ماجرای خواندنی شناسایی پیکر شهید ستار یکهزارع
مادر شهید ستار یکهزارع از مادرانههای خود در فراغ پسرش تعریف و ماجرای روزی را گفت که خبر دادند، پسرش برگشته است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، مستند «برادرم نادعلی» در جدیدترین قسمت از برنامه تلویزیونی «به اضافه مستند» به نمایش درآمد. این فیلم مستند، ماجرایی متفاوت از نادعلی دهقانکار، شهید مفقودالاثر است که خانوادهاش برای شناسایی پیکر او قصد دارند آزمایش DNA بدهند اما در این مسیر مصائب و مشکلاتی رخ میدهد.
پس از نمایش این فیلم مستند، میز کارشناسی برنامه با حضور جهان ربانی، مادر شهید ستار یکهزارع برگزار شد. شهید ستار یکه زارع سال 1362 به عنوان نیروی بسیجی به جنگ اعزام و در عملیات خیبر، منطقه عملیاتی مجنون به درجه رفیع شهادت نائل شد. پیکر او در منطقه ماند و بعد از گذشت 29 سال از شهادتش شناسایی شد و به عنوان شهید گمنام در 29 آذر ماه 1391 در دانشگاه قم تشییع و به خاک سپرده شد؛ بعد از گذشت سه سال از تدفین این شهید 17 ساله، هویت پیکر مطهر او شناسایی شد.
مادر شهید یکهزارع ضمن بیان خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: پسرم ستار 17 ساله بود که به جبهه رفت. البته تا پیش از آن هم خیلی دوست داشت که به جبهه برود اما به دلیل سن کم اجازه پیدا نکرد. همسرم کشاورز است و ستار در عین اینکه درس میخواند به پدرش هم کمک میکرد. تلاش بسیاری کرد تا رضایت پدرش را برای حضور در جبهه به دست بیاورد و در نهایت به جبهه رفت. خودم هم راضی بودم که برود. با خودم میگفتم مگر آنهایی که به جبهه رفتند، خونشان از پسرم رنگینتر بوده است؟
وی ادامه داد: 45 روز بعد به مرخصی آمد و 7 روزی پیشمان ماند، او رفت و دیگر هیچ وقت برنگشت. در عملیات خیبر حضور داشت؛ عدهای میگفتند او شهید شده و عدهای دیگر میگفتند در اسارت است اما ماهها از او بیخبر بودیم و چشم انتظاریمان ادامه پیدا کرد. شبها وقتی میخواستیم بخوابیم، در خانه را قفل نمیکردیم، منتظرش بودیم یا اگر کسی میآمد و به پنجره میزد، مدام فکر میکردم که پسرم برگشته است. این ماجرا ادامه پیدا کرد تا اینکه روز آزادی اسرا فرا رسید. فکر میکردیم که ستار هم در بین آنان است اما نبود.
او با اشاره به ماجرای شناسایی پیکر شهید ستار یکهزارع گفت: چند سال بعد، دکتر تولایی از ما دعوت کرد تا برویم و آزمایش DNA بدهیم. یکی دو سال گذشت تا اینکه پیش ما آمدند و گفتند که پیکر پسرتان پیدا شده و در دانشگاه قم دفن شده است. خیلی خوشحال بودم و با خودم میگفتم: "یوسف من که آمد، انشاءالله یوسف زهرا هم بیاید."
مادر شهید ستار یکهزارع خاطراتی از روزهای فراغ پسرش تعریف کرد و گفت: در تمام سالهایی که پیکر پسرم پیدا نشده بود، در مراسماتی که مربوط به تشییع شهدای گمنام بود شرکت میکردم. با خود میگفتم مبادا ستار در بین همین پیکرها باشد و فردای قیامت به من اعتراض کند که چرا به خیابان نیامدید و در تشییع جنازهام شرکت نکردید؟ از روزی که برگشت قلبم به آرامش رسید.
وی با نقل خاطرهای صحبتهای خود را ادامه داد و گفت: خاطرم هست به یادواره یکی از شهدا رفته بودم که پیکرش را در بالای یکی از کوهها دفن کرده بودند؛ خیلی دلم شکست و برای اولین بار به ستار اعتراض کردم و گفتم: «مسیر خانه ما که سرراست است، چرا برنمیگردی؟ وقتی که رفتی جوان بودم اما الان پیر شدهام، تو باز هم برنگشتهای» تنها چند ماه بعد گذشت که خبر رسید پیکرش پیدا شده است. وقتی سر مزارش رفتم، واقعا قلبم به آرامش رسید. دوری از فرزند خیلی سخت است اما با خودم میگویم: «چرا حرفی میزنم؟ من شرمنده آن مادر شهیدی هستم که سه فرزندش را تقدیم کرده و لب به سخن باز نمیکند.»
این مادر شهید در پایان گفت: همیشه به مادران شهدای گمنام که فرزندشان هنوز پیدا نشده است، دلداری میدهم و میگویم: اگر در این دنیا نیامد، حتما در قیامت به پیشوازت میآید و دستت را میگیرد.
انتهای پیام/