رونمایی از تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «حوض خون»/ داستان زنانی که صدام را عاصی کردند+ عکس و فیلم
تولد کتاب «حوض خون» از چند جهت مبارک است؛ کتاب برای اولینبار بهسراغ زنانی رفته است که گمشده تاریخ جنگ بودند، ۶۴ زن که زیر طولانیترین بمبارانها به پشتیبانی جنگ پرداختند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، مراسم رونمایی از تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب «حوض خون» عصر امروز، 22 اسفندماه، با حضور جمعی از اهالی فرهنگ و ادب در اندیشمک برگزار میشود. این مراسم با عنوان دوازدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت، ساعت 16 در محل بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک برگزار خواهد شد.
کتاب «حوض خون» که بهقلم فاطمهسادات میرعالی و با تحقیق جمعی از فعالان حوزه ادبیات دفاع مقدس نوشته شده و بههمت انتشارات راه یار به چاپ رسیده است، روایتگر خاطرات زنانی است که در مدت هشت سال دفاع مقدس در رختشویخانه بیمارستان شهید کلانتری، ملحفه و البسه رزمندگان و مجروحان را میشستند.
رهبر انقلاب اسلامی مهرماه امسال در دیدار دستاندرکاران کنگره شهدای زنجان با اشاره به مطالعه کتاب «حوض خون» فرمودند: «من اخیراً یک کتابی خواندم بهنام حوض خون ـ البتّه من در اهواز دیده بودم؛ خودم مشاهده کردم آنجایی را که لباسهای خونی رزمندگان را و ملحفههای خونی بیمارستانها و رزمندگان را میشستند؛ [اینها را] دیدم ـ که این کتاب تفصیل این چیزها را نوشته؛ انسان واقعاً حیرت میکند؛ انسان شرمنده میشود در مقابل اینهمه خدمتی که این بانوان انجام دادند در طول چند سال و چه زحماتی را متحمّل شدند؛ اینها چیزهایی است که قابل ذکر کردن است.» 1400/07/24
کتاب «حوض خون» نمونهای است از مسیر جدید خاطرهنویسی دفاع مقدس؛ مسیری که در آن هم راوی، در دل ماجرا حضور دارد و هم سبک روایت او تغییر کرده است. انتشارات راه یار که در آثار خود نشان داده است به طبقه متوسط اهتمام ویژهای دارد و صدای کسانی است که تاکنون در جریان خاطرهنویسی دفاع مقدس و انقلاب اسلامی نادیده گرفته شدهاند، در کتاب «حوض خون» نیز بهسراغ زنانی رفته است که در اندیمشک در سالهای جنگ تحمیلی در رختشویی فعالیت میکردند و لباس رزمندگان و مجروحان را میشستند. فاطمهسادات میرعالی، نویسنده و تدوینگر این اثر، بهسراغ تکتک زنانی که در قید حیات بودهاند، رفته و پای خاطرات آنها نشسته است. این زنان با وجود آنکه محور خانوادههای خود بودهاند و حضور آنها در خانه آن هم در شرایط بحرانی جنگ ضروری بود، به پایگاههای راهاندازیشده جهت شستوشوی البسه میرفتند تا بهنوبه خود گرهی از مشکلات باز کنند.
کتاب شامل 64 روایت از این زنان است که با دقت و با ذکر جزئیات نوشته شده است. نکته دیگری که کتاب «حوض خون» را خواندنی میکند، توجه نویسنده و تیم تحقیق این کتاب به زوایای مختلف زندگی هرکدام از راویان است. انتخاب این نوع روایت برای هرکدام از بخشهای کتاب، به خواننده این فرصت را میدهد که جنگ را از زاویه دید مردم عادی بنگرد و تأثیر آن بر جامعه ایرانی در دهه 60 را نظارهگر باشد. اگر نویسنده این زاویه دید را برای روایت خاطراتش بهکار نمیبرد، قطعاً فضای بسته رختشویخانه و روایتهای تکراری، در میانههای کتاب خود را به مخاطب نشان میداد و ملالت ایجاد میکرد.
«حوض خون» امتیاز دیگری نیز دارد و آن اینکه بهسراغ کسانی رفته است که تاکنون غایبان عرصه خاطرهگویی دفاع مقدس بودند. هرچند توجه به خاطرات زنان در دفاع مقدس حدود یک دهه است که آغاز شده است، اما عمده آثار منتشرشده در این حوزه به خاطرات همسران یا مادران شهدا اختصاص دارد، کمتر صدایی از زنانی شنیده میشود که بهنوعی پشتیبانی جنگ را بهعهده داشتند، تولد «حوض خون» از این جهت نیز مبارک است. پژوهشگران این کتاب بهسراغ گمشدههای تاریخ معاصر و غایبان همیشه حاضری رفتهاند که با وجود نقش پررنگشان در سر و سامان دادن به امور مربوط به پشتیبانی جنگ، تاکنون یادی از آنها نشده بود. انتشار این کتاب حتی سبب شد محل یادمان بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک که گرد فراموشی بر پیکر آن نشسته بود، این شبها محلی برای بازدید کاروانهای راهیان نور و برگزاری مراسم صلوات شعبانیه باشد.
