چرا خبرنگارِ اندیشه نداریم؟
از همان وقتی که کیفیت پاسخهای نخستین مصاحبهشوندههای «سرشناس» و «اسم و رسم دار» را شنیدم، پی بردم که این بار به مقصد نمیرسد و نشان به آن نشان که هنوز هم نرسیده.
خبرگزاری تسنیم - احسان حضرتی
چندی پیش یکی از خبرنگاران باسابقه حوزه اندیشه (که البته چند سالی است در حوزه خبری دیگری فعالیت میکند) در صفحه اینستاگرام خودش نوشته بود: "در این یکی ـ دو ماه اخیر، چند نفر از دوستان تقاضای معرفی خبرنگار در حوزه اندیشه را داشتند و هر بار پاسخ دادم: نداریم! و بعد به این فکر کردم که چه شد رسانههایمان به ویژه خبرگزاریها از خبرنگار اندیشه خالی شدند؟ چه شد که شکاف نسل روزنامهنگار اندیشه با خبرنگار آن هرروز عمیقتر میشود؟"
میگویند طرح هر سؤال سنجیده و بهنگامی، اگرنه بیشتر از پاسخ، دست کم به همان اندازه اهمیت دارد و اگر کسی بتواند در یک زمینه پرسش/ پرسشهای بجایی طرح کند، نیمی از راه را رفته است. به همین دلیل هم هست که به گمان ما این دوست باسابقهی مطبوعاتی با طرح این سوال خدمت بزرگی کرده است که تأمل در جوانب ساختاری و معنایی آن میتواند درک ما را نسبت به موقعیت و زیست کنونی خودمان شفافتر کند.
اگرچه پاسخهایی که این دوست خبرنگار به این پرسش داده است بیشتر ناظر بر نوعی مشکلات درون صنفی است (که همگی در جای خود اهمیت دارند) اما به نظر میرسد که میتوان و باید مساله را در چشمانداز وسیعتری هم بررسی کرد که دامنه آن کلیّت جامعه اندیشگی و نظام دانایی کشور را در برمیگیرد.
در این چشمانداز، کمشمار بودن خبرنگاران حوزه اندیشه در پیوند مستقیم با اتمسفر کلی حاکم بر فضای فکری/اندیشگی کشور است. بنابراین بهتر است که سؤال را کمی عقبتر ببریم و بپرسیم:
چرا اندیشه نداریم؟!
به گمان من طرح این سؤال که چرا «خبرنگار اندیشه» نداریم؟ در عین اهمیت میتواند گمراه کننده هم باشد، چه، پیش از آن باید پرسید چرا «اندیشه» نداریم؟! بنابراین برای رسیدن به پاسخی قانعکننده به آن پرسش نخستین باید صورت کلی مسأله را نه به مثابه امری صنفی-گروهی بلکه به منزلهی معضلی فراگیر و درازدامن تلقی و تحلیل کنیم.
اگرچه ممکن است صورت کلی این سؤال که «چرا اندیشه نداریم؟» در وهله اول کمی تا قسمتی موهن و حتی نامربوط و پرت به نظر برسد اما شواهد متعددی وجود دارد که مفروض کلی سؤال (کمبود یا نبود اندیشه در کشور) را موجّه و حتی شاید بدیهی مینماید. نمونهها هم فراوان است و لازم نیست راه دوری برویم. در اینجا به مصداق مشت نمونه خروار تنها به چند نمونه اشاره میکنیم و از بسط بیشتر آن میگذریم:
مهم نیست که ما چه موضعی در برابر کسی مثل رضا داوریاردکانی داریم و چه اندازه با افکار و آراء او همدل و همنظر هستیم. حتی مهم نیست که گرایش سیاسی و اجتماعی او را میپسندیم یا نه. مهم این است که از هر زاویه و چشماندازی که نگاه کنیم او یکی از شخصیتهای مؤثر حوزه فلسفه و کلام اسلامی است که به ویژه در 4 دههی گذشته، حضوری قاطع و اثرگذار بر فضای اندیشگی کشور داشته است. (باز هم تاکید میکنیم که این حرف را نه به مثابه گزارهای اخلاقی و حاکی از ارزشداوری افکار و آراء او، بلکه صرفا به عنوان یک "فکت عینی" میگوییم).
