اسب تروای ویرانگر؟/ نسبت‌سنجی اندیشه فردریش هایک با عدالت اجتماعی در گفت‌و‌گو با امیرحسین خالقی


اسب تروای ویرانگر؟/ نسبت‌سنجی اندیشه فردریش هایک با عدالت اجتماعی در گفت‌و‌گو با امیرحسین خالقی

«هایک به ما عینکی می‌دهد که اگر حتی با آن موافق نباشیم، دستکم بسیار درس‌آموز است و زاویه نابی برای نگاه کردن به اوضاع مختلف در اختیار ما می‌گذارد.»

گروه اندیشه سیاسی تسنیم – کیاوش کلهر و محمد‌امین حقگو: بعید است که بتوان بدون نام بردن از فریدریش فون هایک، اقتصاددان اتریشی، اندیشه فلسفه سیاسی و به خصوص اقتصاد سیاسی قرن بیستم را مورد واکاوی و ارزیابی قرار داد. هایک در واقع مهم‌ترین نماینده فلسفه آزادی به مثابه ارزش کانونی جامعه و جدی‌ترین مخالف دولت و مداخله‌گرایی در قرن گذشته محسوب می‌شود. هایک که هیچ‌گاه معتقد به شکست اندیشه‌ها و ایده‌های لیبرالیسم کلاسیک نبود. او در بحبوحه بحران دهه 1930 و افول باور به «حکم طبیعی» و «دست نامرئی» و در زمانه‌ای که اندیشه مداخله‌گرایی در غرب طرفداران زیادی پیدا می‌کند و به شدت اوج می‌گیرد، از جمله افراد انگشت‌شماری بود که جرأت کرد عَلَم مخالفت با مداخله‌گرایی و هرگونه ایفای نقش دولت به منظور اصلاح مکانیزم‌های اجتماعی را بلند کند.

در روزگاری که نابرابری در فرصت‌ها، عدم تعادل‌های اجتماعی و عدم مکانیزم عادلانه در توزیع ثروت، مهم‌ترین و چالش‌برانگیزترین مسائل اندیشمندان را شکل می‌داد، در ساحت اندیشه هایک نه‌تنها دشمن محوری نظام‌های مارکسیستی و سوسیالیستی محسوب می‌شد، بلکه با هر نوع اندیشه‌ای درون سنت لیبرالیسم که نابرابری‌ها در فرصت، ثروت و عدم تعادل‌های اجتماعی را فتح بابی برای ورود دولت و نهادهای مشابه به منظور بازگشت تعادل اجتماعی قرار می‌داد، به صراحت مخالفت می‌کرد. از این حیث بسیاری هایک را در زمره لیبرتارین‌ها قرار داده‌اند و بدبینی افراطی وی به ایفای نقش دولت بسیار محل بحث بوده است.

از همین رو تلقی هایک از عدالت نیز یک رویکرد منحصر به فرد محسوب می‌شود. وی در جلد دوم سه‌گانه «قانون، قانون‌گذاری و آزادی» که تحت عنوان «سراب عدالت» انتشار پیدا کرده، به تفصیل اندیشه خود را در باب عدالت شرح داده است. همان‌طور که از عنوان کتاب مشخص است، وی عدالت اجتماعی را به کلی مردود می‌داند و آن را حیله‌ای از سمت دولت‌مردان جهت مداخله در مکانیزم‌های اجتماعی می‌پندارد.  مصاحبه‌ای که در ادامه خواهید خواند، گفت و گویی با امیرحسین خالقی، دکترای مدیریت دولتی از دانشکده مدیریت دانشگاه تهران و از پژوهشگران اقتصادی طرفدار بازار آزاد در رابطه اندیشه‌ فریدریش فون هایک و هچنین نظرات وی در رابطه با مفهوم و مکانیزم «عدالت اجتماعی» است. خالقی که مخالف تلقی رایج در خصوص نئولیبرال بودن هایک است، عدالت در اندیشه او را به اسب تروایی تشبیه می‌کند که می‌تواند تمام آن چیزهایی که رشد جامعه انسانی تا الان به بار آورده است را از بین ببرد. او معتقد است برقرای عدالت اجتماعی در جامعه بلاموضوع است و فقط در یک پادگان می‌شود به استقرار عدالت اجتماعی اندیشید. در ادامه سلسله  پرونده «تئوری‌های عدالت»، گفت‌و‌گوی ما با این پژوهشگر اقتصادی از منظرتان می‌گذرد.

 

تسنیم: آقای دکتر اگر موافق باشید به عنوان مقدمه مقداری با طرح کلی و خاستگاه نظام اندیشگی هایک شروع کنیم.

خالقی: هایک یک متفکر جامع‌الجهات است که در حوزه‌های بنیادینی مثل معرفت‌شناسی، تاریخ، حقوق و البته اقتصاد کار کرده است. برای اینکه جایگاه او را مشخص کنیم، باید سنت لیبرال قرن هجدهم و نوزدهم را رصدو مشخصا به انتهای قرن نوزدهم توجه کنیم. یعنی زمانی که به باور بسیاری اقتصاد مبتنی بر ایده لسه‌فر [دست نامرئی بازار] مشکلاتی را به بار آورده بود. این مشکلات بسیاری را به صرافت انداخته بود که شاید باید با توجه به ضرورت‌های سیاسی و اجتماعی جدید، در آن ایده‌های اولین [اقتصاد کلاسیک] بازنگری کنند و به شکل معقول‌تری به این دنیای جدید بپردازند و این ایده‌ها را با چیزی که زمینه و زمانه جدید می‌طلبد، منطبق کنند. این ایده یعنی بازنگری در ایده‌های پیشین، تا پیش از جنگ‌های جهانی جریان غالب بود.

با اینکه هایک نیز در همین دوره فعالیت می کرد، اما به نظر می‌رسد پس از ویرانی‌های جنگ جهانی دوم، هایک نخستین نفری است که در پی آن برمی آید تا به لیبرالیسم کلاسیک بازگردد و از این نظر ضرورت تغییر [و بازنگری اساسی در اندیشه‌های پیشین] را تا اندازه زیادی کمرنگ می سازد. در واقع حرف اصلی هایک آن بود که برای دنیای جدید نیز می‌توان از ایده‌های کلی لیبرالیسم کلاسیک استفاده کرد فقط بایستی آنها را برق انداخت، از بنیاد‌های این اندیشه در سیاق تازه استفاده کرد و به جزئیات تازه پرداخت. بنابراین همچنان می‌شود از همان ایده‌ها بهره گرفت. این مشخصه اصلی اندیشه هایک بود و تفاوت او با سایر افرادی که در انتهای قرن نوزدهم و ابتدای بیستم لیبرال شمرده می‌شدند از جمله ویلیام جیمز و جان دیوئی- را نشان می‌داد.

البته باید به یاد داشت بیان خلاصه همه ابعاد اندیشه هایک با توجه به جامع‌الجهات بودن او چندان کار ساده‌ای نیست. اما اگر بخواهم ایده محوری او را در یک جمله بگویم این است که عقل کلی وجود ندارد و باید تصور سامان دادن جامعه با عقل انسان و آفریدن نظم اجتماعی براساس این "عقلانیت" که این همه در باب قابلیت های آن سخن سرایی می‌شود را به کناری نهاد. او با چنین پیش فرضی بود که مضامین اصلی و بنیادین لیبرالیسم کلاسیک را ترویج می‌کرد. از جمله افرادی هم که بر هایک تاثیر گذار بودند می‌توان به کارل پوپر، دیوید هیوم، آدام اسمیت و دکارت (از جهت سلبی) و حتی کارل اشمیت (در مباحث حقوقی) اشاره کرد.

تسنیم: اشاره داشتید که تلاش اصلی هایک بازگشت به بنیادهای لیبرالیسم کلاسیک بود چرا که فکر می‌کرد در اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم ازآن مبانی غفلت شده است. این رجعت در چه بستری قابل فهم است؟ چقدر رکود بزرگ در شنیده شدن صدای هایک موثر بوده است؟ و اینکه در این مقطع نظام اندیشه هایک چه نسبتی با آرای کینز پیدا می‌کند؟

خالقی: نقش هایک از حتی پیش از جنگ جهانی دوم در دو مسئله بسیار پررنگ است. یکی بحث «محاسبه سوسیالیستی» است که هایک و میزس درگیر آن بودند. محاسبه سوسیالیستی به این مفهوم بود که آیا می‌شود یک عقل کل، یا دولت سوسیالیستی، منابع را در جامعه به شکل مطلوب‌تری نسبت به آنچه که ما [خود تنظیم‌گری] بازار آزاد یا اقتصاد لیبرال لسه‌فر می‌خوانیم، تخصیص دهد یا خیر؟ این مساله بسیار پردامنه شد و بحث‌های میزس و هایک (به طور خاص) با اسکار لانگه در آن مقطع در جریان بود.

بحث مهم دیگر که با ایده‌های کینز ارتباط پیدا می‌کند مربوط به میزان مداخله دولت، به خصوص در مورد حوزه‌های پولی و نوع نگاه به اقتصاد بود. در ظاهر اقبال جامعه علمی به سمت و سوی رقبای هایک بود. یعنی در محاسبه سوسیالیستی، علی‌رغم نوشته‌هایی که هم او و هم میزس به عنوان یک اقتصاددان مطرح در حوزه اقتصاد لیبرال داشتند، به نظر می‌آمد جامعه علمی بیشتر میل به دیدگاه های رقبا داشت. چیزی که ما الان در قالب اقتصاد جریان اصلی می‌شناسیم و در دانشگاه‌ها نیز تدریس می‌شود.

در حوزه مباحث بنیادی در اقتصاد، سیاست و جامعه‌شناسی، حقایق برچسب حقیقت ندارند و واقعا نمی‌توان به صورت قاطع در مورد پیروز بودن یک نفر صحبت کرد و خیلی اوقات زمینه و بستر سیاسی-اجتماعی در توفیق یک متفکر موثر است. هایک به کینز و نوع نگاه او به علم اقتصاد نقدهای بسیار جدی وارد می‌کند. هایک در میان اهالی اقتصاد، از کسانی است که به خوبی اقتصاد و بنیادهای آن را شناخته است و ایده‌های او در مورد نظم خودجوش، مداخله و حتی مباحث معرفت‌شناسی همچنان قابل تامل است.

اما در بررسی هایک باید توجه داشته باشیم که ایده‌های او در بستری شکل گرفته که جنگ‌های جهانی به عنوان بزرگ‌ترین نمود خشونت انسان‌ها علیه همدیگر اتفاق افتاده‌اند. با انقلاب 1917 شوروی نیز مواجه‌ایم. یک پس زمینه قبل از 1930 هم داریم که از قرن نوزدهم آغاز می‌شود. افرادی مثل جان استورات میل بحث تولید و توزیع را مطرح می‌کنند و نزاع میان سرمایه و نیروی کار در این مقطع زمانی جدی است. بنابراین فضا به سمت و سویی گرایش داشت که ایده هایک را در زمان مطرح شدن نپذیرند. یعنی علاوه بر قوت اندیشه و ایده، باید به نقش برجسته زمینه و بستر هم در پیروزی و پذیرش یک ایده توجه داشت. در نظر بگیریم که سیاستمداران وقتی با یک اتفاق مثل رکود بزرگ روبه‌رو می‌شوند، همه از آنها انتظار دارند که کاری بکند. بنابراین طبیعی است ایده‌‌ای (اندیشه کینز) که می‌آید و به صورت علمی و مشخص و به زبان ریاضی به آنها عرضه می‌شود، اقبال خیلی بیشتری در جامعه سیاسی پیدا می‌کند.

در همین جا هم هایک و البته میزس نقدهای خیلی جدی‌ای دارند و می‌گویند الان که این اتفاق [رکود بزرگ] افتاده است اجازه بدهیم تا اقتصاد دوره خماری‌اش را برطرف کند. یعنی معتقدند باید اجازه داد تا وضعیت فاجعه بار 1930 که با مداخلات دولت در اقتصاد به وجود آمده، بدون مداخله مجدد به وضعیت اولیه برگردد. هایک روی این نکته انگشت می گذارد که اگر دیدیم تعمیق [رکود] اتفاق افتاد و تا شروع جنگ جهانی دوم طول کشید، علت آن را باید در مداخله بیشتر دولت بدانیم.

تصویر را باید به این شکل ببینیم که در خصوص «مداخله‌گری دولت در اقتصاد» دو دیدگاه در حال طرح بود که هر دو حرف‌هایی برای گفتن داشتند. اما به دلایل سیاسی‌ و اجتماعی‌، فضا بیشتر به سمت و سوی دیدگاه مخالف هایک میل کرد. امروز هم ملاحظه می‌کنیم، باز به شکل دیگر و با بیان دیگری این قضیه در جریان است.

اما نکته‌ای که به نظرم می‌توان از هایک آموخت، ضرورت اصول‌مندی است. از این عبارت همیشه به عنوان طنز استفاده می‌کنم که افرادی مثل هایک، یا میزس اصولگرا به معنای واقعی کلمه‌اند. البته که این اصولگرایی به معنای دگماتیسم نیست. هایک از چیزی شروع می‌کرد و آن را پیش می‌برد و سعی نمی‌کرد که در مواجه با هر امری، در اصول خودش تجدید نظر کند بلکه تلاش می‌کرد تا نگاه و تفسیر متفاوتی را از همان اصول برای شرایط جدید ارائه بدهد. همینطور در پذیرش بعدی ایده‌های خودش هم زمینه و زمانه به او کمک کرد. بالاخره در جدال مکاتب، بیشتر از آنکه واقعیت عینی وجود داشته باشد، تفاسیر متفاوتی داریم که این تفاسیر به دلایل متعدد می‌توانند برنده شوند؛ مشروط بر اینکه بتوانند بهتر تفسیر کنند و هوادار بیشتری برای تفسیر خودشان داشته باشند.

