هویت زن در اسلام و غرب ۲/ سنخشناسی دغدغههای هویتی زنان مهمترین راهبرد مواجهه با مسائل آنان است
یک پژوهشگر حوزه مطالعات زنان معتقد است سنخشناسی، طبقهبندی و تفکیک مسائل و اتخاذ رهیافت نظری و روشی قابل دفاع و متناسب با سنخ مسائل، مهمترین راهبرد مواجهه با مسائل زنان است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شناخت شخصیت زن از دیدگاه اسلام از اهمیت ویژهای برخوردار است، این مسئله بهویژه در عصر حاضر که انبوهی از مسائل و شبهات در موضوع منزلت و حقوق زن در اسلام و در ضمن مقایسه با غرب ایجاد شده است، اهمیت مضاعفی پیدا کرده است.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر محمدرضا کدخدایی، پژوهشگر حوزه مطالعات زنان، در سلسله مقالاتی که آن را در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است، ضمن طرح مسئله هویت زن از منظر اسلامی و تفاوت آن با جهاننگری غربیان، به ارائه راهکارهایی در زمینه شیوه مواجهه اصولی با مسائل مجموعه ناهمگون، شبههساز و مختلکننده شناخت در جامعه پرداخته است که قسمت دوم آن را در زیر میخوانیم:
سنخشناسی، طبقهبندی و تفکیک مسائل و اتخاذ رهیافت نظری و روشی قابل دفاع و متناسب با سنخ مسائل مهمترین راهبرد مواجهه با مسائل زنان است. وظیفه علم و کار علمی آن است که با قاعدهمند کردن و نظاممند کردن ابعاد گوناگون یک پدیده یا موضوع و با ارجاع موضوعات به ریشههای اصلی آن زمینه فهم نظاممند و تعمیمپذیر از مسائل مشابه را ایجاد کند، بنابراین ناگزیر بایستی گستره وسیع مسائل در موضوع «وضعیت زنان» در اسلام تفکیک و سنخشناسی شود.
در یک سنخشناسی مبنایی، جورج ریتزر با نگاهی جامعهشناسانه اعتقاد دارد، همه مسائل و دغدغههای زنانه به دو پرسش بنیادین توصیفی و تبیینی قابل ارجاع است؛ وضعیت زنان را چگونه میدانیم (یا چگونه است)؟ و چرا؟ وی اعتقاد دارد که الگوی پاسخگویی به پرسش توصیفی، مقولههای اصلی طبقهبندی ما از مسائل را فراهم میسازد.1 برخی دستاندرکاران مراکز پژوهشی حوزه مسائل زنان و خانواده به این سنخشناسی ریتزر، خرده میگیرند و مطرح میکنند:
در یک نگاه بهنظر میرسد که ترتیب پرسشهای مطرحشده بر یکدیگر، بهگونهای که ریتزر بیان کرده است خالی از اشکال نیست. گرایشهای مختلف فمینیستی هنگام مواجهه با یک پدیده صرفاً رفتاری، دسترسیها و جایگاههای متفاوت زن و مرد را مشاهده میکنند، اما داوری در مورد این تفاوتها و تعیین مصداق ستمگری و فروتر یا مطلوب دانستن آنها بدون داشتن خطکشی که معیار داوری قرار گیرد، ناممکن است، مثلاً فمینیستهای رادیکال تنها زمانی میتوانند تفاوتها را مصداق ستمگری بدانند که ترسیمی از وضعیت آرمانی و نقطه تعادل داشته باشند، بهعبارت دیگر با وجود اذعان تمامی فمینیستها به تفاوتهای طبیعی اجمالی میان زن و مرد، اختلاف آنها در تعیین نقطه آرمانی است که آنان را به پاسخهای متفاوتی در توصیف و تحلیل وضعیت زنان میرساند و حتی پژوهشهای علمی آنان را جهت میدهد، بنابراین مناسبتر آن بود که بحث از آرمانهای فمینیستی بر پرسشهای دیگر تقدم مییافت.2
آنچه این صاحبمنصب پژوهشی، در مورد لزوم ترسیم وضعیت آرمانی و نقطه تعادل مطرح میکند، نوعی رهیافت غایتگرایانه برای توصیف و تبیین ارزشی یا کارکردی است، بهنظر چند نکته در مورد این خردهسنجی قابل طرح است:
نکته اول، تقسیم مسائل به توصیفی و تبیینی، بر اساس مبنایی منطقی و روششناختی است. اینکه در توصیف وضعیت زنان بر اساس چه رهیافتی عمل شود، در حقیقت ابزار بررسی مسئله توصیفی یا تبیینی است نه سنخ مسئله. رهیافت نظری و روشی برای توصیف یا تبیین در همه علوم بعد از طرح سؤال از چیستی و چرایی و در ذیل روش تحقیق بیان میشود.
