مصباح یزدی: تاکتیک‌های دشمنان و جریان نفوذ برای جذب مردم / رفتارشناسی «جریان تحریف»

مصباح یزدی: تاکتیک‌های دشمنان و جریان نفوذ برای جذب مردم / رفتارشناسی «جریان تحریف»

آیت الله مصباح یزدی می‌گوید افرادی که از روی عناد با حق مخالفت می‌کنند چه ابزارهایی دارند و چگونه حق را سرکوب می‌کنند؟ تاکتیک‌هایشان چیست و برای پیروز جلوه دادن خود چه روش‌هایی را انتخاب می‌کنند؟

به گزارش باشگاه خبرنگاران پویا، متن زیر گفت‌و‌گوی با آیت الله مصباح یزدی، فیلسوف الهی معاصر، پیرامون معناشناسی و روش‌شناسی تحریف اندیشه‌های امام(ره) است که در هشتمین شماره از مجله عصر اندیشه منتشر شده است. متن این گفتگو بازنشر می‌شود.
علامه مصباح یزدی صاحب روش و بینش کاربردی در فلسفه اسلامی است و در دورانی که بسیاری از حوزه‌های علمی و حتی دانشگاهی روی خوش به فلسفه نشان نمی‌دادند، او راه امام خمینی (ره) در این عرصه را پیش گرفت و به دفاع عقلانی از اسلام پرداخت. ایشان در زمینه‌هاى مختلف علوم اسلامى از قبیل فقه و اصول، تفسیر و فلسفه و نیز رشته‌هاى دانشگاهى علوم انسانى و زبان خارجى (انگلیسى و فرانسه) تحصیل، مطالعه و تحقیقات جامعى داشته است.

او در سن 27 سالگى به درجه اجتهاد رسید، اما تا 8 سال در دروس فقه و اصول امام خمینى و تا 15 سال در درس فقه آیت‌الله بهجت شرکت می‌کرد. همچنین مطالعات بسیاری در کتب مختلف تفسیرى اعم از تفاسیر علماى شیعه و اهل سنت داشت که نتایج این مطالعات، در سلسله دروس تفسیر موضوعى قرآن کریم در حوزه علمیه قم تدریس شد. مصباح سال 1348 به موسسه «در راه حق» پیوست و با تأسیس بخش آموزشی آن موسسه، به تدریس کتاب‌هاى «فلسفتنا»، «اقتصادنا» و «نهایه الحکمه» و نیز تفسیر موضوعى قرآن کریم پرداخت.
او از ابتدای پیروزی انقلاب در تاسیس دفتر همکاری حوزه و دانشگاه نقش فعالی داشت و بنیاد علمی پژوهشی باقرالعلوم (ع)، سپس مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی را در قم پایه‌گذاری کرد. به همراه آیت‌الله جنتى، شهید بهشتى و شهید قدوسى در مدرسه حقانی حضور داشت و به جز تدریس مباحث قرآنى و فلسفى، کتاب «بدایه الحکمه» اثر علامه طباطبایى را به مدت ده سال آموزش داد. علاوه بر تدریس و تحقیق، سفرهای متعددی  به اروپا، آمریکا و کانادا کرد و با اندیشمندان برجسته جهان به مباحثه پرداخت. از او آثار متعددی منتشر شده است که از آخرین آن‌ها می‌توان به دو کتاب «تعلیقه على نهایه الحکمه» و «اخلاق در قرآن» اشاره کرد.

