نقد فیلم های جشنواره فجر| "بیرویا" و "بدون قرار قبلی" : آدمها و ذهنیتها
در این یادداشت سید سعید هاشم زاده فیلمهای بی رویا و بدون قرار قبلی را از فیلم های جشنواره فجر نقد و بررسی کرده است.
خبرگزاری تسنیم-سید سعید هاشمزاده، در نقد فیلمهای بی رویا و بدون قرار قبلی که در چهلمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد، نوشت:
* بیرویا
"بیرویا" یک درام روانکاوانه است. درامی که میخواهد وضعیت فراموشی را در یک کاراکتر به تعریف درآورد و آن را تبدیل به توهم و اسکیزوفرنی کند. درام با گمشدهای به نام زیبا آغاز میشود که توسط رویا پناه داده میشود و تا یک ساعت فیلم حضور این گمشده در دل روابط زناشویی رویا به چشم میخورد. زن و شوهر قصد مهاجرت دارند اما خانواده گمشده هنوز پیدا نشده است. این یک خطی تمام یک ساعتی است که میبینیم. یک ساعتی طولانی و خسته کننده که نه چالشی دارد نه جهانی ویژه میسازد، نه نشانهای میدهد برای دقایق بعد خود و نه ما را دچار سمپاتی میکند تا به آنها نزدیک شویم و از آنها و ذهنیتشان در نسبت با زندگی لذت ببریم. پس از این مقدمه طولانی اما فیلم به درونیات متوهم رویا میپردازد. متوجه میشویم که بعد از عمل چشم او مرز میان واقعیت و توهم را گم کرده است؛ کلید ورود به جهان رویا آغاز میشود. زاویه دیدی که بعد از مقدمهای طولانی میسر میشود و شکل و نگاه درام و پرداخت کارگردان هم از منظر میزانسن و دوربین و هم از منظر قصه دو پاره میشود.
20 دقیقه زاویه دید پر نوسان رویا/ زیبا را میبینیم. 20 دقیقهای که تنها یک عنصر برای ما دارد و آن غافلگیری است. اما بگذارید صریح باشیم، چنین غافلگیری در یک آن لذت بخش است و در همان آن تمام میشود. اگر شخصیت را و زندگی او را که شامل ارتباط و دغدغه و هدف اوست را دوست نداشته باشیم و به آن نزدیک نشده باشیم، هرگز نمیتوانیم این غافلگیری را دنبال کنیم. چرا باید جهان متوهم یک کاراکتر برای ما زیبا باشد در صورتی که به او نزدیک نشدهایم بلکه فقط دوربین را به زاویه دید او چرخاندهایم.
نکته مهم دیگر در بیرویا کپشنی است که پس از اتمام اثر بر پرده نقش میبندد. این کپشن بیماری رویا/ زیبا را توضیح میدهد؛ در واقع او را اسکیزوفرنی تشخیص میدهد و این اختلال را تشریح میکند. اما حقیقت چیز دیگری است؛ یک اینکه درام نتوانسته جهانی بسازد که ما اسکیزوفرنی را همچون به پایان چیزها فکر میکنم چارلی کافمن درک کنیم و نه حتی، بیماری که نشان میدهد را خود درک کرده است.
هنگامیکه بحث جایگزینی هویتی / شخصیتی در یک بیمار دچار اختلال روانپریشی صورت میگیرد، در واقع فرد به بیماری گسستی و تجزیهای دچار شده که نخست هویتاش را فراموش میکند و سپس هویت دیگری را جایگزین هویت خود میکند. همانطور که شخصیت زیبا جای خودش را به رویا و رویا جای خودش را به زیبا میدهد، و فیلمساز این پیچیدگی اختلالی را به یک کلیت بسط میدهد؛ کلیتی به نام اسکیزوفرنی که نه برایش میتواند تصویری بسازد و نه میتوان آن را خوب تصویری کند بلکه مجبور است توضیحش بدهد تا مخاطب آن را بفهمد، آن هم توضیحی غلط و اشتباه.
