عاشقانههای فرمانده شهید با مادرش/ رازی که شهید خرمی قبل از شهادت به مادرش گفت
گروه استانها-هشت سال دفاع مقدس پر است از رشادت مادران شهدایی است که برای وطن به مانند فرزندان شهیدشان به پا خاستند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از دزفول، بیش از 40 سال از انقلاب و روزهای جنگ و جبهه میگذرد و از آخرین دیدارهای عاشقانه مادران شهدا با فرزندانشان از زیر سایه قرآن چندین سال سپری شده است. به بهانه هفته دفاع مقدس به سراغ اسوهی صبر و بردباری رفتیم که همچنان پای انقلاب است ، در ادامه گفتوگو خبرنگار تسنیم با "روبخیر صفارزاده" «مادر شهید سردار پاسدار سپاه مسعود خرمی فرمانده گردان بهداری لشکر7ولیعصر(عج) خوزستان » را میخوانید.
مادر شهیدسردارمسعودخرمی با بیان اینکه زنان همپای مردان در دفاع از مرز و بوم خود تلاش میکردند سخن خودش را اینگونه آغاز میکند و میگوید: مادر سردارپاسدار سپاه مسعود خرمی فرمانده گردان بهداری لشکر7 ولیعصر(عج) هستم.
قبل انقلاب من 27ساله داشتم که به اتفاق مادرم و دوستانم در راهپیماییها شرکت میکردیم.حتی چند باری هنگام برگزاری جلسات ارشادی توسط ساواک تحت تعقیب قرار گرفتم؛ بعد از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتهای من و فرزندانم «مسعود، منصور و حمید، که هشت سال در دفاع مقدس بود» بیشتر شد.
مادران شهدا با حضور مقتدرانه و ایثارگرانه خود نه تنها جگر گوشههای خودشان را راهی جبهه میکردند بلکه خودشان در پشت جبههها نیز هر آنچه توانستند برای حمایت از جبهه حق انجام دادند، مادر شهیدخرمی در ادامه درباره فعالیتهایش در پشتیبانی در جبهه میگوید: زنان دزفولی تنها در کار پشتیبانی نبودن؛ امدادرسانی و همچنین در کمکهای مالی به رزمندگان پیش قدم بودند و طلاهای خودشان را در این راه هدیه میدادند.
در ستاد نماز جمعه با دیگر خواهران به خدمترسانی و پشتبانی در جبهه از قبیل خدمات، انتظامات و تدارکات پشت جبهه و تهیه نهار صلواتی که روزهای جمعه برای رزمندگان تهیه میشد مشغول بودیم. در طول هفته تدارکات دیگر مثل پاک کردن سبزی، برنج، حبوبات، پخت نان، بسته بندی تنقلات و خشکبار برای جبهه تا شستن پتو، ملحفه و لباسهای رزمندگان را انجام میدادیم.
نقش مادران شهدا در پشت جبههها آنچنان مهم و ضروری بود که نمیتوان منکر اثرگذاری آنها در خط مقدم جبهه شد، مادرشهیدخرمی در ادامه گفت: همراهی زنان و مادران شهدا با مردان و فرزندانشان در آن روزهای سخت نشان دهنده این بود که کل خانواده در مقابل دشمن در حال نبرد و مبارزه هستند. در ستاد نماز جمعه با همراه خواهران و دوستانم که حال برخی از آنها مادر چندشهید هستند خدمترسانی میکردیم.
در اوج موشکباران دزفول، در خاموشی شبانه در سرما و گرما کنار هم بودیم حتی هجوم یکباره دشمن نه تنها که ما را نمیترساند بلکه استوارتر برای خدمترسانی میکرد؛ به یاد دارم مادر شهیدان هاشمی«خانم بیگدلی» جلسه قرآن را در مصلی برگزار میکرد و بعد از پایان جنگ تحمیلی باز هم جلسه قرآن را در مسجد جامع دزفول برگزار میکرد.
آنگاه که چشمان جهان منتظر شکست مردم دزفول که از سوی عراقیها «بلدالصواریخ» نام گرفته بود اما مردان، جوانان، زنان و مادران شهدا شهر شهیدپرور دزفول به دنیا فهماندند برای اسلام و وطنشان از جان و مالشان چیزی دریغ نمیکنند.
بمباران خانه از سوی هواپیماهای عراقی در دزفول
مادرشهید خرمی به خاطرات دوران هشت سال دفاع مقدس اشاره میکند میگوید: چند کیسه حبوبات برای پاک کردن به منزل برده بودم؛ همان روز به همراه دوستانم برای زیارت به گلزار شهیدآباد رفته بودیم به محض اینکه به آنجا رسیدیم صدای انفجار شهر را لرزاند ما هم سراسیمه خود را به شهر رساندیم و متوجه شدم منزلمان مورد اصابت موشک قرار گرفته و به تلی از خاک تبدیل شده من ناخودآگاه به فکر کیسههای حبوبات رزمندگان افتادم و بیاختیار بر سر خودم میزدم که وای کیسههای حبوباتها در منزل ما بوده است آخر مال بیت المال و برای تهیه خوراک رزمندگان بود؛ اما در کمال تعجب دیدم قسمتی از سقف ایوان که حبوباتها زیر آن بودهاند سالم و کیسهها حبوبات نریختن.
این بانوی جهادی با بیان اینکه در طول جنگ تحمیلی سه بار خانه ما مورد اصابت موشک قرار گرفت،گفت: برای پسرشهیدم مسعود خواستگاری به منزل برادرم رفته بودم همان روز خانه ما مورد اصابت موشک قرار گرفت؛ منزل ما و مغازه پسرم منصور با خاک یکسان شده بود، منصور و عروس و زن برادرم زیر آوارمانده بودند و محمد پسر برادرم شهید شد.
پسرم در مریوان شهید شد
این بانوی فداکار در ادامه عنوان کرد: ساعت 4 ظهر عراق موشک زد و همان روز ساعت 10.30 صبح مسعود در جبهه مریوان شهید میشود ولی من خبر نداشتم. بیقرار منصور بودم که زیر آوار مانده بود و مدام با خودم میگفتم«ای کاش مسعود اینجا بود» برادران سپاهی که از دوستان مسعود بودن و از شهادت مسعود خبر داشتند مرتب به من میگفتند مادر ماهم مثل پسرت مسعود هستیم...
قدرت مقاومت را آنجا باید دانست که قلب مادری از شهادت فرزندش زبانه میکشد اما این شهادت را مبارک میداند چرا که این مادر معنی غیرت را خوب فهمیده است.
مادرشهید خرمی از چگونگی خبر شهادت فرزند شهیدش اینگونه میگوید: محمد پسر برادرم را که به خاک سپردیم دو روز بعد خبر شهادت پسرم مسعود را به من گفتند.
وی در ادامه گفت: به بازار رفته بودم تا برای منصور که از بیمارستان ترخیص شده بود گوشت بخرم همه مغازهها به خاطر موشک باران تعطیل بودن؛ در حال برگشت به خانه بودم که ماشین سپاه در خانه بود ابتدا با خودم فکر کردم پسرم مسعود آمده است خوشحال شدم نزدیکتر که رفتم دیدم برادرم به همراه چند سپاهی در خانه هستند با خودم گفتم تدارکات از جبهه آوردهاند که به یکباره برادرم گفت «بیا برویم شهید دیگری داریم مسعود شهید شده است...».
شهادت مسعود قوی ترم کردو مصمم تر برای دفاع از انقلاب
گویا از پیشتر قویتر شده و از آرمانهایشان پا پس نمیکشند مادر در ادامه اتفاقات آن روز میگوید: به یکبار به یاد حرف قبل از رفتن مسعودم به جبهه افتادم که گفت: «مادر اگر سرم را برایت آوردند گریه نکنی و محکم و استوار باشی تا دشمن شاد نشود» و من چادرم را محکم گرفتم و گفتم هر چه از خدا بیاد خوش آید بعد از خاکسپاری پسرم مسعود در گلزارشهیدآباد به مصلی نماز جمعه رفتم و به فعالیت همیشگی خود مشغول شدم زیرا مسعودم گفته بود«مادر هرگز دست از فعالیت برای دفاع از اسلام و امام(ره) بر ندارید حتی اگر یکی از ما یا هر سه فرزندانت شهید شدند».
مادرشهید خرمی به سجایای اخلاقی فرزندشهیدش اشاره میکند میگوید: یک روز که مسعود عازم جبهه بود برای خداحافظی به خانه آمد نگاه کردم یک وانت پر از صندوق انار در خانه است به مسعود گفتم «این همه انار برای کجا هستن؟» گفت «برای رزمندگان به جبهه دارم میبرم» من خواستم مسعود را امتحان کنم به او گفتم« مادر یک انار از این صندوقها انار به من نمیدهی؟» او گفت« مادر شرمندهام اگر بگید جانت را بده جانم را فدایت میکنم اما امانت و بیتالمال است، برگشتم برایت یک صندوق انار میخرم» به او گفتم «مادر خواستم امتحانت کنم آنقدر بر روی بیتالمال حساس بود اما حالا...
چه بسیاری مادرانی بودند که با صلابت و استحکام همچون کوه فرزندان خویش را برای دستیابی به حقیقت راهی جبهههای نبرد میکردند تا جوانانی را که با بهترین تربیتها رشد دادهاند به عنوان سربازان امام خمینی(ره) در راه خداوند و برای رضای خداوند به مبارزه بفرستند؛ مادرانی که با وجود اینکه اطمینانی از برگشت فرزندان خود نداشتند به قلبها خود وعده الهی را یادآور شده و صبر را به خود میآموختند.
حضور همزمان 4 نفر از اعضای خانواده در جبهه
مادر شهید خرمی در این باره میگوید: سه پسرم منصور، مسعود و حمید به همراه تنها دامادم در جبهه بودن ایام عید بود همه بچهها در جبهه بودن دختر برادرم گفت«عمه غصه نخوری که عیداست پسرهات و دامادت در جبهه هستند» به او گفتم« برای اسلام و انقلاب تمام دارایی را فدا میکنم».
وی با بیان اینکه جنگ تمام شده اما ما هنوز در سنگر انقلاب هستیم، میگوید: مسعود پسرم وصیت کرده بود که مادر هرگز دست از فعالیت برای دفاع از اسلام و امام(ره) برندارید؛ از آن زمان تا به امروزبرگزاری جلسات قرآن، برگزاری مناسبتهای مذهبی، دعای ندبه، کمیل، خادمی آستان متبرم سبزقبا، تهیه جهزیه برای نوعروسان کمک به خانواده نیازمند و.... در خدمت اسلام هستم.
در ادامه تصاویری از فعالیت مادرسردارشهید مسعود خرمی در رزمایش کمک مومنانه، خادمی آستان متبرک سبزقبا و... مشاهده میکنید.
گفت و گو از فاطمه دقاق نژاد
انتهای پیام/337/ش