"بچه مهندس" باید کشته شود!/ ناگفتههای حسن وارسته درباره برخی پشت پردههای سریال+ فیلم
در فضای مجازی اذیتم کردند؛ اتحادیه راه انداختند؛ یکی از همینها ادعا کرد که این فیلمنامه حکومتی شده است، شاید فراموش کرده است که قصه را در باملند برایش تعریف کردم چقدر سر ذوق آمد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سریالی که با ماه رمضان شروع شد و در ماه رمضان هم ادامه پیدا کرد، پایِ ثابت سفرههای افطار مردم امسال هم اتفاقات جالبی را رقم زد؛ اگر سالِ گذشته ماجرای کوادکوپتر بسیار سرزبانها افتاد، امسال هم آرکیو170 را داشتیم و هم ازدواج جوادی و مرضیه را مخاطب دید، اتفاقی که برای از مخاطبان پیگیرِ سریال به یک آرزو تبدیل شده بود؛ این ماجرا آنقدر مهم شد که برخی در فضای مجازی از رفتارهای مرضیه عصبانی شده بودند و میخواستند هرچه زودتر شاهدِ وصال این دو باشند.
البته انتقاداتی به این سریال هم همچون سریالهای دیگر وارد است. اگرچه حسن وارسته و همکارانش در تیمِ نویسندگی همه تلاش خود را کرده بودند تا این سریال قدمهایش را درست بردارد اما تعقیب و گریزها و نمایشِ مقابله نیروهای امنیتی با گروههای خرابکاری، بسیار دمِدستی اتفاق افتاد. احمد کاوری بهعنوان کارگردان میتوانست بهتر عمل کند و این صحنههای اکشن و امنیتی را بهتر نشان دهد؛ در حالی که کوروش سلیمانی یکی از بازیگران کاربلدِ عرصه سینما، تئاتر و تلویزیون این نقش را ایفا میکرد.
بهنظر میرسد شتابزدگی و کار فشرده این مجموعه تلویزیونی، آنطور اجازه نداده است که در تدوین، پرداخت، شخصیتپردازی و بازیگردانی، کاوری و همکارانش باکیفیت و مناسب پیش بروند، شاید بیشترین انتقادات متوجه تومور مغزی شد که بسیاری آن را غیرقابل باور دانستند.
اگر نقصِ طراحی صحنههای مربوط به جراحی، سکته و تومور مغزی جوادی قصه را کنار بگذاریم که میتوانست بر مبنای واقعیت پیش برود و آنقدر پیشپاافتاده نمایش داده نشود، بازی محمدرضا رهبری هم نتوانست این خلأ را پوشش بدهد و بسیاری این نوعِ پرداخت را مورد نقد قرار دادند و حتی سکته کردن و تشخیص پزشک و خیلی اتفاقات دیگر این بخش را مورد تمسخر قرار دادند، بهنظر میرسد میتوانستند برای این بخشِ قصه تمهیدات بهتری بیندیشند تا باورپذیرتر پیش برود.
فقدان مشاورِ مناسب برای بخشِ پزشکی و حتی اکشن و امنیتی سریال باعث شده است این ضعف بیشتر به چشم بخورد؛ در واقع نیروهای امنیتی را طوری نشان دادند که همیشه از "سایه" (مافوق گروه خرابکاران) یک گام عقبترند، در حالی سریالهای امنیتی و پلیسی ساخته شدهاند که کارآمدی و هوشمندی این گروه را بیشتر نشان داده است.
انتقاد گروهی هم به نوع پرداختِ نویسنده و طراح قصه بود؛ میگفتند چرا آنقدر دکتر توفیقی برجستهتر از قهرمان قصه نشان داده میشود و از طرفی چرا آنقدر جوادی در این فصل، ذلیل و تحقیر شد. اول با آن ناز و کرشمههای خاصِ مرضیه، دوم دعوای با توفیقی مقدم و سوم بیماریاش که به بدترین شکل ممکن اتفاق افتاد اما نباید از این نکته هم غافل شویم که راستگویی، صداقت و بردباری "بچهمهندس" در این فصل خودش درسآموزِ برای نسل جدید بود.
یکی از نقدهای دیگر که نسبت به این سریال وجود دارد سوژه سفارشی امنیتی است، سوژهای که واقعاً قابل دفاع است که از ابتدا به تولید ملی، حمایت از نخبگان، نمایشِ اقتدار جمهوری اسلامی در ساخت دستاوردهای دفاعی کشور، نگاهی به معضلات فرزندان بدسرپرست و بیسرپرست و خیلی از اتفاقات دیگر، قابل توجه بودهاند.
بهنظر میرسد اگر سوژه سریال در فصل سوم و چهارم سفارشی شده و بهسمتِ مسائل دفاعی و امنیتی رفته، قابل تقدیر است، چرا که دشمنان ما همیشه برایِ کوچکترین موفقیتهای خودشان هزاران سریال و فیلم میسازند اما گروهی نقد میکنند؛ چرا موفقیت جمهوری اسلامی در ساخت پهپادهایی مثل آرکیو170 بخشی از سوژه یک سریال دنبالهدار است؟
اما با همه این تفاصیل و نقدها، "بچهمهندس" اگر قرار است فصل پنجمی داشته باشد خیلی منجسمتر و اصولیتر وارد میدان شود؛ کار فشرده، شتابزده و رفتار دمدستی، سریال دنبالهدار را دچار آسیب میکند. اگرچه "بچهمهندس" ابتدا و پایانِ خوبی داشت اما میتوانست خیلی بهتر از اینها مدافعِ موفقیتهای فصلهای گذشتهاش باشد؛ فیلمنامه، دغدغه و خیلی بخشهای قدرتمندی متوجه این سریال بوده و نشان میدهد که میخواستند خیلی بهتر از اینها باشند اما زمانِ کوتاه نگذاشت این ظرافتها و دقتها بیشتر اتفاق بیفتد.
برای واکاوی بیشتر از حسن وارسته طراح و سرپرست نویسندگان سریال، محمدرضا رهبری جوادی فصل چهارم، مهشید جوادی بازیگر نقش مرضیه و سهند جاهدی بازیگر نقش بهروز دعوت کردیم در قالبِ نشست بررسی این مجموعه تلویزیونی به همه نقاط قوت و ضعف این سریال بپردازیم.
آنچه در ادامه میبینید و میخوانید ماحصل این نشست بررسی است:
حتی سایتهای قمار آنجا داشتیم
* برخی معتقدند سریال بهسمت سفارشی شدن پیش رفته و بحث گرفتن پهپاد آمریکایی که بهقول بسیاری چَک اول را خیلی خوب زد؛ شاید خیلیها فکر میکردند با سکانس ازدواج، عقد و یا اتفاق دیگری سریال آغاز شود؛ بفرمایید چرا قصه بهسمت فضای جاسوسی و امنیتی رفت و یا طراحی بهگونهای دیگر بود که بسیاری نامش را سفارش و سفارشی میگذارند؟
حسن وارسته: باید به این نکته اشاره کنم که کاشتهایی در فصل دوم داشتیم و البته ماجرا آنجا پلیسی بود، ژالهای وارد قصه میشد که این کاراکتر را سیما تیرانداز بازی میکرد، حتی سایتهای قمار آنجا داشتیم و من وقتی وارد فصل دوم شدم قصهای بود که فصل اول آن را دیده بودیم و وارد فصلی میشدیم که نوجوانی و هویت را روایت میکرد. بهدلیل اینکه شناخت مختصری از نوجوان و موضوع هویت داشتم بهسراغ القای هیجان رفتم.
کوادکوپتری و دوئلی بهسبکِ بچهمهندس
در همان فصل کاشتهایی گذاشتیم که بعد از سه قسمت ابتدایی فصل سوم که جواد جوادی با دو دوستش آشنا میشود جوانیاش را با ورود به منطقه امنیتی شروع میکند، کوادکوپتری و دوئلی که میان جواد جوادی و سعید نصیری شکل میگیرد.
