سرنوشت یک پندار؛ آینده لیبرالیسم از نگاه ۵ اندیشمند غربی
اندیشمندان غربی از مدتها پیش، پیشبینیهایی را درباره اینکه لیبرالیسم و نظم جهانی مبتنی بر آن به چه سرنوشتی دچار خواهد شد مطرح کردهاند.
گروه بینالملل خبرگزاری تسنیم، قدرت گرفتن پوپولیسم و راست افراطی و گسترش مظاهر نژادپرستی، بیگانه هراسی و اسلام ستیزی از جمله پدیده هایی هستند که دموکراسیهای غربی با آن مواجه شدهاند.
شکلگیری تمایلات معنیدار به احزاب و گروههایی که خود را خارج از چارچوبهای سنتی هیئت حاکمه تعریف میکنند (به عنوان بارزترین آن میتوان به انتخابات ریاستجمهوری سال 2016 آمریکا اشاره کرد) نشان از ناتوانی جریانِ اصلی احزاب، در دموکراسیهای غربی در پاسخگویی به مطالبات و نیازهای بخشی از این جوامع دارد.
این احزاب و گروههایی که خود را خارج از جریان اصلی معرفی میکنند باور چندانی به برخی اصول بنیادین و ارزشهای غربی ندارند و نقطه ی جالب توجه نیز در اینجاست که دلیل اقبال بخشی از جوامع غربی به این احزاب، رویگردانی آنان از ارزشها و هنجارهای دموکراتیک و لیبرال است.
دانشمندان زیادی در سالهای گذشته البته با توجه به تناقضهای درونی ارزشهای لیبرالیسم چنین شرایطی را پیشبینی کرده و استدلالهایی را درباره اینکه چرا نظم جهانی لیبرال به رهبری آمریکا ناگزیر به چنین نقطهای خواهد رسید مطرح کردهاند. در زیر به نظرات و استدلالهای برخی از این دانشمندان اشاره شده است.
پاتریک دنین
«پاتریک دنین» نظریهپرداز علوم سیاسی در دانشگاه نوتر دام، یکی از نظریهپردازانی است که با توجه به شکستهای لیبرالیسم نظریاتی را درباره افول این ایدئولوژی مطرح کرده است.
او در کتاب «چرا لیبرالیسم شکست خورد؟» استدلال میکند که نابرابری، بی اعتمادی مردم به مقامات دولتی، ضعف خانواده، بحران محیط زیست و … در جامعه آمریکا نشانه این هستند که لیبرالیسم امروز وارد بحران مشروعیت شده است، اما برخلاف تصور مدافعان آن، این بحران یک امر عارضی بیرونی نیست بلکه توسط خود لیبرالیسم ایجاد شده است.
دنین در سراسر کتاب درباره این بحث میکند که نظریه لیبرالیسم از ابتدا دارای تناقضات درونی است که لاجرم به وضع امروزین منتهی میشود. «چرا لیبرالیسم شکست خورد؟» شورشی نظری در برابر این ادعاست که هر مشکلی در نظام لیبرالیسم ناشی از دور شدن از اصل نظریه لیبرالیسم است و با اصلاحاتی «لیبرالتر» قابل جبران است.
دنین نشان میدهد که در چهار حوزۀ زندگی اجتماعی، بیماریهای لیبرالیسم قابل تشخیص است: نخست، در سیاست ما شاهد اعتراضات و نارضایتیهای روزافزون شهروندان علیه دولتهایشان هستیم. لیبرالیسم وعدۀ از بین بردن آریستوکراسی و جانشین کردن آن با آزادی را داده بود؛ اما در لیبرالدموکراسیهای قرن بیستم و بیستویکم، حکومت اکثریت باعث تولید نوع جدیدی از آریستوکراسی شده است. لیبرالیسم وعدۀ «حکومت محدود» را داده بود؛ اما آزادی لیبرال، نیازمند دولتی لیبرالی است که تقریباً در تمام عرصههای زندگی فردی و اجتماعی با قانونگذاری دخالت کند.
دوم، اقتصاد لیبرال، شهروندان را تبدیل به «مصرفکننده» کرده است، نابرابری اقتصادی با توهم افزایش قدرت خرید مسامحه شده است. گلوبالیسم و تجارت جهانی نیز شهروندان را به مهرههایی در فرایند بازار کاهش دادهاند. نظم اقتصادی کنونی همزمان خدمتگزار لیبرالیسم و نیروی محرک آن است. اقتصادِ لیبرالی، زندگی مستقل خودش را ایجاد و آزادی را به خود وابسته کرده است.
