یادداشت| آیا نور حسین(ع) از آسمان حسین(ع) بر قلب ما تابیده یا نه؟
وارد که میشوی عطر سیب، شامهات را نوازش میدهد... اینجا به ناگهان از تاریخ جدا میشوی و قدم به خیمهگاه سالار تشنگان میگذاری.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، تازهترین نمایشگاه نقاشیهای عبدالحمید قدیریان؛ هنرمند و محقق هنر دینی که «همپای نور» نام دارد، این روزها در موزه هنرهای معاصر فلسطین برپا شده است.
در همین راستا، «شهرزاد مظفری اصیل» نویسنده و داستاننویس در یادداشتی به توصیف فضا و حال و هوای حاکم بر این نمایشگاه پرداخته است.
متن این یادداشت به شرح زیر است:
"بسم الله النور.
وارد که میشوی عطر سیب، شامهات را نوازش میدهد. برخلاف صدای هیاهوی عادی خیابان برادران مظفر و رهگذرانی با صدها دغدغه امروزی، اینجا به ناگهان از تاریخ جدا میشوی و قدم به خیمه گاه سالار تشنگان میگذاری. ورودت را با مَشکِ عاشقی گرامی میدارند و آن نخستین چشم اندازِ این خیمهگاه غریب، یعنی تابلوی قمر بنی هاشم علیه السلام.
به هر سمت که رو میگردانی یکی از اهل خیام، به امیدِ یاری نگاهت میکند. حُر را کنار کومه آتش، مثل من، میان دنیای دون و عقبای با حسین، متحیر یافتم. خواستم یک قدم عقب برگردم، عباس را دیدم که به سوی فرات میتاخت. نخلها عاشقانه یل امالبنین را در آغوش گرفته بودند تا از حصار دیوارها عبور کند و در میان پنجههای خیس فرات آرام بگیرد. و من ماندم که آیا شبِ بیعت از شما برداشتمِ حسین را به تأمل بایستم یا که نگاه غمگین بیبی دوعالم را که در تمام تابلوها رخ مینمود.
تصمیم گرفتم عشق را با قدمهایم پُررنگ کنم. از دالانی به سالن دیگر، راهبی را کُرنش کرده در برابر خورشید دیدم. شب قدری با طعم حسین یافتم. انبیائی که آغوش به سوی نور گشوده بودند تا توشه رسالت تکمیل شود. و راهیان نور که چهل گام به سوی جاودانگی برداشته بودند و من که به مدد قلم موهای نورانی، از غروب تاسوعا گذشتم و خود را مقابل ذوالجناح یافتم. قامت خمیده و ردای آویخته و تیرِ زخم نامردی،.... من تمام مسلمانی را در میان قاب فدائیانی دیدم که دست از دنیا شسته و با نور میثاقی ابدی بسته بودند. همانها که زمین برایشان حقیر بود و روزیِ کَرَم از آسمان میجُستند. یا الله... من کجا و عاشقی کجا؟
در وادی عشاقی که سر دادند به عشقِ عشق، من چگونه دَم از عاشقی بزنم؟
سکوت کردم.
به دنبال زینب دویدم.
آری، گلی گم کرده بودم، میجستم او را.
بانوی صبر و شهامت در میانه تابلویی غریب؛ بر تل ایستاده بود اما نگاهش به قتلگاه نبود؛ به من بود که ببیند بعد از هزار سال، هنوز یامستعانش را میشنوم یا که چون رهگذری درگیر روزمرگیهای پر تکرار، عبور میکنم و مثل تنقبت لقتالک، چشم بر خدا میبندم.
همسو با نور زینب از تلِ شیدایی فرود آمدم. از تابلوهای شرافت و شهادت، بانگی غریب به گوش میرسید. هل من ناصر ینصرنی؟... عجیب نبود اما باید سعادت و فلاح را از کدامین تابلو اقتباس میکردم؟ آفتاب طلعت حسین(ع) بود که چراغ حشمت اهل تاریخ را خاموش کرد.
کربلا هنوز آرام، دلها در خیام سرخ، میثاق با ابلیس بستند و در خیام نور، با حضرت صدیقهی طاهره(س). از شهیدی به شهید دیگر. از اطلالِ تنهایی تا بانگ جرس قافلهای که از نور آمده و به سوی نور، قصد رحیل دارد. از هرچیز که بگذریم، صدای شُرشُر شط فرات از آن تابلو که تفسیر یا اخا ادرک اخاک داشت، گوش نوازتر بود. من باید در مقابل جانگدازترین آیت هستی، مقتل عباس علمدار و اشک حسین، چه واکنشی نشان میدادم؟ خدایا، در مقابل تبیین ایثار سجده کنم یا جنت الحسین را که گلهایش عباس و اکبر است، به تکریم بخوانم؟
مرثیه اندر مرثیه.
و سرانجام به آشیانه ثارالله(ع) میرسی. آشیانهای با عمود نور. محرابی از جنس اربعین و سرداری که نیزه به دست، تاسوعا را زمزمه میگفت. در آشیانِ نورانی ثارالله، تمام معانی ناب، خلاصه شده بود. دست استادِ نمایشِ صحنههای ناگفتهی مقتلالحسین، عبدالحمید قدیریان، چه رسا، چهل روز عاشقی را تصویر کرده بود. چابکسواران از هر جنس و باور، همپای نور به سوی قله عاشورا یعنی اربعین به تلاطم افتاده بودند. تابلوها زنجیروار، امتداد نور را در پیش روی ما قرار میدادند. نوری که خاموش نمیشود و بانگی که تا دنیا، دنیاست آرام نخواهد گرفت.
از دل روزمرگیها به آشیانه ثارالله(ع) آمدیم. پای هر تابلو روضهای شنیدیم و گریستیم. دوان دوان همپای نور اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به صراط نماز قدم گذاشتیم و از معبر زهد و معرفت به مقصد اربعینِ عاشقان رسیدیم. چلّهی حسین، چلّه ی شوریدگی بود در این آشیان.
و این حال دل ما بود که پرسیدن داشت: آیا نور حسین(ع) از آسمان حسین(ع) بر قلب ما تابیده یا نه؟
ای حضرت نور
ما را با عشق خود بمیران.
یا نور و یا نور و یا نور. یا من لیس کمثله نور."
انتهای پیام/