکاری از دستم برمیآمد انجام میدادم، گاهی هم مشتریها چیزهایی میخواستند که برایشان سفارشی آماده میکردم ودرآمد خوبی هم داشت.
آغاز یک راه تازه و کارآفرینی؛ زنانی که نان آور خانواده هستند
نسا اظهار داشت: شاید گفتنش جایز نباشد اما ما سالهای سخت زیادی را به امید آرامش و موفقیت پشت سر گذاشتیم، شبهای زیادی سر گرسنه بر بالین گذاشتیم، روزهایی بود که فرزندانم بدون خوردن ناهار به مدرسه میرفتند و یا چیزی نداشتند که در مدرسه بخورند، شبها دور از چشم آنها گریه میکردم همان شبها به خودم و خدای خودم قول دادم که بچهها را از این وضع نجات میدهم.
وی ادامه داد: با کمک پسرم یک وام گرفتم و جایی را اجاره کردم تا یک آشپزخانه راه بیندازیم و در همان جا به کارم ادامه دهم؛ شهر شلوغ شده بود، مسافران زیادی به شهر ما میآمدند و من میتوانستم از این فرصت استفاده کنم. تاسیس آشپزخانه با همه سختیهایش با موفقیت انجام شد. انواع غذاها و خوراکها و خوردنی و نوشیدنیها را تهیه میکردم و در اختیار مشتریان قرار میدادیم. نان هم که هر روز تهیه میکنیم و از همه بیشتر طرفدار دارد.
این بانوی کارآفرین بیان کرد: در حال حاضر پنج خانم در کنارم کار میکنند، هر کدام از آنها هم نان آور خانواده خود هستند، کارمان رونق دارد، مشتریهای خودمان را داریم، سفارشهای مختلف هم میگیریم، تا کنون غذای بسیاری از عروسیها و عزاها و مراسمها را ما پختهایم؛ علاوه بر این مسافران زیادی هم از ما خرید میکنند.
تنوری که بوی ناب زندگی میدهد
نسا بیان کرد: یک تنور یادگاری دارم که از روستا با خودم آوردهام، آن را در آشپزخانه گذاشتهام؛ برایم خیلی خاطره انگیز است، مرا به یاد سالهای دور میاندازد، تلخیها و شیرینیهای زیادی را با آن تجربه کردیم، گاهی بعضی از مشتریها با آن عکس یادگاری هم میگیرند، این تنور برای من بوی ناب زندگی میدهد.
وی گفت: سن من دیگر بالاست، نوه دارم و نوههایم دارند بزرگ میشوند، بچههایم و نوههایم از من میخواهند دیگر کار نکنم و استراحت کنم اما من نمیتوانم یکجا بنشینم و کار نکنم، وقتی کار میکنم حالم بهتر است، معتقدم آدم تا زمانی که زنده است و میتواند باید کار کند و روی پای خودش بایستد.
نسا ادامه داد: زنانی که با من کار میکنند میدانند من مانند یک مادر و مادربزرگ با آنها رفتار میکنم، هرچه بلد هستم به آنها آموزش میدهم؛ هرچه داریم با هم قسمت میکنیم و خدا را هم شکر میکنم که سربلندم کرد.
وی خاطرنشان کرد: به تمام زنان و مادرانی که به هر دلیلی همسرانشان را از دست دادهاند و نان آور خانواده هستند توصیه میکنم هیچ وقت دست از تلاش نکشند و زندگی دیگران را با زندگی خودشان مقایسه نکنند؛ امروزه دنیا خیلی پیشرفت کردهاست و زنان میتوانند همپای مردان کار کنند، مشکلاتی که ما در آن زمان داشتیم زنان امروز ندارند و این فرصت خوبی برای پیشرفت است.
انتهای پیام/164/ی