نکته دوم، رهیافتهای نظری و روشی برای بررسی مسائل توصیفی یا تبیینی در هر علمی متفاوت است. چگونگی و چرایی این رهیافتهای نظری و روشی نیز مرتبط با مبانی روششناختی است. آنچه این منتقد بهعنوان رهیافت غایتنگری برای بررسی توصیفی و تبیینی مطرح نموده است، اگرچه در علوم ارزشی و الهیاتی رهیافت مناسبی است و در برخی از رویکردهای جامعهشناسی مثل کارکردگرایی نیز مورد توجه قرار میگیرد لکن الزاماً در بررسیهای جامعهشناختی که ریتزر در صدد آن است، روش مناسبی شناخته نمیشود و مدنظر او نیز نبوده است.
نکته سوم، حتی در حوزه ارائه مباحث بهشیوه ارزشمدار نیز رهیافت غایتنگری یکی از رهیافتهای بررسیهای توصیفی و تبیینی است، نه کاملترین و نه الزاماً بهترین.3
دو سنخ پرسش توصیفی و تبیینی که ریترز در دستهبندی مسائل زنان مطرح میکند، بسته به جنس موضوع و هدف پژوهش، در قالب روشهای عقلی، نقلی، شهودی و تجربی زیرمجموعه آن مثل کلام، روانشناسی، تربیتی، جامعهشناسی، حقوق، اخلاق، فقه و... قابل پیگیری است. هر کدام از این علوم، مفاهیم، نظریهها و ابزار سنجش و ارزیابی خاص خود را دارد که بر اساس آن مسائل، صورتبندی و توصیف و تبیین و ارزیابی میگردند.
اگرچه ریتزر سنخشناسی مسائل زنان را در راستای سروسامان دادن به نظریههای مختلف و متشتت فمینیستی ارائه میکند و نگاه او نیز در این مسیر جامعهشناسانه است، لکن با تجرید از لوازم جامعهشناختی و فمینیستی میتوان همین سنخشناسی را در «بررسی هویت زنان در اسلام و غرب» ارائه داد، بنابراین کلیه پرسشها و شبهات اعتقادی در حوزه زنان، ذیل دو پرسش بنیادی «هویت زنان در اسلام و غرب چگونه است؟ و چرا؟» سامان مییابد.
منظور از اسلام، در این پرسش اعتقادات و مبانی محکم دین اسلام است که بهوسیله منابع اصیل دینی یعنی قرآن و سنت پشتیبانی میشود اما سؤال از وضعیت زنان در اسلام ابعاد گوناگونی را میتواند در بر گیرد و در چند سطح مطرح میشود:
ـ اسلام چه ماهیت و هویتی برای زن قائل است و چرا؟
ـ چه منزلت و نظام ارزشی برای او ترسیم میکند؟ و چرا؟
ـ چه حقوقی برای او بهرسمیت میشناسد و چرا؟
ـ چه برنامههای تربیتی برای بارور کردن استعدادهای زنان و تعالیبخشی آنان مطرح میکند؟ و چرا؟
ـ چه برنامههایی برای سیاستگذاری، سرپرستی و پشتیبانی حقوق و امور زنان دارد؟ و چرا؟ (این برنامههای تربیتی و ولایی بر اساس چه منطقی استوار است؟).
با وجود اینکه ابعاد و سطوح مختلفی برای بررسی وضعیت زن در اسلام مطرح است لکن گزینش یک چشمانداز مناسب و متناسب با اهداف پژوهش برای ورود به مسائل و همچنین تنظیم و طبقهبندی مسائل در پژوهش ضرورت دارد. در این پژوهش در صدد هستیم از چشمانداز «حقوق» و بهمنظور توضیح و تبیین تفاوتهای حقوقی زنان، به توصیف و تبیین موقعیت زنان در اسلام بپردازیم. در تبیین علت چنین گزینشی، بایستی به چند پرسش مهم در این زمینه پاسخ دهیم.
پرسش اول: با تمرکز بر سطح حقوقی وضعیت زنان در اسلام، دیگر ابعاد و مسائل زنان چگونه پوشش میگیرد و شبهات مربوط به آن پاسخ داده میشود؟
پاسخ این پرسش در گروی توجه به دو نکته است؛ 1 ـ ماهیت نظاممند و سیستمی سطوح مختلف مسائل زنان و نظام معرفتی دین. 2 ـ اتخاذ رهیافت نظری و روشی مناسب برای توصیف و تبیین مسائل بهگونهای که دربرگیرنده حداکثری سطوح مسائل باشد.
اعتقاد داریم سطوح پنجگانهای که برای مسائل ذکر کردیم، ارتباط عمیق و نظاممندی با یکدیگر دارند. معارف دینی که در پاسخ به این مسائل تنظیم میشود بهروی هم یک نظام معرفتی در موضوع زنان تشکیل میدهند. نظام معرفتی در حوزه مسائل زنان با ارتباط با دیگر نظامهای معرفتی نظام معرفتی دینی را در سه سطح اعتقادی، ارزشی و رفتاری پوشش میدهد.
براساس این فرض، گزارههای دینی در همه سطوح مطرحشده یک هویت ارتباطی با دیگر سطوح معرفتی دارد که توجه به آن برای توصیف دقیق و تبیین شایسته مسائل ضرورت دارد، بنابراین اگرچه از چشمانداز حقوق و بهمنظور پاسخ به شبهات حقوقی زنان میتوان وارد بررسی وضعیت زنان شد، لکن برای این منظور توجه به مباحث هستیشناختی، ارزششناختی، تربیتی و سیاسی نیز اجتنابناپذیر است.
دستیابی به پاسخهای صحیح و منطقی در مورد وضعیت حقوقی زنان و دفاع از عادلانه و حکیمانه بودن آن متوقف بر شناخت معیارها و ملاکهای ارزشی و اخلاقی است. مسائل مربوط به حوزههای علوم دستوری و ارزشی نیز همانگونه که در رهیافت نظری و روشی توضیح خواهیم داد، در گروی شناسایی حقیقت انسان، ابعاد وجودی، آغاز و انجام، کمال و سعادت نهایی او است،4 بنابراین اگرچه هدف پررنگشده این سلسله نوشتارها پاسخگویی به شبهات حقوقی زنان است لکن برای این منظور پاسخگویی به شبهات ناظر به هویت و منزلت زن اجتنابناپذیر است.
پرسش دوم: اساساً چرا با زبان و عینک حقوق وارد مباحث و مسائل مربوط به زنان و هویت زنان میشود و پاسخ داده میشود؟
در یک پاسخ اجمالی در سه محور میتوان به علت چنین انتخابی پرداخت: 1 ـ در عصر حاضر گفتمان حقوق، سلطه بلامنازع دارد. 2 ـ زبان حقوق منشأ شکلگیری بسیاری از جریانهای اجتماعی و از جمله جنبش فمینیستی شده است و بهتبع آن شبهات دینی گسترش مییابد. 3 ـ در اسلام ظرفیت مناسب برای همراهی با زبان حقوق وجود دارد.
