گزارش تسنیم از "سلام فرمانده" ۱۰۰ هزار نفری/ شوری که از شیرودی شروع و به آزادی ختم شد
۱۰۰ هزار نفر به ورزشگاه آزادی آمدند تا در همایشی بزرگ و رویدادی تاریخی، یک صدا بگویند: «سلام فرمانده.»
خبرگزاری تسنیم - ورزشگاه آزادی سال 1353 برای میزبانی بازیهای آسیایی افتتاح شد. این ورزشگاه تا کنون روزهای متفاوتی را به چشم دیده است. روزهایِ پر از شادیِ بُردن و روزهای پُر از اندوهِ باختن. از همین ورزشگاه گاهی حُکم صعود به جام جهانی را صادر کردهایم. گاهی بُردهایم و گاهی هم بد باختهایم.
این ورزشگاه در روزگاری که صندلی نداشت، گاهی حدود 120 هزار نفر را هم در خود جای میداد. صندلیها که روی سکوها نصب شد این آمار به 90 و گاهی 100 هزار نفر کاهش یافت. آزادی در این سالها بارها و بارها پر از جمعیت شده است. محوریت همه این پُرشدنها، اما فوتبال و ورزش بوده است.
این بار اما ماجرا خیلی فرق دارد. قرار بر بُرد و باخت نیست. ماجرا فراتر از اینهاست. صد هزار نفر میآیند، با انرژی هم میآیند تا به فرمانده سلام بدهند...
در مسیر سلام به فرمانده... / از هر جایی میتوان به فرمانده سلام داد
ساعت از 17 گذشته است. آفتابِ پنجم خرداد 1401 هنوز آنقدرها سوزنده نیست. آلودگیهای چند روز گذشتهی تهران هم از این شهر رخت بربسته است. مردم فوج فوج خود را به درِ ورودیِ غربیِورزشگاه آزادی رساندهاند. زن و مرد، کودک و نوجوان، جوان و پیر؛ همه آمدهاند. محوریت اما با کودکان و نوجوانان است. اصلا ماجرا برای همین دههی نودیهاست...
پدری دستِ فرزندش را گرفته و از او میخواهد که عجله کند. آنها میخواهند زودتر خود را به سکوهای ورزشگاه برسانند. مادر اما حوصله میکند. پدر همچنان اصرار به سرعت بیشتر دارد؛ مادر اما فرزندش را در آغوش میکشد و میگوید: «همین که اینجا هستیم یعنی رسیدهایم و از همینجا هم میتوان به فرمانده سلام داد؛ حتی اگر به سکوها نرسیم.»
از درِ ورودی ورزشگاه آزادی وارد میشویم. خیابانی عریض و طولانی در پیش داریم که زیر سایه درختانِ تنومند و پیرش پر از خُنکی است. خیابان را باید تا انتها پیاده رفت. بازارِ فروش پرچمها داغِ داغ است. شیپور هم میفروشند. ووووزلا هم که از جام جهانی 2010 و از آفریقای جنوبی وارد فوتبال شد، همچنان هست و البته روی اعصاب است.
نوجوانان بسیاری ایستادهاند تا با گواش، سه رنگ پرچم ایران روی صورتشان کشیده شود. برای این کار باید 3 هزار تومان پرداخت کنند.
یک نفر کتابهای «سلام فرمانده» را در دست دارد. هر کتاب 5 هزار تومان. تقریبا هیچ خانوادهای به این کتابها نه نمیگوید. بچه کوچکترِ یکی از خانوادهها که میخواهد، بقیه بچهها هم میخواهند. مادر میخواهد شر را بخواباند؛ دستور خرید برای همه را صادر و پدر هم پول را پرداخت میکند.
دوربینها هم بازارشان داغ است. همه اهل مصاحبه هستند. هدسِتها نصب و سؤالها مطرح و جوابها ثبت میشود. بلافاصله نوبتِ نفر بعدی است...
به انتهای خیابان که نزدیک میشویم؛ مامورانی با سیستمهای حسگر، جمعیت را به طور کلی و بدون هیچ تماسی بررسی میکنند. روایت است که این دستگاهها هر سیگنالی را تشخیص میدهند. اینها را که میبینیم، خیالمان از بابت امنیت راحتِ راحت میشود.