نمیتوانستیم نسبت به نخبگانمان بیاعتنا باشیم
انتهای فصل سوم هم با شکار آرکیو170 تمام کردیم؛ البته آن سمت هم مافیایی وجود داشت که نمیخواستند کوادکوپتری که به اقتصاد ملی کمک میکند وارد عرصه مناقصه شود، ما این کاشتها را قبلاً داشتیم. ما نمیتوانستیم به این شکار بزرگ و تعرضِ بیگانگان بیاعتنا باشیم که دانش نخبگان و دانشمندان ما چه حماسهای آفرید.
وقتی پهپادی به آن مهمی وارد میشود و به نام "جانور قندهار" شناخته میشود و در منطقه، جاسوسی و تعرض میکند؛ شکار که میشود تا جایی پیش میرود، اوباما در قدم اول انکارش میکند و در وهله بعدی درخواست دیپلماسی میکند که "این پرنده را به ما برگردانید."، یعنی حتی پدافندی کشور آماده دفاع شد چون سابقه داشت آمریکا وقتی چیزی را از دست میداد مثل آن "هلیکوپتر کبرا" که برای بنلادن گرفته بودند و فیلمی هم در این باره ساختند، آن پرنده را نابود کردند.
این قرار را در فصل چهارم نگذاشتیم
یا در ماجرای طبس آن بمبارانهایی که صورت گرفته بود یک بخشی، میخواستند آن اطلاعاتی را که پرندهها یا هرچیزی که متعلق به آمریکا بود داشت منهدم کنند؛ پس زمانی که وارد فضایی میشویم که پهپاد جاسوسی میآید بهطور اتوماتیک با تماشاگر قراری میگذارید که ما قرار است به تعرض و دفاع بپردازیم، هم از مخاطراتی که امکان دارد دامان کشور را بگیرد و این قرار در فصل چهارم گذاشته نشد بلکه از همان اوایل فصل سوم این اتفاق افتاد.
پرندهای را شکار کردیم که جاسوس است
در انتهای فصل چهارم بهوضوح گفتیم ما یک پرندهای را شکار کردیم که جاسوس است و جزو قصههای مهم فصل سوم ما بود، حتی هوافضا هم از این اتفاق استقبال کرد و در فصل چهارم این قرار را گذاشتم بهصورت پررنگتر به این موضوع بپردازیم.
واقعاً سفارشی نبود!
خوشبختانه در بحث لجستیک و پشتیبانیهای مربوط به پرندهها و دیگر لوازم و ابزار مربوط به این بخش، ما را یاری دادند، نه سفارشی نبود، یک قصهای بود که خودش به ما میگفت که چهکار کنیم.
ماجرای ماکتهای آرکیو
* بنابراین اطلاعات هم به شما میدادند؟
بله. بهدلیل ضیقِ وقت، نتوانستیم وارد جزئیات بشویم؛ اگرچه در فیلمنامه آن جزئیات وجود داشت منتها بهدلیل کمبود زمان، نتوانستیم به ابعاد مختلف آن بپردازیم. براساس اطلاعاتی که در اختیار ما قرار دادند عملیات ایذایی هم اتفاق افتاد؛ یعنی وقتی پرنده را شکار کردند 5، 6 ماکت شبیه به آن ساختند و با کامیون حمل میکردند بهگونهای که دشمن نمیتوانست تشخیص بدهد پرنده اصلی در کدام کامیون وجود دارد.
* پس شما آن ماکتهایی را که نشان دادید آقای توفیقی ساخته بود، واقعی بود؟
بله.
نمیدانم نویسنده "بچهمهندس5" خواهم بود یا نه؟!
* شما اشاره کردید که کاشتهایی از فصل سوم برای فصل چهارم داشتید؛ برای فصل پنجم چه کاشتهایی برای فصل پنجم داشتید تا مخاطب منتظر فصل جدید "بچهمهندس" باشد؟
من در مورد خودم نمیتوانم قول بدهم که کار را ادامه میدهم چون همین الآن سه چهار کار پیشنهاد دارم و خیلی دوست دارم در خدمت آن کارها باشم. به هر حال آن هم ژانرهایی است که قلقلکم میدهند؛ دو کار خانگی و دو سریال است.