این را داشته باشید و حالا مغزِ بگومگوهایی که همین اواخر درباره او و اندیشههایش شکل گرفت را بکاوید تا ببینید «اندیشمندان» و «صاحبان رأی و نظر» در موافقت یا مخالفت با او، با چه ادبیات فاخری درّافشانی و معرفتگستری کردند:
اندر حکایت «خبرنگار اندیشه» و «اندیشمندان»
به عنوان مثالی دیگر و تنها به عنوان ثبت تجربه بلاواسطه و مستقیمی از مواجهه یک «خبرنگار اندیشه» با «اندیشمندان» (دستکم طیفی از سرآمدان و نامداران آن) و فضای «اندیشگی» کشور اجازه بدهید خاطراتی از پیگیری چند سوژه اندیشهای در یک ساله اخیر را در اینجا بیاورم:
محمد مجتهد شبستری چند ماه پیش با انتشار یادداشت کوتاهی در وبسایت شخصیاش، اعلام کرد که از مدعای پیشین خودش در مقالات «قرائت نبوی از جهان» فاصله گرفته و در ادامه آراء جدیدی را در میان گذاشته بود (ناظر بر تشکیک در این مسأله که اولا قرآن، قرائت یا تفسیر انسان واحدی از جهان است و ثانیاً آن انسانِ واحد محمدبن عبدالله بوده) که به نظر میرسید هر دوی این گزارهها در وثاقت تاریخی قرآن تردیدهای جدّی ایجاد میکردند.
تصمیم گرفتم ابعاد معرفتی و تاریخی این مسأله را (به دور از هر گونه جانبداری سیاسی و هیجانات مذهبی) در گفتوگو با چند تن از صاحبنظران به بحث بگذارم. فهرست بلند بالایی از اسامی کسانی که در این حوزهها کار کرده بودند و با زوایا و خبایای مسأله آشنا بودند تهیه کردم و یک به یک سراغشان رفتم. اما دریغ از یک پاسخ منطقی.
گفتند این مسأله حسّاس است و نمیشود در یک گفتوگوی شفاهی حقّ مطلب را ادا کرد، پرسشها را مکتوب کردم. گفتند: سرمان شلوغ است و فعلا فرصت نداریم، صبر کردم، گفتند: یک ماه بعد یادآوری کنید، هر ماه یادآوری کردم. اما نشد که نشد. به ناچار مجبور شدم به جای درج و انتشار پاسخهای «اساتید تراز اول»! به بازتاب عموماً کمجان و کمرمق برخی کارشناسان درجه دوم و سوم رو بیاورم و چون نتیجه کار چیزی نبود که خودم را قانع کند به ناچار از ادامه پیگیری سوژه منصرف شدم.
حالا که سر صحبت باز شد اجازه بدهید یک نمونه دیگر را هم در اینجا ذکر کنم.
علامه حسنزاده آملی که از دنیا رفت یکی از نویسندگان ساکن آمریکا متنی با عنوان «سرگرم ملکوت و غافل از رنج مردم در ناسوت» منتشر کرد که گمان میکردم نباید بیپاسخ بماند. (روشن است که مراد از «پاسخ» در اینجا تاباندن پرتوی روشنگر بر مسأله از طریق ایجاد بحثی «معرفتی» و «ابهامزدایی» منطقی از آن است) اما از همان وقتی که کیفیت پاسخهای نخستین مصاحبهشوندههای «سرشناس» و «اسم و رسم دار» را شنیدم، پی بردم که این بار به مقصد نمیرسد و نشان به آن نشان که هنوز هم نرسیده و ما کماکان منتظریم که یکی از بزرگان «اندیشمند» بیاید و به جای اتهامزنی و برانگیختن احساسات مخاطبان از طریق خطابههای عاطفی، شبههزدایی معرفتی کند.
باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زینسان همی شمار که زینسانم آرزوست!
نتیجه این که «خبرنگار اندیشه» ترکیبی اضافی است که تا مضافِ آن (خبرنگار) به درستی تعریف نشود مضافالیهاش (اندیشه) هم «کسبِ تعریف» نمیکند.
«خبرنگار اندیشه» در جامعهای میبالد و به بار مینشیند که اندیشه در آن وزن و اعتباری داشته باشد وگرنه در فضای خموده و راکد اندیشگی اساساً «خبر»ی نیست که «خبرنگار»ی باشد همینها هم که هستند (که بیگمان و به دور از ذرهای فروتنی من از آن جمله نیستم)، در حکم «النادر کالمعدومی»اند که باید حضورشان را ارج نهاد و بر عزم و اهتمامشان برای روشن نگاه داشتن مشعل کم فروغ اندیشه آفرین گفت.
انتهای پیام/