به هر حال ارام آرام در دو سه دهه بعد از جنگ جهانی دوم و دوره فروپاشی شوروی، یعنی زمانی که نتایج ایده‌های اقتصادی کینز مبنی بر دخالت دولت منجر به پیامد‌های منفی در اقتصاد و رکود شد، دیدگاه‌ها نسبت به ایده‌های امثال هایک نیز تغییر کرد و حتی او موفق به کسب جایزه نوبل اقتصاد شد. یعنی اگر بخواهم از قمار روزگار صحبت کنم، در مقطعی به دلایل متعددی مثل جنگ، فضای اجتماعی و خیلی مسائل دیگر، [ایده‌های هایک] در عین اینکه بسیار جدی و قابل تأمل بودند، پس زده شدند، اما بعدها در زمانی دیگر از قضا قرعه روزگار به نام هایک افتاد. یک نکته‌ای که به نظرم باید روی آن تاکید کرد این است که خیلی‌ها هایک را یک نئولیبرال می‌دانند و او را به عنوان یکی از بنیان‌گذاران ایده نئولیبرالیسم تلقی می‌کنند اما این حرف دقیقی نیست. یعنی میان لیبرتارینیسم و نئولیبرالیسم تفاوت های روش‌شناسی و نگرشی بزرگی وجود دارد که به نظر می‌آید بیشتر ناشی از حضور هایک در انجمن مونت پلرن بوده است، ولی او را نمی توان لئولیبرال تلقی کرد. در بالا و پایین روزگار، ایده‌های هایک در دوره‌ای با یک شکست ظاهری مواجه و بعد دوباره مطرح شد و حالا در قرن بیست و یکم هم همچنان می توان از هایک خیلی چیزها آموخت. دید عمیق هایک در درک بسیاری از مسائلی که ما امروز با آن روبرو هستیم از جمله بحث رمزارزها و ملیت‌زدایی از پول- همچنان می‌تواند به ما کمک ‌کند.

تسنیم: هایک در جریان یک جامعه‌شناسی تاریخی‌ بیان می‌کند که جوامع از شکل و زیست قبیله‌ای با توجه به دانش عملی و نظم خودانگیخته و با توجه به قواعد بازار به سمت آن جوامع بزرگ و جوامع مدرن می‌روند. در بستر این جامعه‌شناسی تاریخی مد نظر هایک، چگونه می‌توانیم آرای اصلی هایک را صورت‌بندی کنیم؟

خالقی: اشاره‌ای کردم به یک پیش فرض کلی در نگرش هایک که «عقل کل وجود ندارد». او با این جمله تفکیکی بین «فردگرایی راستین» با «فردگرایی صنع‌گرا» مطرح می‌کند. به زعم وی، یک جور فردگرایی فرانسوی داریم که معتقد است می‌توان با عقل، تمام واقعیت را فراچنگ آورد و به شکل مطلوبی جامعه را سازمان داد. اما نوع دیگری از فردگرایی داریم (حالا شاید بتوانیم به عنوان سنت آنگلوساکسون و با افرادی مثل اسمیت و هیوم از آن سخن بگوییم) که در عین این‌که فردگرا است و نقش فرد را پررنگ می‌کند، به دلیل آنکه محدودیت‌های ذاتی برای عقل قائل است و آن را به عنوان فعال ما یشاء در نظر نمی‌گیرد، به هم ریختن زمین و زمان برای در انداختن طرحی نو را نفی می‌کند و به جای آن (محوریت عقلانیت صنع گرا)، بر نقش پرورش فرهنگی، سنت و آداب و رسوم دست می‌گذارد. این سنت معتقد است بسیاری از پدیده‌هایی که در حال حاضر وجود دارند، مثلا زبان یا بازار، به‌رغم این‌که حاصل کار انسان‌ها هستند، حاصل عملکرد آگاهانه آنها به حساب نمی‌آیند. هایک معتقد بود که مثلا امکان ندارد ما هر چقدر هم خودمان را عاقل بدانیم، بتوانیم یک مجموعه کلان و پیچیده مثل زبان را از ابتدا ابداع کنیم. سنت‌ها و رویه‌های رفتاری‌ای وجود دارد که آزمون زمان را از سر گذرانده و کارایی خود را ثابت کرده است و ما اگر بخواهیم بیندیشیم چاره‌ای جز تمسک به آنها نداریم.

یعنی این سنت‌ها و رویه‌ها هستند که به ما اندیشیدن را می‌آموزند و اینطور نیست که ما بیرون همه این سنن و رویه‌ها و بیرون از فرهنگ و آنچه در درون این جامعه اتفاق می‌افتد بایستیم و سعی کنیم اینها را تغییر دهیم. این عقلانیت انگلیسی تفاوتش با آن گونه فرانسوی اینجا روشن می‌شود. در این عقلانیت ما نقش آیین‌ها و قواعد رفتاری‌ و انتزاعی را به رسمیت می‌شناسیم [در حالی] که نمی‌دانیم چه کسی این‌ها را ابداع کرده و اساسا کسی نمی‌توانسته اینها را ابداع کند و [خود به خود و] در طی زمان به صورت تکاملی به ما رسیده است.

اتفاقا آن گذار از گروه‌های کوچک و قبیله‌ای به جامعه بزرگ را مدیون این قواعد و سنت‌ها هستیم که ابداع ما نیستند. این قواعد و سنت‌ها هستند که می‌توانند جامعه ما را سامان دهند. تعبیر هایک از نظم به معنای معمول یعنی سازماندهی نیست. او نظم را نوعی پیش‌بینی‌پذیری رفتارها تعبیر می‌کند که آدم‌ها در دل آن نظم، در مقیاس‌های بزرگ می‌توانند با همدیگر تعامل کنند. در همین راستا هایک مثلا بحث خوبی در خصوص قانون (law) و قانون‌گذاری (legislation) دارد و در آنجا مطرح می کند که قانون باید کشف شود و نمی‌‌شود مرجعی -هر چند هوشمند و  با اقتدار بالا- قانونی بگذارد که مجموع تمام مناسبات ما را سامان دهد. ما قانون را آن‌چنان که نشانه‌هایی از آن در قانون عرفی انگلستان نیز وجود دارد، کشف می‌کنیم. در عین حال که تقنین دولتی توسط اتوریته‌ها نیز لازم است و اتفاق می‌افتد اما در حقیقت هایک قانون و آنچه سامان اجتماعی در جوامع بزرگ را می‌سازد، چیزی می‌دانست که بر اساس تجربه تاریخ به ما رسیده و در طی زمان به صورت تکاملی توانسته برتر بماند و کارآمدی خود را نیز اثبات کند.

