ترکیب بند نغمه مستشار نظامی برای "مهاجر سرزمین آفتاب" منتشر شد

ترکیب بند نغمه مستشار نظامی برای "مهاجر سرزمین آفتاب" منتشر شد

نغمه مستشار نظامی در آستانه رونمایی از نقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب "مهاجر سرزمین آفتاب" ترکیب‌بند جدیدی را سروده است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» طی مراسمی روز چهارشنبه 9 شهریورماه رونمایی خواهد شد. این کتاب روایتی متفاوت از زندگی کونیکو یامامورا مادر شهید بابایی است و خاطرات یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران را بیان کرده است.

نغمه مستشار نظامی شاعره نام آشنای کشورمان به همین مناسبت، ترکیب‌بند جدیدی را سروده و آن را در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است.

در زیر این ترکیب‌بند را می‌بینید:

بند اول

شنیدم داستان دختر خورشید تابان را [1]

که صدها بار بر چشمِ دلم آورد باران را

سبا [2]، بانوی صبر و صلح و آرامش، سبا، مادر

که چون جان دوست دارد خاک و نام پاک ایران را

سبا با چادری از نور آمد با دلی روشن

که روشن کرد جان عاشق صدها مسلمان را

مسلمانان مسلمانان، مسلمانی چنین شاید

فدای دین و ایمان خواست مادر، پاره‌ی جان را

نه تنها پاره‌ی جانش شهید راه ایمان شد

که پرورده ست در راه خدا بلقیس و سلمان [3] را

بخوان قرآن که دلتنگم برای لحن شیرینت

بنوشان بر لبان خشک دنیا طعم ایمان را

شکوه مادری از مشرق چشم تو می‌تابد

فلک آرام را در وسعت قلب تو می‌یابد

1-اشاره به کشور ژاپن-زادگاه راوی کتاب مهاجر سرزمین آفتاب- که به سرزمین خورشید تابان شهرت دارد.

2-اشاره به نام ایرانی خانم کونیکو یامامورا (سبا بابایی)

3- اشاره به نام فرزندان خانم بابایی: بلقیس، سلمان و محمد ( شهید محمد بابایی)

بند دوم

کونیکو[1]، دختر میهن، نخستین نام دختر شد

میان کوه و دریا روزگار کودکی سر شد[2]

اگر چه جنگ[3]، زخمی بود بر رویای کوهستان

ولیکن جوهر صبری که در دل داشت گوهر شد

نسیمی آمد و عطری بهشتی ارمغان آورد

مشامش از گلاب ناب ایرانی معطر شد

رسید از راه مردی از دیاری دور و جانش را

به سوی دین حق با جلوه های عشق رهبر شد[4]

نمی دانست نامش را، مرامش را، پیامش را

ولی با دیدن راز و نیازش چشم او تر شد

چه می‌گوید؟ چه می‌خواند؟ عجب آرامشی دارد

نگاهش کرد، گویا چشم او هم پرسشی دارد

1-فصل اول صفحات 9 و 10، راوی انگیزه انتخاب نام کونیکو به معنای فرزند وطن توسط پدر برای او را، عنصر وطن پرستیپدرش  بیان می‌کند.

2-فصل اول صفحه 12، راوی شهر زادگاهش (اّشیا) را شهری پولدارنشین با خانه‌های چوبی که در میان کوه و دریا قرار دارد توصیف می‌کند.

3-فصل دوم صفحه 20، درباره خاطرات جنگ جهانی دوم اینگونه روایت شده است: زندگی  بی‌دردسری در اّشیا داشتیم و در کلاس اول مشغول یادگیری الفبای سه گانه ژاپنی بودم که با واژه نا آرام جنگ آشنا شدم.

4-فصل چهارم صفحه 52، روایت نخستین مواجهه با آقای اسدالله بابایی در حال اقامه نماز : آن روز، آن روز فراموش نشدنی که مسیر زندگی‌ام را تغییر داد؛ جوانی قد بلند و سفید پوست را دیدم که بیرون کلاس داشت حرکات عجیب و نا آشنایی انجام می‌داد.

