نگاهی به شهر گربهها/دغدغهای مهم که که با انبوه موزیک و ضعف قهرمان کمرنگ میشود
شیوه پرداخت شهر گربهها برای انتقال پیام خود به بچهها کمی کمرنگ و در لایههای زیرین خود مخفی شده است. البته بچهها در نهایت دریافت خود را از مضمون فیلم خواهند داشت خصوصاً آنکه والدین همراه بچهها این مهم را توضیح میدهند.
خبرگزاری تسنیم-محمدباقر صنیعی منش: شهر گربهها برآمده از یک حس و دغدغه مهم است که "سید جواد هاشمی" از سر احساس مسئولیت آن را ساخته است و آن عبارت است از هشدار درباره ماهیت دروغین پروپاگانداهای ماهوارهای برای جذب جوانان در زمینههایی مانند مدلینگ، خوانندگی، بازیگری و ترغیب آنها به مهاجرت. واقعیتی که در سالهای قبل نه تنها برخی از جوانان بلکه چهرههای مطرحی مانند بازیگران را هم تحت تأثیر خود قرار دادهاست.
ناگفته نماند که این موضوع خاصیت نظام ستارهسازی در دنیای امروز است. نظام سرمایهداری بجای آنکه هنرمند خلق کند، ستارههای شهرت تولید میکند که چند صباحی نان ماشین سرمایهداری را در روغن میگذارند و بعد از گذران دوران همه چیز تمام میشود.
شهر گربهها روایت همین ماجرا است منتها ماهیت و حقیقت آن را نشان میدهد. دغدغه کارگردان فیلم برای بازنمایی چنین مضمونی قابل ستایش است. هاشمی در ادامه فیلمهای قبلیاش میخواهد مضامینی که شاید نسل امروز به آن توجه ندارد را بیان کند و به آنان اینبار با نگاه اقتضایی و نه ایجابی هشدار دهد. فیلم "شهر گربهها" ماندن در کنار مادر یعنی کشور را ترجیحی بر رفتن آن هم در چنگال نظام سلطه میداند. حاکم شهر گربهها هوشمندانه ترامپ انتخاب شده است که ذات خودخواه و طماع آن را نشان میدهد.
اما نکتهای که در اینجا باید به آن اشاره کرد اینکه پرداخت به داستان و سبک و در نهایت فرمی که از آن بجا مانده است، نشان میدهد که مخاطبان بسیار زیاد فیلم که کارگردان آن معتقد است با اکران در سینما (البته به شرط بازگشایی کامل) برای تماشای آن صف میبندند، آن را برای موسیقی و شادی تماشا میکنند. داستان فیلم نیز جذاب است اما همه اینها نمیتواند پیام فیلم را برای کودکان به خوبی منتقل کند خصوصاً آنکه قهرمان فیلم با بازی یوسف تیموری بیشتر از آنکه رفتاری قهرمانانه داشته باشد و مصمم در جایگاه یک قهرمان حاضر شود، بیشتر رفتاری منفعلانه دارد که در نهایت با اقدامات "گرفسور" با بازی "فرهاد آئیش" داستان ختم به خیر میشود. اینگونه کودکی که قرار است تا با همراهی قهرمان با بدمنهای داستان روبرو شده و با باور به نیتهای شوم و پلید شخصیتهای منفی داستان را نابود کرده و پیام آنها را بفهمد، بیشتر در کناری مینشیدند و نظارهگر صرف اتفاقات هستند. در نهایت قهرمانی در کار نیست تا جایی که حتی میمیرد و این بار دیگر "گرفسور" است که با کمک بقیه جان حاکم شهر گربهها را گرفته و جان گربههای گربستان را به آنها برمیگرداند.
جادهی و گذاشتن پیام در فیلم و یا در داستان کار سادهای نیست و از معدود کارهای ظریف و نازکبینانهای است که البته هاشمی در پیشانی سفید خصوصاً در قسمت اول، آن را به خوبی انجام داده بود. اما در شهر گربهها این بزرگترها و نوجواناناند که پیام فیلم را درک میکنند که بعید است پیام فیلم برای آنان باشد زیرا بزرگترهایی که با بچهها فیلم را تماشا میکنند با فرض اینکه قصد مهاجرت هم داشته باشند، بوسیله تماشای شهر گربهها نظرشان تغییر نمیکند. نوجوانان نیز این فیلم را تماشا نمیکنند که از اثرگذاری پیام فیلم روی آنان خوشحال باشیم. زیرا فیلم با فضا و لحنی که برای نوجوانان مناسب باشد هماهنگ نیست.
تکیه و ابزار شهر گربهها، موسیقی و رقص و آواز است آن هم به تعبیر کارگردان فیلم از نوع غربی و مدرن؛ تنها چیزی که بچهها بخاطر آن فیلم را تماشا میکنند. کارگردان بر اینکه باید با موسیقی غربی و سبک و فضای خارجی و فانتزی روز برای بچهها فیلم ساخت، تأکید دارد حال آنکه فیلمهای پیشونی سفید او که عامل شهرت وی در میان بچهها و سینمای کودک شد، بسیار ایرانی و ملهم و متأثر از قصهها و اشعار کودکانه ایرانی است. حال اصرار وی بر اینکه باید به صورت غربی ساخت بیشتر تعارض با فکر و عمل خود او دارد.
انتهای پیام/