* ابتدا باید تشکر کنم از اینکه با وجود اشتغالات متعدد فرصت این گفت‌وگو را به ما دادید. در شرایط حساس و تاریخی جامعه ایران و علیرغم همه مباحثات سیاسی‌ای که حول و حوش ما را فرا گرفته است، به‌نظر می‌رسد همچنان آنچه که به‌عنوان یک عنصر تعیین‌کننده به منازعات و بحث‌های جاری شکل می‌دهد، تعریف ما از «فرهنگ» و تلقی دقیق ما از معنا و مفهوم آن است. وقتی به اختلافات سیاسی یا اجتماعی موجود نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که پایه و اساس آن‌ها نیز ریشه در رویکردهای فرهنگی متفاوت دارد و همین رویکردهاست که آثار خود را در سیاست‌های داخلی و خارجی نشان می‌دهد. برای نمونه، در حال حاضر عده‌ای که به پلورالیسم و لیبرالیسم فرهنگی اعتقاد دارند و راه رسیدن به تمدن و پیشرفت را پذیرش «فرهنگ غربی» فرض می‌کنند، لاجرم به دنبال «سازش سیاسی» با آمریکا هستند. در همین روند برای اینکه تصویر موجهی از اندیشه‌های خود بسازند و مردم مسلمان را با خود همراه کنند، دست به «تحریف» اندیشه‌های امام خمینی (ره) می‌زنند و اینجا نیز با گونه‌ای از «استحاله فرهنگی» سر و کار داریم. به نظر می‌رسد این‌ها حلقه‌های یک زنجیر هستند که به یکدیگر متصل‌اند و حتی استراتژی و تاکتیک‌های آنان در سنت دینی و نصوص قرآنی و روایی ما نیز تبیین شده است. اگر بخواهیم بر مبنای یک تبیین قرآنی با مسائل و چالش‌های فرهنگی جامعه ایران روبه‌رو شویم، از کجا باید آغاز کنیم؟

بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین. بعد از خوشامدگویی مجدد و دعا کردن برای اینکه خدا به توفیقات شما بیفزاید و برکات شما و دوستانتان را بیشتر کند، با یک نگرش اسلامی، دینی و الهی، مسأله فرهنگ مسأله‌ای است که هم اصالتاً اهمیت فوق‌العاده دارد و هم به‌عنوان یک ابزار برای اهداف دیگر است. اصولاً انسانیت انسان به فرهنگش است. فرهنگ از دو رکن «باورها» و «ارزش‌ها» تشکیل شده است. بقیه در مقابل این دو عنصر اصلی، طفیلی است. «انسانیتِ انسان» بستگی به بینش، نگرش و باورهای صحیحی دارد که شخص نسبت به هستی پیدا می‌کند.

از بُعد عملی، ارزش‌هایی باید اهمیت داشته باشد که در عمل و رفتار انسان موثر باشد. مجموعه این دو عنصر اصلی و مقدمات و موخراتش و تبعات آن‌ها، فرهنگ را تشکیل می‌دهد. بنابراین، اگر ما فرهنگ را از زندگی انسان حذف کنیم، یعنی انسانیت را حذف کرده‌ایم. از جمله مباحث اصلی فرهنگ که هنوز هم در محافل علمی و آکادمیک دنیا تازگی خودش را حفظ کرده و از اهمیت نیفتاده، این است که آیا ما در زمینه باورها و ارزش‌ها، می‌توانیم بگوییم حق و باطلی، یا راست و کجی وجود دارد یا خیر؟ آیا اختلاف فرهنگ‌ها مثل اختلاف در سلیقه‌های انتخاب رنگ و غذا و نوع پوشش، سلیقه‌ای است؟ یعنی نمی‌شود گفت یکی خوب یا بد است؟ یکی رنگ سبز می‌پسندد و دیگری آبی. در اینجا خوب یا بد معنا ندارد؛ این یک سلیقه است، آن هم یک سلیقه. یا در غذاها یکی از گوجه‌فرنگی خوشش می‌آید، یکی خوشش نمی‌آید. نمی‌شود گفت این بد است که خوشش نمی‌آید و آن خوب است که خوشش می‌آید. این با مزاجش بهتر سازگار است یا عادت کرده این را می‌پسندد و تنها اختلاف سلیقه‌ است.

آیا مسأله اختلاف فرهنگ‌ها هم از این قبیل است؟ اگر اینطور باشد، پس ما نباید دنبال این باشیم که کدام فرهنگ صحیح است و خوب یا کدام فرهنگ بد است. البته هم نسبت به باورها این مسأله مطرح است و هم نسبت به ارزش‌ها. هنوز پرونده این بحث در محافل آکادمیک دنیا بسته نشده است. هر روز گرایش‌های جدیدی تا پست‌مدرنیسم و شاخه‌هایش مطرح می‌شود و امروز یک نوع کثرت‌گرایی مورد قبول است که عمده‌اش هم به «کثرت‌های فرهنگی» برمی‌گردد. موضع‌گیری ما با پاسخی که به این سوال می‌دهیم، می‌تواند در همه فعالیت‌های فرهنگی‌مان اثر بگذارد.