برای مرضیه و جواد فکرهای عجیب و غریبی دارم
* کمدیاند؟
هم کمدی است و هم ژانر سیتکام؛ صحبتی شده است. من تجربه سیتکام را در سریال "زندگی بهشرط خنده" دارم، البته قبلاً مهران مدیری در سریال "پاورچین" و "نقطهچین" سعی کرد این قالب را جا بیندازد.
میخواهم به این نکته اشاره کنم هر نویسنده دیگری هم بیاید قرار است از داشتههای فصول قبل استفاده کند، حتی یکی از دغدغههایم این است که ژاله (سیما تیرانداز) را به قصه برگردانم و اگر بشود از نشانههای قبلی (بهروز) را حفظ کنم چون پایان قصه بهروز معلوم نیست ازدواج میکند یا خیر. البته پیشنهاد من است حتی برای مرضیه و جواد فکرهای عجیب و غریبی دارم.
"بچهمهندس" فصل پنجم دارد
* یعنی فصل پنجمی در کار است؟
نمیگویم نیست قطعاً سفارشی هست اما من هم شرایطی دارم؛ یعنی اگر به توافق برسم اولاً برای نگارش زمان میخواهم و قطعاً تیم تولید هم زمان میخواهد برای تولید. قطعاً به هر صورت شبانهروز کار کنید و اطلاعات بنویسید غلط املایی بالاتر از 10 ساعت کار است.
بهشدت میهنپرستم
* آیا فصل پنجم هم کماکان امنیتی و اطلاعاتی خواهد بود و یا بهسمت اتفاقات اجتماعی میروید؟
اصلاً من قطعاً بهدلیل نگاه ناسیونالیستی، نقدهایی دارم اما بهشدت میهنپرستم و بهشدت خاکم برایم مهم است، یعنی من دوست دارم وقتی در فیلمنامه به مبحث اقتصادی پرداخته میشود درست به آن بپردازم که از چه ناحیهای صدمه میخوریم؛ ما فقط نخبه هوافضا نداریم بلکه در عرصههای مختلف نخبگان و دانشمندان بزرگی داریم که یا با آنها بهشکل قهریه برخورد میکنند یا سازوکار بدی وجود دارد که هر آن امکان دارد بروند.
ما اشاره کوچکی به بحث خودرو کردیم
چه سازوکار و امکاناتی وجود دارد تا اینها را جذب کنیم؟ ما اشاره کوچکی به بحث خودرو کردیم الآن در همین هوافضا بنابر ضرورت بحث دفاعی نخبگان ما گیربکس هلیکوپتر را درست کردند پس چطور ما نمیتوانیم در صنعت خودروسازی از همین دانشجویان و نخبگان برای ارتقای محصولات استفاده کنیم؟ پس مشخصه مافیایی خارج از سیستم وجود دارد که قرار است اقتصاد این کشور و حتی نگاه مردم را به کشور مأیوس کند، سراغ این محورها و موضوعات رفتیم.
آخر این رشته به جای عجیب و غریبی وصل است!
* وقتی وارد این فضای مافیایی شدید برخی به شما هشدارهایی دادند که ورود نکنید؛ واقعیت دارد؟
ملاحظاتی وجود دارد کما اینکه در مباحث انتخاباتی و یا جریانات سیاسی این ملاحظات وجود دارد و ما میدانیم اینها معمولاً در انتخابات مینشینند دست همدیگر را رو میکنند و بهدلیل ملاحظات مهمتری برای حفظ امنیت کشور مجبوریم نگوییم و مجبورند نگویند؛ یک بخش هم خودمان نمیتوانیم ورود کنیم و میبینیم آخر این رشته به جای عجیب و غریبی وصل است...
* بهخاطر همین است که اشاره میکنید و رد میشوید...
عاقل را اشارتی کافی است.
* این اشارهها در داستان اصلی یک مقداری زیاد است. این خردهداستانها در داستان اصلی وجود دارد از جمله آن پدر الناز مافی که همرزم دکتر توفیقی است؛ همرزمی که حتی در جنگ سوءاستفاده کرده است و خود دکتر ظاهراً کاری کرده است عذرش را خواستهاند...