*بدون قرار قبلی
*فیلم شعیبی مثل همیشه یک واژه را به ذهن متبادر میکند: معمولی. فیلمهای شعیبی حدی استاندارد در تولید سینمایی را دارا هستند. از سیانور تا روز بلوا او در تکنیک رشد میکند. فضاسازی را میشناسد، بهتر بازیگردانی میکند. درامش را استاندارد بیان میکند اما در آخر همه اینها معمولی است. فیلمی عادی که نه دیدنش ضرری دارد و نه ندیدنش. به نظر مسئله شعیبی ایستادن در وضعیت میانه است. او فیلمساز محافظهکاری است که نه در فرم اثرش و نه در محتوای آن نمیتواند جلوتر از سوژههایش حرکت کند.
قدم رو به جلوی یک کارگردان دقیقاً در همین دو امر است که اتفاق میافتد. اینکه فیلمساز فرم خود را تغییر دهد و مؤلفههایی در تکنیک بهدست آورد که برای سینمای خود باشد و اصلاً سینمایی باشد و نه تلویزیونی. از سوی دیگر این مسئله در محتوا و متن نیز دیده میشود. شخصیتهای شعیبی هم همچون خودش محافظه کارند. نمیتوانند جلوتر از آنچه هستند را ببینند یا بهتر بگوییم پرسپکتیوی هیجان برانگیز با هدف و ایدهای نو ندارد. ما همیشه آنها را میشناسیم، به هدفشان آگاهیم و خیلی خوب میدانیم که چه خواهد شد.
واقعیت این است که این نوع سینما یکی از لازمههای طرح مسائل از منظر میانه است که هم میتواند آن سمت و هم این سمت را راضی نگه دارد و در نهایت روی بار مذهبی و اعتقادی سوار شود و داستانی تکراری را ایجاد کند. اصلاً قرار است فیلمساز میانهرویی چون او حلقه اتصال و دارای چنین رویکردی باشد. رویکردی که بار دراماتیک را از سوژه میکاهد و آن را به موجودی که وجودش یا عدم وجودش فرقی نمیکند تبدیل میکند.
فیلم شعیبی، "بدون قرار قبلی"، با تمام ترفندهای تکنیکی و لوکیشنهای زیبا، یک داستان ساده را بیش از اندازه بیان میکند و دور سرش میچرخاند. این شاید نقطه ضعف داستانی است که فرهاد توحیدی نوشته است؛ طولانی بودن. و الا جز یک اطلاعات گنگ، همه چیز سر جای خودش قرار دارد. اطلاعات گنگ نیز به کاراکتر معمار با بازی مصطفی زمانی مربوط میشود که به کاراکتر اصلی زن میگوید من شما را به اینجا کشاندم و این خواست پدرتان نبود در صورتی که پدر فوت شده برای دخترش وصیت باقی گذاشته و .... .
در نهایت بدون قرار قبلی موفق نمیشود تا به فیلمی ماندگار تبدیل شود. چرخش محتوایی/ ارزشی فیلم به سمت مشهد و بارگاه حضرت رضا(ع) نیز نوع دیگری از رفتار ملایم و زیرپوستی است با سوژه که فیلمساز نه میتواند تأثیری عمیق و تحولی قابل قبول را در سیری درست نشانمان دهد و نه میتواند کشفی تازه را بسازد و میسر کند.
پی نوشت : بیماری الکس در فیلم، بیماری اتیسم است. یکی از وجوه اخلاقی فیلمساز برجسته نکردن و سوءاستفاده نکردن از این مسئله است تا فیلم را به اثری سانتی مانتال تبدیل نکند و البته که نکرده است، اما در دیگر فیلمها دیدهایم که بیماریهای زمینهای چه مقدار در اثر برجسته میشد و سوژه را سانتی مانتال میکرد.
انتهای پیام/