بند سوم

همین که آن جوان تازه وارد در نماز آمد

دلش در آرزوی کشف آن راز و نیاز آمد[1]

نگاهش کرد گویا با کسی محو سخن باشد

تو گویی قلب او تا آسمان ها رفت و باز آمد

رکوع و سجده و ذکر قنوتش را ببین گویا

بهاری در زمستان زمین در پیشواز آمد

سؤالی داشت اما شرم کرد و چشم‌ها را بست

دگر بار آن جوان با آن نوای دلنواز آمد

به قد قامت که بر می خواست لحنش پخته‌تر می شد

میان سجده اش، پروانه ای بر جانماز آمد

توکّل کرد و باور داشت ایمانش اثر دارد

جواب صبرش از سوی خدای کارساز آمد

گلی در هیئت بانوی شرقی پیش روی او

سلامی گفت آهسته، نگاهی کرد سوی او

1-فصل چهارم صفحه 56، روایت اشتیاق کونیکو برای کشف رمز و راز نماز: آدادچی گفت:"کونیکو می‌خواهد بداند که حرکات دیروز و امروز شما برای چیست؟، مرد ایرانی با زبان انگلیسی روان توضیح داد که" من مسلمانم و روزی پنج مرتبه نماز می‌خوانم. نماز صحبت کردن با خدای یکتاست."

بند چهارم

میان شاخه‌ی گیلاس و یاس افتاد پیوندی[1]

خدا می‌خواست با عشقت به دین حق بپیوندی

سبا [2] شد نام تو تا داستانت خواندنی باشد

"خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی"[3]

صبور و مهربان، آموختی رسم محبت را

 مزین کرد احوال تو را با مهر فرزندی

گلت را پرورش دادی به لطف مهر همراهت

دلت لبریز شد از اشتیاق و آرزومندی

هوای دیدن ایران زمین در قلب و جانت بود

حبیبت گفت وقتش شد، مهاجر! رخت می بندی؟

لباسی دوختی هم رنگ شب هم رنگ آرامش

نشاندی بر لب همراه و هم گامت چه لبخندی[4]

گلی از شرق دور آمد گل ایران زمین باشد

سبا شد تا دل بلقیس و سلمان محو دین باشد

1-شاخه گیلاس اشاره به این موضوع دارد که ژاپنی‌ها شکوفایی شکوفه‌های گیلاس را در بهار جشن می‌گیرند.

2- اشاره به نام ایرانی راوی (سبا بابایی)

3- مصراعی از حافظ

4-فصل پنج،صفحه 89:آقا دوست داشت به جای روسری چادر بپوشم و از طریق نامه از زن برادرش در ایران نحوه دوختن چادر را پرسیدم و برای من توضیح داد...قیافه‌ام با چادر در چشم و دل آقا زیبا و دلنشین بود. این را از لبخندی که مرتب به لبش می‌نشست می‌فهمیدم.

بند پنجم

امام آمد[1]؛ جهانت روشن از نور نگاهش شد

دلت لبریز از آرامش لبخند ماهش شد

امام آمد دلیل روشنی تابید بر جانت

امام آمد دلیل روشن و خورشید راهت شد

به استقبال او با پای جان رفتی و دیدارش[2]

شهاب روشنی در شام چشمان سیاهت شد

امام آمد که عشقت را به ایران بیشتر سازد

کلامش جلوه ی حق در ضمیر نیکخواهت شد

امام آمد که مهر خاوران را جلوه گر سازد

امام آمد یقین آیینه ی پاک پگاهت شد

مشامت را بهشتی می‌کند عطر گلاب و یاس

میان چادرت گلبرگ‌های زنبق و گیلاس

1-فصل هفتم، صفحه 144: خبر رسید امام خمینی فرموده من به تهران خواهم رفت و اگر قرار است خطری متوجه من باشد،  ترجیح می‌دهم کنار برادرانم در ایران باشم.

2-فصل هفتم، صفحه 146:وقتی به خانه برگشتم، آنچه از عشق مردم به امام دیده بودم با فارسی دست و پا شکسته برای آقا تعریف کردم.

بند ششم

مرامت عشق ایران بود و دشمن در کمین دل

تو ایمان داشتی بر راه عشق و راه دین دل

اگر دشمن هجوم آورد، باید مرد میدان شد

هزاران جان فدای خاک پاکت سرزمین دل[1]

محمد کوله را برداشت، سرباز وطن باشد

برافشاندی گلی در راه او از آستین دل[2]

نگاهی بر قد رعنای او کردی و دانستی

که قلب این جوان وصل است بر حبل المتین دل

خبر آمد محمد هم کبوتر شد، بهشتی شد

توسل داشتی بر زینب و ام البنین دل

شبی در خواب دیدی جایگاهش را در آن دنیا

شهیدان زنده اند و نزد رب العالمین دل[3]

                                                       به روی سنگ قبرش نام مادر نیز حک  شد تا

بخواند عالمی از معجزات انقلاب ما[4]

1-فصل هشتم، صفحه 162:آیه جهاد اثر عجیبی روی من داشت؛ پنج سکه مهریه‌ام را به همسرم برگرداندم و گفتم: "نیازی به این طلاها ندارم، اگر می‌خواهی به جبهه بده یا در راه خدا هرطور می‌خواهی خرج کن."

2- فصل هشتم، صفحه 167، اشاره به راهی کردن محمد با رضایت مادر به جبهه.

3-فصل هشتم صفحات 176 و 177 اشاره به رویای مادر و خواهر شهید از جایگاه اخروی شهید.

4-فصل هشتم، صفحه 174: همسرم به کسی که از بنیاد شهید آمده بود گفت: روی سنگ قبر محمد بنویسید: "نام مادر:کونیکو یامامورا"

بند هفتم

به قلبت داشتی داغ شهیدان خدایی را

شنیدی درد جانبازان پاک شیمیایی را[1]

سفیر سرفه های بی امان عاشقان بودی

که دنیا بشنود آوای مرغان هوایی را

اگر چه همدمت تا آسمانها پرکشید اما

به جا آورده ای نیکو تو حق آشنایی را[2]

سفیر صلح و ایمانی و می دانم که می‌دانی

خدا بر عاشقان بخشیده فیض روشنایی را

تو قدر دین حق را نیک می‌دانی و الگویی

صداقت، مهربانی، راستگویی، پارسایی را

تو از آغاز اهل این دیارمهربان بودی

که دارد در دلش نیلوفران آسیایی را

به ما از راز و رمز ناب لبخندت بگو مادر

بیا از آخرین دیدار فرزندت بگو مادر

1-فصل دهم، صفحه 201: اشاره به فعالیت‌های ارزشمند خانم سبا بابایی در حمایت از جانبازان شیمیایی ایران.

2- فصل دهم، صفحه 200: اشاره به درگذشت حاج اسدالله بابایی پدر محترم شهید محمد بابایی

بند هشتم

بمان مادر که درس مادری استاد می خواهد[1]

شهیدت زنده است و مادرش را شاد می‌خواهد[2]

زیارت با توشیرین است مادر جان، دلِ تنگم

نمازی با شما در صحن گوهرشاد می‌خواهد

تویی نجوای پاک لاله یی در خون خود خفته

که ایران را همیشه خرم و آباد می‌خواهد

تویی فریاد شرق زخمی از بیداد غربی‌ها

که دنیا را رها از بند استبداد می‌خواهد

بمان مادر دعاگوی تو پاکانند و نیکانند

که ایران جان پاکت را ز درد آزاد می خواهد

بمان با ما طلوع فجر نزدیک است مادر جان

جهان آماده آن وعده ی نیک است مادر جان

1-دعا برای شفای خانم کونکو یامامورا در دوران بستری شدن ایشان در بیمارستان، خرداد ماه 1401

2-فصل هشتم صفحه 177، از خواب بلند شدم، وضوگرفتم و قرآن را گشودم. خدا شاهد است که این آیه آمد:
"وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا  بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ﴿169 سوره مبارکه آل عمران"

وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران