روایت رزمنده زنجانی از اعلام خبر رحلت امام (ره) در دوران اسارت


روایت رزمنده زنجانی از اعلام خبر رحلت امام (ره) در دوران اسارت

گروه استان‌ها - دوران هشت سال دفاع مقدس میدان رشادت‌‌ها و دلاوری‌های مردانی از سرزمینمان بود که امروز هر یک از آن‌ها سینه‌ای پر از روایت دارند و پای صحبت هر یک که بشینیم درسی است برای آیندگان!

به گزارش خبرگزاری تسنیم از زنجان، نگارش در حوزه دفاع مقدس و ثبت خاطرات ایثارگران و آزادگان، مرا واداشت تا باری دیگر قدم در راه مصاحبه با رزمندگان گذاشته و این بار جور دیگری دست به قلم شوم؛ بالاخره بعد از به آب و آتش زدن‌ها، لیستی از اسامی آزادگان و جانبازانی پیدا کردم که ارادتشان به امام راحل (ره) و اخلاصشان مرا به حیرت آورد.

پای صحبت با خیلی‌ها که می‌نشستم، راضی به مصاحبه نشدند، می‌گفتند: " خواهر بهتر از ما هست بروید سراغ فلان آزاده؛ ما در مقابل آنها هیچیم"

با خود می‌گفتم" شما همه بهترین هستید" مگر می‌شود از هشت سال اسارت و شکنجه در اردوگاه‌های عراقی حرفی برای زدن نداشته باشند؟! تواضع، گذشت و فروتنی‌شان به وسعت عملیات "بیت‌المقدس" بود.

پافشاری‌هایم جواب داد و پای صحبت یکی از آزاده‌هایی نشستم که جای نیمکت مدرسه و در 16 سالگی، نبرد در خاکریز‌های جنوب را برگزیده بود و به حکم جهاد امام (ره) با عنوان یک بسیجی راهی جبهه می‌شود.

"محمد شفیع شفیعی" یکی از آزادگان زنجانی در دوره دفاع مقدس درباره اعزامش به جبهه می‌گوید: من در سال 1343 در روستای "قلی کندی" به دنیا آمده‌ام این روستا در مسیر 18 کیلومتری زنجان – دندی واقع شده است، خانواده‌ام در سال 1350 به شهر زنجان نقل مکان کردند. در آن سال من در مدرسه کوروش در محله "دگرمان آرخی" تحصیل می‌کردم. البته مدرسه ما تقریبا یک خانه بسیاربزرگی وقفی بود و الان دیگر ماهیت مدرسه ندارد.

او ادامه می‌دهد: انقلاب اسلامی که پیروز شد، من ترک تحصیل کردم و مشغول به کار در جوشکاری شدم، آن روزها هم فعالیت بسیج شروع شده بود اما اواسط سال 58 و با توجه به قائله کردستان و ناامنی‌های منافقین قوت گرفت. آن زمان یک پایگاهی در مسجد امیرالمومنین (ع) برپا شده بود، من هم عضو بسیج شدم، جزء نفرات اول بودم که به عضویت بسیج در‌آمدم.

تا سال 1360، با دیگر نیروهای بسیجی فعالیت‌هایی در محلات داشتیم تا اینکه امام (ره) حکم جهاد دادند، همان سال با درخواستی که به مسئولان در مسجد امیرالمونین (ع) دادم، اقدام برای رفتن به جبهه کردم؛ اسفندماه بود که عازم تهران شدم ما را از چهار راه پایین نزدیک مزار شهدای فعلی، بدرقه می‌کردند، من در پادگان 21 حمزه آموزش‌ دیدم. با توجه به اینکه عملیات "فتح‌المبین" قرار بود در فروردین ماه انجام شود، ما به آن عملیات نرسیدیم و پس از اتمام دوره آموزشی به دزفول منتقل شدیم. تا نهم اردیبهشت ماه در "کرخه" آماده باش بودیم.

این آزاده زنجانی درباره حضورش در عملیات "بیت‌المقدس" اینگونه شرح می‌دهد: نهم اردیبهشت ماه عازم منطقه "نیروگاه" شدیم و شب دهم وارد "دارخوئین". عملیات با رمز "یا علی ابن ابی‌طالب" آغاز شد تا صبح به مناطق اهواز و خرمشهر پیشروی کردیم، حدود 10 تا 15 کیلومتر پیش رفته بودیم و کل منطقه آزاد شد.

بعد از ظهر و پس از رسیدن نیروهای تازه نفس، ما آنجا را تحویل دادیم و قرار شد استراحت کنیم. روز دوازدهم هم مجددا عملیات داشتیم، با توجه به اهمیت پادگان "حمیدیه" (حمید)، با وجود اینکه خیلی از بچه‌ها شهید، اسیر و زخمی شدند اما موفق به آزادسازی پادگان شدیم. دو گردان رفته بودیم اما خیلی‌ها برنگشتند.

رسول ناصری، ناصر الماسی، رستم حیدری و منوچهر خوئینی از هم رزمان زنجانی بودند که در عملیات آزادسازی پادگان حمید به اسارت درآمدند.

بعد از این عملیات موفق، چند روزی را پشت جبهه در استراحت بودیم، تا اینکه اعلام کردند مرحله جدید عملیات بیت‌المقدس آغاز شد، در ایستگاه "حسینیه" ، سمت راست شلمچه عملیات داشتیم و تا مرز پیشروی کردیم تا اینکه شب ساعت 10 یک دفعه دشمن پاتک زد.

مقاومت نیروهایمان در شلمچه شدید بود اما نتوانستند پیشروی کنند، ما قیچی شدیم و عراقی‌ها ما را محاصره کردند. من به شدت زخمی شدم. توان حرکت نداشتم، اگر فقط 3 متر می‌توانستم خودم را بکشم سمتی، هرگز اسیر نمی‌شدم، اما زمین مانده بودم و همانجا مرا عراقی‌ها بردند. شهید "سلیمان ابوالفضلی زنجانی" از دوستان‌ بود و جلوی چشمان خودم شهید شد.

آن روزها ایران به شدت شلمچه را می‌زد، عراقی‌ها نتوانستند ما را از آنجا به بصره انتقال دهند و نهایتاً ما را  به خرمشهر و تا شب داخل شهر ماندیم، شب چراغ خاموش به سمت بصره حرکت کردند.

اینجا که می‌رسد، با تامل حرف می‌زند، انگار یاد شکنجه‌ها و سختی‌های آن روزها در چشمانش موج می‌زند، اما صلابت و استواری هنوز هم از آن می‌بارد و با صدایی رساتر ادامه می‌دهد: سه روز در بصره ماندیم، من زخمی بودم و فعلا کاری با من نداشتند اما اسرای دیگر را خیلی شکنجه می‌دادند و دیدن شکنجه آنها من را هم عذاب می‌داد. دو روز هم در استخبارات بغداد ماندیم که فقط اسرا می‌دانند آنجا چه می‌گذشت.

اردوگاه ما در شهر رمادیه قرار داشت، ما در "کمپ هشت" بودیم که "عنبر" می‌نامیدند، خیلی از زنجانی‌ها آنجا بودند، ناصر بیات، نظرعلی حیدری، حاج آقای تحسینی، افراسیابی، جبار نصر که قبل از ما اسیر شده بودند.

شرایط در اردوگاه برایمان سخت بود، اجازه دعا و نماز جماعت نمی‎‌دادند، حق نداشتیم با بسیجی‌ها یا پاسدارها دور هم جمع شویم، اجتماع بیش از سه نفر ممنوع بود، اما ما هم مخفیانه کار خودمان را می‌کردیم.

نامه‌ای که سانسور و عقوبتش شکنجه من شد!

شفیعی درباره یکی از نامه‌های برادرش که به خاطر آن شکنجه شدیدی شد، می‌گوید: آن موقع‌ها نیروهای صلیب سرخ ماهی یکبار به ما سر می‌زدند و نامه‌های ما را می‌آوردند و از ما هم نامه می‌گرفتند بفرستند ایران، بعدها آمد و رفت آنها ماهی دو بار شد، یکبار برادرم که آن روزها در آموزش و پرورش مشغول بود، برایم نامه‌ای در ورقه A3 نوشته بود، شرح نامه این بود که «برادر انشاالله آزاد خواهید شد، به امید پیروزی حق علیه باطل»، عراقی‌ها این جمله‌ها را سانسور کرده بودند و بعد به خاطر این متن من را شکنجه کردند.

با اینکه فصل زمستان بود و عراق شب‌های خیلی سردی داشت، من و هفت نفر از دوستانم را در اتاق 2.5 در 2.5 متری انداختند، دیوار اتاق از شدت سرما، خیس بود و آب می‌آمد، ما فقط یک دمپایی و یک زیر پیراهن و شلوار به تن داشتیم، یک لنگه از دمپایی‌ها را زیرمان و یک لنگه دیگر را زیر کف پایمان گذاشتیم و تا صبح همدیگر را بغل کرده بودیم تا بتوانیم سرما را تحمل کنیم.

شنیدن رحلت امام (ره) اردوگاه عنبر را عزادار کرد

از او درباره رحلت امام (ره) و واکنش اسرا پس از شنیدن این خبر ناگوار و ناگهانی سوال می‌کنم، کمی این پا و آن پا می‌کند، انگار همین امروز است که خبر رحلت امام (ره)  را شنیده است، همه چیز برایش زنده می‌شود، اینبار مقاومتی برای پنهان کردن اشک‌هایش نمی‌کند. اشک‌هایی که این کوه استوار از سر ارادت به امام (ره) و پیشوای خود می‌ریزد و قطره قطره آن نشان از اخلاص در عملشان و درستی راهی که رفته بودند، دارد.

سری تکان می‌دهد و زیر لب با ذکر صلواتی برای امام (ره)، اینگونه ادامه می‌دهد: همیشه ساعت 7.30 صبح درب آسایشگاه‌ها باز می‌شد و ما تا یک و نیم ساعت آزاد بودیم برای رفت و آمد در محوطه و انجام اموراتمان.

همیشه بعد از نماز صبح چند آیه قرآن از رادیو پخش می‌شد و بعد از آن سرودهایی پخش می‌کردند، اما آن روز هفت صبح بود و ترانه پخش نمی‌شد، رادیو عراقی‌ها خاموش بود. برای ما جای تعجب داشت اما تصوری نداشتیم.

یک دفعه رادیو را روشن کردند، اعلامیه خوانده شد: "صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران اعلام کرده که امام خمینی (ره) رحلت کرده‌اند".

ما یک هزار و 500 نفر بودیم در اردوگاه عنبر، همه با شنیدن این خبر شوکه شدیم، هر کسی گوشه‎ای نشسته بود و اشک می‌ریخت و بر سرش می‌زد، کل اردوگاه را سکوت گرفته بود و از هیاهوی همیشگی خبری نبود.

همه سربازان عراقی در اردوگاه آماده باش بودند، می‌ترسیدند شورش کنیم، ساعت هشت همیشه سوت صبحانه را می‌زدند و می‌رفتیم تحویل می‌گرفتیم، آن روز هیچ کس پیش قدم نشد و هیچ کس غذایش را نخورد و همه ریختیم در سطل زباله.

طعم شیرین آزادی و بازگشت به وطن

شفیعی درباره شنیدن خبر آزادی‌شان می‌گوید: بعد از ظهر 24 یا 25 مردادماه سال 1369بود، رادیوی عراقی‌ها سرود حماسی پخش می‌کرد و اطلاعیه می‌داد : "به زودی خبر مهمی به سمع مردم عزیز می‌رسد". وقتی رادیو شروع کرد به قرائت مفاد آزادی و انتقال اسرا و اعلام کرد: "مسئولان دو کشور برای آزادی اسرا توافق کرده‌اند"، مطمئن شدیم که قرار است به ایران برگردیم.

عراقی‌ها هم خوشحال بودند از اینکه اسرایشان آزاد می‌شود، ما هم خیلی خوشحال بودیم و سر از پا نمی‌شناختیم. آزادی اسرا از 26 مرداد شروع شد و در روز سی و یکم هم نیروهای صلیب سرخ به اردوگاه ما آمده و از همه امضا می‌گرفتند.

من یکم شهریور ماه وارد ایران شدم و در سن 26 سالگی و بعد از 9 سال اسارت به خانه برگشتم.

و چه سخت است نوشتن خاطرات 10 سال ایثار و رشادت و از جان گذشتگی مردی که هنوز می‌بالد به مسیر و انتخابی که داشته و تو مجبوری همه آن 10 سال را در چند سطر جا دهی! آن هم روزهایی که لحظه لحظه‌هایش ثبت شدنی است و توان عبور از آن را نداری.

و چه شیرین است، نوشتن از کسانی که با همه وجود و در اوج جوانی از خود گذشته‌اند تا امروز من و همه ما در آرامش و امنیت و بدون ترس از صدام‌های زمان، زندگی کنیم.

گزارش از فاطمه حیدری

انتهای پیام/ش

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
گوشتیران
triboon