سوم، آموزش عالی دیگر محلی برای تربیت دانشجو نیست، دانشگاهها تبدیل به کارخانۀ تولید فارغالتحصیلانی شدهاند که فقط جویای کار هستند. پراگماتیسم بر روح دانشگاهها حکمرانی میکند. رشتههای تحصیلیای اولویت دارند که «فایده» داشته باشند. برای دانشگاهها و دانشجویان، «خروجی» روند آموزشی برای یافتن شغل از هر چیز دیگری مهمتر است. همۀ اینها به قیمت از دست رفتن آموزش «هنرهای لیبرال» شده است. هدف از آموزش هنرهای لیبرال این بود که انسان یاد بگیرد که چگونه آزاد باشد، این یادگیری متکی به خواندن متون مهمی بود که حاوی آموزههای فضیلت و اخلاق بودند؛ اما یادگیری فضیلت و اخلاق جای خود را به یادگیری چگونگی کسب پول داده است.
چهارم و آخر، حوزۀ علم و تکنولوژی تبدیل به حوزۀ جنگ علیه طبیعت و خود انسان شده است. امروزه بیشتر ما این احساس را داریم که بشر توانایی کنترل تکنولوژی را از دست داده است. علم و تکنولوژی عامل تصرف و دستاندازی غالباً غیرضروی در طبیعت شده است. لیبرالها اذعان میکنند که باید دنبالهرو علم بود و تغییرات اقلیمی را به رسمیت شناخت، اما به این اذعان نمیکنند که همین منطق دنبالکردن علم عامل بحرانهای زیستمحیطی بوده است.
کریستوفر لین
کریستوفر لین از تحلیلگران برجسته سیاسی و عضو هیئت علمی دانشکده خدمات دولتی در دانشگاه تگزاس معتقد است در تاریخ مدرن دو نوع نظم بینالمللی لیبرال مطرح بودهاند، اولی «پکس بریتانیکا» که به دوران برتری قدرت بریتانیا اشاره دارد و از سال 1815 تا زمان شروع جنگ جهانی تداوم داشت. دوران دوران پکس امریکانا است پس از جنگ جهانی دوم آغاز شده و ما هماکنون در پایان آن قرار داریم.
لین درباره دلایل نزدیک شدن به پایان نظم لیبرال دوم بیشتر به ظهور قدرتهای جدید در برابر آمریکا به خصوص چین تأکید دارد و میگوید که امروزه ستونهای نظامی، اقتصادی و سازمانی که نگهدارنده پکس آمریکانا (سلطه آمریکا) بودهاند توسط چین به چالش کشیده شدهاند.
به باور او، در عرصه نظامی چین روز به روز فاصلهاش با آمریکا را کاهش میدهد و انتظار میرود بین سالهای 2020 تا 2030 ساختار نظامی چین در زمینههایی مانند دکترین، تجهیزات، پرسنل و آموزش تقریباً با آمریکا برابری کنند.
درعرصه اقتصادی در طول دهه گذشته نشانههای کاهش قدرت اقتصادی آمریکا و از سوی دیگر افزایش قدرت اقتصادی چین بیشتر از آن بودهاند که بتوان آنها را نادیده گرفت. از زمان شروع دوران رکود بزرگ، چین به طور مستمر در زمینه صادرات، تجارت و تولید جزو کشورهای رده بالا بوده است. سال 2014 بانک جهانی با اعلام اینکه چین به بزرگترین اقتصاد دنیا تبدیل شده، جهان را شگفتزده کرد.
قدرت نرم آمریکا از جمله دیگر نشانههای افول نظم لیبرال به رهبری آمریکا است. به باور لین یکی از بزرگترین تأثیرات دوران رکود اقتصادی بزرگ، اثراتی بود که روی ادراکهای عمومی در جهان از قدرت نرم آمریکا ایجاد کرد این واقعیت که نظام مالی تحت سلطه آمریکا به دلیل بحرانی که در خود آمریکا ایجاد شده بود دچار تشویش شد حیثیت و قدرت این کشور را لکهدار کرد و این ادعاهای جهان غرب مبنی بر اینکه اقتصاد بازار آزاد، دموکراسی و جهانی شدن تنها مسیرهای تحقق توسعه سیاسی و اقتصادی هستند را به شدت بیاعتبار کرد.
امانوئل والرشتاین
والرشتاین، جامعهشناس آمریکایی و از نظریهپردازان معروف روابط بینالملل است. آرای او به خاطر آنکه در دهه 1980 آمریکا را «هژمون رو به سقوط» توصیف کرده بود چندان جدی گرفته نمیشد اما این نظرات از بعد از جنگ عراق در سال 2003 و به خصوص بعد از بحران مالی سال 2008 به شدت مورد توجه قرار گرفتهاند.
