پاسداشت شهید آوینی؛ مردی در ملتقای دوربین و قلم/ نوشتن به مثابه "ذکر"
شنیدهایم که آوینی در دوران دانشجویی و سالهای پیش از انقلاب به کلی حال و وضع دیگری داشت؛ حتی هیأت ظاهری و طرز پوشش و آرایش مویش هم با تصویری که امروزه از او در ذهن داریم، فاصله بعیدی داشت...
خبرگزاری تسنیم - احسان حضرتی
سید مرتضی آوینی از آن دست چهرههایی است که به سختی میشود او را در قالبهای رایج و پیش ساختهای چون هنرمند، فیلمساز، روزنامهنگار، نویسنده یا هر وصف دیگری از این دست جا داد، کسانی هم که تلاش کردهاند با برجسته کردن یکی از این ویژگیها او را در یک حوزهی مشخص، محصور کنند و به چند و چون در کارش بپردازند، سرانجام ناکام ماندهاند و اگر هم خودشان جرأت اعتراف به ناکارآمدی شیوه و محتوای تحلیلی که به دست دادهاند را نداشتهاند، حاصل کارشان خود بهترین گواه برنارسایی آن بوده است.
اینها را گفتم تا بگویم نیک میدانم که رویکردهای تقلیلگرایانه به امثال آوینی، راهی به دهی نمیبرد و نباید آنها را به یک ساحت از ساحتهای وجودی شان فروکاست بنابراین وقتی از آوینی به مثابه یک نویسنده حرف میزنم منظورم همین معنای رایجی که غالباً از آن مراد میکنیم نیست و دامنهی فراختری از آن را مدّ نظر دارم که به نوعی واجد جامع ویژگیهای هنری است که در او یافت میشود. در این معنا ساخت فیلم مستند نیز طرز ویژهای از نویسندگی است که با ابزار دوربین به نگارش در میآید و قس علی هذا.
تجربه درون زیسته از انقلاب اسلامی
شنیدهایم که آوینی در دوران دانشجویی و سالهای پیش از انقلاب به کلی حال و وضع دیگری داشت و حتی هیأت ظاهری و طرز لباس پوشیدن و آرایش مویش هم با تصویری که امروزه از او در ذهن داریم، فاصله بعیدی داشت، خود او هم چندین جا و به مناسبتهای مختلف به این مساله اشاره کرده و از جمله گفته است که نقد او بر جریان روشنفکری در ایران ناشی از عدم اطلاع و دور بودن از فضای کلی آن نیست بلکه از نزدیک با آن در تماس بوده و در متن وقایع و رویدادهای آن نفس کشیده است.
این مساله به رغم برخی نگاههای تنگ نظرانه کسانی که سعی دارند آن را به عنوان یک نقطه ضعف، از شعاع دید دیگران دور کنند، حاوی تحول فکری و انقلاب روحی صادقانهای است که به گواه تاریخ در زندگی برخی شخصیتهای بزرگ تاریخی همچون امام محمد غزالی، مولانا جلالالدین و... نیز رخ داده و از قضا این برگ از حیات آنها، درخشانترین یا دست کم یکی از درخشانترین نقاط تاریخ زندگی آنها بوده است، درباره آوینی هم وضع بر همین منوال است و تحول و تغیّر حالات و روحیات او از آنجا که روی در تکمیل و تکامل داشته، بر دامنهی وسیع و اثرگذار انتخاب و اختیار آدمی دلالت میکند و بر وظیفه خطیر او صحّه میگذارد.
باری، سید مرتضی آوینی بر اثر تحوّلی که هر چه بود پیروزی انقلاب اسلامی در آن نقش اساسی داشت، قدم در مسیر تازهای گذاشت و آگاهانه و از سر انتخاب قلم را به عنوان موثرترین ابزار ایفای مسئولیتش برگزید و نخستین سطرهای کتابی را نوشت که سرانجام نقطهی پایان آن را با خون خودش گذاشت.
حالا ما به عنوان مخاطبان این اثر، در برابر کتابی ایستادهایم که او حرف به حرف آن را با خون نگاشت. قصد من در اینجا ارزشگذاری ادبی و هنری پیرامون نویسنده و چند و چون کردن در جوانب اثر او نیست تنها میخواهم بگویم برای مطالعه آن ابتدا باید دستور زبان ویژهاش را بیاموزیم و با الفبای آن آشنا شویم؛ فقط همین! هیچ کس هم نمیتواند و نباید فهمی که از یک اثر دارد را بر دیگران تحمیل کند چون این حق مسلم هر انسانی است که در مواجهه با شخصیتها و جریانها فهم خودش را داشته باشد، آوینی هم از این قاعده مستثنی نیست.
آقای نویسنده چرا مینوشت؟
این پرسش در فهم منظومه معرفتی آوینی از اهمیت ویژهای برخوردار است چون او از آن طیف نویسندگانی نیست که هنر را برای هنر بخواهد، او اساسا با این گروه نمیتوانست کنار بیاید چون بیدردی و بی مسئولیتی را لازمهی خلق چنین آثاری میدانست.
خودش هم اگر مینوشت برای آن بود که میخواست پیامی را به مخاطبانش انتقال دهد و آنها را نسبت به چیزی آگاه کند، او در واقع دردهایش را مکتوب میکرد و آن دردها چیزی نبود که تنها با زندگی شخصی خودش و خانوادهاش در ارتباط باشد. به قول زندهیاد قیصر امینپور: دردهای او گرچه مثل دردهای مردم زمانه نبود اما "دردِ مردم زمانه" بود و از این منظر نوشتههای او نوعی اهمیت تاریخی نیز مییابد که میتواند در درک مختصات کلی تاریخ آن روزگار موثر باشد.
نوشتار به مثابه "ذکر"
آوینی مرد روزگار خودش بود و سوژههایش را هم مستقیماً از متن جامعه میگرفت و آنچنان که خودش مکرر در مکرر میگفت کار اساسیاش را افشای آسیبهای موجود میدانست. مواجهه کلی او با نویسندگی و اصولا تمام مقولات هنری مرتبط با عالم خلق و ایجاد، ابزاری بود. این وصف البته در معنای رایج و امروزینش بیشتر به عنوان نوعی ناسزا تلقی میشود اما مراد از آن در اینجا مواجهه ماهوی آوینی با مقوله هنر است که در سپهر دانشهای ادبی به رویکردی فلسفی- وجود شناختی ارجاع مییابد.
او پیوسته به رابطه میان قلم، انقلاب و بالمآل مذهب میاندیشید و به هیچ چیز از آنها که بود و دیگران میگفتند خرسند نبود و قالبهای شایع و رایج سیرابش نمیکرد.
او در جایی مینویسد: "ادبیات به مفهوم جدید لفظ در نسبت با زبان متغییر وجود یافته است، حال آن که فرهنگ و ادب در عالم قدیم و در نزد ما که مولد و مأوای تمدن جدید نبودهایم، در تمسک به «عُروة الوثقای مأثورات» خود را از تغیّر احوال و تطاول روزگار حفظ میکرده است. ادبیات جدید مجلای «عالم تفصیل» است که عالم تضاد و تزاحم و آفاق سخیف وجود بشری است و حال آن که ادبیات در عالم سنت هرگز از «افق اجمال» هبوط نمیکند تا مردمان اسیر عالم تفصیل با رجوع به آن، آفاق متعالی وجود خویش را گم نکنند.
به همین علت، هرگز چنین نبوده است که همه به خود اجازه نوشتن بدهند و یا هرگز کسی در این خیال نمیافتاده است که تجربیات فردی خویش را حکایت کند و از همین روی، جز از خاصان اهل سلوک و برگزیدگان اهل ذکر که خود را مأمور به نوشتن مییافته اند اثری مکتوب بر جای نمانده است.
شاعران و ادیبان «اَعلام آفاق متعالی وجود انسان» بودهاند، نه حکایتگر سرگردانی بشری؛ و هلاکت حقیقی نیز در نفی نسبتی است که میان انسان و آسمان معنوی وجود دارد؛ آن که این نسبت را انکار میکند همچون پرندهای است که بالهای خویش را زائد میانگارد و اما اگر در این معنا نظر کنیم که این عالم معبر انسان از مبادی ازلی به سوی غایات ابدی است، آنگاه در خواهیم یافت که ادبیات جدید نیز نمیتواند یکسره عرصه تحقق زمان فانی باشد و به ناچار نسبتی با حقایق سرمدی خواهد یافت و این چنین، مجلای ذکر خواهد شد.
ذکر، به معنای عام، بارقهای است که از عالم اجمال در عالم تفصیل میدرخشد و عالم شهادت را به نور غیب روشن میدارد؛ یعنی به آن معنا میبخشد. و تو بدان که اگر این بارقهها نبود انسان گم کرده راه در ظلمات تزاحم و تضاد و آفاق سخیف وجود بشری برای همیشه گم میشد. "و این شاید ترجیعبند تمام دغدغههای ادبی سید شهیدان اهل قلم باشد که مستقیم و غیرمستقیم، آشکار و پنهان از آن حرف میزند و دیگران را هم به اندیشیدن پیرامون آن فرا میخواند".
