بازخوانی فاجعه کشتار مردم در مسجد گوهرشاد/ ماجرای گور دسته جمعی برای دفن شهدا
گروه استانها ـ کامیونها را آوردند برای بردن جنازهی مدافعانی که جز اسلحهی ایمان و شهادت سلاح دیگری نداشتند و آماده بودند تا با خون سرخ خویش از ارزشهای اسلامی دفاع کنند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، تاریخ ایران در دوره حاکمیت پهلوی، جنایت های بسیاری را در خود ثبت کرده است که یکی از آن جنایت ها، فاجعه کشتار مردم در مسجد گوهرشاد است. روایت های شاهدان عینی حکایت از قساوت قلب عمال رضاخان در این واقعه دارد؛ ماجرایی که امروز بعد از گذشت چندین دهه، هنوز بسیاری از ابعاد ضد انسانی آن ناپیدا مانده است.
روز شنبه 11 ربیعالثانی 1354 برابر با 21 تیر 1314، مسجد دیگر جای سوزن انداختن نیست، شعارهایی ضد سلطنت سر داده میشود. مردم مسجد یکپارچه سرود مقاومت سر میدهند. دولتیان، وحشت خویش را به مرکز خبر میدهند. مرکز تلگرافخانهی مشهد، شاهد رفت و آمد شتابزدهی نمایندگان حکومت است. رضاخان دستور می دهد که «مسجدیان» را تار و مار کنند و همه را گرفته مجازات نمایند.
سران قشون و سران شهربانی و آگاهی، نیروهای خویش را هماهنگ میکنند و قرار میشود بعد از نیمههای شب کشتار آغاز شود. قبل از ظهر، قزاقان در شهر و در نقاط حساس و استراتژیک حوالی مسجد گوهرشاد مستقر میشوند و مسلسلهای سنگین را بر بامهای مشرف به حیاط گوهرشاد مستقر مینمایند و شایع میکنند برای حفاظت از بانکها آمدهاند. اسدی، نایبالتولیه، از نقشهی کشتار مطلع است و چون میداند که مجتهدین هم در مسجد هستند درصدد برمیآید آنها را از مسجد خارج کند. لذا به دروغ پیام میفرستد که تلگراف شما را اعلیحضرت همایونی پاسخ گفته، تشریف بیاورید برای مذاکره. با این حیله، مجتهدین را از کشیکخانهی مسجد به دارالتولیه میکشانند. شاید هم این حیله را خود سران و طراحان جنایت خلق کردند، برای اینکه اگر مجتهدین و علماء طراز اول در این حمله و یورش کشته میشدند خراسان یکپارچه آتش میشد و این آتش گسترش مییافت و دیگر به هیچ روی قابل جلوگیری نبود.
توپهای سنگین در خیابان روبهروی مسجد گوهرشاد استقرار یافته و در ذهن مردم مشهد هجوم روسیه را در سال 1330 قمری به سرکردگی ژنرال «ردکو» دوباره زنده کرده است. اما اینبار روسها نیستند که میخواهند حمله کنند، بلکه قزاقان رضاخان هستند.
پاسی از نیمههای شب 12 ربیعالثانی گذشته بود که صدای غرش مسلسلهای قزاقان آسمان مقدس خراسان را به لرزه انداخت و قشون شرق به فرماندهی سرلشگر ایرج مطبوعی و... برای فتح مسجد گوهرشاد به حرکت درآمد و صدای شیپور آغاز جنگ از همه طرف بلند شد.
عدهای از مأموران مخفی رژیم قبلاً وارد مسجد شده بودند و قرار بود از داخل وارد عمل گشته و راهها را برای ورود نیروهای رضاخان به داخل مسجد هموار سازند و چنین شد. دژخیمان اسلحه به دست پای به درون خانهی خدا گذاردند و همهی «مسجدیان» را از دم تیغ گذراندند و به هیچکس رحم نکردند و به قول خودشان «کاری کردند که روسها نکرده بودند».