او بارها از ابتدای دهه 70 میلادی یعنی زمانی که آمریکا درگیر در باتلاق ویتنام بود و در اوج قدرت نظامی و تکنولوژیهای نوین نظامی و رسانهای نتوانسته بود پیروز میدان باشد، بحث افول آمریکا به عنوان یک قدرت هژمون را در جهان مطرح کرد. بعد از این در دهه 80 میلادی به صورت جدی نوشتن در این خصوص را آغاز کرد و بلافاصله در مجامع دانشگاهی آمریکا و غرب به شدت به او انتقاد شد.
همه اردوگاههای سیاسی آمریکا نیز بحث او را غیر منطقی میدانستند و بیان میکردند چنین مسئلهای از اساس غیر منطقی و غیر قابل تصور است. در دهه 90 میلادی که همه میدانستند جهان به سمت تک قطبی شدن پیش میرود، متخصصان علوم اجتماعی و سیاسی در آمریکا بر این عقیده قرار گرفته بودند که سرانجام نظریات والرشتاین منسوخ میشود اما چنین نشد و از دوران بحران اقتصادی سال 2008 کمکم نگاهها به سمت نظریههای او جلب شد.
بااینحال جامعه روشنفکری آمریکا افول را نه به طور کامل بلکه به صورت نسبی و تنها در برخی مسائل اقتصادی و یا در بحث نفوذ و جایگاه آمریکا در جهان پذیرفتند. بااینحال والرشتاین در همان زمان دوباره مطرح ساخت که ویژگی این نوع افول، اقتصادی و یا تضعیف قدرت آمریکا به صورتی که سیاسیون مطرح میکنند نیست. افول از منظر والرشتاین به معنای «کاهش توان ایالاتمتحده در کنترل وضعیت جهان و بی اعتمادی همپیمانانش به این کشور» بود.
مهم ترین اثر او که به زبان های مختلف ترجمه شده «نظام نوین جهانی» است که از سال 1974 به تدریج در چهار مجلد منتشر شد. والرشتاین با انتشار جلد اول کتاب نظام مدرن جهانی با عنوان فرعی «کشاورزی سرمایه دارانه و خاستگاه های اقتصاد جهانی اروپا در قرن شانزدهم» جایگاه خود را به عنوان نظریه پردازی شناخته شده در سطح جهانی تثبیت کرد. او با تالیف این اثر تحقیقی توانست در سال 1975 جایزه معتبر «سوروکین» را از انجمن جامعه شناسی آمریکا دریافت کند.
والرشتاین معتقد بود که نظام جهانی سرمایهداری متضمن نابرابریهای بنیادین بین مناطق جغرافیایی و اقتصادی است. درحالیکه فقر و ناتوانی مناطق پیرامونی را فراگرفته است، ثروت و قدرت در یک یا چند منطقه مرکزی جهان متمرکز است.
والرشتاین در کتاب «پس از لیبرالیسم» درباره این پرسش که آینده نظامِ جهانی چگونه است. می گوید که نظامِ جهانی دچار بحران شده است، کمونیسم به فروپاشی منجر شده است و لیبرالیسم، مشروعیت خودش را از دست داده است. او معتقد است که نظامِ جهانی کنونی به ناچار دچار فروپاشی می شود و توان حل این بحران-ها را نخواهد داشت.
به باور این اندیشمند، آنچه رخ خواهد داد این است که کشورهای پرقدرت بعد از دیدن ضعفها و عدم توان ایالاتمتحده برای کنترل اوضاع بینالمللی، به سمت اعمال و نمایش قدرت و مبارزه برای کنترل وضعیت میروند و این مسئله، وضعیت نظم کنونی جهان را به هم میریزد.
شکست آمریکا در جنگ عراق و افغانستان و عدم توانایی ایالاتمتحده در کنترل دولتهای ایران و سوریه و لبنان و حتی همپیمانان خود مانند عربستان و رژیم صهیونیستی نشان میدهد اگر ایالاتمتحده غول هم باشد، به قول والرشتاین همچنان یک «غول پوشالی» است.
استفان والت
استفان والت نظریهپرداز معروف روابط بینالملل از جمله اندیشمندانی است که معتقد است بنیانهایی که نظمجهانی پساجنگ بر روی آن استوار شدهاند آشکارا در حال فروریزی است و لیبرالیسم از سوی نیروهای مختلف به چالش کشیده شده است.
والت میگوید یکی از مهمترین دلایل شکست لیبرالیسم آن است که مدافعانش درباره محصولات آن مبالغه کردند: «به ما گفته شد اگر دیکتاتورها سقوط کنند و کشورهای بیشتری انتخابات آزاد برگزار کنند، اگر آنها از آزادی بیان دفاع کنند، به حاکمیت قانون پایبند باشند، به بازارهای رقابتی پایبند باشند و با اتحادیه اروپا و ناتو همراه شوند، صلح در سطحی وسیع حاکم خواهد شد، رفاه رونق خواهد گرفت و اختلافهای سیاسی موجود به راحتی در چارچوب یک نظم لیبرال حل و فصل خواهند شد.»