خب! مگر اینطور نیست؛ این واقعیت روز است مگر عباس ایروانی که ماجرایش افشا شد در ماجرای قطعهسازی خودرو؛ چون رسوایی بهبار آمد همهچیز معلوم شد، یا اگر آقای خاوری به کانادا نمیرفت باور کنید هنوز در مسند کار بود.
آیا آقازادهها هنوز جولان نمیدهند؟
* پس شما تعمد داشتید ادامه ندهید؟
بله. به این دلیل که ما میدانیم طرف دزد است اما هنوز سر کار است؛ اینکه چرا هست، سؤالی است که من هم دارم و در اثرم میپرسم. من ایده مافیها را از کجا گرفتم؟ خانمی که با رانت پدرش میآید و با دلار سهمیهای، بوتیکی باز میکند و وقتی افشا میشود آن آدم هنوز در مستند قدرت است. آقازادههایی که ما میگوییم و در فضای مجازی وجود دارد آیا هنوز جولان نمیدهند و هنوز از رانتهای مختلف استفاده میکنند و اظهر من الشمس است.
میخواستیم سر بتراشیم و نشد!
* یکی از نکاتی که خیلی مورد نقد قرار گرفت چیزهایی که خیلی مورد نقد قرار گرفت بحث سرطان، تومور، بحث پزشکی و دوره درمان و جراحی بود که برای جوادی اتفاق میافتد، بسیاری گفتند این فرآیند درمان و نقاهت خیلی زود اتفاق میافتد و بهنوعی که خیلی باورپذیر نیست، از طرفی هم قهرمان قدری در این فصل تضعیف شد طوری که شخصیت توفیقی درخشانتر از جوادی شد.
من قبل از اینکه وارد نگارش شوم، سه طرح نوشتم، بعد به طرح چهارم هم رسیدم که به من گفتند "این طرح آخری را کار کنید". من خیلی استعلام کردم و با سه چهار تا متخصص و جراح صحبت کردم. آن موقع قرار بود واقعاً عمل جراحی از طریق سر، صورت بگیرد؛ ما که نمیدانستیم قرار است بازیگر نقش اول تغییر کند؛ سر تراشیده میشد و من یک سکانس هم نوشته بودم که ماشین اصلاح را بهروز میآورد؛ بعد محمدرضا رهبری که آمد او هم راکورد سریال دیگری بود؛ و در تحقیقاتی که میکردم به ویدئویی رسیدم که در سایت تسنیم منتشر شده بود؛ عمل تومور مغز از طریق بینی.
واقعاً کاوری کارگردان سریال شبی یکی دو ساعت میخوابید و فرصت پیدا نمیکرد نظارت بر تدوین داشته باشد؛ مطمئنم با دانش و شناختی که از او دارم دو تا لایه شب و روز میانِ این اتفاق میگذاشت قطعاً اینهمه نقد و سؤال پیش نمیآمد.
شاید باید سکته مغزی میشد بهجای سکته قلبی!
* یک تناقضی هم برای مخاطب بهوجود آمد این ایست قلبی است و سکته مغزی؟
شاید باید سکته مغزی را نشان میداد تا ایست قلبی! اما این را هم درنظر بگیرید ما بهخاطر کرونا تجهیزات نداشتیم، ما بهخاطر کرونا نمیتوانستیم در بیمارستان کار کنیم و مجبور بودیم دکور بزنیم، حتی در این اتاق آنقدر خاک نشسته بود که مجبور بودیم در بیمارستان تعطیل کار کنیم.
جواد را بهمثابه ایران میبینم
* اصلاً این سؤال بهوجود میآید؛ چرا بهسراغِ تومور مغزی رفتید؛ آیا نخبهها بهدلیل فشارهایی که مغزشان را درگیر میکند دچار این موضوع میشوند و یا این پرداختِ داستانی، دلیل دیگری داشت؟
من واقعاً جواد را بهمثابه ایران میبینم که تمام بلاها سرش میآید و روی پای خودش ایستاده است؛ من پیامم این است که در مطلقترین تاریکیهای شب، روزنهای از نور میآید و خدا به دادمان میرسد، بهشرط اینکه فرد خودش را نبازد؛ داستان جوادی از موشکباران سال 1367 (31 تیر) که جواد را میآورند و میروند پیامی دارد که جنگ تمام نشده است!