برخی از کارشناسان و پژوهشگران پس از مطالعه کتاب خواستار تعیین درصد جانبازی و حمایت از زنان گردان رختشویی شدند، زنانی که بهمدت هشت سال البسه و ملحفه مجروحان را با مواد شوینده شستند و چنگ زدند، حالا پس از چهار دهه نیز با مشکلات متعدد ریوی، پوستی و... مواجهند. اثرات جنگ بهوضوح بر پیکر آنها نقش بسته است اما هنوز علاقه دارند به سوریه بروند و کار پشتیبانی را کنار مدافعان حرم ادامه دهند.
فاطمهسادات میرعالی، نویسنده این کتاب، در گفتوگو با خبرنگار تسنیم در رابطه با وضعیت جسمانی این زنان گفت: آنها متأسفانه اصلاً در این مدت حمایتی نشدند، این موضوع حتی در مورد دارو و درمان هم صدق میکند. این زنان هشت سال در رختشویی کار کردند و هزینه درمانشان نیز بهعهده خودشان است. کار در رختشویخانه شرایط سختی داشت که ما در کتاب «حوض خون» تنها به بخشی از این تلخیها و سختیها اشاره کردیم.
او ادامه داد: این خانمها با اعتقادی که داشتند، پای کار ایستادند؛ وگرنه امکان رفتن از شهر برای همه فراهم بود. در همان روزهای اول جنگ، دشمن تا 15کیلومتری مرکز شهر رسیده بود، در حالی که جوانان شهر مشغول سنگرسازی هستند، این خانمها به فکر این هستند که چطور میتوانند جلوی دشمن بایستند، مثلاً یکی از خانمها تعریف میکرد که حتی به فکر این بودند که آبجوش را به پشتبام خانهها ببرند تا اگر دشمن حمله کرد، از این طریق بتوانند مقابله کنند؛ یعنی آمادگی جنگ تنبهتن با نیروی دشمن را داشتند.
بهگفته میرعالی؛ نکته دیگری نیز در این زمینه وجود دارد و آن اینکه اندیمشک خط مقدم جبهه بود؛ به همین دلیل از شهرهای دیگر به این شهر میآمدند و خدمت میکردند، مثلاً افرادی بهعنوان امدادگر از شهرهای دیگر به بیمارستان شهید کلانتری آمدهاند، الآن برای این افراد بهعنوان امدادگر جنگ مزایا در نظر گرفته شده است، اما برای خانمهای رختشویخانه این نوع امتیازات در نظر گرفته نشده است؛ چون اینها در همان شهر بودند؛ حال آنکه تعداد زیادی از این خانمها خانههای خود را بر اثر موشکباران از دست دادند، افرادی از خانوادهشان شهید شدند، جنگ بر زندگی آنها اثر مستقیم داشت و میتوانستند از آن شهر بروند، اما ماندند و خدمت کردند. بعضی از این خانمها تعریف میکردند که لباس فرزندان خود را با آب میشستند و صابون یا پودر رختشویی خودشان را به رختشویخانه میبردند تا لباس رزمندگان را بشویند، آنها با خدا معامله کرده بودند.
بخشهایی از این کتاب را میتوانید در ادامه بخوانید:
«اتاق پر بود از لباس. نشستم کنار یکی از تشتها. لباسها را خیس کردم و تاید ریختم رویشان. لکهها را با دست ساییدم تا شسته شوند. دستم را از تشت بیرون کشیدم. یکدفعه شوکه شدم: از دستهایم خون میچکید. از خواب پریدم. هوا روشن بود. «ای داد بیداد! خواب موندم.» نماز خواندم. با عجله چادر سر کردم و راه افتادم سمت بیمارستان شهید کلانتری...، زمستان بود و هوا سرد. آنقدر با عجله و تند راه میرفتم که تنم خیس عرق شد...، رسیدم جلوی نگهبانی. گیت بسته بود. با دست محکم زدم به پنجرۀ نگهبانی: «انگار تو هم مثل من خواب موندی. در رو باز کن.»
آمد دم در و گفت: «مادر، این وقت صبح کجا میخوای بری؟!»
گفتم: «بعد اینهمه سال من رو نمیشناسی؟! خونۀ بابام که نمیرم، اومدهام لباسهای رزمندهها رو بشورم.»
گفت: «مادر حواست کجاست؟! شش ماهه بیمارستان هم جمع شده!»
انتهای پیام/+