روایت دردناک یکی از فرماندهان عملیات والفجر ۱۰ از بمباران شیمیایی حلبچه / زن و بچه روی هم تلمبار شده بودند
گروه استانها ـ فرمانده دوران دفاع مقدس روایتی جدید از بمباران شیمیایی حلبچه و شهرهای اطراف آن دارد که با تسنیم در میان گذاشت.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از گناباد، سرهنگ اثباتی متولد 1339 است. قبل از انقلاب با جلسات تفسیر آقای حکمت در مسجد جامع قدیم وارد جریان انقلاب شد و با جوانهای انقلابی آن دوره در نظم و ترتیب دادن به راهپیماییها فعال بود.
وی در کمیته انقلاب در حسینیه همکاری میکرد و سپس در اول انقلاب به سربازی رفت و بعد از بازگشت در سال 60 جذب سپاه شد و متعاقب آن راهی جبهه گشت؛ جایی که قسمت مهمی از زندگیاش رقم خورده است. اکبر اثباتی، شخصیت آرام و کم حرفی دارد؛ در نگاه اول شاید نتوانی حدس بزنی، مردی که در سایههای درختان خیابان غفاری نشسته، از دلاورترین رزمندههاست. در میان مصاحبه، آنچه را با شعف بسیار میگفت قصه شجاعت بچههای گناباد بود. آدمهایی که فضای جنگ آنها را ساخت و آسمانی کرد.
از وی میپرسم از اولین اعزامتان برایمان بگویید که میگوید: بعد از آن که در سال 60 وارد تشکیلات سپاه شدیم در اولین اعزام همراه با شهید عصاریان و برادران داورپناه و غلامی و محمد نمازی و عدهای دیگر که میتوان گفت همه پاسدار بودند به جبهه اعزام شدیم و در عملیات بستان شرکت کردیم؛ خوشبختانه آن عملیات سنگین با موفقیت انجام شد و پس از اینکه به گناباد آمدیم استقبال پرشوری از ما صورت گرفت و همه مردم به استقبال ما آمدند.
جمعیت خیلی زیاد بود. همه شعار میدادند و ما را روی شانههای خود تا مصلی رساندن آنجا مراسمی برگزار شد و بعد از این که مراسم در مصلی به اتمام رسیده، مردم رزمندهها را به خانههایشان هدایت میکردند. تازه از روز بعد فامیلها یکی یکی به دیدن ما میآمدند. این کارها خیلی خوب بود؛ سبب وحدت و انسجام میشد، همین امر سبب شد که بچهها روحیه بگیرند و برای اعزام های بعدی آماده شوند.
وقتی از وی میپرسم به نظرم در عملیاتهای بعدی این چنین استقبال پرشوری شکل نگرفت. قبول دارید؟ میگوید: بله، این گونه دیگر نبود. مراسم اعزام بود اما استقبال کمتر شکل میگرفت. چون همه مردم درگیر جنگ شدند و وقتی برای مراسم تشریفات و استقبال نبود و به نحوی میتوان گفت این اولین و آخرین مراسم استقبال از رزمندههایی بود که از عملیات برگشته بودند. شهید عصاریان نیز ثمره این عملیات بود و به مقام شهادت دست یافت.
یادم است همان موقع افرادی گله میکردند که چرا این شهید را در بیابان دفن کردهاند و در قبرستانهای موجود داخل شهر به خاک سپارده نشده است. خوب قبرهای عادی هم کم کم آنجا رفت و مردم دیگر عادت کردند.
به نظرم بعد از عملیات بستان که حضور داشتید و آن استقبال پرشور از شما انجام گرفت، مردم برای اعزام به جبهه ها بیشتر شدند و روحیه قوی تری داشتند.همین طور هست؟ سردار اثباتی میگوید:بله، تا دلتان بخواهد بعد از آن عملیات هم مردم روحیه داشتند و هم نیروهای بسیج سازماندهی شدند که ما در همین گناباد سازماندهیها را انجام میدادیم. سپاه نیز نیروگیری زیادی داشت؛ فکر کنم در عملیات بعدی بود که فرمانده دسته شدم.
در کدام عملیاتها رزمندههای بیشتری از گناباد شرکت داشتند و یا موثرتر بودند؟ وی خاطرنشان میکند: عملیاتهای خیبر، رمضان، بدر، مسلمبن عقیل، کربلای 4 و 5 عملیاتهایی بودند که گنابادیهای زیادی حضور داشتند.مخصوصا در عملیات کربلای 5 که واقعا شکوه و عظمت زیادی بچههای گناباد به این عملیات داده بودند.
از چگونگی سازمان دهی و آموزش رزمندهها برای اعزام به جبهه بیشتر برایمان بگویید؛ اثباتی تاکید میکند: در سال 61 و 62 که بسیج سرو سامان گرفت و جزء چارت رسمی سپاه شد، بسیج مقاومت در روبروی کمیته امداد فعلی ایجاد شد و بیشتر بحث آموزش رزمندگان در دستور کار مسئولان سازمان بود. اکثر آموزشها در مساجد انجام میشد و هرچه بیشتر میگذشت تکنیکهای بیشتر و کلاسهای آموزشی با سطح بالاتری صورت میگرفت و کسانی هم که در گناباد آموزش میدادند، آنها نیز طی کلاسهایی در سطوح بالاتر، تاکتیکهای رزمی را یاد میگرفتند و منتقل میکردند؛ نکته جالب آن بود که بچهها همه کار میکردند. از کار اداری، نیروی انسانی، فرهنگی، آموزش. خیلی کارها تفکیک نشده بود و یک وحدتی به نیروها می داد.
شما بیشتر گناباد خدمت میکردید و یا در جبههها؟ زمان معینی برای اعزام و برگشت شما بود یا نه؟ وی ادامه میدهد: نظم خاصی نداشت، شاید دو ماه در گناباد میبودیم، سه ماه در منطقه، چون یک برهه از زمان طوری شد که تنور جنگ داغ شده بود و باید سریعا قبل از عملیات خود را به منطقه میرساندیم، دشمن هجوم سنگینی را شروع کرده بود و الگوی خاصی برای اعزام ما وجود نداشت. حماسه اصلی در منطقه بود. آنجا بود که مرد واقعی از دیگری شناخته میشد.
ازدواج رزمندگان همیشه سوژه جالبی بوده است؛ ازدواج شما چه زمانی صورت گرفت. احتمالا در همان بحبوحه جنگ؟ که سردار اثباتی در این زمینه اظهار میکند: سال 63 بود ازدواج کردم و راستش را بخواهید بعد از 15 روز دوباره به منطقه اعزام شدم؛ حدود دو ماه و نیم بعد از ازدواج در منطقه بودم و در عملیات خیبر از ناحیه دست مجروم شدم که پس از مجروحیت به اهواز اعزام شدم و بعد نیز به بیمارستان شیراز ما را منتقل کردند که در آن جا شهید رضا ابراهیمی هم حضور داشت و از روز بعد آماج تلفن زدنها شروع شد، چون آقا رضا به بچههای گناباد خبر داده بودند که اثباتی هم اینجاست و مجروح شده.
از آقای اثباتی در مورد واکنش خانواده در مورد این مجروحیت پرسیدیم. اما جواب خیلی خونسردانه بود. وی مانند خیلی رزمندها معتقد است آن روزها را با الان نباید مقایسه کرد. او گفت:چون تنور جنگ داغ شده بود و هجمههای دشمن روز به روز گسترش مییافت، این مسائل مطرح نبود، هدف فقط دفاع از اسلام بود و بس. در گناباد هم تعداد شهدا زیاد شده بود و مجروح شدن امری عادی تلقی میشد اما با همین وجود اقوام و دوستان زیاد به سرکشی ما میآمدند.
شما به عنوان یک فرمانده زمانی که در گناباد بودید، چه فعالیتهایی را انجام میدادید؟ آیا فقط در اختیار خانواده بودید یا جلساتی یا نشستها جنگی ادامه داشت؟ زمانی که در گناباد بودم بیشتر بحث جمع آوری نیرو و پشتیبانی را برعهده داشتم و به دوستان سپاه کمک میکردیم؛ به روستاها میرفتیم و از خاطرات رزمندگان و شهدا برای روستائیان میگفتیم و یا برای عملیاتها افراد خاصی را خودم انتخاب میکردم و از آنها درخواست حضور در عملیات را داشتم. جالب بود بعضیها در منطقه که بودند، اعلام میکردند دوباره به جنگ نمیآیند، چون جنگ سختیهای خودش را داشت، اما به محض اینکه به گناباد میآمدند، پس از یک استراحت کوتاه، دوباره با روحیهای باز به جبههها اعزام میشدند.
وقتی نیروگیری انجام میشد، برای اعزام رزمندهها به منطقه چه اقداماتی انجام میشد؟ وقتی که نزدیک به عملیات بود سرتاسری اعلام میکردند که عملیات نزدیک است و نیرو لازم داریم و با اقداماتی که رسانهها و افرادی مانند حاج صادق آهنگران برای افزایش روحیهدهی و جذب نیرو انجام میدادند، از روستاها برای اعزام سرازیر میشدند و خواستار حضور هر چه سریعتر در جبههها بودند و آموزشهای اولیه داده میشد که بسته به موقعیت زمان و مکان، مدت این آموزشها متغیر بود اما معمولا 10 تا 15 روز آموزشها بیشتر طول نمیکشید و بقیه آموزشها از جمله رزم شب در خود منطقه عملیاتی انجام میشد.
در گناباد ما بسیجیانی داشتیم که فرمانده دسته و یا گروهان و یا گردان بودند.مانند حامد آقای صادقی که به عنوان بسیجی، فرمانده نیز بود. یا شهید حیدرنژاد که خیلی شجاع بود.
مردمان کدام روستای گناباد، بیشتر در جنگ حضور داشتند؟ سردار اثباتی در این زمینه میگوید: اوایل بیشتر مردم روستاهای زیبد و سنو بودند. مردمان روستاهای بالای گناباد خیلی فعالتر بودند؛ اما بعدها فراگیر شد و تمامی روستاهای گناباد حضور فعال و تاثیر گذرا بودند.
مختصری هم درباره تقسیمبندی نیروها بگویید؛ این دستهها و گردانها چگونه تشکیل شد؟و چند لشگر در ابتدا بودند؟ دوستان فرمانده چه کسانی بودند؟ سردار اثباتی میگوید:اوایل فقط ستاد خراسان بود بعد لشگر امام رضا(ع) به عنوان تیپ امام رضا، همچنین لشکر نصر بود، لشگر ویژه شهدا بود که در آن گنابادیها نیز حضور داشتند اما بیشتر در لشکر ویژه شهدا بودند. جنگ که جلوتر رفت و نیروها حرفهایتر شدند.
فرمانده گردانها هم گنابادی شدند؛ در گردان امام صادق که شهید اسماعیل زاده و کامرانی بودند، و لشگر 21 امام رضا که آقای داورپناه بودند. در گردان امام موسی که من حضور داشتم. از روحانیت گناباد حاج آقای میری بودند و حاج آقای طاهری که حضورشان در جبهه بسیار فعال بود.
در زمان فرماندهی گردان امام موسی، چه عملیاتی به شما واگذار شد؟ چه اقداماتی را انجام دادید؟ من در گردان امام موسی(ع) در عملیات حلبچه و پاوه فرمانده بودم.صدام شهر پاوه را بمباران شیمیایی کرده بود با اینکه شهر حلبچه از شهرهای خود عراق بود و مال صدام بود اما چون مردمش با نیروهای ما همکاری میکردند، خبر به صدام رسیده بود و سریعا آن جا را بمباران شیمیایی کرد، ما وقتی رسیدیم حادثه دردناکی را ملاحظه کردیم.زن و بچه روی هم تلمبار شده بودند.
رزمندهها با دیدن این گونه صحنهها خسته نمیشدند. سربازان تحت امر شما بهانه برگشت نمیگرفتند؟ خیر، اصلا این گفتهها مطرح و مهم نبود.هدف فقط دفاع از اسلام بود و ذکر توسل بچهها از ائمه اطهار و خدای متعال بود. به هیچ عنوان بچهها به مسائل پشت جنگ اهمیت نمیدادند و فکر زن و بچه خودشان هم بعضیها نبودند، بارها میشد که رزمندهای یک ماه یا دو ماه حتی یک تلفن هم به خانوادهاش نکرده بود، چون در آن زمان برقراری ارتباط با تلفن بسیار سخت بود. اصل این بود.
اکنون که به مناطق عملیاتی میروید چه حس و حالی به شما دست میدهد؟ لحظه به لحظه، قدم به قدم برای من خاطره است.چه دعاها و راز و نیازهایی که بین بچهها نبود، چه شور و عشق و حالی که رزمندهها با خدایشان نداشتند، با دیدن مناطق جنگی، همه این زیباییها برایم دوباره نمایان میشود، چون زمین آن جا برایم خاطره است.
انتهای پیام/282/ش