در آستانهی ورزشگاه
ساعت به 17 و 45 دقیقه نزدیک میشود. به گیتهای ورودی نزدیک شدهایم. مردانی دست در دستِ هم، زنجیرهای تشکیل دادهاند تا ورود جمعیت به سمت گیتها را کنترل کنند. آنها میخواهند که سیل جمعیت آرام آرام به گیتها نزدیک شود.
مردی با بلندگو جمعیت را هدایت میکند؛ «خوش اومدید. یا زهرا. لطفا برید سمت گیتای آخری، اونجا خلوتتره.»
یکی یکی بازرسی بدنی میشویم. آن سویِ گیتها گویی وعدهگاهِ رسیدنِ دوبارهی خانوادهها به همدیگر است. کودکی چشم انتظار پدرش، مادری چشم انتظارِ پسرش... همه بار دیگر به هم میرسند و مسیر از سر گرفته میشود.
مانیتورها و سیستمهای صوتی در خارج از ورزشگاه تعبیه شده است. آنچه در داخل استادیوم رخ میدهد را از اینجا میشود رصد کرد. جمعیتی که احتمالا نمیتوانند وارد ورزشگاه شوند، از همین مانیتورها کار را دنبال خواهند کرد.
در ورزشگاه سرود «ای لشکر صاحبزمان» در حال پخش شدن است؛ سرودی با صدای حسین طاهری که ریتمی جنوبی دارد و حسابی همه را به وجد آورده است.
همخوانی ای لشگر صاحبزمان در ورزشگاه آزادی
مجری اعجوبهها
ورودیِ تونلهای ابتدایی را با زنجیرههای انسانی بستهاند. طبقهی پایین ورزشگاه کامل پُر است. جمعیت را به سمت سکوهای طبقه دوم راهنمایی میکنند. ما اما به یکباره از زنجیره انسانی عبور کرده و خود را در تونل رسیدن به سکوهای طبقه پایین میبینیم.
چمنِ ورزشگاه از دور میدرخشد. سکویی در دایره وسط زمین تعبیه شده است. صدای مجری که به گوشمان آشناست از زیباییهای این رویداد میگوید. مجری حامد سلطانی همان مجری برنامه «اعجوبهها»ی شبکه سه است.
پرچم ایران در دست دهه نودیها
ساعت نزدیک به 18 است. ورزشگاه آزادی دیگر جای نشستن ندارد. همهی صندلیها پر است. حتی روی راهپلهها هم آدم نشسته است. به هر طرف که مینگری، مردی یا زنی پرچم ایران در دست دارد. کودکی پرچم امام حسین علیهالسلام را تکان میدهد. پیرمردی فرزند یا نوهاش را در آغوش گرفته است. از هر قشری در میان جمعیت دیده میشود؛ از جوانانی با پوشش امروزی تا جوانانی با ظاهر حزباللهی؛ از مادری با عکسِ فرزند شهیدش تا مادری با فرزند شیرخوارش. از پدری با تیپِ امروزی که دخترش در آغوش او آرام گرفته تا پیرمردی با موهای سپید و دست در دستِ همسرش...
نیمکتهای ذخیرهی کنار زمین را برداشتهاند تا فضا برای اجرای برنامهای سرگرم کننده در کنار زمین فراهم شود. «تاتامی»ها چیده شده و حاج احمد علمایی و تیمِ رزمیاش میآیند و نمایشی جذاب اجرا میکنند. پس از آنها کاراتهکارها هم آماده اجرای برنامه هستند که گویا وقت تنگ است.
حامد سلطانی از سکویِ وسطِ زمین ورزشگاه سلام میدهد و صد هزار نفر پاسخ سلامش را میدهند. سلطانی از جمعیت میخواهد که وقتی دست راستش را بالا برد، همه بگویند «حیدر» و چه «حیدر»ی میگویند این صد هزار نفر...
نوای حیدر حیدر در ورزشگاه آزادی
هنگامِ سلام دادن به فرمانده / سلام به مردم داغ دیده آبادان
همه منتظرند تا بخش اصلی برنامه فرا برسد. آنها برای همخوانیِ سرودهای انقلابی آمدهاند. سرودها یکی یکی پخش میشوند؛ سلام فرمانده، ای لشگر صاحبزمان، عزیزم حسین و رفیق شهیدم؛ البته پخش این سرودها دستگرمی است و هنوز مداحان روی صحنه نیامدهاند.