اگر ما در این زمینه یک «پلورالیست» شدیم، حق نداریم بگوییم فلان فرهنگ بد یا غلط است، چون آن یک سلیقه است و اگر شما نمی‌پسندی می‌توانی چیز دیگری را انتخاب کنی، اما برعکس، اگر بگوییم هم باورها و هم ارزش‌ها، درست، نادرست، خوب، بد، زشت و زیبا دارد، آن‌وقت نوبت می‌رسد به اینکه بپرسیم کدام یک خوب و صحیح است و کدام یک بد و غلط است. طبعاً از کسی مثل من توقع این نیست که این مسأله را حل کنم و جواب قاطع بدهم، اما برای ما این مسأله مطرح است که اسلام در این ‌باره چه می‌گوید؟ چون بالاخره ما «فرهنگ اسلام» را به‌ عنوان یک فرهنگ پذیرفته‌ایم و باورهای‌مان باورهای اسلامی است، یا لااقل می‌خواهیم اینطور باشد. ارزش‌های‌مان ارزش‌هایی است که اسلام تعیین کرده و این معنایش این است که خوب و بد، درست و نادرست داریم.

* بنابراین، در نظریه فرهنگی اسلام، قائل به این هستیم که حسن و قبح وجود دارد

بله؛ یعنی به‌طور کلی نمی‌توان پلورالیسم را در فرهنگ قبول کرد. حتی اگر در بعضی شاخه‌های فرعی بتوان پذیرفت، اما  در مسائل اساسی پلورالیسم قابل پذیرش نیست. قرآن می‌فرماید: فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ.1 دو راه متفاوت است: یک حقی است و در مقابلش یک باطلی. حق که نبود، باطل است و گمراهی. وقتی یک ناظر بیرونی به اسلام نگاه می‌کند تا ببیند اسلام چه نظری در این زمینه و چه پاسخی برای این سؤال دارد، ظاهراً هیچ جوابی نیست جز اینکه اسلام هم در باورها و هم در ارزش‌ها، حق و باطل را قبول دارد. به‌خصوص در مسائل اصولی. اینجا در پی تعریف مسائل اصولی و غیر اصولی نیستیم، اما  برخی مسائل جنبه مادر دارد و بنیادین است. اسلام «تکثرگرایی» را نمی‌پذیرد و این نکته در سرتاسر قرآن نیز پر واضح است. شاید بهترین نمونه‌اش برخوردی باشد که با مسیحیت می‌کند.

قرآن کریم از یک طرف حضرت عیسی علیه‌السلام را به‌عنوان یک فرد بسیار ممتاز و حتی بی‌نظیر معرفی می‌کند و او را «روح خدا» می‌نامد. اوصافی که در قرآن درباره حضرت عیسی به‌کار رفته، درباره کمتر پیغمبری بیان شده است. درباره اقوام و پیروان ادیان هم یک نظر خاصی به مسیحیان دارد: وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّهً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى؛2 یعنی نزدیک‌ترین دوستان شما مسیحیان هستند. در ‌عین‌حال راجع ‌به عقاید مسیحیت هم خیلی قرص و قاطع می‌گوید این اعتقادی که مسیحیان راجع‌به فرزند خدا بودن حضرت عیسی دارند، آن قدر بد و مخرب است که جا دارد زمین و آسمان از هم بپاشد، کوه‌ها فرو بریزد و زمین بشکافد: تَکَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّاً. أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَداً. 3

قرآن درباره هیچ‌ موضوعی چنین برخوردی ندارد. فرعون گفت أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی، اما خدا نگفت از این سخن نزدیک است آسمان‌ها و زمین بپاشد. این همه مسلمان‌ها را کشتند، بازهم قرآن چنین موضعی نگرفت. اما اینکه برای خدا فرزند قائل شدند، این چیزی است که هستی را متزلزل می‌کند.

بنابراین، مسأله مماشات در رفتار و مدارا کردن با دیگران و محبت کردن و جلب توجه کردن یک حرف است، اما درباره اصل عقیده که کدام حق است کدام باطل، جای مماشات نیست. حق را باید شناخت و پذیرفت، باطل را باید رد کرد و نپذیرفت. حالا اینکه چگونه باید با طرفداران حق و باطل معامله کرد، مختلف است. یک وقت آن‌ها از روی عناد کاری را می‌کنند که باید برخورد سخت کرد: أَشِدّاءُ عَلَى الکُفّارِ .4 یک وقت از روی جهل است که باید با مدارا و مهربانی سعی کرد جذبشان کرد و جهلشان را برطرف کرد. حتی کمک مالی به آنها کرد تا توجه‌شان جلب بشود.

مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ؛ با دادن مقداری زکات، دولت اسلامی باید سعی کند کفار و جاهلین را جذب کند. خیلی‌ها واقعاً غرض و مرضی ندارند. لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم مِّن دِیَارِکُمْ .5 خدا نمی‌گوید به این‌ها احسان نکنید، بلکه می‌فرماید: تَبَرُّوهُم وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ.6 دشمنان و مخالفان خود را احسان کنید و بر خورد عادلانه با آن‌ها داشته باشید. اگر غرض و مرضی ندارند و کارشان از روی جهل و اشتباه است، باید با صمیمیت برخورد کرد؛ جوری که توجه آن‌ها جلب شود تا بفهمند دلسوزشان هستیم، تا راهی برای هدایتشان باز شود. حالا پذیرفتن یا نپذیرفتنش، مسأله دیگری است. اما در اینکه بگوییم این اعتقاد درست است یا خیر، قابل انعطاف نیست. باید حق را شناخت و آن را پذیرفت و ترویج کرد و باطل را شناخت و با آن برخورد کرد و جلوی انتشار آن و گمراه شدن دیگران را گرفت. این یک مسأله اصولی برای ما است و برخورد با مسائل فرهنگی نیز باید اینگونه باشد.

*فرمودید گرچه ما پلورالیسم را در مسائل اصولی و بالاخص امور فرهنگی رد می‌کنیم، اما در سطوح خرد و فرعی می‌توان گونه‌ای از کثرت‌گرایی را پذیرفت. آن سطوح کدام‌اند؟

گرچه پلورالیسم فرهنگی در اسلام نداریم، اما به یک معنا در مسائل فرعی برخی تفاوت‌ها قابل اغماض است؛ مسائلی که چندان اهمیتی ندارد و در آن کثرت‌گرایی قابل قبول است. فرض بفرمایید در فرقه‌های مختلف اسلامی با سلیقه‌هایی که دارند. مثال‌های عینی‌تر آن در فقه است: کسانی مقلد این آقا هستند، کسانی مقلد فردی دیگر. می‌گویند تو به وظیفه خودت عمل کن و او نیز به وظیفه خودش. کثرت‌گرایی در مسائل فرعی و ریز قابل قبول است وگرنه انسان با انسانی نمی‌تواند همکاری داشته باشد.

*در واقع به‌گونه‌ای از «کثرت‌گرایی محدود» برای پیشبرد زندگی اجتماعی قائل هستیم.

اگر این مقدار تکثر نباشد همه‌چیز به هم می‌ریزد، اما در مسائل اصولی، باورها و ارزش‌های اصلی هیچ جای انعطاف نیست. در حوزه فکر و نظر، باید حق را شناخت و باطل را رد کرد. درحوزه عمل هم باید دید انسان انگیزه‌اش برای این کار چه بوده است؟ چگونه برخورد کرده، تا متناسب با آن با او برخورد شود. مسأله دوم این است که آیا پذیرفتن فرهنگ غلط که شامل باورهای غلط و ارزش‌های نادرست می‌شود، تمامش از روی جهل است یا عامل دیگری نیز موثر است؟ وقتی ما گفتیم با کسانی ‌که از روی جهل اعتقاد غلطی دارند یا رفتار غلطی انتخاب کرده‌اند باید مدارا و محبت کرد، آیا معنایش این است که همه همین ‌گونه هستند؟ یعنی هرکس برخلاف اسلام رفتار کرد، از روی جهل است و باید با او مدارا کرد؟ خیر.

آیات قرآن در این زمینه خیلی روشن است و کسانی را معرفی می‌کند که حق را شناختند و عمداً انکار کردند. درباره قوم فرعون بیان کرده است: وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا. 7 فرعونیان دانستند که موسی حق است و آیاتی که بر او نازل شده و معجزاتی که انجام می‌دهد از طرف خداست و خود حضرت موسی به فرعون فرمود: لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَؤلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ.8 با دو تأکید: حتماً می‌دانی که این کرامات و معجزاتی که من دارم کار من نیست و خدا این‌ها را نازل کرده تا بر تو حجت تمام شود. چون فرعون می‌گفت: مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی.9 من خدای دیگری سراغ ندارم. موسی گفت دروغ می‌گویی. لَقَدْ عَلِمْتَ: می‌دانی این‌هایی که من می‌گویم درست است و خدای آسمان‌ها و زمین آن‌ها را فرستاده است. به‌طور کلی می‌گوید: وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ. فرعونیان سخنان موسی را از روی ظلم و عُلو تکذیب کردند.

