«خرمشهر را خدا آزاد کرد» را با همه وجود لمس کردیم
۴۰ کیلومتری آبادان دیدیم حدود ۱۵ تا ۲۰ توپخانه در بیابان مستقر شده! به فرماندهشان گفتیم: ما یگان تکاور مدافع خرمشهر هستیم. خرمشهر سقوط کرد. چرا بهموقع به کمک ما نیامدید؟ فرمانده زد زیر گریه. گفت:بنیصدر به ما اجازه نداد.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، سومین روز از سومین ماه سال شمسی، هر سال برای ناوسروان کهنهکار شیرازی و همرزمانش، حکایت تولد دوباره است. خورشید سوم خرداد که طلوع میکند، تیکتاک ساعت بَرَش میگردانَد به 40 سال قبل. چشمهایش را میبندد و میرود به شهری خرم که طمع دزدان ناپاک، آتش به جان باغهای نخلش انداخته و مهر آوارگی بر پیشانی مردمان دریادلش زدهبود. اما طاقت نمیآورد خرمشهر را دوباره در دود و آتش و خون ببیند. چشمهایش را باز میکند مبادا رهایی خرمشهر، رؤیا بوده باشد. نگاهش که با تردید با تقویم روی میز گره میخورد، نفسش راه پیدا میکند برای رها شدن و لبخند دوباره جا خوش میکند روی صورتش. خوب که دقت میکند اما یک چیز سر جایش نیست. دلش را در کوچهپسکوچههای آن شهرِ غریبافتاده، کنار دیوارهای سوراخشده، پیش مدافعان تنهای تنهای تنها جاگذاشته. پیش سربازان پاکباختهای که 34 روز از خونینشهر مثل جانشان مراقبت کردند و آفتاب عمر بعضیهایشان قبل از اینکه شهر دوباره خرم شود، غروب کرد.
سوم خرداد، سالروز آزادسازی خرمشهر قهرمان، بهانه مبارکی بود برای گفتوگو با ناوسروان بازنشسته تکاور نیروی دریایی ارتش، «داراب سپهری»، عضو گردان تکاوران بوشهر و یکی از مدافعان سرافراز خرمشهر تا برایمان از دیروز و امروز بگوید.
*برویم به نقطه اول، به همان جرقهای که شما را با دنیای تکاوری پیوند زد. لباس تکاوری را از روی علاقه پوشیدید یا دست تقدیر، خدمت در این لباس را برایتان رقم زد؟
- حتماً از روی عشق و علاقه. فیزیک بدنیام هم طوری بود که برای ورود به این عرصه آمادگی داشتم. یگان تکاوری، به آموزشهای فیزیکی بسیار سخت و خشن، معروف است. اما من آمادگی بدنی داشتم و آن آموزشها برایم سخت نبود. من بچه عشایر و ترک قشقایی هستم و در کوه و کمر و بیابان بزرگ شدهام. بنابراین از کودکی با اسبسواری و شترسواری آشنا و از نظر بدنی حسابی ورزیده بودم. البته هر کسی را هم در یگان تکاوری نمیپذیرند و اول از نظر قوای بدنی از متقاضیان آزمون میگیرند. اینطور بود که از میان 30 نفری که از شیراز برای آزمون اولیه به منجیل رفتیم، فقط 4 نفرمان انتخاب شدیم. خلاصه از یک طرف به خاطر عشق و علاقه به فعالیتهای بدنی و رزمی و از طرف دیگر به عشق دفاع از وطنم، اوایل سال 57 در یگان تکاوران دریایی استخدام شدم.
آخرین آیتم آموزشی را خوب یادم است؛ دوی 30 مایل. باید 30 مایل معادل 54 کیلومتر را با کوله و تجهیزات کامل در مسیر سخت کوهستانی با شیبهای تند میدویدیم. یک سال طول کشیدهبود تا با تمرینات سخت، از 2 مایل به 30 مایل برسیم. در این مدت علاوهبر آموزشهای بدنی، فکرمان را هم پرورش میدادند؛ از آموزش تاکتیکها و شیوههای جنگی تا نقشهخوانی و... آن لحظه آخر که بعد از پشتسرگذاشتن تمام سختیها و در پایان مسیر 54 کیلومتری به درِ پادگان رسیدم را همرزمانم با گرفتن عکس، ثبت کردند. آن عکس را بعد از چهل و چند سال هنوز دارم.
وقتی مردم، ارتشی ها را شرمنده میکردند
*آغاز جنگ تحمیلی، شروع ماموریتهای رسمی شما بود یا قبل از آن هم تجربه جدی داشتید؟
- وقتی ما لباس تکاوری پوشیدیم، تحرکات انقلاب داشت اوج میگرفت. خیابانها شلوغ بود و معترضان مدام تجمع میکردند. به همین دلیل، در دوره آموزش، ما را هم از منجیل به رشت میبردند تا در مقابل مردم بایستیم. البته خوشبختانه ما مربیان آگاهی داشتیم که نیروها را توجیه میکردند که مراقب مردم باشند. از آن طرف، رهبران انقلابیون هم خیلی خوب و قشنگ حرکت مردم را رهبری میکردند که هیچگونه درگیری میان مردم و ارتشیان و نیروهای انتظامی به وجود نیاید. واقعیت هم این است که مردم با ما مهربان بودند. وقتی میآمدند در لوله تفنگ ما گل میگذاشتند و میگفتند: "برادر ارتشی/ چرا برادرکشی؟"، خب ما شرمنده میشدیم و در مقابل آنها دست به اسلحه نمیبردیم.
اگر یکی هم از بین ما به طرف مردم تیراندازی میکرد، وقتی به پادگان برمیگشتیم، یقهاش را میگرفتیم. میگفتیم: چرا زدی؟ آنها مردم خودمان بودند. مگر چه کار میکردند؟ آنها که به ما ناسزا نگفتند و با ما درگیر نشدند. فقط شعار میدادند و خواستههایشان را مطرح میکردند. واقعاً هم تجمعات مردم، منسجم و منظم بود. با جمعیتهای گسترده هم در خیابانها حاضر میشدند. اینطور نبود که یک جمع کوچک پراکندهای باشند که تحریک شدهباشند. پرشور میآمدند و بدون درگیری و بدون اینکه به جایی آسیب بزنند، خیلی منطقی شعار میدادند. همه اینها بهدلیل هدایت درست رهبران جریان انقلاب بود که همگی هم از امام خمینی(ره) خط و الگو میگرفتند و به نتیجه دلخواه هم رسیدند و انقلاب پیروز شد.
*بعد از پیروزی انقلاب، شرایط ارتش به چه صورت شد؟ مرور تاریخ انقلاب نشان میدهد ارتش خیلی زود وارد کارزار دفاع از کشور شد.
- اواخر دوره آموزشی ما، مصادف با زمانی بود که امام(ره) پیام دادند سربازان پادگانها را ترک کنند. ما جوان و کمسنوسال بودیم اما وقتی دیدیم مربیان و بزرگترهایمان پادگان را ترک کردند، ما هم کولههایمان را برداشتیم و رفتیم. بعد از پیروزی انقلاب و درست بعد از پیام امام برای بازگشت نظامیان به پادگانها، ما هم برگشتیم و دوره آموزشیمان را تکمیل کردیم. خیلی طول نکشید که غائله کردستان به پا شد و نیروهای ارتشی وارد صحنه دفاع از کشور شدند.
همینجا فرصت خوبی است که به یکی از ادعاها و فضاسازیهای نادرست در فضای مجازی پاسخ بدهم. برخی اصرار دارند اینطور القا کنند که ایران با تحریک صدام، آغازکننده جنگ تحمیلی بود. من با قاطعیت این ادعا را رد میکنم. وقتی انقلاب تازه پیروز شدهبود، هنوز با تحرکات باقیماندههای رژیم پهلوی مثل ساواکیها درگیر بودیم و از آن طرف هر روز یک غائله در گوشهای از کشور برپا میشد، لذا اصلاً فرصت نداشتیم با همسایههایمان درگیر شویم. ماجرا اتفاقاً برعکس بود. صدام از اواخر اسفند 57 شروع کرد به زدن مناطق هممرز با روستاهای ما با هلیکوپتر و توپخانه. هر وقت هم دولت ضعیف ما اعتراضی میکرد، میگفت: اشتباه شده. اما آرامآرام این تحرکاتش علنی شد.
آنهایی که اعترافات صدام را بعد از دستگیری شنیدهاند، یادشان است که گفت: کشورهای خارجی مرا فریب دادند. گفتند به ایران حمله کن، ما محکم پشتیبانیات میکنیم. به یک هفته نمیکشد، ایران سقوط میکند. خوزستان هم مال خودت!... این اعترافات صریح صدام درباره شروع جنگ با ایران است، آن وقت یک عده در فضای مجازی تلاش میکنند قضیه را برعکس جلوه دهند.
صدام، خفقان دریایی و یک باتلاق عمیق!
*واقعاً صدام فقط به دلیل تحریکات خارجیها وارد جنگ با ایران شد یا خودش هم برای این کار انگیزه داشت؟
- او خودش هم میخواست بعضی مشکلاتش را از این طریق حل کند. یکی از بزرگترین مشکلات کشور عراق، «خفقان دریایی» بود. یعنی دسترسی خیلی ناچیزی به دریا و آبهای آزاد داشت؛ از طریق یک آبباریکه. و قبول این موضوع برای صدام خیلی سخت بود. دلش میخواست دسترسی وسیعتری به دریا داشتهباشد. اگر خوزستان مال عراق میشد، مشکلش حل بود. دیگر شمال خلیجفارس متعلق به صدام میشد و آن خلأ همیشگی محرومیت از دریا از بین میرفت. بنابراین اولین فایدهای که از پیروزی احتمالی در جنگ با ایران میبرد، رها شدن از این خفقان دریایی بود. پس طمع کرد، آن هم به پشتیبانی کشورهایی مثل آمریکا و اطلاعات نادرستی که از داخل ایران مبنی بر ضعیف شدن ارتش و... برایشان ارسال میشد. و البته هیچکس بهاندازه دشمنان خارجی از این جنگ سود نمیبردند. برنده جنگ، هر که بود، از هر دو طرف تعداد زیادی مسلمان شیعه کشته میشدند. صدام خودش هم خیلی زود فهمید فریب خورده اما در باتلاقی گیر کردهبود که نه راه پس داشت و نه راه پیش.
خمپاره خورد کنار پایمان، جنگ را با همه وجود باور کردیم
*شما چه زمانی وارد فضای جنگ شدید؟
- در پایان دوره آموزشیمان، در بهمنماه سال 58 مقرر شد برای خدمت به گردان تکاوران بوشهر منتقل شویم. اوایل سال 59 که زمزمههای جنگ، علنی شد، یک گروهان از نیروهای ما به جنوب کشور اعزام شدند. در این میان، دلسوزانی مثل فرمانده ارتش درباره آرایش جنگی عراق در مرز هشدار میدادند اما رییسجمهور وقت اعتنا نمیکرد تا اینکه با شروع رسمی جنگ توسط صدام، غافلگیر شدیم. در آن شرایط، من و همرزمانم درست در روز 31 شهریور وارد خرمشهر شدیم. و هنوز چند دقیقه از پیادهشدنمان از اتوبوس نگذشتهبود که خمپاره خورد کنار پایمان! ما تا آن موقع، خمپاره ندیدهبودیم. این اولین بار بود با آتش توپخانه دشمن مواجه میشدیم. آن شرایط خیلی برایمان غیرمنتظره بود. و عامل آن غافلگیری، خیانت بنیصدر بود. فرمانده ارتش از ماهها قبل هشدار دادهبود وضعیت نیروها و تجهیزات عراق در مرز، وضعیت عادی نیست اما بنیصدر اهمیت نداد. بعدها هم که معلوم شد بهاصطلاح دستش با آنها در یک کاسه بوده.
ما که آن شرایط را تجربه کردیم، با تمام وجود درک میکنیم این آب و خاک را لطف خدا و عنایت صاحبالزمان(عج) حفظ کرد وگرنه ایران تکهتکه شدهبود. ما از 46 کشور، اسیر داشتیم. همه کشورهای قدرتمند جهان و همین کشورهای حوزه خلیج فارس با آن ثروتهای کلان، همگی پشت صدام ایستادند و از نظر مالی و تجهیزاتی او را حمایت کردند. حکایت ما در مقابل عراق تا بن دندان مسلح، حکایت یک آدم با دست خالی در مقابل کسی بود که هم اسلحه داشت، هم چاقو هم چماق. اما همان آدم بیپشتوانه، درحالیکه تمام تنش زخمی شدهبود، تا آخرین نفسش استقامت کرد و آخرش هم پیروز شد.
تکاوران نیرویی دریایی و جنگ کوچهبهکوچه
*گفتید درست در اولین روز شروع جنگ به خرمشهر اعزام شدید. شما بهعنوان تکاوران نیروی دریایی قرار بود در این شهر چه کاری انجام دهید؟
- ما آموزش جنگ شهری هم دیدهبودیم و به خرمشهر اعزام شدیم تا در غافلگیری مردم و همه نیروها در مقابل ورود عراقیها به شهر، از آن مهارتهای جنگ شهری برای مقابله با متجاوزان استفاده کنیم. بعد از ورود به خرمشهر، طبق یک نقشه از پیش طراحیشده توسط فرماندهان یگان عملیات، درنقاط مختلف شهر سازماندهی میشدیم و کوچهبهکوچه با عراقیها میجنگیدیم. نقشه ما درست و دقیق بود اما تجهیزاتمان با تجهیزات دشمن قابل مقایسه نبود. آنها نفر ما را با گلوله مستقیم تانک میزدند! شهید «غلامرضا مرادی»، یکی از همرزمان شهید ما بود که سرش را با توپ مستقیم زدند و حتی چند قدم هم بدون سر به حرکتش ادامه داد!
در این میان، سئوال این بود که پس تجهیزات ما کجاست و چرا به دست مدافعان خرمشهر نمیرسد؟ ماجرا همان خیانت بنیصدر بود که باعث شدهبود درِ انبارهای مهمات باز نشود. اتفاقاً در روزهای اول جنگ، وقتی بنیصدر به آبادان آمد، مردم در مراسم سخنرانیاش همین اعتراض را مطرح کردند که: دارند ما را با توپخانه سنگین میزنند اما ما هیچچیز برای دفاع از خودمان نداریم. پس کجاست آن تانک و هواپیما و هلیکوپتری که محمدرضا پهلوی آن همه پول مملکت را صرف خریدنش کرد؟ فکر میکنید بنیصدر چه جوابی داد؟ گفت: آرام باشید. سر و صدا نکنید. هواپیما که نقل و نبات نیست که در جیب من باشد و بدهم به شما!... درواقع ما تکاوران در دوران دفاع از خرمشهر، فقط با بعثیها نمیجنگیدیم؛ از این طرف، با خیانتهای بنیصدر و منافقان و ستونپنجم هم میجنگیدیم. وقتی در کوچهپسکوچههای خرمشهر حرکت میکردیم، از پشتسر ما را میزدند! وارد یک منطقه میشدیم، عراق درست همان نقطه را میزد. مثل روز روشن بود که منافقان از داخل شهر، گرای ما را به آنها میدادند.
هنر تکاوران، خنثی کردن نقشه شوم اقتصادی عراق بود
*اما ثابت کردید با دست خالی هم میشود مقاومت کرد. شما 34 روز در همین شرایط از خرمشهر دفاع کردید.
- بله. 34 روز مظلومانه اما شجاعانه و جانانه در مقابل دشمن متجاوز مقاومت کردیم. هدف اولیه صدام این بود که خرمشهر و آبادان را اشغال کند و بعد، جاده خرمشهر-اهواز و آبادان-اهواز را قطع کند و برود بهسمت بندر ماهشهر و بندر امام و از این طریق، پایش را بگذارد روی گلوگاه اقتصادی ایران. ورود و خروج تمام کشتیهای تجاری ما در بندر امام صورت میگرفت. ماهشهر هم بندر اقتصادی ما بود. آنها میخواستند با فلج کردن این دو منطقه تجاری، ما را از نظر اقتصادی در مضیقه قرار دهند.
و هنر ما این بود که 34 روز ارتش عراق را پشت دروازه خرمشهر زمینگیر کردیم و کاری کردیم که کل طرحهای جنگیاش بیاثر شد. عراق وقتی در این نقطه شکست خورد، در بقیه مناطق هم به بنبست رسید چون در خرمشهر هم تحقیر شد و هم تخریب روحیه. چون صدام طرح فکریاش را برای اشغال یک روزه خرمشهر و تصرف 3 روزه خوزستان ریختهبود اما بعد از 34 روز، کار در خرمشهر برایش فرسایشی شد.
در این مدت، تکاوران، نیروهای مردمی و نیروهای سپاه در کنار هم در شهر حضور داشتند و در این مقاومت جانانه سهیم بودند.
سهم دختران خرمشهری در دفاع از خونینشهر
*برایمان از همراهی نیروهای مردمی در خرمشهر در آن روزهای سخت بگویید.
- مردم هرطور میتوانستند، تلاش میکردند در دفاع از شهر مشارکت کنند. حتی دختران خرمشهری هم وسط میدان آمدهبودند. آنها ساندویچ درست میکردند و در آن معرکه که هیچگونه تدارکات و پشتیبانی از نیروها وجود نداشت و غذا به ما نمیرسید، برایمان میآوردند. یک روز که در گمرک خرمشهر درگیری سختی با عراقیها داشتیم و بالاخره آن منطقه را از آنها پس گرفتیم، موقع غروب قرار شد به نوبت برای استراحت به عقب بیاییم. من و 2 نفر دیگر که عقب آمدیم، دیدیم 2، 3 دختر خرمشهری گوشهای ایستادهاند. ساندویچ آوردهبودند. جلو آمدند و تعارف کردند. آنقدر از شهادت رفقایم ناراحت بودم که اصلاً حال و حوصله نداشتم. تشکر کردم و گفتم: نمیخواهم. یکی از آن دخترخانمها در جواب گفت: تو رو خدا بگیرید که ما هم دلمان خوش باشد یک کاری برای شهرمان کردهایم. گفتم: چشم. هم برای خودم ساندویچ گرفتم و هم برای همرزمانم.
آنجا دلم را به دریا زدم و نگرانیام را مطرح کردم. به آن دخترها گفتم: بروید به مردم بگویید خانمها را از شهر خارج کنند. اگر هم بحث کمک است، فقط مردها بمانند. واقعاً نگران بودم زنان و دخترانمان به دست عراقیها اسیر شوند. اما خب، چه زنان و چه مردان خرمشهری، تا وقتی امکان داشت، در شهر ماندند و در هر جا و به هر شکلی توانستند، به ما کمک کردند.
*گفتید اگر خیانت بنیصدر نبود، عراق در همان خرمشهر شکست میخورد و شاید سرنوشت جنگ کاملاً تغییر میکرد. در این باره بیشتر توضیح دهید.
- وقتی خرمشهر سقوط کرد، به سمت جاده آبادان-ماهشهر حرکت کردیم. در حدود 40 کیلومتری آبادان دیدیم چیزی حدود 15 تا 20 توپخانه در آن بیابان مستقر شده و کاملاً آرایش جنگی گرفتهاند! فرمانده گفت: برویم ببینیم چرا اینجا مستقر شدهاند و تا حالا کجا بودهاند؟! رفتیم و فرماندهشان را پیدا کردیم و گفتیم: ما یگان تکاور مدافع خرمشهر هستیم. خرمشهر سقوط کرد. چرا بهموقع به کمک ما نیامدید؟ حالا هم که آمدهاید، چرا در بیابان مستقر شدهاید؟ چرا نزدیکتر نیامدید؟... فرمانده آن نیروها یکدفعه زد زیر گریه. گفت: بنیصدر به ما اجازه نداد جلو بیاییم. وگرنه ما از روز اول آرام و قرار نداشتیم و مدام میگفتیم بچهها آن جلو دارند تکهوپاره میشوند. چرا نمیگذارید برویم جلو کمکشان؟...
ماجرا همینقدر واضح و همینقدر خائنانه بود. دشمن ما فقط صدام و نیروهایش نبودند. ما 34 روز در مقابل خیانت و کمبود هم مقاومت کردیم و به قیمت شهادت حدود 70 نفر از همرزمانمان، اجازه ندادیم صدام و اربابانش نقشههایی که آرزو داشتند را در خرمشهر پیاده کنند. متخصصان امور نظامی میدانند مقاومت 34 روزه در مقابل چند تیپ زرهی تا بن دندان مسلح یعنی چه. اما هنوز بعد از گذشت سالها از پایان جنگ، جای این کار خالی است که یک تحلیلگر جنگی بیاید این کار بزرگ گردان تکاوری مدافع خرمشهر را از ابعاد مختلف تحلیل و بررسی کند. امیدوارم تا ما، بازماندگان آن گردان هستیم، تحلیلگران در این زمینه اقدام کنند تا بعدها کسی نتواند واقعیتها را تحریف کند.
خانم «آلیسون وِیر»، مورخ آمریکایی میگوید: یهودیها به کتابخانههای عرب و عجم نفوذ کردند و تاریخ آنها را دستکاری کردند. و به این و سیله، عرب را بر علیه عجم و عجم را بر علیه عرب تحریک کردند... هدف آنها از این نفوذ و تحریف هم مشخص است دیگر؛ کاشتن تخم کینه و نفرت و دشمنی میان مسلمانان و در نتیجه، ایجاد تفرقه میان آنها. نتیجه حرفم این است که من و امثال من، تاریخ زنده هستیم. کسی نمیتواند ما را تحریف کند. تا زنده هستیم، شما جوانان بیایید حرفهای ما را بنویسید تا برای آیندگان بماند.
خدا کند تانک دهمی را هم بزنم، بعد شهید شوم
*از میان 70 همرزم شهیدی که در دوران دفاع از خرمشهر با آنها وداع کردید، از کدام خاطرات روشنتری در ذهنتان باقی مانده؟
- همه آن شهدا، نیروهای شاخصی بودند. اما خب، همیشه در میان خوبها هم خوبترین داریم. و بهترینها و شاخصترینها، زود شهید شدند. یکی از آنها، رفیق همدورهام، شهید «محمدرضا سلیمانی دشت بیاض» بود؛ بچه یکی از روستاهای خراسان رضوی. جوان بسیار پاک و شجاعی بود. در اولین برخوردی که در خرمشهر با عراقیها داشتیم، شهید سلیمانی گل کاشت. با تعدادی از بچهها حدود 10 کیلومتر از سمت راهآهن خرمشهر از شهر خارج شدیم و به سمت شلمچه رفتیم تا ببینیم نیروهای عراقی کجا مستقر شدهاند و در چه وضعیتی هستند. بالاخره دیدیمشان. در مقابل ما که فقط 20 نفر با یکی دو جعبه گلوله آرپیجی بودیم، آنها با تعداد زیادی نفرات و تانک و تجهیزات، آرایش جنگی گرفتهبودند.
خلاصه درگیری شروع شد. این اولین تجربه ما از رویارویی با دشمن بود. همین سلیمانی که آرپیجیزن ما بود، بلند شد و با اولین گلوله، تانک عراقی را زد. درواقع، خدا زد. چون سلیمانی یک تکاور جوان بود که تجربهای در این زمینه نداشت. اما در ادامه، حسابی راه افتاد. ما با نفرات و مهمات بسیار محدود به آن منطقه رفتهبودیم و طوری از گلولههایمان استفاده میکردیم که حتماً به هدف بخورند و هدر نروند. خلاصه، نشان به آن نشان که آن روز محمدرضا سلیمانی، 4 تانک و 3 لودر عراقیها را با نهایت دقت زد! و جوری شد که عراقیها به هم ریختند و شروع به عقبنشینی کردند.
*شهادت محمدرضا سلیمانی چطور اتفاق افتاد؟
- روز سیزدهم یا چهاردهم مهر 59 بود که خبر رسید عراقیها تا گمرک خرمشهر پیشروی کردهاند. همه نیروها به تکاپو افتادند که برای حرکت به آن نقطه آماده شوند که دیدم محمدرضا سلیمانی با سرعت دارد به سمت من میدود. تا رسید، گفت: این اسلحه مرا نگهدار. میخواهم بروم غسل شهادت کنم! گفتم: چی شده؟ حالا در این شرایط چرا به فکر غسل شهادت افتادهای؟ گفت: سرم را تکیه دادهبودم به دیوار که یک لحظه چشمهایم سنگین شد. یک نفر توی خواب به من گفت امروز شهید میشوی. شک ندارم امروز برنمیگردم... همانطور که من مات و مبهوت نگاهش میکردم، یک دبه آب پیدا کرد و رفت غسل شهادت کرد.
مقابل عراقیها که قرار گرفتیم، سلیمانی گفت: روز اول یادته؟ جلوی چشم خودت 4 تا تانک عراقی زدم. فردایش هم 3 تایشان را زمینگیر کردم. آرزویم این است که این تانکها بشود 10 تا. خدا کند قبل از اینکه شهید شوم، بتوانم آن 3 تا تانک باقیمانده را هم بزنم... درگیری سنگینی شکل گرفت و به لطف خدا عاقبت عراقیها را از گمرک خرمشهر بیرون کردیم. در لحظات آخر، در میان دود و آتشی که فضا را پر کردهبود، یکی از بچهها آمد و با گریه گفت: سلیمانی... گفتم: چی شده؟ گفت: سلیمانی شهید شد. گلوله آرپیجی، داخل کوله روی دوشش بود. ترکش خمپاره به کولهاش خورد و آن گلوله منفجر شد... شهید محمدرضا سلیمانی، یکی از نیروهای شاخص گردان تکاوری بود که با اینکه اشتیاق شهادت داشت اما هدفش این نبود فقط برود میدان که شهید شود و به آرزویش برسد. میگفت دلم میخواهد قبل از شهادتم یک کاری برای مردمم انجام دهم. دلم میخواهد این تعداد تانک را بزنم تا دشمن، ضعیفتر شود.
*در ماجراهای خرمشهر در ابتدای جنگ تحمیلی، یک نام درخشش خاصی دارد؛ شهید «محمد جهانآرا»، فرمانده سپاه خرمشهر. شما با ایشان و نیروهایش برخورد و همکاری داشتید؟
بله. رحمت خدا بر شهید جهانآرا. آنها یک گروه نوپا بودند. هم تعداد نفراتشان کم بود و هم کمبود مهمات داشتند. اما حقیقتاً جانانه و جانبرکف جنگیدند. البته شهید جهانآرا و نیروهایش از قبل از آغاز جنگ، در بلوای خلق عرب در خوزستان وارد متن درگیریها با ضد انقلاب شدهبودند. در ایام دفاع از خرمشهر هم نیروهای سپاه به فرماندهی شهید جهانآرا به اضافه نیروهای مردمی که بهمرور به آنها میپیوستند، هرچه در توان داشتند، انجام دادند. همه ما یک هدف داشتیم و آن، حفظ شهر بود. در کنار هم و با همه وجود برای دفاع از شهر در مقابل دشمن متجاوز میجنگیدیم. ما دراین کوچه مستقر بودیم و آنها در کوچه بعدی. ما هرآنچه داشتیم، در طبق اخلاص گذاشتیم اما مهمات نرسید و زیر فشار سنگین حملات عراقیها، عاقبت خرمشهر سقوط کرد...
شهر جلوی چشممان می سوخت...
*از آن لحظات تلخ سقوط خونینشهر بگویید.
- همه بچهها گریه میکردند. خرمشهری که 34 روز با چنگ و دندان حفظش کردهبودیم، جلوی چشممان داشت میسوخت. نقطه به نقطه شهر را آتش زدهبودند. از آن طرف، پالایشگاه آبادان را هم زدهبودند و نفتمان داشت میسوخت. خون گریه میکردیم از اینکه میدیدم سرمایهمان آنطور دارد دود میشود و به هوا میرود. از آن طرف، مردم، آواره. همرزمانمان، تکهتکه... در وصف نمیگنجد. شرحش سخت است. آنچه هنوز بعد از 40 سال از ذهن من پاک نشده، بیانش سخت است. مخلص کلام اینکه با اشک و غمی سنگین خرمشهر را از دست دادیم اما دیگر به عراقیها اجازه پیشروی ندادیم. ماندیم، دفاع کردیم و باقی مناطق را حفظ کردیم و منتظر ماندیم... تا خرداد سال61.
از ما بپرسید «خرمشهر را خدا آزاد کرد» یعنی چه...
*تفاوت میان4آبان سال 59 و 3 خرداد سال 61، برایشما، مثل تفاوت میان زمین و آسمان است. مثل تفاوت دو دنیای مختلف. درست است؟
- بله. حال و هوای فتح خرمشهر با شرایط سقوطش، خیلی فرق داشت. در سقوط خرمشهر، ما خیلی مظلومانه، در شهر تنها مانده بودیم. واقعاً شاید تا حدود 10 روز اول، جز معدود نیروهای مردمی، هیچکس در کنار ما نبود. اما در عملیات فتح خرمشهر، از همه جهت نیرو آمد. عملیات «الی بیتالمقدس»، بزرگترین عملیات ایران بود که کمر عراق را شکست. نیروهای سپاه و ارتش با تجهیزات خوب، هواپیماها و هلیکوپترها و... همه و همه دست به دست هم دادند برای آزادسازی خرمشهر و به لطف خدا بالاخره روز فتح از راه رسید.
واقعیت هم این است که چنین تدارکاتی برای این عملیات، موردنیاز بود. همه میدانستند عراق بهراحتی خرمشهر را از دست نخواهد داد. موانعی که آنها در اطراف شهر کار گذاشتهبودند، عجیب بود. تحلیلگران نظامی دنیا متحیر ماندهبودند. برایشان خیلی سنگین بود. از درک این مسئله عاجز بودند که ایران چطور توانسته از این موانع عبور کند و خرمشهر را آزاد کند؟! آنها نمیدانستند اما ما میدانستیم ماجرا چیست. اصل ماجرا را خداوند در دومین آیه سوره «حشر» بیان فرموده: «شما اهل ایمان، رفتن آنها را گمان نمیبردید. خودشان هم تصور میکردند حصارها و دژهای استوارشان آنها را در برابر خدا حفظ خواهد کرد. اما خدا از آنجا که گمان نمیکردند به سراغشان آمد و در دلهایشان رعب و ترس افکند...» خداوند این وعده را به مسلمانان مؤمن که عقیدهای محکم دارند، داده. میفرماید من خودم، ته دل دشمن را خالی میکنم. و ما تحقق این وعده را به چشم دیدیم.
*جمله تاریخی امام خمینی (ره)؛ «خرمشهر را خدا آزاد کرد»، مصداق عینی همین اعتقاد است.
- بله. رحمت خدا بر شهید حاج «احمد کاظمی». ایشان اولین نفری بود که با نیروهایش وارد خرمشهر شد و پشت بیسیم اعلام کرد: «خرمشهر آزاد شد. خرمشهر را خدا آزاد کرد.» اولین بار ایشان این جمله را گفت. ورود نیروهای ایرانی به خرمشهر، برای فرماندهی قرارگاه قابل باور نبود و شهید کاظمی پشت بیسیم تلاش میکرد این موضوع را اثبات کند. میگفت: «ما الان آمدیم داخل شهر و بیش از 6 هزار نفر تسلیم شدند و خرمشهر تقریباً پاکسازی شده... آقا ما داخل شهریم و همه اینها که در شهر بودند، آمدند و پناهنده شدند... توی شهر، خرمشهر، تا چند لحظه پیش تظاهرات بود. تظاهرات بود و کلیه اسرا یا حسین(ع) و الله اکبر میگفتند و تسلیم میشدند... خداوند خرمشهر رو آزادش کرد. آزادش کرد..».
درواقع، «خرمشهر را خدا آزاد کرد»، یک شعار تبلیغاتی نبود. این برای ما، تحقق وعده خدا در قرآن بود. خدا خودش به ما وعده دادهبود که من ته دل دشمنانتان را خالی میکنم و آنها بهراحتی تسلیم میشوند. فقط خدا میداند که چه آن بعثیها، چه داعشیها و چه نیروهای آمریکایی چقدر در میدان نبرد، ترسو هستند. و در مقابل، نیروهای ما چقدر شجاعانه جلو میروند و با دشمن میجنگند.
خلاصه به لطف خدا، خرمشهر بعد از 576 روز آزاد شد. ما از سمت آبادان به طرف خرمشهر حرکت کردهبودیم. خبر فتح را که شنیدیم، باز هم ما بودیم و غلبه احساسات. همانطور که در سقوط خرمشهر گریه کردیم، در آزادسازیاش هم اشک ریختیم. اما این کجا و آن کجا؟
امان از «خودتحقیری»...
*حالا از آن روزها، 40 سال میگذرد. دیگر جنگی در کار نیست و امروز جمهوری اسلامی ایران به لطف خدا، همت نیروهای نظامی و دفاعی و به برکت استقامت همیشگی ملت ایران، به یک کشور قدرتمند تبدیل شده که تعیینکنند بسیاری از معادلات در منطقه و جهان است. اما بعضیها، همینجا، انگار چشمهایشان را بر این همه اقتدار بستهاند...
- حرف دل من همین است. از قول ما به جوانان بگویید ما میخواهیم این پرچم را به دست شما بدهیم. این پرچم را با افتخار در دست بگیرید و به هیچ خارجی تکیه نکنید. هیچ خارجی به نفع ما کار نمیکند، حتی آنکه امروز به او خوشبین هستید. او هم از ارتباط با ما به دنبال منفعت خودش است. اصل مطلب این است که باید روی پای خودمان بایستیم. امروز باید طوری کار کنیم که فردا دستمان خالی نباشد. نگاه کنید؛ در این 41 سال بعد از پیروزی انقلاب، پرافتخارترین کارنامه، متعلق به نیروهای دفاعی ماست.
همین حالا ببینید؛ 5 فروند کشتی ما، با افتخار و بهصورت آشکار دارند به سمت ونزوئلا حرکت میکنند. دشمن میداند که اگر دست از پا خطا کند، باید منتظر عکس العمل سخت ما باشد. تکاوران نیروی دریایی ما در سواحل سومالی مستقر هستند تا هر وقت در هر نقطه لازم شد، با قایقهای تندرو برای دفاع از کشور وارد شوند. بدیهی است که دشمن بیکار نمینشیند و در ایران و ونزوئلا و در تمام دنیا، هرچه بتواند در این زمینه شیطنت و سمپاشی میکند. اما خودش هم خوب میداند هیچ کاری نمیتواند انجام دهد.
همه اینها، نشاندهنده اقتدار جمهوری اسلامی ایران است که تمام دنیا به آن اذعان دارد. اما خب متاسفانه گروهی در داخل کشور، نمیخواهند این پیشرفتها و موفقیتها را ببینند. «خودتحقیری»، یکی از بدترین آسیبهایی است که میتواند گریبان یک ملت را بگیرد. متاسفانه میبینم بعضی افراد و بعضی جوانان در فضای مجازی چنین حرفهایی میزنند. اما این حرفهای ناراحتکننده باعث نمیشود در حرکت روبهجلوی ما خللی وارد شود. ما راه خودمان را میرویم و کاری هم به کسی نداریم. اما اگر کسی بخواهد مانع راه ما شود، با تمام قوا در مقابلش میایستیم؛ چه آشوبگر باشد و چه متجاوز.
واقعیت را تحریف نکنید!
*اخیراً شهادت 19 نفر از جوانان غیور خانواده نیروی دریایی ارتش در حادثه ناوچه «کنارک»، همه ملت ایران را عزادار کرد. فیلمی هم از شما در فضای مجازی دستبهدست شد که از دل ناآرامتان در ماجرای این حادثه تلخ حکایت داشت. برایمان از این اتفاق غمانگیز و بصیرتی که باید در مواجهه با آن نشان دهیم، بگویید.
- این اتفاق و شهادت 19 نفر از جوانان دریادل نیروی دریایی، به خودی خود مصیبتبار و غمانگیز بود اما دل من از جریانی که در فضای مجازی بعد از این حادثه به راه افتاد، خون بود. خیلی ناراحت بودم از اینکه میدیدم افرادی بهاصطلاح کارشناس آمدهاند در فضای مجازی و دارند به خاطر این اتفاق، به ارتش جمهوری اسلامی ایران طعنه میزنند و گروهی هم از داخل کشور، در این آتش میدمند.
