گفتگو با صمدی|چرا منافقین از فرانسه رفتند؟/ صدام، رجوی و آدمهایش را جدی نمیگرفت
محمدعلی صمدی نویسنده و پژوهشگر حوزه دفاع مقدس در گفتگوی اینستاگرامی با تسنیم به به نقش سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در جنگ ایران و عراق و بازخوانی عملیات مرصاد پرداخت.
گروه تاریخ انقلاب خبرگزاری تسنیم – محمدعلی صمدی نویسنده و پژوهشگر حوزه دفاع مقدس شب گذشته در گفتگوی زنده اینستاگرامی با موضوع «نقش منافقین در جنگ ایران و عراق و عملیات مرصاد» اظهار داشت:
به عقیده من اعضای سازمان مجاهدین خلق جانورهایی هستند که وطن و انسانیت و هیچ چیز برایشان مهم نیست. تنها چیزی که برای آنان اصالت دارد، سازمان است؛ البته سازمان هم دیگر معنی ندارد و شخص مسعود رجوی مهم است. باور آن سخت که یک انسان آن هم آدم مسلمان، در چه فضایی قرار میگیرد، که مسعود را مورد پرستش قرار میدهد و در دفترچهاش مینویسد، امروز نمازصبحم قضا شد، باید از محضر مسعود و مریم طلب استغفار کنم. این موضوع بسیار عجیب است و باید بر روی تک تک این افراد مطالعه موردی صورت بگیرد.
** چرا فرانسه منافقین را از کشورش بیرون کرد؟
در اسفند سال 59 رجوی سفر مخفیانهای به فرانسه داشت. در نوروز 60 از مرز سیستان و بلوچستان به داخل کشور برگشت و به مرکزیت سازمان اعلام کرد که وارد فاز مسلحانه خواهند شد. سازمان پس از ورود به فاز مسلحانه، از ایران خارج شد و به کشور فرانسه رفت.
فرانسه در جریان جنگ ایران و عراق، تراز تجاری بالا و قراردادهای همکاری 10 ساله با عراق داشت. فرانسه در طول جنگ تنها علیه ما اعلان جنگ رسمی نکرد. او به طور رسمی در تمامی میدانها حضور داشت. خلبانانش علیه ما میجنگیدند، اسلحههایشان در جبههها به وفور بود و نیروی دریاییاش در خلیج فارس حضور داشت، اما اینکه بیانیه بدهد که من به طور رسمی وارد جنگ با ایران شدم، نکرد.
به هرحال فرانسه در سالهای 64 و 65 و به دلیل درخواستش از ایران برای آزادی گروگانهای فرانسوی در لبنان، وادار شد طی مذاکراتی طولانی سازمان را فرانسه اخراج کند. ایران به دلیل قرابت معنوی که با شیعیان و گروههای مبارز لبنانی داشت، مورد درخواست کشور فرانسه قرار گرفت. ایران نیز در قبال این درخواست موضوع بازپرداخت مطالبه بیش از یک میلیارد دلار پولی که در زمان شاه به آنان داده شده بود، آزادی برخی از زندانیان ایرانی در فرانسه و اخراج سازمان مجاهدین خلق از فرانسه را مطرح کرد؛ البته فرانسه هیچگاه مطرح نکرده که به دلیل مذاکره با ایران حاضر شد منافقین را از آن کشور اخراج کند.
البته رجوی هم از ابتدای شکلگیری مذاکرات پیشبینی کرده بود که ماجرا به کجا ختم خواهد شد. به همین دلیل پیشاپیش و در سال 64 بخش بزرگی از سازمان را به عراق فرستاده بود و به همین دلیل بنیصدر از شورای مقاومت ملی خارج و آن شورا از هم پاشیده شد. رجوی خیلی چیزها را به بنیصدر تحمیل کرد. بنیصدر هم در پایان سال 60 و ابتدای سال 61 فهمید که بازی بزرگی خورده است. شورای ملی مقاومت یک دولت در تبعید بود.
** خدمات منافقین به صدام و ارتش عراق
به هر حال فرانسه به رجوی فشاور آورد و رجوی در سال 65 به صورت رسمی و با استقبال طارق عزیز معاون رئیسجمهور عراق وارد فرودگاه بغداد شد. سازمان چند پادگان در عراق تحویل گرفت، اما هنوز پادگان اشرف شکل نگرفته بود. آنان کمکهای خوبی از صدام گرفتند و طی یک سال توانستند حدود دو هزار نفر را مسلح کنند و به عنوان یگان عراقی در طول جنگ عمل کنند.
البته منافقین پیش از آن هم در جنگ به نفع عراق عمل میکردند. منافقین در سال 60 که از ایران خارج شدند، با حمایت صدام در کردستان عراق با گروهکهایی که از قبل ارتباط داشتند، رادیو مجاهد و واحد نظامی کوچکی راه انداختند.
در سی خرداد سال 66 اعلام شد که ارتش آزادیبخش ملی تشکیل شده است. تا عملیات مرصاد، تعداد اعضای این ارتش به 7 هزار نفر رسید که برای عملیات مرصاد، به تمامی کشورها فراخوان زده شد. منافقین تا قبل از عملیات مرصاد، تحت امر استخبارات عراق بودند. این واحد تحت امر صدام بود. منافقین در یگانهای عراقی پخش میشدند و بیسیمهای فرماندهان و یگانهای ایرانی را شنود میکردند. وظیفه شنود و تخلیه اطلاعاتی خطوط رزمی ایران برعهده آنان بود. منافقین به این دلیل که به شهرها و لهجههای ایران آشنا بودند، کمک خوبی به صدام و ارتش عراق کردند. اگر این کمکها به عراق نمیشد، استخبارات عراق توفیقات چندانی نداشت.
البته سازمان همواره در یگانهای خودی نفوذی داشت و اقدامات خرابکارانه انجام میدادند. مجاهدین در سال 64 بیانیه دادند که با دستکاری در یک سیستم راهبری در داخل کشور، این تعداد هواپیما و سلاح را از رده خارج کردند. البته معلوم نیست که این ادعا چقدر درست باشد، اما به اینکه در جنگ با دشمن، به کشور خود ضربه وارد کنند، افتخار میکردند، جای تعجب است.
ضمن اینکه آنان اقدام به ترور رزمندهها و فرماندهان میکردند. مواردی داشتیم که رزمنده از جبهههای جنگ برگشته و درب منزلش توسط منافقین ترور شده است. به هرحال اعضای سازمان هر سطحی از نابکاری و رذالت را که فکر کنید، به کار بردند. و واقعاً جای سوال است که اینها چگونه این سطح از خیانتهای آشکار را با افتخار انجام دادند.
در سال 67 و در بحرانیترین شرایط جنگ که ایران در وضعیت منگنه مانندی قرار داشت، منافقین به قول خودشان سه عملیات مستقل علیه ایران انجام دادند. البته من قبول ندارم که عملیاتشان مستقل بود؛ چرا که از سوی ارتش عراق به شدت پشتیبانی و کمک میشد. یکی از آن عملیاتها آفتاب بود که به فکه حمله کردند و تعداد بسیاری اسیر گرفتند. یکی دیگر از عملیاتها چلچراغ بود که به مهران حمله کردند. سومین عملیات فروغ جاویدان بود. جالب این است که ادعاهای عجیب و غریبی هم در مورد تعداد کشتهشدگان آن عملیاتها مطرح میکنند. به طور مثال ادعا میکنند در چلچراغ 8 هزار نفر و در فروغ جاویدان 5 هزار نفر از ایرانیها را کشتیم.
هدف عملیات فروغ جاویدان براندازی نظام جمهوری اسلامی بود؛ اما من باور نمیکنم که صدام اینها را جدی بگیرد. صدام از اینها به عنوان وسیله استفاده میکرد. صدام نسبت به دیگر همردههای خود در جهان عرب به نسبت باهوش بود. اینگونه نبود که فکر کند یک نفر با چندهزار نفر کاری که خودش در طول چند سال نتوانسته انجام دهد، در چند روز انجام بدهد. اگر شدنی بود، خودش با 7 سپاه و تعداد بسیاری تیپ و لشکر این انجام میداد. اکثر فرماندهان ارتش منافقین زن بودند. صدام با آن نگاهی که داشت چنین یگانی را جدی نمیگرفت.
اما اینکه رجوی خودش چقدر خوشخیال بود که میتواند نظام را سرنگون کند باید به بررسی سابقه او از زمانی که در زندان بود، پرداخت. او علاوه بر اینکه قدرت اهریمنی بر نیروهای تحت امرش دارد، به شدت خیالپرداز قویای است. او واقعاً در خیالپردازی نبوغ دارد. به صحبتهای او توجه کنید، تمام حرفها هیجانی و احساساتی است و کمتر وجه عقلانی دارد. صحبتهایی هم میکرد که بیشتر مورد توجه زنان قرار میگرفت. به همین دلیل هم فرماندهان ارتشش زنان بودند.
شخصیت مسعود رجوی باید مورد مطالعه دقیق قرار بگیرد. واقعا جای سوال است که یک انسان چه مقدار میتواند احمق باشد که در شب اجرای عملیات فروغ جاویدان بگوید، "صحبت بعدی در میدان آزادی." صدام با آن همه ادعا و ساز و برگ نظامی نتوانست خوزستان را از ایران جدا کند، آن وقت او ادعا میکند که سخنرانی بعدی من در تهران است. واقعا برای من جای سوال است که او چگونه محاسبه کرد که به راحتی میتواند به تهران برسد؟ او به قدری خیالپرداز است که میگوید خلقها به ما میپیوندند!