حالا این ظلم و علو چیست و تفاوت‌شان چیست؟ مهم نکته روان‌شناختی‌اش است. با اینکه فهمیدند موسی حق است، چرا این کار را کردند؟ قرآن، عامل روانی‌اش را معرفی می‌کند و آن «روحیه برتری‌طلبی» و «قانع نشدن به حق خود» و «تسلیم نشدن در مقابل حق» است. این عوامل روانی موجب می‌شود انسان آگاهانه و دانسته حق را انکار کند و در مقابلش سرمایه‌گذاری کند، نه تنها انکار لفظی بلکه تا پای جان هم بایستد.

* یعنی در مقابل جاهلان، طیفی از مغرضان را داریم که تا پای جان حق را انکار می‌کنند. نمونه‌های تاریخی و شاخص‌های این گروه چیست؟

بله؛ مثلاً ابوجهل زمانی‌ که در جنگ بدر کشته شد، وقتی آمدند سرش را از تن جدا کنند گفت: «سر مرا از پایین گردن جدا کنید. برای اینکه فردا بگویند او آدم شجاعی بوده است و کله بزرگ دارد.» ببینید، مرگش رسیده و می‌خواهند سرش را جدا کنند، اما  دست از علوش برنمی‌دارد.

* تا حد مرگ، حس «برتری‌طلبی» دارد

بله؛ تا دم مرگ هم خود را نشان می‌دهد. پس جواب اینکه آیا پذیرفتن و پیروی از فرهنگ غلط و باورها و ارزش‌های نادرست فقط از روی جهل است یا خیر؟ جواب این است که منحصر به جهل نیست. گاهی یک عوامل روانی خاصی است که تمام آن به برتری‌طلبی بر می‌گردد.

مسأله بعدی این است که افرادی که از روی عناد با حق مخالفت می‌کنند چه ابزارهایی دارند و چگونه حق را سرکوب می‌کنند؟ تاکتیک‌هایشان چیست و برای اینکه اهل حق را سرکوب کنند و خودشان را پیروز جلوه دهند، چه روش‌هایی را انتخاب می‌کنند؟ عام‌ترین چیزی که قرآن در این زمینه بیان می‌کند «ترور شخصیت» است: یَا حَسْرَهً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ. 10 هیچ پیغمبری نیامد مگر اینکه مخالفینش او را «مسخره» کردند. کاری کردند که از چشم مردم بیفتد، یعنی شخصیتش را ترور کردند. موقعیت اجتماعی‌اش را از بین بردند. از هو کردن گرفته تا تهمت زدن؛ تهمت‌هایی که در جامعه قابل پذیرش نیست، حتی تهمت فحشا و چیزهای دیگر که به انبیاء زدند و نهایتاً با جنگ نظامی و برخورد فیزیکی با آن‌ها مواجه شدند. همه این‌ها در دایره تاکتیک‌های سرکوب حق قرار می‌گیرد.

آرام‌ترین و راحت‌ترینش همان مسخره کردن و تهمت‌های ساده شخصیتی است. در مراحل بعدی قوی‌تر می‌شود: متهم کردن به جنایت، جرم‌های حقوقی یا جنون. قرآن می‌فرماید: قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُون. 11 هر پیغمبری آمد گفتند یا «ساحر» است یا «دیوانه». این‌ها همان «ترور شخصیت» است، تا می‌رسد به «ترور فیزیکی». زندان و زندانی کردن و شکنجه دادن و نهایتاً کشتن: وَ قَتْلَهُمُ الاَنبِیَاءَ بِغَیرِ حَقٍّ. 12

*تاکتیک «تحریف» به‌منظور سرکوب حق در دایره همین بحث قرار می‌گیرد؟

بله؛ یکی دیگر از تاکتیک‌ها، «تحریف» است. جایگاه بحث تحریف در نظام فرهنگی بسیار اهمیت دارد. چرا تحریف می‌کنند؟ به‌خاطر همان ظلماً و عُلواً: برای برتری‌طلبی خودشان می‌خواهند طرف را سرکوب کنند، از دور خارج کنند، مرعوب کنند. تا خودش هست مسخره‌اش می‌کنند، هو می‌کنند. پس از آن برای دیگران آثار و خاطراتش را تعریف می‌کنند و می‌گویند او اصلاً اینجوری که شما فکر می‌کنید، نبود.