مجری برنامه نام مردم آبادان را بر زبان جاری میکند. 100 هزار نفر با داغ دیدگانِ آبادان همدردی میکنند. آنها در روزِ سلام دادن به فرمانده، به یادِ هموطنانِ داغ دیدهشان هستند.
بالاخره ابوذر روحی روی صحنه میآید. او میگوید: «توفیق داد خدا که نوکری امامزمان را بکنیم. این جمعیت اقتدار نظامِ اسلامی را نشان میدهد. لطفا همه قیام کنید.»
همه قیام میکنند. باد بر پرچمها میوزد. دستها بالا میرود. همه با هم و با آغاز ابوذر روحی میخوانند:
عشق جانم امام زمانم
عشق جانم امام زمانم
عشق جانم امام زمانم
تنظیمِ روانِ این سرود، استفاده از فضاهای امروزی، ترانهای ساده و قابل فهم و البته صمیمی؛ از دلایل موفقیت این سرود هستند. تقریبا هر کسی را که نگاه میکنی در حال زمزمه کردنِ سرود است؛ یعنی همه این ترانه را از بَرَند. متن ترانه هم روی اسنوبرد ورزشگاه نقش بسته است تا اگر کسی هم شعر را حفظ نیست، از آنجا بتواند بخواند و همراهی کند.
خواندن سرود پیش میرود تا به نقطهی عطفِ ماجرا یعنی «سلام فرمانده» میرسد. این بار همه دستشان را به نشانه احترام کنار شقیقه میگذارند و فریاد میزنند:
سلام فرمانده سلام از این نسل غیور جامانده
سـلام فرمانده سیدعلی دههی نودی هاشو فراخوانده
سلام فرمانده...
حاج حسین طاهری برای زمزمهی «ای لشگر صاحب زمان» روی صحنه آمده است. باز هم همه میایستند و میخوانند.
همایش شیرودی پایهساز همایشِ آزادی
رضا هلالی هم روی صحنه است. راستش را بخواهید این رویدادِ بزرگ و این گردهماییِ عظیم، پایههایش با اثری با صدای همین رضا هلالی بنا شد. موسسه مأوا از سال گذشته بنیانهای پویشی با عنوان «عزیزم حسین علیهالسلام» را پایهگذاری کرد. پویشی که با سرود «مداد رنگی» شکل گرفت و از کودکان سراسر جهان خواسته بود تا حرم امام حسین علیهالسلام را نقاشی کنند و در عین حال سرود «مداد رنگی» را هم همخوانی کنند.
روایت است که از 6 کشور جهان از جمله آمریکا ویدیوهایی برای این پویش ارسال شد. در نهایت شمارِ ویدیوهای ارسالی به چند هزار ویدیو رسید. ماجرا به گردهماییِ «عزیزم حسین» در ورزشگاه شیرودی ختم شد. گردهمایی که حدود 10 هزار نفر را میزبانی کرد و لحظات قشنگی را رقم زد.
آن همایش در ورزشگاه شیرودی، به این همایش بزرگ در ورزشگاه آزادی انجامید.
هلالی میگوید: خدا و اهل بیت بار دیگر عظمتشان را نشان دادند.»
هلالی سرود «مداد رنگی» را خواند و این بار هم صدهزار نفر با او همراهی کردند.
پس از سلام
سرودها خوانده شد و مراسم به پایان رسید. ما نگرانِ برگشت به خانه هستیم و ترافیک سنگین. نکند خروجیها زیادی شلوغ شود. مردم اما با آرامش ورزشگاه را ترک میکنند. برخی خانوادهها هم در فضای سبز خارج از ورزشگاه آزادی، زیراندازی انداختهاند و به صحبت نشستهاند.
پارکینگ آرام آرام خالی میشود. وَنها و تاکسیها مردم را به سرعت سوار میکنند. نیروی انتظامی هم همه جا هست. نظم و آرامش حاکم است، کمی شلوغی و ترافیک هم لازمهی ماجراست.
پس از سلامی دلچسب به فرمانده، اکنون زمان رفتن به خانه و لذت بردن از مسیر برگشت است.
انتهای پیام/