هایک می‌دانست که ما با عقل محدود، عقلی در پیوند با آیین‌ها، سنت‌ها، نهادها و البته تاریخ روبه‌رو هستیم. می‌دانست که ما چیزی به نام دانش ضمنی داریم. به این مفهوم که هیچ‌کس نمی‌تواند در یک جامعه بزرگ همه چیز را بداند و دانش‌اش ناگزیر مشروط و محدود به شرایط اجتماعی خودش است. او دنبال این بود که این افراد بدون وجود یک "عقل کل" و با برخورداری از دانش ضمنی چطور می‌توانند در کنار هم در جامعه باشند و زیست کنند. جامعه‌ای که در آن افراد بتوانند در عین اینکه اهداف خودشان را که متفاوت با یکدیگر هست در جامعه دنبال کنند، به صورت کلی به یک نظم یا پیش‌بینی‌پذیری نیز برسند. بعدها وقتی به complexity Science «علوم پیچیدگی» هم پرداخته شد، همین ایده‌ها در فضای فیزیک هم مطرح شد. این اتفاق نشان ‌داد ما صرفا با یک بحث در فضای اجتماعی، حقوقی و انسانی روبه‌رو نیستیم بلکه می‌شود همین دیدگاه نظم خودجوش را در فضای فیزیکی نیز به شکلی پیگیری کرد و اینها می‌توانند همدیگر را تکمیل کنند. 

تسنیم: اگر نظم خودجوش، عدم توانایی عقل انسان برای سامان دادن دقیق به مناسبات جامعه و بازار (به معنای عینی‌ترین صورت تکامل نهادهای انسانی بر اساس نظم خودجوش) را سه رکن اندیشه هایک در نظر بگیریم، او در ضمن تعریف این سه محور، جامعه امروز یا جوامع بزرگ و مدرن را چگونه به صورت تاریخی صورت‌بندی می‌کند؟

خالقی: هایک مبادله‌های انسانی را در نظر داشت و معتقد بود بازار می‌تواند مصداق و نمونه خوبی باشد از آنچه دست‌کم به عنوان تجلی نظم خودجوش در حوزه اقتصادی مبادله می‌بینیم. نکته هایک آن است که اگر اجازه بدهیم بازار با قواعد انتزاعی پیش برود (منظور از قواعد انتزاعی این است که برای مشروط کردن این یا آن فرد خاص تبصره‌ای ندارد) می‌توان امیدوار بود که از دانش افراد، -که گفتم برای هر فرد مشروط و محدود به محیط نزدیک خودش است- به بهترین نحو بهره گرفته شود. یعنی در واقع بازار نه لزوما به عنوان یک مفهوم اقتصادی که به عنوان یک سازوکار پردازش دانش، از هر اتوریته مرکزی دیگری، در به کارگیری دانش در جامعه توانمندتر است.

ما در جامعه بزرگ، افراد و اهداف مختلف داریم و هر کدام در جامعه دانش‌های خاص خودشان را دارند بنابراین برای آنکه آن نظم اتفاق بیفتد و قواعد کار خودشان را انجام دهند، باید سازوکاری باشد که بهتر بتوان از آن دانش ها در ایجاد نظم استفاده کرد. در واقع برای کارآیی جامعه کارآیی نه به معنای اقتصاد نئوکلاسیک آن، بلکه بر مبنای سهولت پیگیری اهداف- مکانیسم بازار مهم‌ترین کمک را به ما می‌کند. بر اساس آرای هایک، بازار امکان کشف و امکان آزمودن ایده‌ها در فضای واقعیت و بدون متضرر شدن طرف‌ها را برای ما بهتر فراهم می‌کند.

اینجا نقش «قیمت» بسیار کلیدی است و آن را می‌توان یکی از ارکان ایده‌های اقتصادی هایک دانست. در آرای هایک قیمت لزوما نه به معنای سیگنالی که از کمیابی صحبت می‌کند بلکه به عنوان خلاصه تمام دانش پراکنده مردمان در جامعه است که بازار از آن به نحو موثر استفاده می‌کند. قیمت در تعبیر هایک جانشین دانش است. هایک به نوعی قیمت را انگار که در جایگاه وحی خداوند! می نشاند. در اندیشه او قیمت لزوما یک عدد نیست بلکه خلاصه تمام دانش های پراکنده در جامعه است که لزوما در دست یک نفر هم نیست و می‌تواند در مبادله و عرضه و تقاضا زمینه استفاده از همه این دانش‌ها -در عین تامین کردن خیر و سود جمعی جامعه- را فراهم کند. با چنین ایده‌هایی هایک را بیش از محافظه‌کار و هوادار بازار آزاد، باید حامی تکامل‌گرایی دانست. او اعتقاد داشت در وضعیت انسان بودن با تمام محدودیت‌های آن، تنها راهنمای موثر قواعد رفتاری است که در طی زمان سربلند بیرون آمده‌اند و همین قواعد رفتاری هستند که می‌توانند نظم خودجوش در جامعه -که نمونه‌اش سازوکار بازار است- را سامان دهند.

تفاوت هایک با بقیه اندیشمندان این بود که این نکات را با آن ریاضی انتزاعی که خیلی‌ها در جریان اصلی اقتصاد از آن استفاده می‌کردند، نشان نداد. طبیعتا نه به خاطر اینکه توانمند نبود، بلکه اساسا این نوع نشان دادن بازار و پیچیدگی‌ها را مناسب نمی‌دانست.

تسنیم:در حقیقت در مقام جمع‌بندی می‌توانیم بگوییم که هایک باور دارد که نهاهای امروز حاصل یک فرایند تکاملی و نظم خودجوش است که در طول عقل جمعی انسانی در طول تاریخ و بر اساس آزمون و خطا به آن رسیده و بازار هم نهادی است که از دل این فرآیند به وجود آمده و این [دستاورد تجربی-تاریخی] بر هر عقلانیت نظری که از در نظر گرفتن این پروسه امتناع کند (مثل وضع نخستین و پرده جهل رالزی) مقدم است؟

خالقی: هایک یک گفته خیلی معروفی دارد که می‌گوید «عقل انتزاع نمی‌کند بلکه از انتزاعات تشکیل یافته است». کمی پیچیده است و نمی‌خواهیم وارد آن شویماما در کلی‌ترین شکل اشاره به این است که اساسا این‌ تصور که می‌شود به دور از آن قواعد رفتاری و به دور از آن قواعد انتزاعی و حاکم بر جامعه فکر کرد، خطاست. نمی‌توانید دور از مناسبات و قواعد انتزاعی بایستید و فکر کنید و نمی‌توانید همه آن را هم تغییر دهید. یعنی همواره آن قواعد و سنت‌ها مقدم بر عقلانیت است. قواعد انتزاعی و شیوه‌ی درست ِ عمل که در طی تاریخ به ما رسیده است، مقدم بر فکر کردن ما است و زمانی که ما در فضای این قواعد و رفتارها وارد می‌شویم تازه می‌توانیم فکر کنیم. مطلقا امکان‌پذیر نیست که دور از این قواعد ایستاد و با یک ابزاری (عقل انتزاعی) شکل درست رفتار را شناخت و پیش برد. ما در واقع از دل همین قواعد است که به فکر کردن می‌رسیم. عصاره این کلام می‌شود همان که پیشتر عرض کردم یعنی عقل انتزاع نمی‌کند بلکه از انتزاعات تشکیل شده است.

تسنیم: در فرآیند تاریخی تکاملی مد نظر هایک، سنت‌ها و یا نهادهایی از جمله بازار شکل می‌گیرند. آیا هایک معیاری برای سنجش رجحان و یا حقانیت این نهادها نسبت به یکدیگر به دست می‌دهد؟

خالقی: طبیعتا یک اصولی دارد. او لیبرال است و دارد از ارزش آزادی دفاع می‌کند. معتقد است که این ارزش آزادی لزوما یک ارزش اخلاقی نیست بلکه ارزشی کارکردی است که با استفاده از آن شما می‌توانید از بیشترین حجم دانش پراکنده در جامعه استفاده کنید و به نتیجه بهتری برسید.

دیدگاه هایک بیشتر از آنکه بخشی از انجام ندادن کاری باشد، نفی مهندسی اجتماعی جامعه است. یعنی شما نمی‌توانید یک جامعه را با تمام مکانیسم و دانش پراکنده آن بکوبید و دوباره بسازید. این امکان‌پذیر نیست. مثلا همان‌گونه که ما نمی‌توانیم یک زبان جدید با قواعد گرامری و همه خصوصیات خاص آن را از ابتدا و به صورت ارادی و صرف نظر از فرآیند تکاملی و تعاملی ایجاد کنیم، جامعه را نیز نمی‌توان چنین سامان داد. این قاعده در دیگر حوزه‌های تعامل انسانی نیز صادق است. این کارآمدی و ماندگاری نهادها در طول زمان و پذیرفته شدن آنها از طرف افرادِ آزادِ بیشتری نشان دهنده موفقیت آنهاست.

تسنیم: اگر عقل نظری که میل به سامان‌دهی دارد را کنار بگذاریم، مشخصا براساس آرا هایک، امکان ندارد که در هیچ حوزه‌ای اعم از فرهنگ یا اقتصاد بتوان دخالت موثری داشت و باید نتیجه هر امری را به نظم خودانگیخته سپرده. مکانیزم بازار در چنین فضایی چگونه شکل می‌گیرد و مولفه‌های قیمت و نظم خودانگیخته چگونه  عمل خواهند کرد؟

خالقی: بازار مشخصا کار خودش را انجام می‌دهد. ما هر جایی که بحث مبادله، تقسیم کار و دانش پراکنده را داشته باشیم، حتما مبادله هم در پی آن خواهد آمد. یعنی این مفهوم مبادله، بده و بستان، عرضه و تقاضا با آن پراکندگی دانش ربط خیلی وثیقی به یکدیگر دارند. مبادله بازار اساسا برای یک جامعه بزرگ ضرورت پیدا می‌کند. چرا؟ چون همه کس همه چیز را نمی‌داند و طبیعتا برای اینکه همه چیز را بدانند باید وارد یک مکانیسم گفتگوی داوطلبانه مبادله‌ای با یکدیگر (بازار) بشوند. این را هم بگویم چون به نظرم می‌تواند جالب باشد. برخلاف آن تصویری که از هایک می‌سازند، بعضی از منتقدین تندروتر آنارشیسم حتی او را یک جور سوسیالیست می‌دانند. اتفاقا هایک در جاهایی و بر اساس ضرورت، معتقد بود که دولت می‌تواند ورود کند و کارهایی را انجام دهد. یعنی در آرای هایک منع مداخله قطعی دولت را اصلا نداریم. او صراحتا عنوان می‌کند که در حوادث طبیعی مانند سیل و زلزله یا قحطی، دولت می تواند ورود کند و حتی درآمد پایه را برای رفع حوائج افراد پیشنهاد می‌کند.

در حقیقت هایک معتقد است به جای آن که همه‌چیز را به بازار بسپاریم، می‌توان اجازه داد تا خرد جمعی تصمیم بگیرد. حتی اگر این خرد جمعی به این نتیجه برسد که درآمد پایه همگانی ممکن است مفید باشد، برای دفاع از آزادی می‌توان به آن تن داد. در واقع بر اساس آرا هایک، به جای آن که بازار را رها کنیم تا کار خود را انجام دهد باید اراده‌های انسانی را آزاد کنیم تا کار خود را بکنند حتی اگر این اراده‌های آزاد در مقاطعی "بازار" (در معنای رادیکال آن) را نیز به صورت موقت تعدیل کند.

تسنیم: عدالت، به معنای عدالت توزیعی، درواقع نیازمند بخشی از مداخله دولت است. هایک چقدر با این نوع از مداخله دولت موافق است و اصلی‌ترین انتقاداتی که او به مساله عدالت توزیعی و عدالت اجتماعی دارد چیست؟

خالقی: من می‌شنوم این طرف و آن طرف گفته می‌شود که هایک با عدالت مخالف است. هایک با عدالت مخالف نیست او با عدالت اجتماعی مخالف است و این دو خیلی با هم متفاوت است. اتفاقا در بحث سراب عدالت اجتماعی در جلد دوم کتاب قانون، قانونگذاری و آزادی شما می‌بینید که هایک دائما از عمل عادلانه صحبت می‌کند و در همان کتاب می‌گویند که عدالت چیز بدی نیست منتها در حوزه اخلاق فردی!

مثلا من می‌توانم بگویم که اگر فردی کنشی انجام داده، این کنش او می‌تواند عادلانه باشد یا نباشد. اما در موارد دیگری مثل سیل، زلزله و مواردی از این دست، هر چند که پیامدهای آن مطلوب ما نباشند، چون فاعل یا کنش‌گری ندارند و از کسی یا از جایی سر نزنده و نمی‌توان این افعال را به فرد معینی نسبت داد، مشخصا نمی‌توان از عبارت عدالت برای این افعال نیز استفاده کرد.