سازمان مدعی است که در سی خرداد 60، در تهران 500 هزار نفر به خیابانها ریختند. نظام در مورد راهپیماییهایی همچون روز 22 بهمن چنین ادعایی نمیکند که سازمان در خصوص آن سال اینگونه ادعا میکند. استدلالشان هم این است که رجوی در انتخابات مجلس در اسفند 58، در تهران 500 هزار رای آورد!
آن چیزی که بنده در اسناد و مدارک دیدم در روز 30 خرداد 60، حداکثر 4 هزار نفر در خیابانهای تهران بودند. حال بینید کسانی که در مورد آن 4 هزار نفر اینگونه اغراق میکنند، قطعاً در مورد سرنوشت یک عملیات هم خیالپردازی میکنند و میگویند خلقها در انتظار ما هستند. واقعیت امر هم این است که مسعود رجوی این دروغ و خیالپردازی را باور کرده بود. یک وقت است که او دروغ میگوید تا روحیه نیروهایش بالا برود، اما رجوی خود نیز این دروغها را باور کرده بود و مَثَل آن کسی بود که به دروغ میگفت فلانجا، فلانچیز میدهند، خودش هم رفت که بگیرد!
گفته میشد که منافقین اگر از تنگه حسنآباد رد میشدند، دیگر نمیشد با آنان مقابله کرد. من با شناختی که اکنون از آنان دارم، میگویم که هیچ اتفاق خاصی نمیافتاد و تنها تلفات دو طرف افزایش پیدا میکرد. منافقین مال این حرفها نبودند که تهران را بگیرند. تمام این حرفها، تخیلات مسعود رجوی است. مرکزیت سازمان در آن زمان جایگاهی نداشت و صفر تا صد خود رجوی بود.
منافقین پس از شکست در عملیات فروغ جاویدان و ضربهای که در عملیات مرصاد از سوی نیروهای ایرانی دریافت کردند، جلسه آسیبشناسی برگزار کردند. مسعود رجوی دلیل شکست را ضعف اعتقاد اعلام کرد! و بدتر از همه اینکه آنهایی که پای صحبتهای او نشستهاند، برایش میمیرند. یکی از توابهای سازمان میگفت ما با عشق به رجوی نگاه میکردیم و هرگاه او از درب وارد میشد، روحمان به پرواز درمیآمد.
من بارها با خودم تحلیل کردم و تحلیلهای دیگران را خواندم که یک انسان که در موضع خیانت نسبت به هموطنانش قرار دارد، چگونه مورد پرستش یک عده افراد که در محیط ایزوله و به دور از تمام غرایز شناخته شده انسانی اعم از جنسی، عاطفی، اجتماعی و... هستند، قرار میگیرند؟ در چنین موقعیتها قاعدتاً انسانها میبرند، اما اینها رجوی را میپرستند و عاشقش میشوند.
بازگردیم به موضوع عملیات مرصاد. منافقین از غرب کشور وارد ایران شدند. عراق حساب ویژهای روی جبهه غرب و شمالغرب نمیکرد؛ به این دلیل که سپاه و بسیج از سال 58 به دلیل غائله کردستان در غرب کشور مستقر بود. ضمن اینکه هدف استراتژیک صدام، در جبهه جنوب و خوزستان بود.
منافقین از مرزی وارد شدند که مرز تقریباً قفل شده بود و آنان زمانی توانستند وارد بشوند و پیشروی کنند که تمام نیروهای سپاه در جبهه جنوب بودند و به مقابله با تجاوز مجدد ارتش بعث عراق میپرداختند. صدام پس از پذیرش قطعنامه توسط ایران، با اجرای عملیات «توکلنا علیالله» عملیات گستردهای مجدد علیه ایران آغاز کرد و خرمشهر دوباره در خطر سقوط قرار گرفت.
این نشاندهنده سطحی از پستی است که وقتی هموطنان تو در مقابل دشمن در حال دفاع هستند، تو از موقعیت دیگری حمله کنی و از هیچ جنایتی هم دریغ نکنی. منافقین اولین کسی را که پس از ورود به اسلامآباد غرب اعدام کردند، مادر یک شهید بود. مادر شهیدی به جلوی آنها میرود که چیزی بگوید، یک نفر او را معرفی میکند. آنها هم او را میگیرند و به جرم مادر شهید بودن، اعدام میکنند.
