معرفی کتاب| عاقبت مردی که مانع رسیدن آب به امام حسین(ع) شد

معرفی کتاب| عاقبت مردی که مانع رسیدن آب به امام حسین(ع) شد

کتاب جدید مجید ملامحمدی با عنوان «دزد و شاهزاده» از سوی نشر جمکران منتشر شد و در دسترس علاقه‌مندان به ادبیات عاشورایی قرار گرفت.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، رمان «دزد و شاهزاده»، نوشته مجید ملامحمدی، با موضوع اتفاقات بعد از واقعه عاشورا از سوی نشر جمکران منتشر شد. ملامحمدی تا کنون بیش از 50 اثر در زمینه داستان، شعر و پژوهش منتشر کرده و حدود 20 کتابش در جشنواره‎‌‌های کتاب سال کشوری برگزیده شده است.

شخصیت اصلی کتاب «دزد و شاهزاده» پسری نوجوان به نام پیمان است. کتاب در مورد افرادی است که در واقعه عاشورا در مقابل امام حسین( ع) قرار گرفتند و با ایشان جنگیدند.

ماجرا از اینجا آغاز می‌شود که «زرعه»، مأمور خشن و بی‌رحمی که با سربازان تحت فرمانش، جلوی رودخانه فرات در کربلا ایستاده و برای چندمین‌بار نمی‌گذارد امام حسین (ع) و یارانش، مشک‌هایشان را از آب گوارای آن پُر کنند، مورد نفرین امام(ع) قرار می‌گیرد و بعد از واقعه عاشورا دچار تشنگی شدیدی می‌شود؛ به طوری که شب و روز از مردم آب می‌طلبد، اما هربار که آب می‌آشامد، عطشش برطرف نمی‌شود و باز هم تشنه است. «زرعه» بر اثر اتفاقی عجیب، ناگهان به زمانه ما می‌آید و برای نوجوانی به اسم پیمان، وحشت و دردسر می‌آفریند. زرعه، پیمان را با زور به زمانه خود در کوفه می‌برد تا او را به عنوان غلام به ابن زیاد بفروشد و پولی برای درمان عطش خود به دست بیاورد. پیمان از دست او می‌گریزد و در شهر کوفه، سرگردان می‌شود. او گرفتار کوفیان بی‌وفاست و به‌دنبال راه نجات تا اینکه ... .

رمان «دزد و شاهزاده» که با اتفاقات و ماجراهایی هیجان‌انگیز مخاطب را با «پیمان»، شخصیت اصلی رمان همراه می‌کند و او را از زمانه امروز به کوفه سال 61 هجری می‌برد، در 292 صفحه و به قیمت 100 هزار تومان توسط انتشارات کتاب جمکران وارد بازار نشر شده است.

در قسمتی از کتاب می‌خوانیم:

شکر خدا دست و پایم باز بود. اگر مهارت از خود نشان می‌دادم، می‌توانستم به‌راحتی از چنگ آنها فرار کنم و خودم را در کوچه پس کوچه‌های کوفه گم و گور کنم. فکر بدی نبود. طفیل برای این که من را غلامی با شخصیت و پرارزش نشان بدهد، دست و پایم را باز گذاشته بود. لابد عرب‌ها با دیدن من، با سر و وضعی که داشتم، جور دیگری رویم قیمت می‌گذاشتند و شکل دیگری، من را از او می‌خریدند.

طفیل افسار اسب و الاغ‌ها را به دست غلام سیاه داد و با عتاب گفت: «این حیوان‌ها را ببر کُنج سایه‌ای تا کار من تمام بشود. زود باش سیاه نگون‌بخت و ابله. سپس مچ دست من را سفت گرفت و گفت: با من بیا.»

اصلاً به من فرصت نداد تا با غلام سیاه خداحافظی کنم. فقط در عرض چند ثانیه‌ای که سرم را به عقب برگرداندم، دیدم او با غصه نگاهم می‌کند. با احتیاط دست خود را بلند کرد و برایم تکان داد. دلم لرزید. انگار او با نگاهش به من می‌فهماند که چه سرنوشت غم‌بار یا شومی در انتظارم است.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران