نقد فیلم های جشنواره فجر| هِناس و شب طلایی : شب ملودراماتیک
در هناس این توقع از مخاطب میرود که نیمی از بار درام را خود به گردن بکشد، یعنی با حافظه تاریخیاش به شخصیت احترام بگذارد نه با چیزی که داستان میسازد.
خبرگزاری تسنیم-سیدسعید هاشمزاده در نقد دو فیلم هناس و شب طلایی که در چهلمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمدند نوشت:
*«هِناس»
«هِناس» قرار است فیلمیخانوادگی با مایههای جاسوسی/ امنیتی باشد که از ملودرام به درام تبدیل میشود. قرار است تا فیلمی باشد که حس و حال شخصی یک دانشمند هستهای را بازنمایی کند و به لایههای درونی خانوادهای اینچنینی بپردازد و از فضایی که تابحال ندیدهایم پرده بردارد. از ماجراهایی که شاید یک دانشمند هستهای در پیچ و تاب آن است. از مسائل علمی گرفته تا مسائل خانوادگی و برسد به شهادت دانشمند. امری قابل پیش بینی در داستان فیلم که حالا باید دراماتیزه شود.
«هِناس» با شخصیت داریوش پیش میرود و سپس به شهره میپردازد؛ شهره زنی است که میخواهد بلند پروازی داریوش همسرش را ببیند اما لغو ناگهانی یک سفر مسائلی را بوجود میآورد. ما آرام آرام متوجه ترور کردن دانشمندان هستهای میشویم و توقع این است که داریوش و شهره باید دست بجنبانند. ایجاد یک مسئله امنیتی بی شک لحن و روایت اثر را سمت یک داستان جاسوسی/ جنایی میبرد که باید ایجاد ترس بکند و در یکی دو صحنه هم میکند، اما در برابر این ترس میتوان دو شیوه رفتاری را انتخاب کرد و برگزید. یا با آن کنار آمد یا وارد کشمکش شد. زوج داریوش و شهره به ظاهر میخواهند به کشمکش با آن بپردازند اما تمام توانشان نه اطلاع دادن به سازمان اطلاعات است و نه به پلیس. بلکه خودشان میخواهد فرار یاد بگیرند و خودشان میخواهند کارگاه خود باشند. در درام این اعمال قهرمانانه ثمری هم باید داشته باشد، چون درام زیست نیست، درام باید زیست ایجاد کند. مسئله اصلی کاراکترها در هناس انفعالی است که بوجود میآورند. انفعالی که از سپردن خودشان به دست تقدیر نشأت میگیرد. داریوش با دیالوگ کلیدی نقل به مضمون «میخواهم دخترم طعم زندگی را بچشد» خود را به سمت ترور شدن سوق میدهد و این پذیرش را در خودش ایجاد میکند که دخترش میتواند صحنه مهلک به قتل رسیدنش را تماشا کند. هر دو این زوج هم میپذیرند که تحت مراقبت و حفاظت نباشند، زیرا رفتارهای مشکوک را به بالا دستی اطلاع نمیدهند، و هم میپذیرند که تقدیر بهتر از انتخاب است، زیرا داریوش به راحتی با این تحت تعقیب بودنش کنار میآید.
در اینجا نویسنده به جای اینکه کاراکترها را از انفعال خارج کرده و یا مفهوم تقدیر را گسترش بدهد، با یکی دو جمله سعی دارد تا ما را قانع کند. مخاطبی را قانع کند که کلی تهدید ریز و درشت دیده و در فضایی نسبتاً ملتهب قرار دارد اما هیچ فعلی از زوج اصلی داستان نمیبیند. در واقع اگر بحث شهادت با تقدیری که داریوش به آن تن میدهد پیوند میخورد وجوهی حماسی رقم زده میشد و کارگردان میتوانست این ترور را تبدیل به امری قدسی کند، نحوه پرداختش به ترور داریوش جنایی و تعلیقش در داستان جاسوسی و معماگونه نبود. در واقع و در اینجا ساختار معماگونه آمریکایی را داریم با مضمونی اینجایی و متافیزیکی که به یکدیگر پیوند نمیخورد و فیلم بیهویت و بیتأثیر رها میشود.
یکی از نکاتی که شاید دست هر فیلمسازی را در بازنمایی شهدای هستهای ببندد عدم توجه به این است که باید داستان شکل بگیرد چه با بستری از اتفاقات و شخصیتهایی واقعی و چه جدا از آنها. اینگونه است که نویسنده و کارگردان باید دست به تخیل و ساخت درام بزند و ماجرا بسازد، تعلیق خلق کند و فعل، تا کاراکتر برای تماشاگر قابل احترام شود. اما در هناس این توقع از مخاطب میرود که نیمی از بار درام را خود به گردن بکشد، یعنی با حافظه تاریخیاش به شخصیت احترام بگذارد نه با چیزی که داستان میسازد.
* «شب طلایی»
«شب طلایی» میخواهد درامیمعمایی با مک گافینی باشد که ما را تا پایان حل معما با خود جلو ببرد و موقعیت، شخصیت و مضمون خلق کند. درامی که بیش از حد مرتبط به فیلمهایی چون درباره الی و سعادت آباد است. اما درامی که براساس مک گافین ساخته میشود، لایه بندیهای متعدد و قابل کشف در هر پرده اثر را دارد. لایههایی که از مضمون شی یا مفهوم مک گافین خارج میشود و به چیزی فراتر از آن تبدیل میشود. مثلا گم شدن الی، مسئله دروغ و پنهان کاری را طرح میکند و به مضمون هویت میرسد. در سعادت آباد نیز عشق و خیانت مطرح و در نهایت باز تم پنهان کاری به مسئله کلی تبدیل میشود. یعنی لایههای تماتیک و موضوعی اثر مک گافین آن را پشت سر میگذارند و خود مک گافین با وجود پر رنگیاش وسیلهای میشود برای طرح چیزی دیگر. در اینجا شمشهای طلا و خطاهایی که درباره گم شدن شمشها مطرح میشود، به چیزی فراتر اما تبدیل نمیشود. دعواها و کشمکشها سر مسائل مالی است، نه کاراکتر مادری خلق میشود و نه از پس کشمکشهای خانوادگی عشقی بدیع به دست میآید. فیلم حتی لایههایی نظیر پنهانکاری را نیز به مخاطب تقدیم نمیکند و در نهایت تنهایی مادر تبدیل به چیدمانی تصنعی میشود که مؤلف میخواهد توسط این تنهایی وجه تراژیکی به اثر بدهد. اما چه وجه تراژیکی؟ پول یا مال و منالی که خانوادهای را به جان هم میاندازد؟! همین. مؤلف نمیتواند شیء پنهان خود را به یک مفهوم چند لایه تبدیل کند و در پس آن شخصیتها را و نسبتهایشان را بسازد تا در نهایت بتواند مفهومیدیگر را از پس دراماش خلق کند.
شب طلایی نام درستی هم ندارد، پایانش یعنی رفتن بچهها و تنهایی مادر هم دلیلی ندارد وقتی فرزندان به ضرب و زور میخواهند از او نگهداری کنند؛ در ضمن دلیل اصلی جمع شدن خانواده و جابجاییها هم پیگیری نمیشود که اتفاقاً همین دلیل میتوانست لایه بعدی معنایی را در پس شیء پنهان درام بسازد یعنی کوبیدن و ساختن خانه قدیمی که میتواند مفهوم ایجاد کند.
انتهای پیام/