تکرار/ روایت زینب سلیمانی از ترورهای نافرجام حاج قاسم/ نحوه برخورد سردار با زن کمحجاب معترض+ فیلم
دختر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در روایت خاطراتی از پدرش گفت: بابا با خنده میگفت "دشمنان آنقدر ناتوانند که بهفکر حذف من هستند".
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، غسان بن جدو مدیر شبکه المیادین شب گذشته، سهشنبه نهم دیماه 1399 در آستانه نخستین سالگرد شهادت حاج قاسم با زینب سلیمانی دختر سپهبد شهید قاسم سلیمانی گفتوگو کرد.
زینب سلیمانی، کوچکترین فرزند شهید سلیمانی در این گفتوگو با اشاره به اتفاقات خطرناک و ترورهای نافرجامی که بارها و بارها در طول حیات حاج قاسم اتفاق افتاده بود، گفت: تمام زندگیاش در خطر میگذشت، هرجا که میرفت دشمنی در کمین او بود. ماجرای حسینیهای را که ما در کرمان داریم و ایام فاطمیه(ع) در آن مراسم برگزار میشود شنیدهاید، حتی در اخبار منتشر شد که یک گروه تروریستی از سمت دیگر خیابان بهسمت حسینیه تونل زیرزمینی زده بودند تا وقتی در مراسم حسینیه پدرم وارد میشود، حسینیه را منفجر کنند، اما شکر خدا نقشههایشان نقش بر آب شد.
وی با اشاره به ماجرای ترور دیگری از جانب ایادی آمریکا گفت: یکبار بابا برای من یک اتفاق را با خنده تعریف میکرد، یعنی نهتنها این مسئله برایش ترسناک و باعث نگرانی نبود بلکه خندهدار بود، باخنده میگفت "دشمنان آنقدر ناتوانند که بهفکر حذف من هستند."، آن اتفاق این بود که بابا در هواپیما بودند که معلوم میشود دو جنگنده آمریکایی هواپیما را تعقیب میکنند و به خلبان هواپیما اخطار میدهند که "باید هواپیما را بنشانید". آنقدر به هواپیما نزدیک میشوند که خلبان آنها را نزدیک خودش میبیند. آنها تهدید میکنند که "یا هواپیما را بنشان یا آن را میزنیم".
دختر شهید سپهبد قاسم سلیمانی افزود: وقتی پدرم این ماجرا را تعریف میکرد، حالتی داشت که انگار این موضوع برایش اصلاً اهمیتی نداشته است. خواست خداوند متعال بود که در آن زمان برای ایشان اتفاقی نیفتد و با اینکه در شرایط خطرناک در جاهای مختلفی حضور داشت، اما آسیبی به او وارد نشد.
زینب سلیمانی به ترور نافرجام دیگری در خط مقدم اشاره و آن را از زبان شهید خرمی نقل کرد و گفت: پدرم یک محافظ داشت بهنام شهید رضا خرمی که قبل از شهادت پدرم در سوریه به شهادت رسید. شهید خرمی برای ما تعریف میکرد که "ما در خط بودیم که یکدفعه حاج قاسم آمد تا از خط بازدید کند. همه شوکه شده بودند که؛ داعش چند قدم آنطرفتر است، حاج قاسم در این فضا اینجا چهکار میکند؟ حاج قاسم سرحال و بشاش آمده بود و لبخند میزد تا به بچهها روحیه بدهد".
وی ادامه داد: شهید خرمی میگفت «در این میان دیدم دو نفر آدم ناشناس که ظاهرشان شبیه بچههای ما نبود، آنجا ایستادهاند و با هم صحبت میکنند، صورتشان را پوشانده بودند، به حاج قاسم گفتم "این دو نفر خیلی عجیب و غریب هستند" اما حاج آقا مشغول فعالیتهای خودش بود و به این موضوع اهمیتی نمیداد. شهید پورجعفری به من گفت "اجازه بدهید من میروم از بچههای خط سؤال کنم که؛ اینها چهکسی هستند؟"».
دختر سیدالشهدای مقاومت بیان کرد: همین که شهید پورجعفری از پدر جدا میشود تا از بچهها سؤال کند که داستان چیست، آن دو نفر شروع به تیراندازی بهسمت بابا کردند و شهید رضا خرمی پیراهن پدر را گرفته ایشان را روی زمین خواباند تا تیری به ایشان نخورد. من این مسئله را چیزی غیر از دست خداوند نمیبینم که میخواست در آن شرایط ایشان را حفظ کند.
زینب سلیمانی با اشاره به ماجرای خطرناکی که در زمان حضور کنار پدر در سوریه پیش آمده بود، گفت: اتفاقی که ناگهانی افتاد، ما را شوکه کرد، آن زمان دو طرف اتوبانی که سمت فرودگاه دمشق بود، دست نیروهای داعش و مسلحین بود، خاطرم هست وقتی انفجار اتفاق افتاد و ما توی ماشین نشستیم، یک لحظه به اطرافم نگاه کردم و احساس کردم خیلی تاریک است، همه چیز سیاه بود، احساس کردم سرعت بالای ماشینها نشاندهنده آن است که پدرم در خطر است، بهخصوص که قبلاً هم شنیده بودم دو طرف اتوبان در اشغال داعش است.
وی در ادامه تصریح کرد: در آن لحظه احساس کردم چهکار میتوانم بکنم که از پدرم محافظت کنم و او را بغل کردم، دستم را دورشان انداختم تا اگر تیراندازی از سمت من به ایشان شد، به بابا اصابت نکند. پدرم میخندید و ابتدا متوجه نشد که چرا ایشان را بغل کردهام، فکر کرد که من ترسیدهام، بعد که به مقصد رسیدیم و متوجه موضوع شد، ناراحت شد که چرا این کار را کردم، میگفت: «اگر به شما آسیبی وارد میشد، من واقعاً ناراحت میشدم».
زینب سلیمانی در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به مردمداری حاج قاسم و علاقه قلبی او به تمام قشرهای مردم با نگاههای مختلف سیاسی و اعتقادی به ذکر خاطرهای پرداخت که در آن میان حاج قاسم با یک زن کمحجاب معترض به حکومت صحبتهایی رد و بدل میشود که نگاه و باور آن زن را تغییر میدهد و در نهایت او هدیهای باارزش از حاجقاسم دریافت میکند.
زینب سلیمانی اتفاقاتی نظیر این خاطره را در دوره حیات سردار سلیمانی فراوان خواند و تأکید کرد که "پدرم متعلق به هیچ گروه سیاسیای نبود و دفاع از رهبر معظم انقلاب در هر شرایطی برایش مهم بود."، روایت این خاطره در فیلم زیر قابل مشاهده است:
انتهای پیام/+