چله عزت|جهاد با پای مصنوعی؛ از تخریب تا اطلاعات ــ عملیات
برادر شهید علیرضا فیلسوفزاده میگوید: بهخاطر وضعیت پایش از گروههای رزمی بیرون آمد و وارد اطلاعات ــ عملیات لشکر شد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شهید علیرضا فیلسوفزاده متولد 1342 در تهران است. او از سالهای نخست جنگ و در سنین نوجوانی در جبههها حضور داشت. معاون فرمانده محور، تخریبچی گردان و نیروی اطلاعات ــ عملیات از جمله وظایف پاسدار شهید علیرضا فیلسوفزاده در جبهه بود که نهایتاً در 25سالگی و در روزهای پایانی جنگ به شهادت رسید.
مهدی فیلسوفزاده برادر شهید علیرضا فیلسوفزاده متولد 1347 است و 5 سال از برادر شهیدش کوچکتر. او در گفتگو با تسنیم با اشاره به خصوصیات اخلاقی شهید خانواده میگوید: شهدا خصوصیات مشترکی دارند؛ یکی اینکه آدمهای مهربانی هستند، اهل خانواده و خانوادهدوست هستند. برادرم هم مانند همه شهدا اهل نماز و خدا و پیغمبر بود، همینطور قبل از انقلاب در راهپیماییها با پدرم در این فعالیتهای انقلابی شرکت میکرد و بعد از انقلاب هم از سال 1360 وارد سپاه پاسداران شد. این امر هم مزید بر علت شد تا بیشتر در خط انقلاب فعالیت کند، گویی فعالیت در سپاه معنویتش را بالا میبرد.
او به فعالیتهای برادرش از ابتدای ورود به مناطق جنگی میگوید و ادامه میدهد: سال 1361 در واقع 19ساله بود که راهی جبهه شد، یک مدت در جبهه کردستان میجنگید و بعد که آمد بهسمت جبهههای جنوب وارد لشکر 27 محمد رسول الله(ص) شد، مدتی مسئول جذب و اعزام نیروی لشکر و پایگاه مالک اشتر بود، بعد وارد وزارت سپاه شد، آنجا از کارشناسان گزینش سپاه بود.
فیلسوفزاده به جانبازی برادرش اشاره میکند و میگوید: میان کارهای گزینش گاهی هم به جبهه رفتوآمد داشت، تا سال 1364 که مجروح شد. پایش در عملیات تخریب روی مین رفت و پزشکان مجبور به قطع آن شدند، از مچ صدمه دید. آن موقع تلاش کردیم پایش قطع نشود اما نشد و پای راست را از زیر زانو قطع کردند. بهخاطر مجروحیت و رسیدگی به مسائل درمانی مدتی را نتوانست به جبهه برود. بعد از اینکه پایش خوب شد دوباره جبهه رفتن را از سر گرفت.
قطع شدن یک پا را دلیل خوبی برای کنار گذاشتن جنگ و جهاد نمیداند، در خانه بند نمیشود و از همان روزهای مجروحیت دنبال راهی برای بازگشت به منطقه میگردد. برادر شهید در این باره میگوید: یک سالی طول کشید تا توانست پای مصنوعی بگیرد و بتواند بدون عصا راه برود تا بتواند با مشکل پای مصنوعی کنار بیاید گاهی برای فعالیتهای پشت خط راهی جبهه میشد اما نمیتوانست به خط مقدم برود، بعد هم بهخاطر همین وضعیت پایش از گروههای رزمی بیرون آمد و وارد اطلاعات ــ عملیات لشکر شد.
او ادامه میدهد: من آن زمان شاید 16 یا 17 سالم بود، با علیرضا در یک مسجد فعال بودیم و در کارهای گروه فرهنگی مسجد مشارکت میکردیم، مثلاً برای شهدا مراسم میگرفتیم یا در کارهای پشت جبهه کمک میکردیم. من چون وضعیت جسمانی خوبی نداشتم و از ناحیه پا مشکل معلولیت دارم، برادرم نمیگذاشت که به جبهه بروم و میگفت "شما پشت جبهه خدمت کن". در روزهای پیروزی انقلاب هم با یکدیگر کار فروش کتاب و عکس امام خمینی(ره) را انجام میدادیم و بعد از آن هم جذب فعالیتهای فرهنگی مساجد شدیم، اما حضورم در فعالیتهای مختلف فرهنگی و انقلابی را مدیون علیرضا بودم.
برادر شهید فیلسوفزاده نحوه شهادت علیرضا را خوب بهخاطر دارد و دراینباره میگوید: در بمباران کوههای شاخ شمیران عراق شهید شدند، در واقع فروردین 1367 قبل از عملیات والفجر10 بود که میخواستند برای شناسایی بروند. علیرضا بهخاطر وضعیت پایش در خانه مانده بود و دوستانش شرایط عملیاتی خط را به او نگفته بودند، وقتی شنید که خط چه خبر است، هرطوری که بود خودش را به منطقه رساند، برای عملیات شناسایی رفت و برگشت. اما متأسفانه عراق محل استقرار این افراد را شناسایی کرده بود. و بعد با بمبهای خوشهای چادرهای محل استقرار بچهها را بمباران کرد که همانجا برادر من هم به شهادت رسید.
مهدی فیلسوفزاده نخستین کسی است که از شهادت برادر مطلع میشود اما مصلحت نمیبیند تا زود بقیه را باخبر کند. او میگوید: بعد از بمباران و شهادت برادرم که روز چهارم فروردین بود، عملیات آغاز میشود. پیکر علیرضا را به عقب منتقل میکنند. یکی از دوستان من که آنجا در خط حضور داشت و متوجه شد که علی آقا شهید شده، شب به من خبر داد ولی از آنجایی که چهارم فروردین بود و بهخاطر اوضاع و احوال روزهای اول سال تصمیم گرفتیم فعلاً خبر را به کسی نگوییم. پیکر برادرم هم در معراج اهواز بود و بهخاطر نداشتن پلاک به تهران اعزام نشده بود. تقریباً تا 13 فروردین خبر شهادت را به خانواده نگفتم و میدانستم که کسی اطلاعی ندارد. تقریباً 8 یا 9 روز من از شهادت علیرضا اطلاع داشتم و خانواده نمیدانستند.
او در پایان از اطلاع خانواده درباره موضوع شهادت علیرضا چنین میگوید: دکتر زاکانی که الآن رئیس پژوهشگاه مجلس است از دوستان صمیمی او بود و در جبهه هم همرزم برادرم بود. 13 فروردین آقای زاکانی متوجه ماجرا میشود و پیگیری میکند تا پیکر برادرم به معراج تهران منتقل شود. بعد هم از طریق هیأت امنای مسجد لرزاده و بچههای پایگاه بسیج خبر شهادت را به خانواده و پدرم دادند. بیش از 10 روز بین شهادت و تشییع و تدفین پیکرش فاصله بود.
انتهای پیام/+