روایت فرمانده عملیات متروپل از سختیهای آواربرداری ۱۰ روزه
از روزی که ۱۲طبقه متروپل روی سر همهمان خراب شد و آن برج کذایی در کسری از ثانیه به کوه آوار بدل شد، قریب ۵۰ گروه امدادی از همهجای ایران به سمت آبادان سرازیر شدند و جانشان را کف دست گرفتند تا آوار مصیبت را هرچه زودتر رفع کنند.
به گزارش خبرگزاری تسنم از آبادان، از روزی که 12طبقه متروپل روی سر همهمان خراب شد و آن برج کذایی در کسری از ثانیه به کوه آوار بدل شد، قریب 50 گروه امدادی از همهجای ایران به سمت آبادان سرازیر شدند و جانشان را کف دست گرفتند تا آوار مصیبت را هرچه زودتر رفع کنند.
صحنهٔ آخرالزمانی ویرانهٔ متروپل، هر بینندهای را مجاب میکند که هیچ جانداری امکان زنده ماندن در زیر این حجم انبوه خاک و بتون و میلگرد را نخواهد داشت، اما انسان با امید زنده است…
خانوادههای داغدار در کوچه پشتی متروپل زانو بغل کردهاند و سختترین انتظار عمرشان را تجربه میکنند.
امدادگرها زیر سازههای سست و لرزان باقیمانده متروپل مشغول جهادند. علی، امدادگر جوان اهوازی میگوید: ما برای یافتن پیکرها و کم کردن غم آدمهایی که در کوچه پشتی انتظار میکشند از جان مایه میگذاریم…
برای ما ایرانیها، گاهی ارزش پیکر بیجان یک هموطن، با انسان زنده برابری میکند. مثل بچههای ارتش در زمان حمله بعثیها به خرمشهر، که برای پایین آوردن پیکر دختر شهید خرمشهری از تیر برق و دفن آن، سه شهید دادند.
بگذریم…
حالا 10 روز سخت از فاجعه متروپل گذشته و از آن حجم انبوه آوار بتونی تقریبا چیزی باقی نمانده و به لطف خدا عملیات جستجو هم به روزهای پایانی نزدیک میشود. میماند روایت این حجم نامحدود شجاعت و غیرت و ازخودگذشتگی که حتما اندازهاش از آوار عجیب و غریب متروپل خیلیخیلی بیشتر است.
آقای غلامی فرمانده میدان امداد و نجات متروپل است. از مشتیهای تهران و جزو باسابقههای آتشنشانی ایران، که توی کلهاش هزارتا خاطره تلخ و شیرین از امدادرسانی به خلقالله آرشیو شده؛ از زلزله بم تا فاجعه پلاسکو …
به ضرب و زور راضی شد گوشهای از این حماسه همدلی را روایت کند. آقای غلامی فکر میکرد میتواند با فروتنی، بزرگیِ کاری که خودش و نیروهایش انجام دادهاند را لای حرفها و اصطلاحات فنیاش پنهان کند، اما نتوانست!
به امید روزی که آبادان، دوباره آباد شود…
انتهای پیام/ش