ایده هایک در خصوص عدالت اجتماعی آن بود که اگر ما جامعه را بر مبنای نظمی که حاصل از قواعد انتزاعی است در نظر بگیریم، آن وقت اگر در راستای ایده عدالت اجتماعی که از آن مفهوم عدالت توزیعی مراد می‌شود عمل کنیم، در واقع سلب آزادی انسان‌ها را سلب کرده‌ایم، چرا که شما باید با آدم‌ها تعمدا نابرابر برخورد کنید تا آن برابری ادعایی شما، که حتی فهم آن هم مشکل است، محقق شود. اشکال دیگر هایک بر عدالت اجتماعی این است که نمی‌توان به دانش مورد نیاز برای تخصیص این خیر همگانی! (عدالت اجتماعی) در جامعه‌ای که بر اساس نظم خودجوش پیش می‌رود، دست یافت.

یعنی از جنبه اخلاقی‌تر هایک معتقد است که شما حق ندارید به هر بهانه‌ای آزادی‌های افراد را سلب کنید. دوم اینکه اساسا امکان‌پذیر نیست و شاید بگویم زیان‌آور است که بتوانید تصوری عادلانه (به مفهوم توزیع درست منابع) از یک جامعه بزرگ -و نه یک سازمان- داشته باشید. مبنای استقرار یک جامعه بزرگ با مبنایی که به اصطلاح عدالت اجتماعی در یک سازمان کوچک می‌تواند محقق شود، متفاوت است. شما در یک پادگان می‌توانید عدالت اجتماعی داشته باشید چون یک نفر در آن بالا هست که هر اتفاقی بیفتد را می‌شود به او نسبت داد. اما در جامعه‌ای که اهداف افراد متفاوت است و هماهنگی بین فعالیت‌ها و شکل گیری نظم بر اساس قواعد انتزاعی حاصل از تاریخ، سنت و... است، عدالت اجتماعی بلاموضوع است.

در وجه سیاسی انتقاد به عدالت اجتماعی نیز هایک در کتاب «راه بردگی» توضیح می‌دهد که آن ایده‌های مبتنی بر عدالت اجتماعی و ایده‌های مبتنی بر مهندسی اجتماعی به هدف خیر جمعی -اسم آن عدالت اجتماعی یا هر چیز دیگری باشد- می‌تواند جامعه را به یک سازمان تبدیل کند و این نه تنها سلب آزادی افراد است بلکه این سلب آزادی آرام آرام امکان استفاده از آن دانشی که افراد دارند و نظم خودجوش بر اساس آن شکل می‌گیرد را از آنها می‌گیرد و آرام آرام جامعه به یک زندان بزرگ تبدیل می‌شود و دیگر خبری از آن اجتماع آزاد نخواهد بود.

تسنیم: می‌توان گوهر آرا هایک را آزادی فردی دانست. در سنت لیبرالیسم چپ هم آزادی‌های اساسی دال اصلی است اما در کنار آن توجه به ضرورت فرصت‌های برابر هم وجود دارد. آیا نفی فرصت‌های برابر در اندیشه هایک به سلب آزادی‌های اولیه انسان‌ها منجر نمی‌شود؟ و آیا این نفی فرصت‌های برابر با پاسداشت آزادی فردی به تناقض منجر نمی‌شود؟

خالقی: ترتیب به این سفت و سختی نیست. گلایه اصلی هایک به مهندسی اجتماعی و برانداختن نظم جمعی است که در طول تاریخ به مارسیده است؛ آن هم به بهانه یک هدف اعلا! که تنها مدنظر برخی افراد جامعه باشد. آنقدر که من می فهم از قضا هایک معتقد است که  با حفظ همین آزادی‌ها و برابری اولیه می‌توان خیلی کارها را [در خصوص عدالت] انجام داد. تمام تلاش هایک برای جامعه بزرگ این است که افراد اجتماع بتوانند در فضایی برابر به فعالیت بپردازند. اما نکته این است که او می‌گوید سامان دادن نظم جامعه با قواعدی صورت می گیرد که نتایج آن را نمی‌توان تعیین کرد.

هایک معتقد است که حاصل این نظم بزرگ و مجموعه تعامل‌ها بر اساس قواعد انتزاعی از دایره اراده انسان خارج است. مثل مسابقه فوتبالی می‌ماند که در نهایت امکان دارد که دو تیم با هم برابر شوند یا شاید هم یک تیم بیست تا گل بزند. هایک می‌گوید من نمی‌توانم به واسطه یک ملاحظه برتر -که اتفاقا ملاحظه خیلی دقیقی هم نیست- بگویم نه این نتیجه مورد قبول نیست و بگویم آن نتیجه‌ای که مد نظر خودم هست را پیاده کنم. به نظرم تمام این بحث هایک را می توان در این خلاصه کرد.

با این وجود هایک در اواخر عمر علمی خود نیز حرف‌هایی پیرامون این نکته دارد. یعنی می‌گوید یک جاهایی، آن هم مبتنی بر رضایت عمومی افراد، می‌شود کارهایی کرد که افراد حداقل‌هایی از زندگی را داشته باشند. دفاع او از «درآمد پایه همگانی» بر همین اساس است. هایک می‌گوید برای اینکه بتوان آزادی بیشتری برای افراد فراهم کرد تا بهتر بتوانند در موقعیت چانه‌زنی [برای رفع نیازهای خود] قرار بگیرند، می‌توان به عنوان یک طرح به سراغ «درآمد پایه همگانی» هم رفت. یا حتی در پاره‌ای از مواردی که فاجعه‌ای غیرمنتظره برای افراد جامعه پدید می‌آید می‌توان مداخله دولت را مجاز دانست.

دیدگاه‌های هایک را باید به این شکل ببینیم. به نظر هایک مسئله اصلی از سویی برهم خوردن قاعده است و از سوی دیگر [عدم]صلاحیت افرادی است که عامل اجرای مواهب برابر در جامعه‌اند. در نظر اینها منطقْ منطق سیاست است و این منطق سیاسی به آزادی‌های اولیه، که پیشرفت‌های جامعه با آن بدست آمده است، لطمه وارد می‌کند.

تسنیم: وقتی که دلایل مخالفت هایک با ایده عدالت اجتماعی را مرور می‌کنیم شاید بتوانیم چند محور اصلی مخالفت بیابیم. اگر بخواهیم این دلایل را صورتبندی کنیم به نظر شما به چه مواردی می‌رسیم؟

خالقی: من فکر می‌کنم شاید مهم‌ترین دلیل مخالفت هایک با عدالت اجتماعی این است که عدالت اجتماعی پویایی جامعه بزرگ را می‌گیرد و آن را به سازمان تبدیل می‌کند. شما برای اینکه بتوانید عدالت اجتماعی را به شکل مناسبی اجرا کنید، مجبورید با افراد به صورت نابرابر برخورد کنید تا حاصل برابر و باصطلاح عادلانه بدست آید.

نکته دوم بحث عملی نبودن عدالت اجتماعی است. علاوه بر اینکه فرد مناسبی برای اعمال و اجرای عدالت اجتماعی وجود ندارد، اگر شما برای تصحیح آن مواردی که ناعادلانه تلقی می‌کنید، تلاش کنید، عملا نظم و نظام جامعه را از بین خواهید برد. شما برای بیرون کردن چیزی (بی‌عدالتی) تلاش می‌کنید اما این بار آن از پنجره به شکل ویرانگرتری برمی‌گردد. به نظر هایک ایده عدالت اجتماعی آن چه باعث پیشرفت و پویایی جامعه است را از آن سلب می‌کند. در واقع عدالت اجتماعی امکان استفاده از دانش پراکنده افراد مختلف را از بین میبرد و این گناه کمی نیست.

تسنیم: چرا هایک عدالت را در معنای عدالت توزیعی حصر می‌کند و به دیگر شقوق عدالت نمی‌پردازد؟

خالقی: هر متفکری فرزند زمانه خودش است. هایک پس از انقلاب شوروی و دوران جنگ سرد در یک برخورد همیشگی با اندیشه سوسیالیسم است. سوسیالیسمی که راه خودش را در فضای اروپایی به خوبی باز کرده بود. هایک در فضای پر از بحث‌های سوسیالیستی شوروی و ایده‌های جمع‌گرایانه نازیسم نظرورزی کرده است. من ندیدم او از نوع دیگری از عدالت صحبت کند. منظور هایک نیز از عدالت اجتماعی آن چیزی بود که در دوران خودش خیلی تبلیغ می‌شد و الان هم که ما از عدالت صحبت می‌کنیم، حرف از یک جور عدالت توزیعی است.

تسنیم: رالز هم درباره عدالت توزیعی بحث می‌کند اما ایده اصلی او در باب عادلانه شدن رویه‌های نهادهای اجتماعی است.

خالقی: این ایده‌ در اندیشه هایک هم هست و می‌شود از اندیشه او آن را استخراج کرد. طبیعی است وقتی آزادی را به معنای آزادی از جبر بیرونی می‌دانیم و معتقدیم که نیرویی نمی‌تواند ما را به انجام دادن کاری که مایل به انجام آن نیستیم، وادار کند، مشخص است که حق حیات [و سایر حقوق] را نیز در آن می‌بینیم. اساسا اندیشه لیبرال از زمان جان لاک در این باره بحث کرده است. اما هایک معتقد است که آن جامعه‌ای که بتواند از دانش پراکنده در نزد اعضای خودش به بهترین شکل استفاده کند، احتمال توفیقش از هرگونه برنامه‌ریزی مرکزی که بسیاری از بخش‌های این دانش را به دلیل محدودیت‌های فنی و سیاسی کنار می‌گذارد، بسیار بیشتر است و می‌تواند موثرتر عمل کند.

کاملا محتمل است که آدم‌ها از جایی به این نتیجه برسند که برای دفاع از خود ایده آزادی، ما نیاز داریم که مثلا مالیات پرداخت کنیم یا مثلا درآمد پایه همگانی داشته باشیم. در واقع رادیکالیسمی که خیلی‌ها به امثال هایک نسبت می‌دهند را من در دیدگاه‌های هایک ندیدم. به نظرم می‌آید که هایک بیشتر از آن‌که تجویزی انجام دهد، دنبال مجموعه‌ای از شرایط و مناسباتی است که از دل آن می‌شود برای حل مسائل جوامع، که هر روز هم شکل جدیدی پیدا می‌کنند، راه‌حل خوبی پیدا کرد؛ راه‌‌حلی که آزادی افراد را به گروگان نگیرد و عده‌ای، آن را به بقیه تحمیل نکنند.

تسنیم: اگر بر اساس آرا هایک میزانی از مداخله یا مثلا درآمد پایه همگانی را بپذیریم در این صورت با ایده اصلی او یعنی آزادی فردی چگونه باید مواجه شد؟ تا کجا دخالت دولت موجب نفی آزادی افراد نیست؟ می‌دانیم که حتی هایک می‌گوید من از دیکتاتوری برای یک دوره کوتاه حمایت می‌کنم تا برخی از روند ها ایجاد شود.

خالقی: از نظر هایک نکته این است که در حال حاضر، وضعیتی وجود دارد که با آن تصویری که از کارکرد مطلوب جامعه انتظار داریم، خیلی متفاوت است. بنابراین سعی می‌کنیم ایده‌ای بدهیم که وضعیت به آن شکلی که باید باشد، نزدیک شود. صحبت‌های هایک در مورد فاشیسم و اتحادیه‌های کاری را باید از این منظر ببینیم. نکته‌ای که خود هایک هم خیلی بر آن تاکید می‌کند و دست‌کم من در دو جا در آرا او دیده‌ام این است که می‌گوید من اهل سیاست نیستم. اینکه در واقعیت چه باید کرد را خود اهالی سیاست باید بگویند. ولی من آن تصمیمی که به نظرم می‌آید مناسب است و محدودیت‌هایی که احساس می‌کنم وجود دارد را بیان می‌کنم. اما جزئیات اجرایی با من نیست.

هایک مثلا در مورد اتحادیه‌های کارگری، که بحث آن هم این روزها داغ است، پیشنهاد می‌دهد که باید حقوق قانونی‌ آن‌ها را سلب کرد و نباید امتیاز ویژه داشته باشند. بحث سرکوب یا زندان انداختن نیست اما معتقد است که با این قواعد جاری پارلمان در مورد اتحادیه‌ها، آن حالت انتزاعی بودن قانون که حقوق اولیه‌ای که علی‌الاصول همه باید داشته باشیم را تامین می‌کند، مخدوش می‌شود. پس بنابراین باید به همان حالت اول یعنی حالت انتزاعی بودن قانون برگردیم. یک راه همه‌پرسی یا رفراندوم را هم پیشنهاد می‌کند. ولی هایک می‌گوید من سیاست بلد نیستم و فلسفه سیاسی  می‌گویم. شاید به بعضی از محدودیت‌های پیش رو اشاره کنم و بعضی از عارضه‌ها را نشان دهم اما در عین حال از زاویه نگاه کلی فلسفه سیاسی به موضوع نگاه می‌کنم. به نظرم بسیاری از اظهارنظرهای هایک را باید در این مبنا دید که دارد تصویری از جامعه‌ای که به لحاظ تاریخی رشد کرده است را نشان می‌دهد ولی در عین حال بعضی وقت‌ها که وقتی می‌خواهد با نیت اصلاح، موضع‌گیری سیاسی کند، شاید شما ردپای پراگماتیسم و نوعی مداخله را در آن ببینید.

تسنیم: این نگاه باعث نمی‌شود هایک از آنچه در جامعه می‌گذرد فاصله بگیرد؟بالاخره سیاست‌گذار و دولت زمانی که با جامعه‌ای مواجه می‌شوند که در آن اختلاف طبقاتی وجود دارد و اعتراضاتی هست مجبور است تا به اقتضائاتی تن دهد.