کسب آزادی از التزام به انسان
رسالت هنر و ادبیات چیست؟ هنر و ادبیات باید ملتزم باشد و یا آزاد؟... و اصلاً در روزگاری که «آزادی قلم» از سنخ آزادی جنسی و اقتصاد آزاد است، این پرسشها به چه کار میآیند؟ پاسخ آوینی به دست پرسشها کوبنده و قاطع است.
او با طرح این پرسش که آزادی را باید به «صاحبان قلم» نسبت داد یا به «قلم»؟ بر یک خطای معرفتشناسانه انگشت میگذارد و در پس آن، صفتی از اوصاف عالم جدید را به نقد میکشد: «اصالت ابزار»؛ و در ادامه به وضوح مرز میان دو گونه آزادی ولنگارانه و آزادی دین ورزانه و مومنانه را میشکافد و به صراحت اعلام میکند که آزادی هنرمند در «درک تکلیف» اوست نه در «نفی و طرد التزام به همه چیز» و البته این التزام باید از درون ذات بیرون بجوشد نه آن که از بیرون سایه بر وجود هنرمند بیندازد.
در اینجا عدم تعهد همان قدر بیمعناست که اجبار، یعنی همان طور که هنرمند را نمیتوان مجبور کرد، خود او نیز نمیتواند از تعهد درونی خویش بگریزد و هر تعدی خواه ناخواه ملازم با تکلیفی است متناسب آن، و به این اعتبار، هیچ اثر هنری نمیتوان یافت که صبغه سیاسی نداشته باشد.
آوینی در جایی با استناد به سخنی از جورج اُرول با این مضمون که:"... هیچ کتابی از تعصب سیاسی رها نیست. این عقیده که هنر باید از سیاست برکنار بماند، خودش یک گرایش سیاسی است"، مینویسد: «آزادی» میان ما و آزاد انگاران مشترک لفظی است و چه بسا که این دو آزادی در ظاهر نیز مشابهتهایی با یکدیگر داشته باشند. آن آزادی که میگویند، «رهایی از هر تقید و تعهدی» است و این آزادی که ما میگوییم نیز «آزادی از هرتعلقی» است.
تفاوت در آنجاست که ما حقیقت انسان را در خلیفة اللهی او میجوییم و بنابراین ، «انسان کامل» و «عبدالله» را مشترک معنوی میدانیم، اما آنان بندگی خدا را نیز از خود بیگانگی میدانند. در این صورت، اگر برای بشر قائل به حقیقتی فردی و یا جمعی نباشند که با رهایی از تقییدات و تعهدات به آن رجوع کند، در واقع انسان را به «خلأ» احاله دادهاند و به «هیچ»؛ و چه تفاوتی میکند که این یک «هیچ فلسفی» باشد و یا یک «هیچ حقیقی»؟ این «هیچ» شاید «محال فلسفی» نباشد اما «محال حقیقی» است و انسان امروز این محال را تجربه کرده است.
آن چه او از خود ـ به مثابه انسان ـ میشناسد، محال حقیقی است و آن سان که او – به مثابه انسان – میخواهد زیست کند، باز هم محال حقیقی است. چگونه میتوان انسان بود و چون حیوان زیست؟ چگونه میتوان خلیفة الله بود و خود را از جرگه حیوانات محسوب داشت؟ انسان امروز بر یک «فریب عظیم» میزید و بزرگترین نشانه این حقیقت آن است که خود از این فریب غافل است؛ میانگارد که آزاد است، اما از همه ادوار حیاتِ خویش دربندتر است؛ میانگارد که فکر روشنی دارد، اما از همه ادوار حیاتِ خویش در ظلمت بیشتری گرفتار است.
هنرمند موجد یک هیجان میرا و یک تفنن زودگذر نیست و این سخن نیز درست نیست که هنرمند را فقط صاحب رسالت اجتماعی بدانیم. و نگارنده اگر چه از به کار بردن کلمه «رسالت» در این موقع و مقام اکراه دارد اما ناگزیر باید بگوید که اگر برای هنرمند قائل به یک رسالت اجتماعی هستیم و او را نسبت به آن ملتزم میدانیم، این التزام باید عین وجود شخصی و فردی او باشد، و اگر نه، اثری ارزشمند و جاودان خلق نخواهد شد.
انتهای پیام/