آن روز یک گروه مستندساز از سیرجان کرمان آمدهبودند برای مصاحبه. من یک همرزم شهید داشتم به نام شهید «منصور نگارستانی». مادر بزرگوار ایشان که شنیدهبود من رفیق پسرش و شاهد شهادت او بودهام، از بچههای این گروه درخواست کردهبود یا من را پیش ایشان ببرند یا با من مصاحبه کنند تا از پسرش بگویم. از قضا مصاحبه ما، چند روز بعد از حادثه ناوچه کنارک انجام میشد. وسط مصاحبه دیگر طاقتم طاق شد. گفتم: من دلم ناآرام است. مطالب نادرست و ناحقی که در فضای مجازی میبینم و میشنوم، دلم را به درد آورده. میخواهم درباره این موضوع حرف بزنم.
حرفهای آن روز را دوباره تکرار میکنم. کار ما، نظامیها، همین است. از همان روز اول که این لباس را بر تن میکنیم، تمام این خطرات را به جان میخریم. این قبیل اتفاقات همیشه در رزمایشهای نظامی در تمام دنیا، رخ میدهد و اجتنابناپذیر است. این حوادث بسیار تلخ است و باید کاملاً بررسی شود، دلایلش مشخص شود و اشکالات موجود رفع شود تا از تکرار چنین حوادثی جلوگیری شود. موضوع تا همین حد، در سطح عمومی قابل بیان است. باقی مسائل باید در فضای تخصصی و توسط کارشناسان امر بررسی و ریشهیابی شود.
*روایت ناوسروان بازنشسته تکاور از حادثه ناوچه کنارک
*بنابراین شما این نظر را که برای اقناع افکار عمومی، باید علل این قبیل حوادث کاملاً تشریح شود، نمیپذیرید؟
- ببینید، در حوادثی مانند حادثه ناوچه کنارک، مردم عزیز ما گلهمند می شوند که چرا همان اول واقعیت برای مردم بیان نمیشود، علت وقوع ماجرا توضیح داده نمیشود و... اما مردم عزیز ایران باید بدانند در حوزه نظامی نمیتوان مسائل را بیپرده بیان کرد چون دشمن بهراحتی از آن سوءاستفاده خواهد کرد. بدیهی است که رخ دادن حوادثی مثل حادثه ناوچه کنارک یا سرنگونی هواپیمای اوکراینی، به دلیل وجود نقایصی اتفاق میافتد. اما آیا مردم عزیز ما توقع دارند ما بیاییم این نقص را بهصورت علنی بیان کنیم و با دست خودمان، این اطلاعات مهم را در اختیار دشمن قرار دهیم؟! کدام کشور حاضر است چنین کاری انجام دهد؟ رزمایشهای نظامی نهفقط در ایران بلکه در تمام دنیا همیشه تلفات داشته، حتی تلفات سنگین. آمارش هم موجود است. اما در هیچکدام از این موارد، هیچ کشوری در دنیا نمیآید دلایل رخدادن مشکل در رزمایش نظامیاش را بیان کند.
جوانان عزیز ما هم آگاه باشند. کسانی که در فضای مجازی دارند روی ماجرای ناوچه کنارک و هواپیمای اوکراینی مانور میدهند، تمام هدفشان این است که دشمن به آن نقص احتمالی که در کار ما وجود داشته، دست پیدا کند. تلاشهای آنها هرگز از سر دلسوزی برای مردم ایران نیست. بلکه از سر دشمنی و غرض است. میخواهند بگویند آن ارتش قدرتمند و سپاه قوی که جمهوری اسلامی همیشه به آن افتخار میکرد، این بود؟ ببینید ضعیف هستند. اما کور خواندهاند. این تلاشهایشان هم مثل همیشه بینتیجه خواهد ماند.
همه ما در ماجرای تلخ هواپیمای اوکراینی و ناوچه کنارک، مثل خانواده های عزیز آنها سوختیم و غمگین و عزادار هستیم. اما به غرضورزان و دشمنان مردم ایران اجازه سمپاشی نمیدهیم. متخصصان امر و کارشناسان و مسئولان مرتبط با موضوع ناوچه کنارک و هواپیمای اوکراینی حتماً تمام ابعاد این اتفاقات تلخ را بررسی میکنند، آن نقصی که عامل این حوادث بوده را پیدا کرده و رفع خواهند کرد تا بعد از این دیگر از این نقاط ضربه نخوریم.
دعا کنید این پایان این راه، شهادت باشد
*و صحبت پایانی...
- برای همه مردم ایران و عزیزانی که این صحبتها را میخوانند، سلام خالصانه دارم و میگویم هنوز هم آماده دفاع از وطنم هستم. درست است بازنشسته شدهام اما هیچوقت ورزش را کنار نگذاشتهام برای اینکه خودم را همیشه آماده نگهدارم. ادعا هم دارم که از یک جوان 20 ساله، آمادهترم. هر کس فکر میکند میتواند با منِ 60 ساله رقابت کند، بیاید شیراز تا با هم برویم باشگاه (با خنده). آرزویم این است همچنان در این مسیر باشم و همراه با مردم ایران، از ولی امر مسلمین حمایت کنیم تا این پرچم را با افتخار به دست صاحبالزمان(عج) برسانند. آرزویم این است که مولا صاحبالزمان(عج) ما را به سربازی خودشان بپذیرند. از صمیم قلب از مردم عزیز ایران میخواهم دعا کنند پایان این راه برای من، شهادت باشد. در دوران دفاع از خرمشهر، آماده شهادت نبودم و خدا هم مرا نپسندید. اما الان انشاءالله آماده هستم. دعا کنند این مزد را از خدا بگیرم.
منبع : فارس
انتهای پیام/