باید هزار و یک بلا سرش بیاید تا بپذیریم قهرمان است
در ادامه فصل دوم ما مرارت میبینیم و حتی من عمداً در دیالوگی استفاده کردم که ققنوس از دلِ خاکستر درمیآید. قهرمان باید هزار و یک بلا سرش بیاید تا بپذیریم قهرمان است. مگر قرار نیست الگوسازی کنیم؟ عمداً هم تومور را آوردم که بگویم کسی که تومور گرفته است آخر زندگیاش نیست، نباید ایمانش را از دست بدهد و خودش را ببازد.
این تومور هم پیام داشت
انسان تا زمانی که زنده است باید زندگی کند و بجنگد؛ و این تومور پیامی را القا میکند که باید برای قهرمان شدن و بزرگ شدن با مشکلات جنگید و نخواستیم اتفاقات شعاری پیش برود و تا آخرین لحظه کامِ مخاطب را شیرین کردیم.
امنیتیها میگویند میشود اما تلویزیونیها میگویند نمیشود
* هیچ نیروی امنیتی، کسی را که محافظت میکند به خطر نمیاندازد؛ در فیلم بارها دیدیم که توفیقی در تیررس است، یا در جایی میبینیم که یک نفر در دستشویی موبایل توفیقی را از جیبش درمیآورد و یک نرمافزار روی آن نصب میکند و تمام مکالمات او را شنود کند، آیا این گافهای امنیتی سریال نیست؟
یکسری از این پروندهها واقعی بوده است. ما جلساتی با بچههای حفاظت داشتیم که چند پرونده را در اختیارم قرار دادند از جمله همین نرمافزار بوده و بعضی مستندند، بعضی براساس عنصر خیال برای اینکه دراماتیزه بشود پرداخته شده است، یعنی در واقع چیز ازخوددرآمدهای نبوده است.
ما قهرمانی داریم بهنام توفیقی باید یکمقدار تماشاگر را هم فریب بدهیم؛ ما اگر میخواستیم این ماجرا را از توفیقی در بیاوریم و به زهرا خانم بیاوریم؛ یک ممنوعیت و مشکلی داشتیم ما حتی یک سناریویی داشتیم که شنود در خانه توفیقی گذاشته است، که مجبور شدم بازنویسی کنم، اینجا امنیتیها میگویند میشود اما تلویزیونیها میگویند نمیشود.
اتفاقی که در خانه میافتد زن و شوهریاند میخواهند راحت حرف بزنند ما نمیتوانیم راحت نشان بدهیم دوربین گذاشتن در خانه توفیقی؛ بهترین وضعیتی که میشود در تلویزیون نشان داد بهعنوان کسی که در کار رسانه سابقه دارد، نشان بدهم، اتفاق افتاد.
ماجرای تغییر بازیگران/ افشای یکسری از حقایق
* یکسری حذفیات و تغییر در بازیگران قدری به کار ضربه زد. خلأ قاسم و مسعود احساس میشد و حذف بیبی یکدفعهای از سر سفره عقد و خیلی از اتفاقات مثل کاراکتر کریم که دیالوگهای تکراری مثل آقا باز هم لوبیاپلو که خیلی این حضور خصوصاً در فصل چهارم درک نمیشود...
درباره مسعود و قاسم به این جمله اکتفا میکنم که چند وقت پیش هم استوری کردم گروه جهتم را بیجهت ندادم تغییر؛ من از گردنهگیران باجخور بیزارم! البته بلانسبت قاسم! من پنج بار فیلمنامه را بازنویسی کردم و هر بار بهدلیلی؛ برخی سهمخواهی که آنقدر نقش ما باشد و برخی هم پول و نکاتی دیگر که گروه را متلاشی کردند. من دو تا تیم نویسنده عوض کردم بهخاطر اینکه پیامهای متعددی میدادند که "در این کار حضور پیدا نکنید."