والت میگوید بر خلاف این پیشبینیهای خوشبینانه، اوضاع برای حامیان لیبرالیسم چندان خوب پیش نرفت و علاوه بر آن، بعضی از کشورهای لیبرال مرتکب اشتباهاتی مانند ایجاد یورو، حمله به عراق، تلاش نابجا برای ملتسازی در عراق و بحران مالی سال 2008 شدند که مشروعیت آنها را به شدت کاهش داد.
به باور والت، نظم جهانی لیبرال، از سوی دیگر سیاستها و مواضعی اتخاذ کرده که برای برخی کشورهای دیگر تهدید تلقی شده و با مخالفتهای پیشبینیپذیر آنها روبرو شده است. او میگوید: «اینکه ایران و سوریه تمام آنچه در تلاش داشتند را برای مقابله با آمریکا در عراق به کار گرفتند اصلاً چیز عجیبی نبود چون دولت جورج دبلیو بوش این را روشن کرده بود که حمله به دولتهای آنها هم در دستور کار آمریکا قرار داشت. از طرف دیگر، آیا واقعاً سخت است فهمید چرا سران کشورهای چین و روسیه تلاشهای غرب برای گسترش ارزشهای لیبرال را تهدیدآمیز میدانند و چرا آنها گامهای مختلفی برای ایستادن در برابر آن برداشتهاند؟»
لیبرالها از طرف دیگر نقش ملیگرایی و سایر گونههای هویتهای بومی را دست کم گرفته و میپنداشتند این نوع دلبستگیهای اجدادی به راحتی از بین خواهند رفت و در دل «نهادهای دموکراتیک» هضم خواهند شد. والت میگوید حوادث دنیا نشان داده که بسیاری از مردم در اقصینقاط دنیا برای ارزشهای مبتنی بر هویتهای ملی، خصومتهای تاریخی، نمادهای سرزمینی و فرهنگهای باستانی خود بیش از آنچه لیبرالها تمایل به باور آن داشتند ارزش قائلند.
«دیوید رانی»
دیوید رانی، استاد دانشگاه ایلینوی و نویسنده بیش از 100 مقاله و کتاب است. او در یکی از کتابهایش به نام «بینظمی جدید جهانی: افول قدرت آمریکا» از مفهومی به نام «بحران ارزشها» سخن به میان آورده و نوشته که این معضل بعد از بحران اقتصادی سال 2008 جامعه آمریکا را در بر گرفته است. رانی معتقد است که بحران ارزشها در سراسر تاریخ سرمایهداری وجود داشته و پدیدهای ذاتی برای سرمایهداری است.
رانی نظریاتش در این کتاب را در وبسایت خود اینطور توضیح داده است: «از جمله نتیجهگیریهای من این بود که آنچه ما در دهههای 1970 و 1980 تجربه کردیم، پدیدهای بود که نام آن را "بحران ارزشها" میگذارم. در واکنش به آن، کل نظام سرمایهداری با تغییرات عمده ساختاری مواجه شد که موجب شد کارگران از مشاغل و خانههایشان آواره شوند. با وجود این نظام بازطراحیشده که جورج بوش پدر آن را "نظم نوین جهانی" نامگذاری کرد، قابل ادامه نبود. این نظام، روی یک خاله پوشالی بند شده بود. امروز آن خاله پوشالی رو به فروپاشی است. ما یک بار دیگر با بحران ارزشها مواجه هستیم. در این کتاب استدلال کردهایم که بحران فعلی ارزشها یا به جایزگینی کامل نظام سرمایهداری جهان منجر خواهد شد یا تغییر ساختار کلی این نظام.»
وی در ادامه گفته است: «نقش مسلط آمریکا در دنیا از اواسط دهه 1940 پابرجا بوده است و سرمایهداری در شکل کنونی آن از بسیاری جهات تحت فشار قرار گرفته است. این فشارها احتمالاً موفق خواهند شد، هر چند که مشخص نیست که چه چیزی جایگزین آن خواهد شد. پیشنهاداتی ماندن افزایش هزینههای دولت هم در جلوگیری از این روند کارساز نخواهد شد.
رانی همچنین نوشته است: «همانطور که گفتم سالهای 2008 و 2009 نقطه آغاز بحران ارزشها هستند. منظور من این است که آنچه ما در سال 2008 تجربه کردیم فقط بزرگترین رکود اقتصادی از زمان بحران اقتصادی دهه 30 نبود؛ آنچه امروز در حال تجربه آن هستیم هم بهبودی آهسته از آن بحران نیست. ما در آغاز یک بحران جدیتر قرار گرفتیم. بحران ارزشها در سراسر تاریخ سرمایهداری وجود داشتهاند و پدیدهای ذاتی خود سرمایهداری هستند.
انتهای پیام/