منافقین همچنین وارد بیمارستان اسلامآباد شدند. سربازان ارتش را کشتند و جنازههایشان را آتش زدند. برنامهشان در تهران هم همین بود که طی سه روز همه را بکشند، بعد مسعود ملوکانه وارد شود و اعلام حکومت جدید بکند. این نکته هم در اینجا بگویم که برخی میگویند مسعود به داخل ایران نرسید و پشت سر اینها ماند دروغ است. مسعود اصلاً از پادگان اشرف خارج نشد و در تمام مدت در پادگان بود. بعد هم برگشتند، تو سر آنها زد و گفت شما ضعف ایمان داشتید.
البته در عملیات فروغ جاویدان تسویه داخلی هم انجام گرفت که نمونه بارز آن علی زرکش است. زرکش قربانی مریم است. زمانی که مسعود، تصمیم گرفت زن رفیقش را همرده سازمانی خودش قرار بدهد، زرکش نفر دوم سازمان بود. البته به اسم ابریشمچی نفر دوم سازمان است، اما هیچ وقت او چیزی نبوده و در سایه رجوی تعریف شده است. زرکش به همرده شدن مریم با مسعود اعتراض کرد؛ چرا که جایگاه خودش متزلزل شده بود.
البته ابریشمچی به خوبی فهمید که داستان از چه قرار است و هر کس که در برابر مسعود مخالفت کند، سر به نیست میشود. در برابر تصاحب شدن همسرش سکوت کرد تا هم زنده بماند و هم آن جایگاه اسمی خود را حفظ کند. او همچنین به تمجیدهایش ادامه داد و گفت شرک به مسعود، شرک به خداست. در قبال این تمجیدها مزدش را هم دریافت کرد و خواهر موسی خیابانی که 18 سال از خودش کوچکتر بود، دریافت کرد.
از لشکر 5 هزار نفری منافقین، یک سوم به عراق بازگشتند و دو سوم در ایران کشته شدند. حدود یک هزار و 200 نفر در حمله مستقیم کشته شدند و بسیاری نیز توسط مردم به هلاکت رسیدند؛ چون اینها خیلی به مردم ظلم کرده بودند. مردم بومی کرمانشاه، بسیاری از منافقین فراری را کشتند.
جا دارد در اینجا یادی از جنایتهای منافقین در کردستان عراق بکنیم. منافقین عملیاتی با نام مروارید دارند که در کردستان عراق کشتار وسیعی راه انداختند. بعد از حمله نیروهای ائتلاف به ارتش عراق در کویت، ارتش عراق شمال کشور را رها کردند و به جنوب آمدند تا مانع از ورود نیروهای ائتلاف به داخل عراق شوند. شمال خالی شد و گروههای کرد، کردستان را به اختیار خود درآوردند.
مجاهدین از فرصت استفاده و ادعا کردند که نیروهای نظام جمهوری اسلامی به ما حمله کردند. در حالی که ایران در آن زمان هیچ کاری به عراق نداشت و تنها نظارهگر بود که چه خواهد شد. به همین دلیل وارد کردستان عراق شدند و جنایتهایی در آن منطقه کردند که کمتر دیده و شنیده شده است. آنها در واقع به نمایندگی از ارتش عراق وارد عمل شدند و بسیاری از مردم کُرد را با بیرحمی بسیار کشتند. این جنایتها به قدری بود که مردم کردستان عراق همچنان از رجوی و دار و دستهاش متنفر هستند. منافقین آن کشتار را عملیات مروارید نام گذاشتند و ادعا کردند که با کردها کاری نداشتیم و میخواستیم با نیروهای نظام جمهوری اسلامی ایران مقابله کنیم.
بعد از آن کشتار، صدام مورد تحریم قرار گرفت و اینها در شرایط سختی قرار گرفتند. برای فروش نفت برای صدام دلالی میکردند. 5 میلیون بشکه نفت در سال سهمیه داشتند که بتوانند بروند بفروشند و از فروش هر بشکه تنها 30 سنت میتوانستند بردارند. البته در تلاش بودند که تعداد بشکهها را به 18 میلیون برسانند.
تاریخ ایران گروه و فرقه و دار و دستهای به این سطح از وحشی بودن به خودش ندیده است. گروههای شبه نظامی تاریخ ایران ثبت شدهاند و چنین چیزی نداریم.
در پایان لازم است یادی از شهید صیادشیرازی بکنیم. صیاد از سال 65 فرمانده نیروی زمینی ارتش نبود، اما در زمان حمله منافقین هم حکمی گرفت و هم بنا بر آن روحیه و ماهیت انقلابی و شرافتمندی و مسئولیتپذیری که داشت، به سرعت خود را به کرمانشاه رساند و به مقابله با منافقین پرداخت.
انتهای پیام/