یک روز رفتم به آقای سعدی گفتم که "میخواهم یک ریسک کنم"؛ البته توانایی بازیگری را نادیده نمیگیرم اما اساس هر سریال و فیلمی، فیلمنامه است. اتفاقی که باعث میشود محمود خسرومنش از بیرجند بیاید و دیده شود، همین ویژگی نقشی است که طراحی شده است! نقش باعث میشود که بازیگر توانمند خودش را به چالش بکشد اگر یک نقش سطحی بود که بازیگر توانمندی مثل سهند جاهدی، هدر میرفت.
اتفاقاً فیلمنامه و طراحی نقشِ درست باعث میشود چنین بازیگران توانمندی استقبال کنند و در کار حاضر شوند. خیلی اتفاقات افتاد و ناسزاها شنیدم اما با توجه به دلایلی که اشاره کردم خواستم دست به این تغییرات بزنم که ریسک بالایی هم داشت.
واقعاً در فضای مجازی اذیتم کردند؛ اتحادیه راه انداختند؛ یکی از همینها ادعا کرد که این فیلمنامه حکومتی شده است، شاید فراموش کرده است که قصه را در باملند برایش تعریف کردم چقدر سر ذوق آمد و بعد که نیامد میگفت "پول بهانه بود، به کار حکومتی شدن فیلمنامه نرفتم."، در صورتی که گروکشی کردند و اتفاقات خوبی نیفتاد، در حالی که بازیگرانی مثل فرهاد قائمیان و خانم جوادی دست یاعلی دادند و در کار حضور داشتند.
پای بچهمهندس ماندیم
مهشید جوادی: از پروژههایی با ما تماس گرفتند که ما روزی آرزو داشتیم دفتر کارگردان و تهیهکنندهاش برویم اما بهحرمت بچهمهندس4 همه را رد کردهایم و پای این قرارداد ماندیم.
کریم، راکورد فیلم مهدویان بود
وارسته: در مورد کریم هم باید بگویم عباس جمشیدیفر سر کار مهدویان راکورد ریش داشت و واقعاً در خیلی اوقات دستمان خالی بود، از طرفی کریم یادآور گذشته است؛ کریم کارکرد دراماتیک داشت و به همین خاطر حذفش نکردیم و از طرفی ثریا قاسمی هم بهدلیل سنوسال و فضای پرالتهاب کرونایی، یک بخشهایی در فیلمنامه داشتیم و بهخاطر آن ازدحام نتوانستیم بیشتر از حضور ایشان بهره ببریم.
در همه آن برداشتها، آب میخوردم
* آقای جاهدی، شوخیای که با شما در فضای هم شد همه بر سرِ آن سکانس پایانی و آبخوردنهای شما در هواپیما بود؛ چطور این اتفاق آنقدر جالب از آب درآمد؟
شرایط سختی بود؛ تمام اینها هر برداشت سه چهار بار میرفتیم و در همه آن برداشتها، آب میخوردم و از یک جایی به بعد سخت شده بود. از دوران کودکی هر کاری را که باید اتفاق بیفتد خودم باید انجام بدهم؛ آنجایی که پرت شدم خودم بود از دیوار بالا رفتم خودم بودم.
اتمسفر و محل زندگیام خیلی کمک کرد
* چقدر در عالم واقعیت و اطراف خودتان، چنین رفاقتهایی را که در سریال با جواد به تصویر کشیده شد داشتید؟
اتسمفر و محل زندگیام خیلی به این نشان دادن رفاقت در سریال، کمک کرد، چهبسا رفیقهایی در آن محله و منطقه بودند که بهواسطه رفاقت ایجاب میکرد معتاد بشوند یا حتی به زندان بروند. خیلی خوب این چیزها را یاد گرفتم که رفاقت را با همه جزئیاتش زیرنظر داشته باشم.
جواد جوادی شخصیت محبوبم نیست
* شما بچهمهندس را از ابتدا دنبال کرده بودید؟
من از بچهمهندس اول، پیشنهاد داشتم. جواد جوادی شخصیت محبوبم نیست، سوءتفاهم نشود انتخاب من نیست، شاید میان جواد جوادی و بهروز و یا جواد جوادی و آرش رستگاری؛ آن دو را انتخاب کنم.
حتماً بهسراغِ قهرمانکشی میرفتم
* اگر نویسنده سریال بچهمهندس بودید فصل پنجم را چطور مینوشتید؟
من اگر جای آقای وارسته بودم جواد جوادی را از یک جایی به بعد میکشتم، خودم مدلم این است اتفاقات ساختارشکن را دوست دارم.
نخواستم تقلید کنم و بچهمهندس3 باشم
* آقای رهبری! بهنظرشما که شخصیت اول داستان سریال را بازی کردید پیام مشخص "بچهمهندس" به جامعه چیست و چطور به این تداوم شخصیتپردازی رسیدید؟
سعی نکردم تقلید کنم. جواد جوادی یکسری مشخصهها دارد. شخصیت اول سریال، چارچوبهایی دارد که نمیتواند از آن چارچوبها خارج شود. من سعی نکردم جواد جوادی فصل سوم باشم و همواره دنبال این بودم یک چیزهایی از خودم اضافه کنم. خالق اصلیاش آقای وارسته است، در آن شکی نیست.
هیچ بازیگری نمیتواند بگوید من باعث شدم جواد جوادی به اینجا برسد که الآن هست. هرکس چنین ادعایی کند همان لحظه سقوط کرده و همان لحظه انگار به خودش تیر خلاص زده است. کارگردان و حتی تهیهکننده همه هم و غم خودش را گذاشت کار آبرومندی جمع شود.
چه پیامی داشت؟/ جوادی سفارشی نیست
بچهمهندس بهنظر من یک پیام نداشت کنار داستان اصلی داستانکهایی داشت که هرکدام برای خودش پیامی داشتند اما یک اتفاق متمایزی نسبت به دیگر سریالهای تلویزیونی در "بچهمهندس" وجود داشت که قابل توجه است. تا الآن 4 فصل ساخته شد برای این بود جواد جوادی از دل جامعه بیرون آمده است و یک شخصیت سفارشی نیست. کاراکتر محبوبی که صداقت دارد، از بطن جامعه بیرون میآید، نه پارتیبازی میکند و نه زدوبند دارد و نه رشوه میدهد؛ میجنگد تا نخبه شود.
ماجرای سکانس حرم امام رضا(ع)
* سکانسی که حالوهوای شما را تغییر داد کدام سکانس بود؟
سکانسی بود که با بیبی داشتم متوجه میشود جواد، تومور دارد، یا سکانسی که در حرم امام رضا(ع) بود با حضرت درددل میکنم خیلی به دلم نشست، همین الآن هم که روایت میکنم احساساتی میشوم، چون واقعاً از ته دلم با امام رضا(ع) صحبت کردم و به دلم نشست و مردم هم دوست داشتند.
به من گفتند "مرضیه را مریض بازی نکن!"
* خانم جوادی؛ شما بفرمایید چقدر آقای کاوری از قامتِ بازیگریشان به شخصیتپردازی کاراکترهای "بچهمهندس" کمک کردند.
مرضیه مثل برخی از کاراکترهای دیگر، راکورد فصل قبل بود و تکلیفش روشن بود، خیلی نمیتوانست کارگردان کار خاصی کند. روز اول که آمدیم برای تست گریم و لباس فصل چهارم، آقای کاوری به من گفت "مرضیه را مریض بازی نکن! یک عاطفه و احساساتی در دلِ اقتدار و نخبهبودنش قرار بده!"، واقعاً از حضور دو کارگردان (آقای غفاری و آقای کاوری) لذت بردم.
* کدام سکانس "بچهمهندس" برایتان شیرین بود؟
آن سکانسی که همه دور هم جمع شدیم، بهروز کیک میآورد و بعد از مدتها این خانواده کنار هم قرار میگیرند و جشن برپا میکنند، برایم جذاب بود.
انتهای پیام/+