در دوران مدرن و بهطور ویژه نیمه دوم قرن بیستم «حق بهعنوان یک مفهوم پایه و بنیادین» وارد گفتمان اجتماعی گردید و فراگیر شد.5 برخی اندیشمندان، حق را بهمنزله «زبان برتر» و بهمنزله «برگ برنده» معرفی میکنند.6 برخی دیگر اعتقاد دارند حق «تعیینکننده» و «سرنوشتساز»7 است.8 برخی حقوق انسان را بهعنوان «علت وجودی و هدف غایی» نظام اجتماعی بهشمار میآورند و قائلند؛ هدفی که با «حقوق انسان» هماهنگ و منطبق نباشد، مشروعیت ندارد.9 اندیشمند دیگری «حق انسان» را نهتنها مفهوم مقوم اخلاق بلکه مهمترین و بنیادیترین جزء سازنده اخلاق، حقوق و سیاست معرفی میکند.10 از مهمترین ادله سیطره گفتمان حقمحور در قرن بیستم آن است که اگر کسی بخواهد از درستی، شایستگی و ارزشمندی رفتار یا اعتقادات خود دفاع کند با زبان حقوق سخن میگوید و به مفهوم حق داشتن استناد میجوید.11
«حقوق» در قرون اخیر بخش قابلملاحظهای از فضای مباحث و مجادلات سیاسی، قانونی، اخلاقی، دینی و اجتماعی را به خود اختصاص داده و به گفتمان مسلط این حوزهها تبدیل شده است. بسیار اتفاق میافتد که حاکمان، شهروندان، کارمندان، مدیران، پدران، مادران، همسران، فرزندان، متهمان، مجرمان، جنایتکاران، بزهدیدگان، گروهها، نهادها، حکومتها و مکاتب، برای دفاع از مشروعیت نظر و عمل خود یا زیر سؤال بردن دیگران به زبان حقوق متوسل میشوند. مکاتب و حکومتهای الهی و بشری نیز برای به چالش کشیدن طرف مقابل عمدتاً «حقوق» را به رخ یکدیگر میکشند و علیه یکدیگر اعلامیه و قطعنامه صادر میکنند.
حوزه مباحث زنان و خانواده نیز در سطح خرد و کلان از سلطه گفتمان حقوق در امان نبوده است. هرکدام از زنان و مردان در خانواده و نهادهای اجتماعی با توسل به زبان حقوق دیگری را منکوب و سرکوب میکنند. فمینیسم و جنبشهای فمینیستی نیز از همان ابتدای شکلگیری تا کنون، در جهت رسیدن به اهداف خرد و کلان بهطور گسترده از گفتمان حقوق بهرهها بردهاند. شعار احقاق حقوق زن اولین، پرطنینترین، بانفوذترین و مستمرترین راهبرد فمینیستی در به هم ریختن سازوکارهای اجتماعی است،12 که با تحول نظریههای فمینیستی به راهبرد برابری حقوق، تشابه حقوق و حتی برخی شعارهای افزونخواهانه حقوقی تبدیل شد.13
بنابراین فمینیسم و رویکردهای فمینیستی مشروعیت و بقاء خود را مدیون گفتمان حقوق هستند. از دیگر سو، بسیاری از راهبردها و راهکارهای امواج و نظریههای مختلف فمینیستی با ارجاع به گفتمان حقوق سامان مییابد. سقط جنین، اوتانازیا، داشتن روابط آزاد جنسی، پورنوگرافی، همجنسگرایی و... در بسیاری از رویکردها با استناد به مفهوم حق داشتن تبیین، تحلیل و توجیه میشود.14 از آنجا که بسیاری از شبهات حوزه زنان ریشه در گفتمان حقوق دارد، شایسته است پاسخ نیز با همان زبان حقوق ارائه گردد، تا امکان مفاهمه و اقناع با این همزبانی بالا رود. وجود زمینههای استدلال با زبان حقوق در مباحث دینی این امکان را برای ما ایجاد میکند تا از این ابزار برای دفاع از گزارههای دینی در مورد زنان استفاده کنیم.
پرسش سوم: آیا عینک و زبان حقوق مناسبترین روش برای بررسی مباحث و مسائل مربوط به زنان است؟
پاسخ: استفاده از زبان حقوق بیش از اینکه مناسبترین روش باشد اجتنابناپذیرترین روش است. گستردگی مفهوم حق و حقمداری در تبیین نظام ارزشی، قانونی و سیاسی در قرن بیستم تا آنجاست که اندیشمندی میگوید: «ما در دوران شیفتگی نسبت به حق زندگی میکنیم». دانشمند دیگری زندگی ما در قرن حاضر را «تحت نفوذ صنعت حق» توصیف میکند، بهخاطر همین سلطه گفتمان حقوق، بیشتر بر نکات مثبت آن تأکید شده است و برخی آسیبهای آن نادیده گرفته میشود.
برخی فمینیستها اعتقاد دارند زبان حقوق، مردسالار، خشن، پرخاشگر، فردگرا، تفرقهافکن و عاطفهستیز است، از این رو توصیه میکنند مناسبات اجتماعی بایستی بر اساس فضیلتهای ارتباطی، اتحادی و عاطفی اخلاقی بنا شود.15 اینان اعتقاد دارند حقوق بر اساس عقلانیت و عدالت به این سرانجام سستبنیان رسیده است لذا ضرورت دارد روابط اجتماعی بر اساس زبان عاطفه و محبت که به طبع انسانی بشر نزدیکتر است، پایهگذاری شود.16 مهمترین آسیبهای تسلط گفتمان حق بهقرار ذیل برشمرده میشود: الف. بیحدوحصر بودن حقها، ب. ماهیت سرکش و ستیزهجوی حقها، ج. مبنای فردگرایانه و خودمحورانه حقوق، د. ماهیت اخلاقگریز یا اخلاقستیز حقوق، ه. مقتضای تفرقهافکن و اتحادسوز حقوق.17
بیحدوحصر بودن حقها، آن را از کنترل خارج میکند. حقوق تابعی از هویت تمامیتخواه و سیریناپذیر طبع بشر است. وقتی که زبان حق مسلط میشود، هیچ محدودیتی را برنمیتابد. زبان حقوق، توان مشروعیتبخشی به هر اندیشه و امتیازی را دارد. فجیعترین جنگها و خونریزیها و بدترین مفاسد اخلاقی و رفتارهای مفسدانه با زبان حقوق تئوریزه میشود، حتی یکی از نویسندگان مسلمان (در مقام توجیه یا توصیف وضعیت اخلاقی غرب معاصر)، تصویب و تجویز و حتی تحسین اخلاقی همجنسبازی یا زنای با محارم را از آن رو میداند که انسان بیش از آن که حیوانی تکلیفمدار باشد انسانی حقمدار است!18
ماهیت سرکش و ستیزهجوی حقها، یکی دیگر از ویژگیهای زبان حقوق قلمداد میشود که تحت تأثیر همان بیحدوحصری زبان حقوق است. این ویژگی باعث شکلگیری روابط اجتماعی طلبکارانه در اجتماع و سیستمهای اجتماعی میشود. این ویژگی خصوصاً در عرصه خانواده، وضعیت بسیار نابسامانی را رقم میزند. زبان حقوق زبان سلطه من، ملک من، نفع من، آزادی من و... است. هرجا «من»ها پررنگ شود، «ما» تضعیف میشود، بنابراین اقتضاء فردگرایانه و خودمحورانه حقوق، ضد انسجام اجتماعی عمل میکند.
ماهیت عدالتمحور حقوق، روابط خشک کلیشهای و گاه اخلاقگریزی را رقم میزند که با طبع انسان کمتر همخوانی دارد. برخی اندیشمندان اسلامی اعتقاد دارند انسان فطرتاً کمالطلب است و برای رسیدن به کمال نیازمند اتحاد و تعامل با همنوع است، عدالت ضرورت این اتحاد و تعامل است، لکن اتحاد مبتنی بر عدالت تصنعی و قهری است در حالی که اتحادی که بر پایه محبت باشد طبیعی است، پس در صورتی که بتوان سازوکارهای ارتباطی و اجتماعی را بر اساس محبت پیاده نمود جامعهای کارآمدتر خواهیم داشت، چون ابتناء بر وحدت طبیعی بر وحدت جبری و صناعی کارآمدتر است.19
از دیگر سو، زبان حقوق زبان تکلیف نیز هست. ماهیت تکلیف ایجاد محدودیت و سلب آزادی عمل را رقم میزند که با طبع تکلیفگریز انسان ملازم نیست، حتی طبیعیترین و لذتبخشترین رفتارها و امیال وقتی رنگوبوی اجبار و تکلیف به خود بگیرد نامطبوع و گاه منزجرکننده جلوه مینماید.
