تکیه تسنیم| ترسیم "معشوق"، جای توصیف "معصوم" را گرفته است!/ «پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر» را برای امام حسین نسروده بودم! + فیلم
سعید بیابانکی معتقد است که وظیفه اصلی شعر آیینی بازگو کردن فضیلتهای واقعی معصوم است و این اتفاق فراتر از توصیف زیبایی یا قدرت آنهاست.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سعید بیابانکی شاعر نامآشنا و برجسته کشور مهمان "تکیه تسنیم" در دهه اول ماه محرم بود. او در گفتوگو با تسنیم به ارزیابی وضعیت شعر آیینی پرداخت و به این سؤال پاسخ داد که آیا شعرهای آیینی خوب در هیئتها و یا تولیدات عرصه موسیقی راه پیدا میکند یا خیر؟
در زیر این گفتوگو را از نظر میگذرانید:
تسنیم: عدهای از اهالی ادب و شاعران معتقدند که بخش زیادی از شعرهای سروده شده توسط شاعران آیینی کشور از کیفیت بالایی برخوردار نیستند و به همین دلیل ماندگار نمیشوند؛ در حقیقت اشعاریاند که تنها برای یک مراسم سروده شده، خوانده میشود و تمام. با این اوصاف؛ شما وضعیت شعر آیینی را چگونه ارزیابی میکنید؟
شعر خوب داریم، اما تریبونی برای عرضه خیر!
بنده معتقدم که شعر آیینی خوب هنوز هم سروده میشود، اما شاید خوانده و یا شنیده نمیشود. علت این موضوع این است که مردم فکر میکنند شعر آیینی همانهایی است که مداحان و ذاکران میخوانند در صورتی که واقعاً اینگونه نیست. به نظرم شعر آیینی خوب یک گونه مکتوب است که باید در کتابها چاپ شده و روی آن تحلیل شود و برهمین اساس، خوانندگان شعر و کتاب سراغش بروند. البته اگر ذاکران و مداحان نیز آن را خواندند، توفیقی برایشان است.
دو برنامه در کشور وجود داشت که منجر به معرفی شعرها و شاعران خوب میشد که البته یکی از آنها دیگر برگزار نمیشود. برنامه اول شب شعر عاشورا در شیراز است که بالغ بر 30 سال عمر دارد و مردمی است و برنامه دیگر کنگره شعر «میلاد آفتاب» است که 18 سال در خمینیشهر برگزار میشد. هر دو برنامه به ظهور و بروز شاعران خوب منجر میشد. در شرایطی که این برنامهها کمرنگ و یا تعطیل شده است، این چنین احساس شود که شعر خوب نداریم. بنابراین شعر خوب داریم اما تریبونی برای عرضه وجود ندارد. برای مثال رسانه ملی به شعرهای خیلی از افراد نمیپردازد.
برای هر توانایی مسابقه در تلویزیون داریم، به غیر از شعرخوانی
چگونه است که برای هر توانایی خاص، مسابقهای در تلویزیون داریم، اما برای شعرخوانی و به ویژه شعر آیینی چنین چیزی وجود ندارد؟ برای مثال برنامههایی نظیر «کودک شو»، «بینهایت شو» و ... داریم اما برای شعر آیینی چنین چیزی نداریم. اگر چنین برنامههایی برگزار شود، قطعاً آثار خوب بیرون میآید. در حقیقت جای خالی رویدادی که بتواند انگیزه معنوی برای شاعران ایجاد کند، احساس میشود. برای مثال، دقت کنید که برنامهای مثل «عصر جدید» تبدیل به جایی برای ظهور و بروز استعدادها شده است و باید در این زمینه به استعدادیابی در حوزه شعر نیز دقت شود.
بنده شخصاً بارها به مدیران تلویزیون و یا تهیهکنندگان طرحهایی دادهام اما خیلی جدی نمیگیرند. به صورت کلی شعر خیلی جدی گرفته نمیشود و به همین میزان هم احساس میکنیم که شعر خوب سروده نمیشود.
- به نظر شما چرا شعرهای خوب به هیئات و یا عرصههای موسیقی راه پیدا نمیکنند و به جای آن شعرهای ضعیف با مضامین غلط به این عرصه وارد میشوند؟
شاعر آیینی از چه چیزی باید تأثیر بگیرد؟!
به نظرم آن چیزی که در مجالس باب شده این است که حرفی بزنیم که یا اغراقآمیز و یا خیلی تأثرآمیز باشد که به هر قیمتی مردم را به گریه بیندازد. این موضوع نه درست است و نه کسی بدان توصیه کرده است. یعنی تاکنون در روایتی نشنیدهام که بگوید «شعری خوب است که مردم را به گریه بیندازد»؛ اگر هم گفته شده دارای مبنای ذوقی است و نمیتواند معیار قرار گیرد. دقت داشته باشید که شاعر از همه چیز میتواند تأثیر بگیرد اما در این حوزه چون حوزه معرفتی و اعتقادی است به نظرم باید شاعر یا از احادیث تأثیر بگیرد، یا از خطبهها و مقاتل و یا از آیات قرآن. این حوزه جایی نیست که شاعر بتواند از خودش حرفی اغراقآمیز را دربیاورد.
توصیف معشوق به جای توصیف معصوم نشسته است!
یکی از چیزهایی که میتواند مبنای ادبیات عاشورایی باشد، خطبه حضرت زینب و امام سجاد علیه السلام است. وقتی این خطبهها را میخوانید آیا با اغراق و تضرع روبهرو میشوید؟ تماماً شکوه و بیدارگری است. بنده معتقدم که مبنای ادبیات عاشورایی همین دو خطبه است، اما شعر امروز ما از این مضامین و مفاهیم فاصله گرفته است. مثلاً فرض کنید که در شعر خود خطاب به معصوم بگویید که چه قدر زیبا و یا قدرتمند هستی، آیا این صفات برای معصوم فضلیت است؟ خیر. چرا که این ویژگیها را افراد زیاد دیگری میتوانند داشته باشند. وظیفه شعر بازگو کردن ویژگیهایی است که فضیلت واقعی معصوم به شمار میروند. متأسفانه توصیف معشوق به جای توصیف معصوم نشسته است که اصلاً شایسته نیست.
- یکی از جنبههای مهم در واقعه عاشورا، «عشق» است؛ عشق پدر به فرزند، مادر به فرزند و ... در بالاترین سطح دیده میشود و در افقی بالاتر شاهد عشق بنده به پروردگار هستیم. به نظر شما آیا این جنبه در اشعار آیینی ما مورد توجه قرار گرفته است؟
2 اَبَرشعر که تا ابد متر و معیار شعر آیینی است
دو شعر خوب که من اسم آنها را «اَبَرشعر» میگذارم داریم که تا ابد میتوانند متر و معیار باشند. یکی از اینها 12 بند محتشم کاشانی است که در زمان صفویه سروده شده است. به نظرم در شعر محتشم اوج مرثیه را میبینیم و یکی از شاهکارهای مرثیه در شعر فارسی به شمار میرود. حال جالب است که این اَبَر شعر کمتر در مجالس خوانده میشود و تنها یکی دو مصرع از آن مشهور شده است.
در نقطه مقابل "گنجینهالاسرار" عمان سامانی را میبینیم که در زمان قاجاریه سروده شده و قالب مثنوی دارد. عمان سامانی تحت تأثیر مولانا است و خیلیها وقتی گنیجنه الاسرار را میخوانند، احساس میکنند که مولانا آن را سروده است. در اشعار او بیشتر تغزل وجود دارد و فضای عاشقی را به وضوح میتوان دید. برای مثال، در این کتاب مصرع «باز لیلی زد به گیسو شانه را» میبینید که در ابتدا فکر کنید که شعر عاشقانه میخوانید اما آرام آرام تبدیل به مرثیه میشود و یا گفتوگویی که میان امام حسین و حضرت زینب تصویر شده شاهکار است.
- در پایان، اگر خاطرهای دارید از خوانده شدن اشعارتان در جایی خاص که حس و حال خوبی برایتان ایجاد کرده است بفرمایید.
شعری که با پای کلمات از تهران تا آلمان رفت!