هنگامی که سپیده سر زد، دیگر نه صدای گلولهای بود و نه صدای «یاعلی، یاعلی» و قزاقان فاتح در پناه مسلسل کور و نابینای خویش پای بر روی کشتهشدگان بر زمین فتاده میگذاشتند و به دنبال زندگانی بودند که در پناهگاهی از دسترس گلوله به دور ماندهاند. سپس کامیونها را آوردند برای بردن جنازهی مدافعانی که جز اسلحهی ایمان و شهادت سلاح دیگری نداشتند. به گفتهی یک شاهد عینی، 56 کامیون جنازه بردند و زخمیها را هم همراه کشتهشدهها در گودالی در محلهی خشتمال ها و باغ خونی مشهد دفن کردند.
یک شاهد عینی: کشته ها را درون خندق دفن کردند!
حسینعلی ذوالفقاری گلمکانی از جمله پاسبانانی است که خود شاهد جرایانات مسجد گوهرشاد بوده است. وی در خاطرات خود درباره آن روز می گوید: «شب پنجشنبه چند نفر نظامی و پلیس رفتند و چند تیر انداختند که 28 نفر کشته شدند. شب که صبح شد باز لجاره زیادتر شد. تلگراف کردند از شهربانی برای شاه حسین قلیزاده بیات سرهنگدو رئیس شهربانی. پهلوی دستور داد که مردم را هر طور که هست بیرون کنند و مسجد را خراب کنند، مسجد میسازم از اولی بهتر. به رئیس نظمیه اینجا گفت اینها را.»
وی ادامه میدهد: «برای روز پنجشنبه و جمعه 20 نفر از ما را (هشت پلیس و دوازده نظامی، یک سرهنگ و یک سرپاسبان یکم و یک ستوان یکم و یک گروهبان یکم) مأمور کردند رفتیم به مسجد، وقتی رسیدیم به مسجد دیدیم همه نشستهاند و شیخ بهلول هم بالای منبر موعظه میکند. ساعت دوازده شب وارد مسجد شدیم. بهلول داشت صحبت میکرد. سه چهار نفر هم مثل نواب احتشام و بحرالعلوم و حسن اردکانی و حاج سید ابوالحسن اصفهانی پای منبر نشسته بودند. یک دفعه تیراندازی شروع شد و تمام مردم حرکت کردند.
ایرج مطبوعی به ما گفت فرار کنید. من به صحن نو آمدم و از صحن نو به دم بست پایین خیابان جلوی گاراژ سعادت رفتم. صدای تیر در مسجد بلند شد و تک تک بود و بعد پر زور شد و ما رفتیم جلوی دارالسیاده. در را از تو شکستند، آن وقت از آن در شکسته من با دو نفر وظیفه آن طرف رفتیم دیدیم خدا بدهد برکت! هزار نفر هزار نفر فرار میکنند. تیر هم بیشمار در میرفت، همه میافتادند این طرف و آن طرف. تا ساعت 5 صبح مردم را پرتوپلا کردند. نواب و حسن اردکانی و بحرالعلوم را از منبر صاحبالزمان بیرون آوردند و کتف آنها را بستند و بردند.»
وی درباره تعداد شهدای آن روز میگوید: «رضا کوهسرخی پشت مسلسل بود، آن شب حدود دو سه هزار نفر را کشتند و بردند بیرون دروازه پایین خیابان در قبرستان بالا خیابان که الان درخت کاشتهاند، خندق کندند هر کسی که کشته میشد مثل جوال گندم همه را میریختند توی ماشین میبردند میریختند توی آن خندق و خاک روی آنها میریختند. روز جمعه کسی را به بارگاه راه نمی دادند، هر جای مسجد را که گلوله خورده بود درست میکردند. بعد از درست کردن اجازه دادند که رفت و آمد بشود.»
وقتی عمال رضاخان، زخمیها را زنده زنده دفن کردند!
حاج غلامعلی نخلعی، کفشدار مسجد گوهرشاد که فردای حادثه در مسجد حاضر شده و از نزدیک شاهد جنایت عمال رضاخان بود میگوید: «نصف شب بود که صدای تیر و تفنگ بلند شد. صبح که آمدم دیدم دور تا دور فلکه قشون ایستاده و کسی نمیتواند رفت و آمد کند. من آمدم که بروم توی مسجد، سربازها جلوی مرا گرفتند. یک صاحبمنصبی به آنها گفت میخواهد برود کثافتکاریهای شما را پاک کند بگذارید برود.
باز آمدم جلوی مسجد رسیدم، سربازها جلویم را گرفتند. افسری برگشت به سربازها گفت این از مستخدمین مسجد است بگذارید برود کثافتکاریهای شما را پاک کند.
وقتی رفتم به داخل مسجد دیدم که همهجا خون ریخته است، این طرف و آن طرف پرِ خون بود. چادر زنها، تکهپاره لباسها و کفش و کلاهها بود که در مسجد ریخته شده بود اما کسی نبود. جلوی کفشکن پر از خون بود.
مردهها را داشتند میبردند. یک در چوبی بود که از بس جنازه ریخته بودند رویش و برده بودند پر از خون بود. کمپرسی آوردند و مردهها را بردند در یک گودالی که کنده بودند ریختند. کسانی که هنوز جان داشتند ولی آنها را هم در کمپرسی ریختند. خلاصه ما هم دیگر به تطهیر و تمیز کردن و شستشو پرداختیم.
بعد از یک دو روز که قدغن بود که کسی به مسجد بیاید و نماز بخواند این آقای متولی بزرگ که میرزا طاهر بود، ما را صدا کرد که فلانی بیا اینجا را امضا کن. گفتم چرا امضا کنم؟ بخوان ببینم. گفت نوشته که در حال بیرون کردن مردم از مسجد، دو، سه نفر خفه شدهاند! گفتم آقا چرا امضا کنم؟ این همه آدم کشتهاند و من شاهد بودهام. گفت من میگویم امضا کن. گفتم تو بیخود میگویی، اگر میخواهی آنچه را دیدم بنویس تا امضا کنم. خلاصه امضا نکردم.
حمل جنازه توسط کامیون!
حجتالاسلاموالمسلمین میرمحمدحسین حسینی اصفهانی یکی دیگر از شاهدان عینی این واقعه تلخ هم روایتی از این حادثه خونین دارد. او میگوید: «[در روز واقعه] ...صحنهای مسجد گوهرشاد لبالب از جمعیت بود. بعضی دعا میخواندند و بعضی چرت میزدند، بعضی میخوابیدند، بعضی به نماز و دعا و مناجات مشغول بودند و خلاصه ساعت یک ربع به دوازده مانده یا یک ربع بعد از دوازده (تردید دارم) از بالای بامهای مسجد گوهرشاد گنبد و مردم و حرم را بستند به مسلسل و کشتند.
من آن شب در یکی از اطاقهای صحن کهنه بودم. یکی از رفقا برخورد کرد به من گفت بیا برویم اینجا که از همهجا امنتر است. کشتند و آن هم کشتنی که تا به حال هم کسی نتوانسته است حساب کند که در قضیه مسجد گوهرشاد مشهد چقدر خون ریخته شد و چقدر آدم کشته شد و چقدر آدم نمرده زیر خاک رفت.
یکی از رفقایم مدرسه نواب بود، جلوی مدرسه ایستاده بود. خودش برایم نقل میکرد کامیونها که جنازهها را در آنها ریخته بودند، میآمد برود و یک مرتبه دیدم از یکی از این کامیونها صدا میآید و یک نفر میگوید من زندهام! مرا کجا میبرید؟ خلاصه اینها را کجا بردند و توی کدام گودال ریختند و خاک روی آنها ریختند نمیدانیم...»
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی
انتهای پیام/ش