اعتقاد داریم که برخی از این اشکالها موجه و اجتنابناپذیر، برخی غیرموجه و برخی دیگر از لوازم نظام حقوق غرب است، به هر تقدیر بهنظر نگارنده، زبان دین زبان حقوق نیست بلکه زبان تعبد و بندگی است و شایستهترین روش برای ورود به پرسشهای دینی در مورد هویت زن توسل به زبان تعبد و بندگی است. اگرچه زبان تعبد و بندگی از پشتوانهها و مبانی متین و عقلانی برخوردار است،20 لکن توسل به زبان تعبد به خودی خود، برای توجیه و توضیح شبهات در حوزه وضعیت و هویت زنان در اسلام و غرب برای همه سطوح مخاطبین کارآیی لازم را ندارد. علت اصلی این امر توقف زبان تعبد بر مباحث عمیقتر اعتقادی، ارزشی و رفتاری از یک سو و سلطه گفتمان حقوق از سوی دیگر است اما با توجه به اینکه زبان حقوق طبق الگو و استدلال خاص و در ضمن پیرایش لوازم منفی آن میتواند زیرمجموعه زبان تعبد نیز قرار گیرد و بهوسیله آن پشتیبانی گردد، توسل به زبان حقوق بلااشکال و برای اهداف این پژوهش اجتنابناپذیر خواهد بود.
در ادامه ضمن پایهریزی یک چارچوب نظری منسجم، به بررسی هویت زن در اسلام و غرب خواهیم پرداخت.
ادامه دارد... .
1. جرج ریتزر. نظریه جامعهشناسی در دوران معاصر. ترجمه محسن ثلاثی. چاپ دوم. انتشارات علمی. 1374. ص468.
2. ر.ک: مجموعه مقالات دائرة المعارف روتیلج. فمینیسم و دانشهای فمینیستی. ترجمه عباس یزدانی و بهروز جندقی. چاپ دوم. انتشارات دفتر مطالعات و تحقیقات زنان. 1388. ص99.
3. در مباحث روشی به برخی از رهیافتهایی که قسیم رهیافت غایتنگری است و میتواند ابزار توصیف و تبیین وضعیت زنان قرار گیرد، اشاره میکنیم.
4. محمد حسینزاده. درآمدی بر معرفتشناسی و مبانی معرفت دینی. قم. انتشارات مؤسسه پژوهشی امام خمینی(ره). 1388. ص16.
5. بسیاری از اندیشمندان معاصر در بررسی پیشینه حقمداری آن را وامدار هابز میدانند که حق را مرکز مباحث خود قرار داد. رجوع شود به: نبویان. تاریخچه و مفهوم حق. ص23 بهنقل از:
See : arthur j.dyck, "rethinking rights and responsibilities" in: The Moral Bonds of Community , p15.
6. Ronald dworkin. Rights as trumps. In: theories of rights, p153: carl wellman, "concepts of right, in: encyclopedia of ethics. v3. P1501, jules L. coleman, risks and wrong. P337
7. Decisive.
8. tom campbell , rights: a critical introduction.
9. همان.
10. Tom campbell, Rights: A Critical Introduction, p189; jeremey waldron, Rights, in: A companion to Contemprorary Political Philosophy , p575.
بهنقل از محمد راسخ: حق و مصلحت: مقالاتی در فلسفه حقوق. فلسفه حق و ارزش. ص151.
11. Ruth Chadwick, Encyclopedia of Applied Ethics, v.3, p883
بهنقل از: تاریخچه و مفهوم حق، نبویان ص27.
12. حمیرا مشیرزاده، از جنبش تا نظریه اجتماعی (تاریخ دو قرن فمینیسم)، تهران، شیرازه، 1381، ص52-126
13. راهبردهای برابری و تشابه عمدتاً بهوسیله فمینیستهای لیبرال، فمینیستهای مارکسیست و فمینیسمهای سوسیالیست و اگزیستانسیالیست پیگیری میشود و راهبردهای افزونخواهانه بهوسیله برخی طیفهای فمینیسم رادیکال.
ر.ک.: رزماری تانگ. درآمدی جامع بر نظریههای فمینیستی. ترجمه منیژه نجم عراقی. تهران. نشر نی. 1391. ص15-27.
14. محمدرضا کدخدایی، مبانی مقایسه ارزشی نظام حقوق زن در اسلام و فمینیسم؛ فصلنامه پژوهشی مطالعات راهبردی زنان، ش57، پاییز91.
15. پیتر جونز. همان. ص9.
16. رابرت. ال. هولمز. مبانی فلسفه اخلاق. ترجمه مسعود علیا. تهران. نشر ققنوس. 1385. ص401-433
17. ر.ک.: پیتر جونز، مفاهیم بنیادین حقوق، ترجمه سید رضا حسینی، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، 1387، تهران، ص7.
18. عبدالکریم سروش
19. مسکویه. ابوعلی. 1411. تهذیب الاخلاق. قم. بیدار. 129.
20. لزوم تعبد در نظام تشریع محصول استدلالهای عقلی بهروشهای مختلف است. ربوبیت تکوینی و تشریعی از لوازم توحید، بهعنوان محوریترین و مبناییترین اصل حاکم بر نظام تکوین و تشریع است. مفهوم رب در ربوبیت الهی، به معنای «مالک مدبّر»، هم به شأن مدبّریت انحصاری خداوند اشاره دارد و هم مناط و علت مدبّریت را که همان مالکیت حقیقی خداوند است بیان میکند. توحید در خالقیت و مالکیت بهمعنای توحید در ربوبیت و نفی هر گونه شرک است، برایناساس اگر خداوند خالق مالک مدبّر اثبات شود، انسان هیچ گونه شأن و صلاحیتی جز مملوکیت و معبودیت نخواهد داشت. راهیابی به اصل لزوم تعبد از طریق رهیافت غایتنگری دینی نیز قابل استدلال است، بر این اساس، خداوند متعال مبنا و خاستگاه منحصر قانونگذاری برای انسان است. خالقیت، مالکیت، غنا، فیاضیت، علم و حکمت الهی، صفاتی است که برای استنتاج لزوم تعبد به قوانین الهی بر اساس رهیافت غایتگرایانه الهی ضرورت دارد. در جهانبینی الهی انسان موجودی است که در وجود و بقا بهصورت آن به آن وابسته به خالق هستی و تحت سلطه و احاطه اوست، هموست که مخلوقات را آفرید و مالک همه آنهاست، انسان را بهعنوان گل سرسبد بوستان خلقت شرف وجود بخشید و استعداد جانشینی خویشتن را به او ارزانی داشت، فیاضیتش اقتضاء دارد برای فعلیت بخشیدن به این استعداد و همه ابزارهای رسیدن به سعادت و کمالش را در اختیار او قرار دهد، همانطور که همه مخلوقات را برای او و در خدمت او گذاشت و سختافزار هدایتش را فراهم کرد برنامه هدایت و نرمافزار کمالش را نیز در قالب دین و تشریع برنامه هدایت و ابعاث پیامبران کامل نمود، از آن جهت که؛ اولاً خالق و مالک هستی است ثانیاً حکمت و فیاضیت او مقتضی است ثالثاً به تمام ابعاد وجودی انسان و مخلوقات علم و اشراف دارد و سعادت و کمال آنها را بهتر از خود ایشان تشخیص میدهد، رابعاً بهلحاظ غنای ذات هیچ گونه سود و زیان شخصی برای او متصور نیست، مرجع منحصری است که حق تشریع و تقنین دارد لذا آنچه بر اساس خواست و اراده او که بهوسیله انبیاء و در مجرای ادیان الهی و اکمل آن یعنی اسلام نازل گردیده است مرجع و مبنای منحصر مشروعیتبخش به برنامهها و اعتبارات و الزامات فردی، اخلاقی، اجتماعی، تربیتی و... خواهد بود. بر اساس هر دو استدلال، تعبد به قوانین و مقررات شرعی حتی در صورتی که وجوه علمی و عقلی آن برای ما آشکار نباشد ضرورت دارد، هم بهخاطر اینکه انسان شأنی جز مملوکیت و عبودیت ندارد و هم بهخاطر اینکه منفعت و سعادت انسان منحصراً در گروی توکل به خالق فیاض غنی علیم حکیم است.
انتهای پیام/+