با کاروان حسینی تا اربعین|قحط آب یا قحط معرفت
عابس گفت: اشراف کوفه، مگر شما نبودید که نامه نوشتید و فرزند پیامبر را سوی خود خواندید؟ قحط آب است یا قحط معرفت؟! شبث بن ربعی گفت: حرف تنها قیمت ندارد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، متن پیشرو از سلسله متنهای «قافلهسالار؛ همراه با کاروان حسینی تا اربعین» نوشتۀ «مجتبی فرآورده» است. او تهیهکننده و کارگردان پروژه سینمایی «ثارالله» است که مدتها پیش رهبر معظّم انقلاب بر لزوم تولید این فیلم تأکید کردند. او میگوید زمانی که به دیدار رهبر انقلاب رفته بودیم، فرمودند: چرا فیلم امام حسین(ع) را نساختید، عرض کردیم عدهای مانع شدند و نگذاشتند این فیلم ساخته شود، اگر بدانیم که رضای قلبی شما در این است که فیلم امام حسین(ع) ساخته شود خودمان را به آب و آتش میزنیم این فیلم را بسازیم، ایشان فرمودند: نه تنها خودتان را به آب و آتش بزنید، بلکه بروید از زیر سنگ هم شده این کار را انجام بدهید. بنابراین تصمیم گرفتیم ساخت فیلم را آغاز کنیم.
فیلم «ثارالله» دربارۀ حرکت کاروان امام حسین(ع) از مکه تا کربلا و اتفاقات مسیر راه و استقرار هشت روزه در کربلا تا عصر عاشوراست. فرآورده در این مجموعه یادداشتها که قرار است در خبرگزاری تسنیم از اول محرم تا روز اربعین منتشر شود، روایتهایی کوتاه و آزاد از وقایع کاروان امام حسین(ع) را بیان میکند.
*****
هفتم محرم
اشراف، سربازان را به کنار فرات گماردند و سوی خیمهگاه گسیل شدند.
به خیمهگاه رسیدند، اسب گرداندند و عمرو بن حجاج فریاد زد.
گفت: از امروز آب بیآب!
شبث بن ربعی گفت: راهی پیش رو ندارید جز بیعت با یزید.
ابن اشعث گفت: به دستور ابن زیاد آب را برویتان بستیم شاید سر عقل بیایید.
کاروانیان با شمشیرهای از نیام در آمده مقابل آنان به صف شدند.
مسلم بن عوسجه گفت: کجا رفت آن الفاظ پُرفریب، سرسبزی باغها و رسیدن میوهها و جوشیدن چشمهها؟
عمرو بن حجاج جواب داد: داستان از این حرفها گذشته، فکری به حال خودتان کنید.
عابس گفت: اشراف کوفه، مگر شما نبودید که نامه نوشتید و فرزند پیامبر را سوی خود خواندید؟
قحط آب است یا قحط معرفت؟!
شبث بن ربعی گفت: حرف تنها قیمت ندارد.
حبیب بر آنان نهیب زد: فریب شیطان را نخورید، مگر شما چند سال دیگر زنده میمانید؟
ابن اشعث گفت: ما با حسین سر جنگ داریم، مگر آنکه با یزید بیعت کند.
بُریر گفت: سرنوشتتان را به باطل گره نزنید. پدرانتان هم بیعتشکنی کردند که سالها درمانده شدند.
شما به پدرانتان اقتدا نکنید.
عباس، سواره از بلندای تپه قد کشید و با لحظهای تأمّل، از تپه سرازیر شد.
شبث بن ربعی سر اسب گرداند و رو به دیگران کرد.
گفت: برویم.
اشراف سوی اردوگاه تاختند و زهیر قدم پیش گذاشت.
فریاد زد: حق این سوی میدان است.
و سپس آرام با خود گفت: چرا این را نمیفهمید!
صوت:
انتهای پیام/