* قرائت و روایت دیگری از حق ارائه می‌کنند

قرائت دیگری است و شخصیت دیگری را به جای او معرفی می‌کنند. حرف‌هایش را عوض می‌کنند: یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ. 13

* تفسیر به رأی می‌کنند؟

دقیقاً؛ این تعبیر صریح قرآن است که سخنان را جابه‌جا می‌کنند؛ مثلاً یک سخنی را که در جایی گفته شده، در جای دیگری نقل می‌کنند.

روش‌های برخورد با تحریف‌گران

*هم شأن نزول سخنان را عوض می‌کنند، هم لفظ را در غیر موضع خودش قرار می‌دهند. شما پیش از این نیز به مسأله متشابهات کلام در بحث «تحریف» اشاره فرموده‌اید

این هم یک نوع تشابه است. تقطیع کلمات، کاری که بعضی از رسانه‌ها هم انجام می‌دهند. یک جمله‌ای را می‌گیرند جلو و عقبش را حذف می‌کنند که معنای دیگری پیدا می‌کند. پس در فعالیت فرهنگی جایگاه تحریف بسیار مهم است. انواع مختلفی هم دارد: تحریف شخصیت و تحریف کلمات، حذف و تقطیع و تفسیر غلط و...

*حتی انکار شأن نزولش؟

بله. انواع اینها که تعبیر عام تحریف است. آن‌وقت مطرح می‌شود که ما باید در مقابل دشمنان و کسانی‌که اهل عناد هستند چه موضعی داشته باشیم؟ در مقابل تاکتیک‌هایشان چه کنیم؟ از جمله در مقابل تاکتیک تحریف. در مقابل جنگشان که باید تا پای جان بجنگیم و ایستادگی کنیم. در مقابل جنگ‌های اقتصادی باید مقاومت داشته باشیم و زیر بار نرویم. در مقابل عوامل فرهنگی باید فکر صحیح را نشر کنیم. افکار غلط را توضیح بدهیم و رد کنیم.باید سعی کنیم «شخصیت حقیقی» طرف را معرفی کنیم، طوری ‌که کسی که غرض و مرضی ندارد بتواند بفهمد که «واقعیت» چیست.

آنقدر شواهد و قرائن و... بیاوریم تا معلوم شود شخصیت او چه بوده و مقصودش از این سخن چیست. ما اکنون به انواع این تاکتیک‌ها مبتلا هستیم: از حصر اقتصادی، جنگ تحمیلی، جنگ‌های نرم، تبلیغات غلط، دروغ، اتهام، تحریف شخصیت، هو کردن، فحش دادن، مسخره کردن، لقب کوتوله دادن، خشونت‌طلب، کهنه‌پرست، متحجر و ... این کاری است که از زمان پیدایش انبیاء بر زمین شروع شده و روزبه‌روز کامل‌تر شده است. شیاطین کمک کردند و راه‌های بهتر و موثرتری پیدا کردند که حتی امروزه ما علومی در همین راستا و موضوع داریم.

*این تاکتیک‌ها در چارچوب استراتژی‌های «جنگ روانی» که حتی به ‌عنوان رشته‌های علمی در دانشگاه‌های غربی تدریس می‌شود، قابل تعریف است. در ایران نیز یک اسم‌ آکادمیک روی آن گذاشته‌اند و به‌صورت رسمی آن را به‌عنوان یک «روش» اشاعه می‌دهند.

بله، ما در داخل تحصیل‌کرده‌هایش را داریم. برخی شخصیت‌های سیاسی‌مان تحصیل‌کرده‌های همین رشته در انگلستان هستند. کار معروف شناخته شده‌ای است، مخفی نیست.

