فرزندان دوم و سوم اصلاً مثل "بچه اول" زحمت ندارند!
با وجود تصور اشتباهی که وجود دارد، فرزندان دوم و سوم اصلاً مثل بچه نخست زحمت ندارند و خودشان به رشد و تربیت همدیگر کمک میکنند؛ همسرم همیشه بهخاطر اینکه طعم دختردار شدن را چشیده است از من تشکر و خدا را شکر میکند.
به گزارش خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران پویا؛ در نگاه و فرهنگ غلطی که امروزه رایج شده است، فرزندآوری برابر است با افزایش سختی، اذیت، گرفتاری، مخارج و... اما، آیا واقعاً این طور است؟!
ایرانیها از دیرباز مردمانی فرزنددوست بودهاند، فرهنگی که این روزها میان زوجها رایج شده، وارداتی است و در کشورما پشتوانه ندارد.
مطلب زیر تجربه یکی از مادران کشورمان است که از شیرینیهای تولد بچه و تغییر رنگوبوی زندگی به برکت و واسطه فرزندآوری میگوید:
ما یک فرزند پسر داشتیم، پسرم آنطور که به دلمان بود، بار نیامد! گمان میکنم بهدلیل تکفرزند بودن و توجهات زیاد ما اینطور شد؛ خودمحور، ناراضی و متوقع، حتی در مسافرت هم در چهرهاش نارضایتی پیداست، بههرحال در هر شرایطی، موضوعی هست که او از آن آزرده است.
هر بار در مورد فرزند دوم با همسرم صحبت میکردم، همسرم اذیتهایی را که سر بچه نخست متحمل شدیم مرور میکرد و میگفت "اصلاً نه"! تا بالاخره وقتی پسرم به سن مدرسه رفتن رسید، تصمیم همسرم عوض شد و قبول کرد؛ وقتی برای بچه دوم اقدام کردیم، متوجه شدیم بیدلیل، نابارور شدیم! سه سال دارو، درمان، سونوگرافی و خرج هم هیچ نتیجهای نداشت.
دوستی آشنا، حجامت پایین کمر را پیشنهاد داد، بعد از انجام آن، بهلطف خدا، ماه بعد باردار شدم، یک جنین سالم و درشت! که الحمدلله بعد از سزارین اول، توانستم بهطورطبیعی زایمان کنم؛ الآن که دردهای زایمان طبیعی از یادم رفته است، خاطره روزهای بارداری و زایمانم یکی از بهترین خاطرات زندگی مشترک من و همسرم است که در آن عشق موج میزد، هر بار به آن روزها فکر میکنم بیاختیار لبخندی بر گوشه لبم جا خوش میکند.
اما کار به اینجا تمام نشد؛ بعد دو سال سر بچه سومم باردار شدم، اول جا خوردیم! قایم میکردیم و خجالت میکشیدیم برای ویزیت خانوادگی دکتر برویم! از اینکه وقتی یک بچه در بغل دارم و یک بچه کنارم نشسته است، توی مطب کنار باقی خانمهای باردار بنشینم، معذب بودم!
در غربالگری مرحله دوم تشخیص دادند که با احتمال 1 به 4 جنینم مبتلا به سندرم داون خواهد بود، دکتر پیشنهاد سقط داد اما من و همسرم قبول نکردیم، من از قتل بچه واهمه داشتم؛ با اینکه دوران بارداری بااسترسی را گذراندم، خدا یک دختر زیبا و ناز دیگر به ما داد که الحمدلله سالم است.
الآن هر جا در جمع فامیل و آشنا مینشینم، بهشوخی میگویند: "باز میخوای بچه بیاری؟!"
من هم از صمیم قلب جواب میدهم: "چرا که نه! انشاءالله، دعا کنید دختر باشه".
صادقانه، در چنین جمعهایی طوری حرف میزنم و نشان میدهم که اگر دوباره باردار شوم، خوشحال میشوم؛ شمایی که مخالف بچه زیاد هستید، اشتباه میکنید؛ با تجربه من، خانه و خانوادههایتان در آینده سوت و کور میشود؛ یک سفره فامیلی پهن میکنید که همه افرادی که دور آن نشستهاند، سالمند هستند، اگر دو یا سه جوان هم در جمع باشند بهخاطر تکفرزند بودن مایل به تعامل و گفتگو نیستند.
من با اعتماد به نفس و با توجه به اینکه سه تا بچه دارم از فرزندآوری دفاع میکنم؛ بچه دوم و سومم از صبح با هم مشغول هستند، با هم غذا میخورند و معمولاً سرگرم بازی یا دعوا هستند، این موضوع باعث شده تجربه دفاع کردن از حق خودشان را هم پیدا کنند و دیگر برای حل اختلافاتشان، مدام سراغ من نمیآیند؛ بهطورکلی باید بگویم با وجود تصور اشتباهی که وجود دارد، فرزندان دوم و سوم اصلاً مثل بچه نخست، زحمت ندارند و خودشان به رشد و تربیت همدیگر کمک میکنند.
همسرم همیشه بهخاطر اینکه طعم دختردار شدن را چشیده است از من تشکر میکند و خدا را شکر میگوید؛ من هم بهخاطر خانوادهام شکرگزار خدا هستم؛ امیدوارم خدا طعم بچهدار شدن را به هر کس آرزویش را دارد، بچشاند.
انتهای پیام/+