خالقی: من فکر نمی‌کنم اینطور باشد. همانطور که گفتم مساله اصلی هایک اصولگرایی (بازگشت به اصول) است. با وجود دولت شوروری و ایده‌های در حال تکثیر سوسیالیسم، ایده‌ای شکل گرفت که نقش لیبرالیسم در پیشرفت‌های جوامع را نادیده می‌گرفت. تمام حرف هایک این بود که سیاستمدار در مواجه با ضرورت‌های سیاسی نباید از اصول فاصله بگیرد و این اصول را همواره در بحث تجویزات باید در ذهن داشته باشد. با اینکه در جزئیاتِ چه باید کرد دخالت نمی‌کرد اما یک اخطار درستی به همه ما می‌داد که پراگماتیسم سیاسی به معنای «هر اصلی داشتن» نیست. اصل مطلب این است که ما با در نظر داشتن اصول کلی بتوانیم کار خودمان را پیش ببریم ولی به یک قالب و سبک خاص نچسبیم. تمام نقد هایک همین بود و الان هم که در مورد دنیای امروز صحبت می‌کنیم، دموکراسی به شدت مستعد پوپولیسم و "تخطی از اصول" است. به شدت مستعد این است که سیاستمدار یک وعده و قولی بدهد و آن را کنار بگذارد. در ایران خودمان مشاهده می‌کنید و در همه جای جهان هم تقریبا به همین صورت است.

تسنیم: یعنی فاصله گرفتن سیاستمداران از هایک را ناشی از پوپولیسم می‌دانید؟

خالقی: منطق سیاست این‌گونه است. ببینید دموکراسی به عنوان سبک غالب حکومت سیاسی در دنیا عمدتا چنین اقتضا می‌کند که شما کوتاه‌بین باشید و همواره مجبور هستید اقتضای گردش قدرت را در ذهن داشته باشید. مجبورید به جای خبرگی سراغ محبوبیت بروید. این نکات چه‌بسا با آن ایده‌های اصلی که هوادار آن هستید تطبیق نکند. به نظر می‌آید اینجا باید چیزی وجود داشته باشد که ما دست‌کم لنگرهای خود را از دست ندهیم. نکته این است که در بازی دموکراسی، کاملا امکان‌پذیر است که اتفاقی بیفتد و پروژه‌ای بیرون بیاید که حقوق عده‌ زیادی که شاید موافق آن پروژه هم نباشند را مخدوش کند. اینجا آن جایی است که هایک می‌گوید باید چیزی داشته باشیم که حقوق اولیه مانند مالکیت، آزادی و مانند این‌ها حفظ شود. در واقع دموکراسی به مفهوم رایج اولا درست نیست و ثانیا دموکراسی یا لیبرال دموکراسی است یا اصلا دموکراسی نیست. اینطور نیست که اگر مثلا 60 درصد مردم می‌گویند چیزی اتفاق بیفتد، آن را خیر جمعی تلقی کنیم که حتما باید محقق شود. خیر! در عین اینکه نظر مردم شرط حیاتی است، باید حقوق بنیادین و آزادی‌های فردی و مالکیت را حفظ کرد. ما نمی‌توانیم فردا رای‌گیری کنیم که مالکیت از فلان قشر جامعه سلب شود، چون جامعه این را می‌خواهد. شاید این به یک مفهوم اسمش دموکراسی باشد ولی مطلقا آن چیزی نیست که لیبرال ها دنبالش هستند یا امثال هایک از آن دفاع می‌کنند.

تسنیم: شما در میانه صحبت فرمودید که هایک را نمی‌توان نئولیبرال دانست. اساسا در میان نحله‌های مختلف فلسفه سیاسی، هایک را کجا می‌توان جانمایی کرد. مثلا هایک چه تفاوتی با لیبرتارینی مثل نوزیک دارد؟

خالقی: من حقیقا نوزیک‌شناس نیستم اما می‌توانم یک تفکیکی را عنوان کنم. من اینطور متوجه می‌شوم که در یک سو ما ایده‌های «آنارشیسم لیبرال» را داریم. چیزی که از آن تحت عنوان «لیبرتارینیسم» یاد می‌شود و برای مثال موسسه «میزس» دارد چنین ایده‌ای را ترویج می‌کند. یا «هرمان هوپه» اقتصاددانی است که چنین ایده‌ای دارد و معتقد به «آنارکوکاپیتالیسم» است. در سوی دیگر نیز ایده نئولیبرالیسم با تعریف مرسوم آن وجود دارد. به نظرم می‌آید که هایک را می‌توان میان این دو طیف دسته‌بندی کرد. آنارکوکاپیتالیست‌ها هایک را به طعنه سوسیالیست می‌دانند و در عین حال نئولیبرال‌ها هایک را لیبرتارین می‌دانند. هایک جایی میان نئولیبرالیسم و آنارشیسم راست ایستاده است و در عین حال بر هر دو این ایده‌ها هم اثرگذار بوده است.

مثلا هایک به شکلی دولت را حاصل آن نهادی می‌داند که نتیجه تجربه و پیشرفت تاریخی است و لزوما در عین این‌که نگاه نقادانه به آن دارد، قائل به الغا و محو آن نیست. در عین حال در خصوص محدودیت‌های آن صحبت می‌کند. او با ورود گسترده دولت برای مهندسی اجتماعی و انجام طرح‌های بزرگ به بهای از بین رفتن آزادی انسان مخالف است و در این میان نیز توجه او به عدالت اجتماعی بیش از باقی نکات است. به نظر هایک عدالت اجتماعی یک اسب تروایی است که می‌تواند تمام آن چیزهایی که رشد جامعه انسانی تا الان به بار آورده است را از بین ببرد. یعنی می‌خواهم بگویم نه کاملا آنارشیست و نه کاملا نئولیبرال است. نوعی لیبرتارینیسم "میانه رو" را می‌توان جایگاه مناسب هایک دانست.

تسنیم: به عنوان جمع‌بندی بحث اگر نکته ای هست بفرمایید.

خالقی: هایک با توجه به گستردگی اندیشه‌اش می‌تواند در تمام بحث‌ها از حقوق تا تاریخ برای ما خیلی نکات مهمی داشته باشد و از آن بیاموزیم و حتی بعد از بحران مالی که ما در دهه اول قرن بیست و یکم داشتیم، همچنان سنت اقتصاد اتریشی که هایک را ذیل آن تعریف می‌کنند می‌تواند در مسائل مهمی از جمله رمزارزها و ملیت‌زدایی از پول حرف برای گفتن داشته باشد. در واقع هایک به ما عینکی می‌دهد که اگر حتی با آن موافق نباشیم، دستکم بسیار درس‌آموز است و زاویه نابی برای نگاه کردن به اوضاع مختلف در اختیار ما می‌گذارد. والله اعلم.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار سیاسی
اخبار روز سیاسی
آخرین خبرهای روز
مدیران
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
گوشتیران
triboon