*جالب است که در سپهر سیاست ایرانی، برخی از سیاستمداران تسلط به «جنگ روانی» را جزء امتیازات ویژه‌شان می‌دانند؛ حتی به رقبای خود خرده می‌گیرند و فخر می‌فروشند که ما جنگ روانی بلدیم، اما شما بلد نیستید!

آن‌ها برای اهداف خودشان راه‌های زیادی دارند. همان طور که مثال زدم مسخره کردن، تهمت زدن، تهمت‌های فکری، تهمت‌های اخلاقی یا می‌گویند این دیوانه است، این مریض است و چیزهایی از این قبیل؛ تا تهمت‌های مالی، فسادهای جنسی و چیزهای دیگر، دستشان باز است. هر چیز بخواهند می‌گویند. مخصوصاً بر اساس اصل ماکیاولیسم که می‌گوید «هدف، وسیله را توجیه می‌کند.» هیچ مانعی برای خود قائل نیستند. اما ما چطور؟ دست ما بسته است: ما جز حق را نباید ترویج کنیم و جز از وسیله حق نباید استفاده کنیم. این یکی از دشواری‌های کار ماست.

تاکتیک‌های دشمنان و جریان نفوذ برای جذب مردم و جوانان

دشواری دوم کار ما این است کهاهل باطل از هر فرقه‌ای باشند و با هر انگیزه‌ای، چون این آزادی را در انتخاب راه و ابزار و تاکتیک برای خودشان قائل هستند، غالباً از راه‌هایی استفاده می‌کنند که عموم مردم جذب شوند.در این راه هم تجربیات زیادی دارند. آنچه در عصر ما به‌خصوص خیلی مژثر است، استفاده از مسائل جنسی و سکسی است؛ از رمان گرفته تا فیلم و نمایش و مسائل عملی که حتی می‌رسد به همجنس‌گرایی و رواج آن و حتی افتخار کردن به آن. امروز مهمترین نقطه ضعفی که برای ما قائل هستند این است که شما چون همجنس بازی را قبول نمی‌کنید، پس در ایران آزادی ندارید و این امر را بزرگترین عیب ما معرفی می‌کنند! ‌

*در اواخر دهه 1990 رساله‌ای از «ریچارد رورتی» (یکی از بزرگترین فیلسوفان پراگماتیست آمریکا) به نام «اولویت دموکراسی بر فلسفه» منتشر شد و در آن نوشت: «همجنس‌گرایان راه و روش ما را نسبت به زندگی اجتماعی‌‌مان به نحوی مثبت و آزادی‌بخش دگرگون کرده‌‌اند. خودداری خانواده‌ها از مداخله در برنامه ازدواج فرزندانشان به لحاظ اینکه ازدواج آنان همجنس‌گرایانه یا غیر همجنس‌گرایانه است، یکی از واحدهای پیشرفت باید شناخته شود».

و عجیب که این موضوع اصلاً توجیه منطقی ندارد و نمی‌تواند هم داشته باشد، اما شیطان آن چنان کمک می‌کند که با وجود انواع استفاده‌های جنسی طبیعی، یک چنین پدیده‌هایی در جوامع غربی رواج پیدا می‌کند. به هر حال، آن‌ها دستشان باز است و از تاکتیک‌هایی استفاده می‌کنند که عموم مردم به‌خصوص جوان‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد، اما ما محدودیت‌ داریم و از هر تاکتیکی نمی‌توانیم استفاده کنیم.

مسأله سومی که آن هم از همین‌جا نشأت می‌گیرد این است که قدرت‌های بزرگ پشت این‌ها هستند. هیچ‌وقت فرعون‌ها و نمرودها نیامدند از انبیاء پشتیبانی کنند. غالباً مستضعفین و پا برهنه‌ها و بردگان بودند. همیشه طبقات مظلوم بودند که از انبیاء دفاع کردند. اما باطل را همیشه قدرت‌های بزرگ چه به‌صورت علنی و چه پشت پرده پشتیبانی می‌کند؛ مثل پشتیبانی‌هایی که آمریکا از داعش می‌کند و به نام بمباران داعشی‌ها، می‌آید غذا و سلاح برایشان می‌ریزد، اما  ما اینطور نیستیم. کسانی‌که طرفدار ما می‌شوند و حرف‌های ما را می‌پذیرند یک عده افراد پابرهنه هستند. این سه جهت که شاید اگر احصا بشود بیشتر هم باشد، از عواملی است که اراده بعضی طرفداران حق را ضعیف می‌کند.