یکی از خاطرات شیرینی که دارم به حدود 20 سال پیش بازمیگردد. در خیابان چهارباغ اصفهان و در کتابخانه امام صادق شب شعری برگزار میشد و من در آنجا شعر میخواندم. جلسه هم بسیار شلوغ بود و عدهای از مخاطبان بیرون بودند و از طریق پروژکتور برنامه را میدیدند. در آن جلسه این شعر را خواندم:
دشت میبلعید کم کم پیکر خورشید را
بر فراز نیزه میدیدم سر خورشید را
آسمان گو تا بشوید با گلاب اشکها
گیسوان خفته در خاکستر خورشید را
نیمی از خورشید در سیلاب خون افتاده بود
کاروان میبرد نیم دیگر خورشید را
بعد از اینکه جلسه تمام شد، آقایی آمد و به من گفت شما این شعر را میخواندید؟ پاسخ دادم بله. ادامه داد که من ساکن آلمانم و با این شعر بسیار خاطره دارم. 7-8 سال است که این شعر را در آلمان و در مسجدی که شیعیان در روز عاشورا جمع میشوند میخوانیم و با آن سینه میزنیم. اکنون از اینجا رد میشدم و شعرتان را شنیدم که توجهم جلب شد. با خودم گفتم شعر آیینی که بدون هیچ چشمداشتی سروده شده باشد، گاهی اوقات سر از آلمان درمیآورد. جایی که شاید خودتان نرفته باشید اما شعرتان به آنجا سفر میکند.
شعر مشهور سعید بیابانکی که برای امام حسین سروده نشده بود، اما صاحبش را پیدا کرد
خاطره دیگری که دارم مربوط به بیت مشهور «پیچیده شمیمت همه جا، ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش وا شده باشد» است. به یاد دارم که این شعر را تازه سروده بودم و برای اینکه یادم نرود آن را در شبکه فیسبوک نوشتم. آن روزها موبایل هم نبود و برای دسترسی به فیسبوک فقط از طریق کامپیوتر میشد. چند روزی گذشت و دیگر دسترسی به اینترنت نداشتم. عصر جمعه بود که اخبار 20:30 را گوش میدادم و گوینده خبر وقتی میخواست خداحافظی کند ناگهان این بیت را خواند. بسیار تعجب کردم که این شعر چگونه به 20:30 راه یافته است؟ وقتی فردا به سرکار رفتم و کامپیوترم را باز کردم دیدم که این بیت تا چه اندازه به اشتراک گذاشته شده و بازخورد گرفته است. شاید بیش از 10-20 هزار بار لایک شده بود که در آن زمان عدد زیادی به شمار میرفت.
حال جالب است بدانید که این شعر را برای امام حسین نسروده بودم؛ نیتم شهیدی بود که سر نداشته است. خاطرهای را از او در یکی از روزنامهها خوانده بودم و همین موضوع باعث شد که این بیت را بسرایم. در آن خاطره آمده بود که در زمان جنگ وقتی بچهها میخواستند به خط بروند، فردی حضور داشته که پیشانی همه را میبوسیده اما اجازه نمیداد که هیچ کس پیشانی او را ببوسند. او شهید میشود و زمانی که پیکرش را برمیگردانند، دوستانش میگویند که اکنون بهترین زمان برای این است که پیشانی او را ببوسیم. وقتی سراغ پیکرش رفتند دیدند که او اصلاً سر ندارد! این خاطره عجیب را خواندم و میخواستم چیزی بگویم که از نظر مضمونی برای همیشه بماند. با این حال مردم برداشت عاشورایی از این شعر کردند و در نهایت یکی دو سال پیش تیتراژ سریال «مرضیه» شد.
اتفاق عجیبتر این است زمانی که ماجرای شهادت شهید حججی پیش آمد، این بیت دوباره همه جا نوشته و خوانده شد، چرا که به حال و هوای او هم بسیار نزدیک بود. هنوز پیکر ایشان را بازنگردانده بودند که شب شعری برایش برگزار کردند. من در آنجا این شعر را خواندم در حالی که پدر ایشان نیز در آنجا حضور داشت. بعد از شعرخوانی، پدرش من را دید و گفت شعر بسیار زیبایی را سرودید.
فکر میکنم خود شهید را هم یکبار دیده بودم. چند سال پیش در نمایشگاه کتاب، انتشارات شهید کاظمی حضور داشت. عدهای از کارکنان آن سراغ من آمدند و گفتند به غرفه ما هم سری بزنید. دیدم همشهری هستیم و سراغشان رفتم. دیدم که پسر جوانی در آنجا نشسته و خیلی ما را تحویل گرفت. وقتی که ایشان شهید شد، مسئول انتشارات به من گفت که همان پسر جوان، شهید حججی بود. به نظرم این بیت صاحبان خودش را پیدا کرد.
گفتوگو از: علیرضا رحیم بصیری
انتهای پیام/