سنت خدا در خنثی‌سازی توطئۀ دشمنان و سرکوبی آنها

* گویا سنت تاریخ بر مبنای یک «معادله نابرابر» میان طرفداران حق و باطل تعریف شده است

حتی این باعث می‌شود کسانی‌که به حق باور دارند و واقعاً می‌خواهند خدمت کنند، همت نکنند و فکر کنند که به جایی نمی‌رسیم، چون بسیاری از ابزارها را در اختیار نداریم و از پشتیبانی‌های مالی قوی هم برخوردار نیستیم، در صورتی‌که مخالفان ما همه چیز دارند. به قول معروف ما یک مشتی هستیم که می‌‌زنیم روی سندان، اما دست خودمان خُرد می‌شود. اینجاست که آن خدایی که ما را خلق کرده و این بساط را فراهم کرده، زمینه‌هایش را فراهم می‌کند تا انسان رشد اختیاری و انتخابی و آگاهانه داشته باشد. اینجا این کمبود ما را با یک عامل دیگری جبران می‌کند. آن‌وقت این چیزی که ما داریم، دیگر آن‌ها ندارند و آن «پشتیبانی‌های الهی» است که یک مقداری جنبه روانی نیز دارد و دشمنان را به رعب مبتلا می‌کند: وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ،14 از این طرف: أَنزَلَ السَّکینَهَ فی قُلوبِ المُؤمِنینَ. 15 آرامش به مؤمنین می‌دهد و حتی کار به اینجا می‌رسد که اگر دشمنان دفعتاً به شما حمله کنند و شما غافلگیر شوید، ما برای کمک شما، سه برابر آن‌ها فرشتگان را نازل می‌کنیم، تا خیالتان راحت باشد.

تاریخ نشان می‌دهد که هرقدر به این عوامل باور داشتیم و اعتماد کردیم، بر دشمن پیروز شدیم. هروقت این عامل را از دست دادیم، همانند دیگران شدیم. این مطلب هم در خود قرآن آمده است و هم در بیانات ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین به‌صورت‌های مختلف تأکید شده است. اولاً، خیلی صریح می‌گوید اگر شما ایمان به خدا و روز قیامت دارید باید توکل‌تان بر او باشد: وَ عَلَى اللَّـهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. 16 بعد نمونه عینی‌اش را می‌آورد: الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ . 17 همه طوایف عیله شما متحد شدند، ائتلاف همه بر ضد شما، پس حواستان را جمع کنید. قَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ. 18 اصلاً هیچ اثری در حال مومنان ندارد و می‌گویند ما خدا را داریم. فَانقَلَبُواْ بِنِعْمَهٍ مِّنَ اللّهِ وَفَضْلٍ . 19 نمونه بیّن آن جنگ بدر است: وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّهٌ. 20 تعبیر قرآن این است که شما ذلیل بودید و ما شما را پیروز کردیم. هیچ‌کس باور نمی‌کرد که مسلمان‌ها پیروز شوند. عامل پیروزیشان هم: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ. 21 یعنی دست به دامن خدا شدند.

در زمان خودمان هم ده‌ها بار در دفاع مقدس آزموده‌ایم. قرآن درباره صدر اسلام می‌گوید: وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنکُمْ شَیْئًا. 22 بعد از جنگ بدر، جنگ حنین و احد اتفاق افتاد. در جنگ حنین شما گفتید: ما عجب جمعیتی داریم! در جنگ بدر 313 نفر بودیم با چند شتر و شمشیر، پیروز شدیم. حالا این جمعیت را داریم! وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ. 23 اصلاً پهنه زمین برای شما تنگ شد. در تنگنا قرار گرفتید و شکست خوردید. پس کمبودهایی که ما در مصاف با دشمنان داریم (با دشمنان عنود، پرجمعیت و پرتجربه در جنگ‌های روانی و نظامی و...) تنها چیزی که در مقابل این‌ها می‌تواند مقاومت کرده و همه آن‌ها را خنثی کند «ایمان» و «توکل» بر خداست. هرقدر «مقاومت» کردید و بر خدا توکل کردید، پیروز هستید. این منطق قرآن است. هیچ قابل تأویل و تحریف هم نیست؛ کاملاً صاف و صریح.

ادامه دارد...

انتهای‌پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران